eitaa logo
به وقت شاعری
392 دنبال‌کننده
414 عکس
404 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال هزار نکته در این کار و بار دلداریست
لذت مرگ، نگاهی‌ست به پایین کردن بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن نقشه می‌ریخت مرا از تو جدا سازد شک نتوانست، بنا کرد به توهین کردن زیر بار غم تو، داشت کسی له می‌شد عشق بین همه برخاست به تحسین کردن آن‌قدَر اشک به مظلومیتم ریخته‌ام که نمانده‌ست توانایی نفرین کردن باوفا خواندمت از عمد که تغییر کنی گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن "زندگی، صحنه‌ی یکتای هنرمندی ماست" خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن! وزش باد شدید است و نخم محکم نیست اشتباه است مرا دورتر از این کردن... ‏
از لکنتم ایراد نگیرید ... بلالم دل مایه قرب است، صدا هیچ ندارد
من بلبلِ آن گلم که در گلشنِ دهر پژمرده شد و منّتِ شبنم نکشید
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران ساده دل من که قسم های تو باور کردم
«جان چه می‌دانست از دنیا چه‌ها خواهد کشید..»
‌گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کِش تا سحرگه زِ کنارِ تو جوان برخیزم
زِ دل تا لب رهِ گفتار را از گریه می‌بندم که می‌ترسم حدیث عشقت از لب بر زبان آید
اگر بی‌تابی من خاطرت را می‌کند محزون  غمت را مثل تیری از دل خون می‌کشم بیرون تو هم شادابی‌ام را دیدی و هرگز نفهمیدی که چون نیلوفری گل کرده‌ام در برکه‌ای از خون در آغوش «وداعم» با تو و هر«بوسه‌ای» امشب هجوم تلخی «معنا»ست بر شیرینی «مضمون» کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش «جوان»شد پیر،«گل»شد سربه‌زانو،«بید»شد مجنون هدر شد مستی‌ام در یاد دیروز و غم فردا بنوش از بادە‌ی اکنون، خوشا اکنون، خوشا اکنون
من بلبلِ آن گلم که در گلشنِ دهر پژمرده شد و منّتِ شبنم نکشید
مُصحَفی هستم میان مکتبِ کج‌ فهم‌ ها هرچه می‌خواهند می‌گويند در تفسیر من..
دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد معتکف گشتم از این پس به در پیر مغان که به یک جرعه می از هر دو جهان سیرم کرد آب کوثر نخورم ، منت رضوان نبرم پرتو روی تو ای دوست جهانگیرم کرد دل درویش به دست آر که از سرّ الست پرده برداشته آگاه ز تقدیرم کرد پیرمیخانه بنازم که به سر پنجه ی خویش فانیم کرده ، عدم کرده و تسخیرم کرد خادم درگه پیرم که ز دلجوئی خود غافل از خویش نمود و زبر و زیرم کرد
«سعدیا دیگر بنی‌‌آدم برادر نیستند جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند عضوهای بی‌‌شماری را به درد آورده چرخ عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند کودک چشم‌‌آبیِ غرب و سیه‌‌چشمِ عرب در نگاه غربیان با هم برابر نیستند شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌‌اند تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند از نگاه غربیان انگار در مشرق‌‌زمین مادران داغِ‌کودک‌دیده، مادر نیستند نزد آنانی که می‌‌گریند در سوگ سگان صحنه‌‌های قتل‌ انسان گریه‌‌آور نیستند کاش بی‌بی‌سی سؤال از «باربی‌‌سازان» کند: این عروسک‌‌ها که می‌ سوزند، دختر نیستند؟ ای نتانیاهو! اگر مردی تو با مردان بجنگ گرچه اسرائیلیان از دَم، مذکر نیستند بی‌‌مروّت! کودکند این‌ها نه مردان حماس خانه‌‌اند این‌ها که شد ویرانه، سنگر نیستند کودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌‌ها ساقه‌‌های تُرد ریحان‌ند، لشکر نیستند خادمانِ کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌‌ها؟ یا که اهل جنگ، جز با رقص‌خنجر نیستند؟ بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟ یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟ پشته‌‌ها از کشته‌‌ها پیداست، دنیا کور نیست؟ آسمان از ناله‌ پر شد، گوش‌‌ها کر نیستند؟ تا به کِی کودک‌‌کشی در غزّه؟ آیا غربیان در هراس از انتقام اهل‌خاور نیستند؟
جان به اين غمكده آمد كه سبك برگردد از گرانخوابی منزل سفر از يادش رفت!
خود کشته ی ابروی تو ام من به حقیقت گر کشتنی ام باز بفرمای به ابروی
چنان بنشست نقش دوست در آیینه چشمم که چشمم عکس روی دوست میبیند ز هر سویی
«یک نظر دیدم و تاوانِ دو عالم دادم ...»
ما را به دو ابروت بمیران و پس از آن ای شاه دگر کار نداریم به کارت
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
از مهرِ دوستانِ ریاکار خوش‌تر است! دشنام دشمنی که چو آیینه راستگوست
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکُش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم ز تابِ آتش دوری شدم غرقِ عرق چون گُل بیار ای بادِ شبگیری نسیمی زان عرقچینم جهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقی که سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق می‌بینم اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوست حرامم باد اگر من جان به جایِ دوست بُگزینم صَباحَ الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا؟ برخیز که غوغا می‌کند در سر خیالِ خوابِ دوشینم شبِ رحلت هم از بستر رَوَم در قصرِ حورُالعین اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد همانا بی‌غلط باشد، که حافظ داد تلقینم  
‌ می‌توان در زلف ِ او دیدن دلِ بی‌تاب را پرده‌‌پوشی چون کند شب، گوهرِ شب‌تاب را؟
من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند...
عمری که من دچـار تـو بودم تمـام شـد! حالا بیا تو باش کمی مبتلای من...
سکوتِ اهل غم را ترجمانی نیست غیر از اشک معانی هم نمی‌گنجند در ظرفِ بیان گاهی...
اسفار و شفاء ابن سینا نگشود‏ ‏با آن هَمه جرّ و بحثهٰا مُشکِل ما‏ ‏‏با شیخ بگو که راه من باطِل خواند‏ ‏بر حقّ تو لبخند زند باطِل ما‏
صبحی گِره از زمانه وا خواهد شد رازِ شبِ تار، بَرمَلا خواهد شد در راه، عزیزی‌ست که با آمدنش هر قُطب‌نما قِبله‌نما خواهد شد
امروز ملک ز آسمان گل ریزد رضوان بهشت از جنان گل ریزد جبریل به شادی دل آل علی در مقدم صاحب الزمان گل ریزد ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ای دوست شکوفه‌ها همه می‌خندند در شادی و شور و زمزمه می‌خندند امشب که امام عسکری شاد بُوَد بنگر که علی و فاطمه می‌خندند
میلاد با سعادت ولی الله اعظم امام زمان(عج) بر همه شیعیان جهان مبارک 🌹🌹
با اینکه به لوحِ جان کشیدیم تو را ای حرف حساب! کی شنیدیم تو را سرگرم به ریسه‌بندی کوچه شدیم یک لحظه گذشتی و ندیدیم تو را