eitaa logo
به وقت شاعری
395 دنبال‌کننده
416 عکس
408 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
زِ دل تا لب رهِ گفتار را از گریه می‌بندم که می‌ترسم حدیث عشقت از لب بر زبان آید
اگر بی‌تابی من خاطرت را می‌کند محزون  غمت را مثل تیری از دل خون می‌کشم بیرون تو هم شادابی‌ام را دیدی و هرگز نفهمیدی که چون نیلوفری گل کرده‌ام در برکه‌ای از خون در آغوش «وداعم» با تو و هر«بوسه‌ای» امشب هجوم تلخی «معنا»ست بر شیرینی «مضمون» کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش «جوان»شد پیر،«گل»شد سربه‌زانو،«بید»شد مجنون هدر شد مستی‌ام در یاد دیروز و غم فردا بنوش از بادە‌ی اکنون، خوشا اکنون، خوشا اکنون
من بلبلِ آن گلم که در گلشنِ دهر پژمرده شد و منّتِ شبنم نکشید
مُصحَفی هستم میان مکتبِ کج‌ فهم‌ ها هرچه می‌خواهند می‌گويند در تفسیر من..
دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد معتکف گشتم از این پس به در پیر مغان که به یک جرعه می از هر دو جهان سیرم کرد آب کوثر نخورم ، منت رضوان نبرم پرتو روی تو ای دوست جهانگیرم کرد دل درویش به دست آر که از سرّ الست پرده برداشته آگاه ز تقدیرم کرد پیرمیخانه بنازم که به سر پنجه ی خویش فانیم کرده ، عدم کرده و تسخیرم کرد خادم درگه پیرم که ز دلجوئی خود غافل از خویش نمود و زبر و زیرم کرد
«سعدیا دیگر بنی‌‌آدم برادر نیستند جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند عضوهای بی‌‌شماری را به درد آورده چرخ عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند کودک چشم‌‌آبیِ غرب و سیه‌‌چشمِ عرب در نگاه غربیان با هم برابر نیستند شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌‌اند تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند از نگاه غربیان انگار در مشرق‌‌زمین مادران داغِ‌کودک‌دیده، مادر نیستند نزد آنانی که می‌‌گریند در سوگ سگان صحنه‌‌های قتل‌ انسان گریه‌‌آور نیستند کاش بی‌بی‌سی سؤال از «باربی‌‌سازان» کند: این عروسک‌‌ها که می‌ سوزند، دختر نیستند؟ ای نتانیاهو! اگر مردی تو با مردان بجنگ گرچه اسرائیلیان از دَم، مذکر نیستند بی‌‌مروّت! کودکند این‌ها نه مردان حماس خانه‌‌اند این‌ها که شد ویرانه، سنگر نیستند کودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌‌ها ساقه‌‌های تُرد ریحان‌ند، لشکر نیستند خادمانِ کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌‌ها؟ یا که اهل جنگ، جز با رقص‌خنجر نیستند؟ بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟ یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟ پشته‌‌ها از کشته‌‌ها پیداست، دنیا کور نیست؟ آسمان از ناله‌ پر شد، گوش‌‌ها کر نیستند؟ تا به کِی کودک‌‌کشی در غزّه؟ آیا غربیان در هراس از انتقام اهل‌خاور نیستند؟
جان به اين غمكده آمد كه سبك برگردد از گرانخوابی منزل سفر از يادش رفت!
خود کشته ی ابروی تو ام من به حقیقت گر کشتنی ام باز بفرمای به ابروی
چنان بنشست نقش دوست در آیینه چشمم که چشمم عکس روی دوست میبیند ز هر سویی
«یک نظر دیدم و تاوانِ دو عالم دادم ...»
ما را به دو ابروت بمیران و پس از آن ای شاه دگر کار نداریم به کارت
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن آن روزها گذشت، دگر آرزو مکن
از مهرِ دوستانِ ریاکار خوش‌تر است! دشنام دشمنی که چو آیینه راستگوست
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکُش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم ز تابِ آتش دوری شدم غرقِ عرق چون گُل بیار ای بادِ شبگیری نسیمی زان عرقچینم جهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقی که سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق می‌بینم اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوست حرامم باد اگر من جان به جایِ دوست بُگزینم صَباحَ الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا؟ برخیز که غوغا می‌کند در سر خیالِ خوابِ دوشینم شبِ رحلت هم از بستر رَوَم در قصرِ حورُالعین اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد همانا بی‌غلط باشد، که حافظ داد تلقینم  
‌ می‌توان در زلف ِ او دیدن دلِ بی‌تاب را پرده‌‌پوشی چون کند شب، گوهرِ شب‌تاب را؟
من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند...
عمری که من دچـار تـو بودم تمـام شـد! حالا بیا تو باش کمی مبتلای من...
سکوتِ اهل غم را ترجمانی نیست غیر از اشک معانی هم نمی‌گنجند در ظرفِ بیان گاهی...
اسفار و شفاء ابن سینا نگشود‏ ‏با آن هَمه جرّ و بحثهٰا مُشکِل ما‏ ‏‏با شیخ بگو که راه من باطِل خواند‏ ‏بر حقّ تو لبخند زند باطِل ما‏
صبحی گِره از زمانه وا خواهد شد رازِ شبِ تار، بَرمَلا خواهد شد در راه، عزیزی‌ست که با آمدنش هر قُطب‌نما قِبله‌نما خواهد شد
امروز ملک ز آسمان گل ریزد رضوان بهشت از جنان گل ریزد جبریل به شادی دل آل علی در مقدم صاحب الزمان گل ریزد ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ای دوست شکوفه‌ها همه می‌خندند در شادی و شور و زمزمه می‌خندند امشب که امام عسکری شاد بُوَد بنگر که علی و فاطمه می‌خندند
میلاد با سعادت ولی الله اعظم امام زمان(عج) بر همه شیعیان جهان مبارک 🌹🌹
با اینکه به لوحِ جان کشیدیم تو را ای حرف حساب! کی شنیدیم تو را سرگرم به ریسه‌بندی کوچه شدیم یک لحظه گذشتی و ندیدیم تو را
برای منتظران از بهار می‌گویم ز بهترین گل این روزگار می‌گویم اگر که مدّعی از شمس و ماه دم بزند من از ستارهٔ دنباله‌دار می‌گویم بدون او همه شب‌های من شب یلداست برای منتظَر از انتظار می‌گویم اگر چه حضرت حق آفریده مختارم و لیک مدح تو بی‌اختیار می‌گویم برایش ارچه ندارم بضاعتی مُزجات همیشه از کَرم این تبار می‌گویم مرا ببخش مسیحا که جای بحر طویل برای تو کلمات قصار می‌گویم...
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود مهر شما به داد تمنای ما رسید ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود تعداد بی نظیریِ تان روی این زمین از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت تا چشم های حضرت یعقوب تر نبود بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین صدها درخت بود ولیکن، ثمر نبود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای!؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای!؟ این جشن ها برای تو تشکیل می شود این اشک ها برای تو تنزیل می شود رفتی، برای آمدنت گریه می کنم چشمانمان به آینه تبدیل می شود بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد سالی که بی نگاه تو تحویل می شود ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است با خطبه های توست که تکمیل می شود تقویم را ورق بزن و انتخاب کن این جمعه ها برای تو تعطیل می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای!؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای!؟ ای آخرین توسل خورشید بام ها ای نام تو ادامه ی نام امام ها می خواستم بخوانمت اما نمی شود لکنت گرفته اند زبان کلام ها ما آن سلام اول ادعیه ی توییم چشم انتظار صبحِ جواب سلام ها آقا چگونه دست توسل نیاوریم وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها! از جا نماز رو به خدا و بهشتی ات عطری بیاورید برای مشام ها ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای!؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای!؟ آقا بیا که میوه ی ما کال می شود جبریل مان بدون پر و بال می شود در آسمان و در شب شعر خدا هنوز قافیه های چشم تو دنبال می شود یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن اند وقتی کنار پنجره جنجال می شود روز ظهور نوبت پرواز می رسد روز ظهور بال همه بال می شود بیش از تمام بال و پر یا کریم ها دست کبودِ فاطمه خوشحال می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای!؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای!؟
کرامت پیشه‌ای بی‌مثل و بی‌مانند می‌آید که باران تا ابد پشت سرش یک بند می‌آید کسی که نسل او را می‌شناسد، خوب می‌داند که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می‌آید همان تیغی که برقش می‌شکافد قلب ظلمت را همان دستی که ما را می‌دهد پیوند می‌آید همه تقویم‌ها را گشته‌ام، میلادی و شمسی نمی‌داند کسی او چندِ چندِ چند می‌آید جهان می‌ایستد با هرچه دارد روبروی او زمان می‌ایستد، بوی خوش اسفند می‌آید ولی‌الله، عین‌الله، سیف‌الله، نورالله علی را گرچه بعضی بر نمی‌تابند، می‌آید بله! آن آیت‌اللهی که بعضی خشک‌مذهب‌ها برای بیعت با او نمی‌آیند می‌آید برای یک سلام ساده تمرین کرده‌ام عمری ولی می‌دانم آخر هم زبانم بند می‌آید بخوان شاعر! نگو این شعربافی درخور او نیست کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می‌آید به در می‌گویم این را تا که شاید بشنود دیوار به پهلوی کبود مادرم سوگند می‌آید
امروز امیر در میخانه تویی تو فریادرس نالهٔ مستانه تویی تو مرغ دل ما را که به کس رام نگردد آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند گنجی که نهان است به ویرانه، تویی تو یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم آن را که بود همت مردانه، تویی تو
نوح تویی روح تویی فاتح و مَفتوح تویی سینه‌ی مَشروح تویی بَر درِ اسرار مرا نور تویی سور تویی دولتِ منصور تویی مُرغِ کُهِ طور تویی خسته به مِنقار مرا قطره تویی بَحر تویی لُطف تویی قَهر تویی قند تویی زَهر تویی بیش میازار مرا حُجره‌ی خورشید تویی خانه‌ی ناهید تویی روضه‌ی امّید تویی راه دِه ای یار مرا روز تویی روزه تویی حاصلِ دَریوزه تویی آب تویی کوزه تویی آب دِه این بار مرا دانه تویی دام تویی بادِه تویی جام تویی پُخته تویی خام تویی خام بِمَگذار مرا...
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
بی‌دیده راه گر نتوان رفت پس چرا چشم از جهان چو بستی از او می‌توان گذشت