eitaa logo
به وقت شاعری
393 دنبال‌کننده
413 عکس
402 ویدیو
0 فایل
عشق حسین"ع" خوب ترین انتخاب بود مدیر کانال: طلبه ای که شعر شعارش است تا شعائر را احیا کند @Jalali_1378 ادمین تبادل👇👇 @hrpb1371 🚫اشعار فقط فوروارد شود😗
مشاهده در ایتا
دانلود
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری تمرین برای روزهایی که نمی‌آیی ست
گفتم از دیوانگی زلفش بگیرم،عشق گفت لایق این حلقه‌ی زنجیر هر دیوانه نیست!
یک سلام از منِ درمانده به سلطان بدهد هرکس این شعر مراخواند و خراسانی بود
نهنگی ديد مرگش را ولی دل را به ساحل زد من از پايان خود آگاهم اما دوستت دارم
هر سَرِ موی تو را با زندگی پیوندهاست با چنین دلبستگی، از خود بُریدن مشکل است
جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید
تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را
مرا بازیچه ی خود ساخت چون موسی که دریا را فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟ نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرا را چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را
شِکوه‌ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد عشق و طرب و باده به‌ وقت سحر افتاد
تو پادشاهی و من مستمند دربارم مگر تو رحم کنی بر دو چشم خون‌بارم مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست هنوز نعره برآرم که دوستت دارم ردای عفو، برازندۀ بزرگی توست وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم امید من به خطاپوشی تو آن‌قدر است که در شمار نیاید گناه بسیارم تو را به فضل تو می‌خوانم و امیدم هست اگر به قدر تمام جهان خطاکارم
عاقلان، پا مگذارید به میخانه‌ی عشق داغِ صد مُهرِ جنون خورده به پیشانی ما
یادم نمی آید که شاعر باشم اما... یادم نخواهد رفت او شاعرترم کرد !
سوز عشق از سر عاشق به مداوا نرود که علاج تب خورشید مسیحا نکند
دوست میدارمت! به بانگ بلند... تا کی آهسته و نهان گفتن؟
از درد عشق گفتم و نشنید هیچ کس حتی اگر شنید نفهمید هیچ کس زور شراب گر به غم عشق می رسید ما را چنین خراب نمی دید هیچ کس آدم حریص منع شدن هاست گر نبود آن میوه را ز شاخه نمی چید هیچ کس شرمنده محبتت ای غم که در فراق حال مرا به جز تو نپرسید هیچ کس فاضل ز خیر نام گذشته است دوستان روی مزار او بنویسید هیچکس
علی را دوست میدارم چنان باران چنان لبخند علی آزاد از دنیا و من در عشق او در بند
گر مرا ترک کنی من زِ غمت می سوزم آسمان را به زمين جان خودت می دوزم گر مرا ترک کنی ترک نفس خواهم کرد بی وجود تو بدان، خانه قفس خواهم کرد
رفتیم و به آن قامت رعنا نرسیدیم ما جلوه‌پرستان به تماشا نرسیدیم چون موج سرابیم درین وادی خونخوار هر چند تپیدیم به دریا نرسیدیم از عقل بُریدن به تمنّای جنون بود از شهر گذشتیم و به صحرا نرسیدیم اعجاز لبت بود علاج دل بیمار ما دردنصیبان به مسیحا نرسیدیم انگور نشد غورهٔ ما خام‌سرشتان از تاک بُریدیم و به مینا نرسیدیم افسوس که ما در طلب گمشدهٔ خویش بسیار دویدیم و به خود وا نرسیدیم گشتیم بسی دامن صحرای جنون را یک ره به دل بادیه‌پیما نرسیدیم بستیم حزین از حرم و بتکده محمل اما به درِ کعبهٔ دل‌ها نرسیدیم
آتش بزن مرا که به جز شاخه‌های خشک باقی نمانده از تن من چیز دیگری!
  عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق باز نیابی به عقل سر معمای عشق عقل تو چون قطره‌ای است مانده ز دریا جدا چند کند قطره‌ای فهم ز دریای عشق خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق گر ز خود و هر دو کون پاک تبری کنی راست بود آن زمان از تو تولای عشق ور سر مویی ز تو با تو بماند به هم خام بود از تو خام پختن سودای عشق عشق چو کار دل است دیدهٔ دل باز کن جان عزیزان نگر مست تماشای عشق دوش درآمد به جان دمدمهٔ عشق او گفت اگر فانیی هست تو را جای عشق جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد از بن و بیخش بکند قوت و غوغای عشق چون اثر او نماند محو شد اجزای او جای دل و جان گرفت جملهٔ اجزای عشق هست درین بادیه جملهٔ جانها چو ابر قطرهٔ باران او درد و دریغای عشق تا دل عطار یافت پرتو این آفتاب گشت ز عطار سیر، رفت به صحرای عشق
ره گریز نبسته است هیچ‌ کس بر من ‏اسیر بند گران وفای خویشتنم
تو عشق خالصی دل من را پناه ده شعری برای خود بده وسوز و آه ده دلتنگ کربلای توام بی تو بی کسم جانم بگیر و روضه در قتلگاه ده
با این که خلق بر سرِ دل می‌نهند پا شرمندگی نمی‌کشد این فرشِ نخ نما بهلول‌وار فارغ از اندوهِ روزگار خندیده‌ایم! ما به جهان یا جهان به ما کاری به کار عقل ندارم به قول عشق کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟ فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست چون رود بگذر از همه سنگ‌ریزه‌ها
آری، ھمه باخت بود سرتاسر عمر دستی که به گیسوی تو بُردم، بُردم...
نسبت شاعری به من دادی کاش دشنام می‌فرستادی! ‌ «عاشقم»، عاشقی که در غم عشق لذتی یافت بهتر از شادی ‌ منِ تنها اسیر تنگم و تو ماهی آب‌های آزادی... ‌ ‌ از پریزادگان و سنگدلان دل ربودی و آدمیزادی ‌ گرچه یادی نمی‌کنی از من رفتی و تا همیشه در یادی ‌ سایه‌ات را خدا نگه دارد ای غم ای نعمت خدادادی! ‌