eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.9هزار دنبال‌کننده
268 عکس
172 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @purbakhsh
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✍ آتش زدند لانه مرغ پریده را نیلی نموده اند رخ محنت کشیده را غارت ز دختران حرم هم،نگفتنی ست شکوه کجا برند،غم گوش دریده را از هر چه بود و هست بریدند دل را دیدند به روی نیزه چو راس بریده را چشمی که تا به حال قساوت ندیده بود کاری فلک نمود که خون کرد دیده را زینب کجا و اینهمه اندوه جانگداز پرخون نموده اند دل قامت خمیده را شلاق و کعب نی به همه آفتش رسید گلچین ز ریشه کند،همه گلهای چیده را کردند به تیغ و نیزه و سم ستورها پاشیده بر زمین،تن در خون تپیده را ...................... غروب بود که آتش به خیمه ها افتاد شراره از همه سو بین کربلا افتاد غروب بود که دشمن برای غارت خویش به جان خیمه طفلان بینوا افتاد در آن کشاکش تاراج لشگر کوفه نشان ضربه سیلی به روی ما افتاد به خیمه ای که حریمش تمام قدسی بود ز راه فتنه و بیداد دهر،پا افتاد نگاه لشگر نامحرمان در آن آشوب به سوی چهره ناموس کبریا افتاد چه تازیانه که بر کودکان عدو میزد چه حیف شد که علمدار،زماجداافتاد برای بردن خلخال و معجر زنها قیامتی به خدا بین نینوا افتاد ز بعد کشتنت ای تشنه لب به یکباره بلا به قلب جراحت دیده پربلا افتاد تنی نماندازتو لحظه ای که میدیدم تنت به ورطه شمشیر و نیزه ها افتاد ✍ ............ پیش چشمان حرم کاش که غوغا نکنند بهر تاراج حرم اینهمه بلوا نکنند بر سر بردن خلخال ز پای طفلی سرزده محشری از واهمه برپانکنند چقدردخترلب تشنه مگر آب خورد؟ آب را منع ز دردانه ی طاها نکنند بدن کودک ۶ ماهه مگر کوچک نیست؟ از زمین با سر سرنیزه که پیدانکنند؟ سرشش ماهه که اندازه یک سیب بود به خداوند قسم،برسرنی جا نکنند بدن بی سروبی دست وبدون پارا لااقل پخش زمین دردل صحرانکنند ازخدا شرم کنیدای سپه کوفه وشام دختر شیر خدا را که تماشا نکنند ....................................... گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein
. سلام‌الله‌علیه زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک‌ از دل کشید ناله به صد درد سوزناک: «کای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن‌ احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن ای وارث سریر امامت! به پای خیز بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن طفلان خود به ورطه‌ی بحر بلا نگر دستی به دستگیری ایشان دراز کن بس دردهاست در دلم از دست روزگار     دستی به گردنم کن و گوشم به راز کن سیرم ز زندگانی دنیا، یکی مرا     لب بر گلو رسان و ز جان بی‌نیاز کن برخیز، صبح شام شد ای میر کاروان‌! ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن ..... یا دست ما بگیر و از این دشت پر هراس‌ بار دگر روانه به سوی حجاز کن» پس چشمه‌سار دیده پر از خون ناب کرد بر چرخ کج مدار به زاری خطاب کرد: «کای چرخ سفله، داد ازین سرگرانیا     کردی عزیز فاطمه خوار و ، ندانیا خوش در جهان به کام رسید از تو اهل بیت‌     تا حشر در جهان نکنی کامرانیا این کی کجا رواست که دونان دهر را در کاخ زر به مسند عزت نشانیا؟ بستی به قید بازوی سجاد، هیچ رحم‌     نامد تو را بر آن تن و آن ناتوانیا؟ کُشتی به زاری اصغر و هیچت نسوخت دل‌ زان شمع روی دلکش و آن گل فشانیا؟ هرگز نکرده بود کس ای دهر سفله طبع‌! بر میهمان خویش چنین میزبانیا» آتش شو ای درون و بسوزان زبان من‌     ای خاک بر سر من و این داستان من حجةالاسلام نیر تبریزی ............................................................................. کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. ✍ وارسی کرد آن حوالی را پشت هر تپه ، سنگ ، بوته ی خار خیمه در خیمه ، گوشه در گوشه بچه ها را شُمُرد چندین بار ایستاد و کمی تأمل کرد با همه خستگی شد آماده چشم هایش به دور و بر چرخید هیچ کس از قلم نیفتاده کاروان را شکسته بندی کرد روی هر زخم مرهمی پیچید گاه گاهی میان این همه سوز سَرِ بر نیزه رفته ای می دید شانه ها دائماً تکان می خورد گریه بی صدا چه سوزی داشت بچه ها را کمی تَفَقُّد کرد خودش اما چه حال و روزی داشت تند می رفت و تند بر می گشت در نظر داشت طول قافله را بچه ها را یکی یکی می گفت کم کنید...کم کنید فاصله را با تمام وجود می زد شور رو به رویش سیاهی شب بود دور تا دور کاروان می گشت نگران غرور زینب بود غیرت حیدریش رو شده بود چادر مادران بر سر داشت هم حواسش به چشم خواهر بود هم هوای سر برادر داشت مثل مادر چه غربتی دارد مثل بابا چقدر مظلوم است چه کسی گفت آب می خواهم؟ مشک بردوش ام کلثوم است ............................................................ کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. آتش زدند لانه مرغ پریده را نیلی نموده اند رخ محنت کشیده را غارت ز دختران حرم هم،نگفتنی ست شکوه کجا برند،غم گوش دریده را از هر چه بود و هست بریدند دل را دیدند به روی نیزه چو راس بریده را چشمی که تا به حال قساوت ندیده بود کاری فلک نمود که خون کرد دیده را زینب کجا و اینهمه اندوه جانگداز پرخون نموده اند دل قامت خمیده را شلاق و کعب نی به همه آفتش رسید گلچین ز ریشه کند،همه گلهای چیده را کردند به تیغ و نیزه و سم ستورها پاشیده بر زمین،تن در خون تپیده را ✍ ..................... . (( شام غریبان)) غروب بود که آتش به خیمه ها افتاد شراره از همه سو بین کربلا افتاد غروب بود که دشمن برای غارت خویش به جان خیمه طفلان بینوا افتاد در آن کشاکش تاراج لشگر کوفه نشان ضربه سیلی به روی ما افتاد به خیمه ای که حریمش تمام قدسی بود ز راه فتنه و بیداد دهر،پا افتاد نگاه لشگر نامحرمان در آن آشوب به سوی چهره ناموس کبریا افتاد چه تازیانه که بر کودکان عدو میزد چه حیف شد که علمدار،زماجداافتاد برای بردن خلخال و معجر زنها قیامتی به خدا بین نینوا افتاد ز بعد کشتنت ای تشنه لب به یکباره بلا به قلب جراحت دیده پربلا افتاد تنی نماندازتو لحظه ای که میدیدم تنت به ورطه شمشیر و نیزه ها افتاد ✍ . ............................................................ کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. ای تن بی سرِ مفقودالاثر، پس چه شدی؟! ای رها کرده مرا بین خطر، پس چه شدی؟! بعد تو بی سر و سامان شدنم را چکنم خیمه ام سوخته، حیران شدنم را چکنم دیدی آخر که خودم ماندم و دلواپسی ام! خب بگو بر که شکایت کنم از بی کسی ام! گرچه از غارت خیمه خبری نیست حسین دگر از حرمت زن ها اثری نیست حسین به لب تشنهء تو، کاسهء اشکم نرسید ای بریده سر من! شمر، سرم داد کشید کار سر را جلوی مادر تو یکسره کرد خسته ام کرد سنان، بسکه مرا مسخره کرد کاش گودال، ز خون تن تو خیس نبود پشت و روی بدنت قابل تشخیص نبود آه از این درد! نمازم که نشسته شده است من بمیرم، کفنت نیزه شکسته شده است ضربه خورده به گلویت، اثر خنجر کو! خواهرت بوسه هوس کرده، رگ حنجر کو! ساربان هست، عقیق یمنت نیست که نیست هرچه گشتم نخی از پیرهنت نیست که نیست آمدم تا که سفر با سر خونین نروی کمکم کن که بجنگم ته خورجین نروی تا سر ظهر می آمد همه کار از دستم با همان روسری ام زخم ترا می بستم خواهرت بار برادر نکشد، خواهر نیست گیرم اصلاً سر تو هست، ببین معجر نیست ✍ .
. هم جمعه و هم مصیبت عظمی شد از داغ کویر اشک مان دریا شد از ظهر گذشت و‌خیمه سوزان در پیش آقا بشتاب عصر عاشورا شد ............. در کرب و بلا محشر کبری شده بود از جوشش خون ،کویر دریا شده بود از سوختن خیام و غارت که گذشت تقدیر به گل دادن نی ها شده بود .
. سلام‌الله علیها یاد هر گه کنم از زینب و سوز جگرش کشم آهی که فتد در دل گردون، شررش کام نادیده ز ایّام که در اوّل عمر سوخت از داغِ غمِ مادر و جدّ و پدرش بود در ماتم جدّ و پدر و مادر خویش که شد از بهر حسن، معجر نیلی به سرش پاره‌های جگر ‌زار حسن را در طشت چون نظر کرد ز غم، پاره شد از غم، جگرش چشم او بود هنوز از غم دوران، خونین که سوی کوفه کشانید، قضا و قدرش خیمه‌اش گشت به پا، چون به لب شطّ فرات جاری آمد شط دیگر ز دو چشمان ترش چاک زد پیرهن و خاک به سر کرد، چو دید بی‌‌سر افتاده تن پاک دو نورس‌ پسرش شش برادر به یکی روز همه بی‌‌سر دید که ز بار غم هر یک، چو کمان شد، کمرش اکبر و قاسم و عبّاس و حسین کشته و شد خولی و حرمله و شمر و سنان، هم‌سفرش روزِ وارد شدن شام، شب از گریه نخفت بس که بارید به سر، سنگ ز هر بام و درش «جودیا»! اشک تو و آه تو، بی‌حاصل نیست این نهالی است که در حشر، بیابی ثمرش ✍ ................. . بمان برادر /به استراحت /که من به شام/ خراب رفتم به بانک کوس و نی و نقاره به سوی بزم شراب رفتم شدی تو بی سر ز تیغ قاتل طپان به خونی چو مرغ بسمل ببین بباز و مرا سلاسل به گردن از کین طناب رفتم ز جور اعدا تو پاره پاره به تن فزون زخمت از ستاره دمی به خواهر بکن نظاره که با دو صد انقلاب رفتم امان ندادند سپاه بی‌دین کفن نمایم به چشم خونین تن شهیدان آل یاسین به ناله و اضطراب رفتم تو مانده عریان در این بیابان فتاده بی‌سر به خاک سوزان من ستمکش به چنگ عدوان به عارض بی‌نقاب رفتم وطن تو در کربلا نمودی مرا ز دستت جدا نمودی تو در امانت وفا نمودی کنون من اندر عذاب رفتم مرا بدین بود کنم عروسی برای قاسم بدیده بوسی ز جور این چرخ آبنوسی عجب عجب کامیاب رفتم چون شد گل روی اکبر من ز جور گلچین خزان به گلشن ز گریه بر گل نموده دامن روان به بوی گلاب رفتم مکن شکایت ز دست خواهر که بی‌وفا من نیم برادر سرت براهم شده است رهبر اگرچه با صد شتاب رفتم روم به بزم یزید ابتر چو می‌زند چوب آن ستمگر براست ای شه مکن مکدر پی سئوال و جواب رفتم ز چشم (صامت) روان شده خون دمی که می‌گفت آن حزین محزون که ای برادر ز جور گردون تن تو مانده در آفتاب رفتم .
. دریغ و درد، ز دلهای خسته ی امشب اَمان، ز داغِ حریمِ شکسته ی امشب فغان، ز اشکِ نمازِ نشسته ی امشب نه حرمتی، نه حریمی نگاه داشته شد نه احترامِ قدیمی نگاه داشته شد هجوم و حمله و غارت، مباح شد ای وای به اهلبیت، جسارت مباح شد ای وای به اهلِ خیمه خسارت، مباح شد ای وای نسیمِ عاطفه رفت و ز غِیض شد طوفان شمیمِ فاطمه رفت و ز بُغض شد طوفان همان مصیبتِ آتش، دوباره شد تکرار به روی فاطمه ها خَش، دوباره شد تکرار به زیرِ ضربِ لگد غَش، دوباره شد تکرار شبیهِ غلغله و ازدحام در گودال به دورِ خیمه فتادند زیرِ پا اطفال همینکه حکمِ فرار از امام شد صادر میانِ خیمه اَراذل، شدند بَد حاضر و آن امام زمان، خود به دیده شد ناظر رسید، دستِ اَجانب به زیورِ طفلان کشید، زینتِشان را ز معجرِ طفلان تهاجمِ علنی، سوی بانوان را دید ز پای، غارتِ خلخالِ دختران را دید ربودنِ همه اموالِ کاروان را دید چه میزبانیِ خوبی ز میهمان کردند به ضربه صورتشان را چه بد نشان کردند به ناله های یتیمانه هم، نشد رحمی به اشکِ چشم غریبانه هم، نشد رحمی به گاهواره ی دردانه هم، نشد رحمی اَثاثها به جسارت ربوده شد ز حرم لباسها به غنیمت ربوده شد ز حرم میانِ شعله ی آتش، امامِ سجاد است سرِ امام زمان، ناسزا و فریاد است به قصدِ کشتنِ او لشکری ز بیداد است دفاعِ عمه ی سادات از علیِ زمان شبیه حضرت زهراست، بی هراس و عیان هنوز تیرگی و آفتاب ها باقی است به چهره های منافق، نقاب ها باقی است قسم به چادر زینب، حجاب ها باقی است عفاف و عصمتِ زهرائیان، همه محفوظ میانِ هاله ای از نورِ فاطمه محفوظ بیا امام زمان، انتقام را برسان جوابِ ناله ی هر صبح و شام را برسان میان اهل وِلا، انسجام را برسان گِره ز شامِ عزا وا نمی‌شود بی تو ز ما رضایتِ زهرا نمی‌شود بی تو   ✍ .
. در کرب و بلا محشر کبری شده بود از جوشش خون ،کویر دریا شده بود از سوختن خیام و غارت که گذشت هفتاد و دو گل بر سر نی ها شده بود ✍ .
. دُرِّ شکسته ای ته گنجینه ای که نیست درهم شدی غروب، در آئینه ای که نیست با نعل تازه رفته کجاهای کربلا ناحیه ی مقدسه ی سینه ای که نیست کو ماهِ سنگ خورده ی پیشانی ات حسین کو بر جراحت سر تو پینه ای که نیست! از ظهر، ذوالفقار علی بوده خواهرت جنگیده بین لشکر پُر کینه ای که نیست شد پرچم تو معجر آتش گرفته ام حیران شدم ز حُرمت دیرینه ای که نیست دیدم به روی نیزه فقط سر می آورند با طعنه اشک طفل ترا در می آورند در تکیه ی عزای تو مظلوم می کِشم تا زنده ام، خجالتِ معصوم می کِشم دارم میان خیمه ی آتش گرفته ات ناز رقیه که شده مغموم می کِشم با ناخن شکسته کمی وقت بُرده است خار از دو پای خسته ی کلثوم می کِشم خود را به زحمت از وسط تیر و نیزه ها جایی که هست جسم تو معلوم می کِشم تا اینکه حنجر تو نریزد بهم حسین آهسته لب به هر رگ حلقوم می کِشم خولی و شمر، راه حرم را بلد شدند از چادری که روی سرم نیست، رد شدند من ماندم و غمی که نمی شد مهار کرد گفتی فرار کن تو ... نمی شد فرار کرد قبل از غروب، زیور و خلخال برده اند دیدی مرا غمت به چه داغی دچار کرد خولی نبود در ته گودال قتلگاه پس با سری که رفته به خورجین چکار کرد؟ نفرین به آنکه بین تنورت گذاشته لعنت به آنکه پای سر تو قمار کرد جسم تو اینطرف، سر تو رفته آنطرف بهر تو گریه، فاطمه ی بی مزار کرد اینجا کنار پیکر تو، خواهر تو سوخت آنجا برای غربت سر، مادر تو سوخت ✍ .
. السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله تا کار قتال ما سر انجام گرفت هر ظلم که شد میسر انجام گرفت با خنجر غرق خون برون آمد شمر یعنی که بریدنِ سر انجام گرفت .
. غروب بود و تنی چاک چاک در صحرا غروب یود و تنی روی خاک در صحرا غروب بود و روان خون پاک در صحرا غروب بود و شبی ترسناک در صحرا غروب بود و زمان هجوم و غارت بود غروب بود و شب اول اسارت بود بیا به روضه ی قبل از غروب برگردیم که زیر سُم نشده لاله کوب ، برگردیم نبود روی تنش  سنگ و  چوب ، برگردیم نداشت زخم و تنش بود خوب برگردیم نوشته اند مقاتل ، دروغ باشد کاش برید خنجر قاتل ، دروغ باشد کاش گمان کنیم که او هم زره به تن دارد گمان کنیم که یک کهنه پیرهن دارد که جای سالم و بی زخم در بدن دارد گمان کنیم که این کشته هم کفن دارد گمان کنیم که هرقدر غصه و غم هست کنار زینب کبری هنوز محرم هست چقدر روضه ی جانکاه کربلا دارد چقدر داغ جگرسوز نینوا دارد رسیده دشمن و چشمش مگر حیا دارد برای روضه ی زینب بمیر ، جا دارد غروب بود و مقاتل که روضه خوان بودند محارم حرمش بین ناکسان بودند امام ظهر به نی بود و آیه بر لب داشت امام عصر دهم بین خیمه ها تب داشت اگرچه دختر حیدر غمی معذّب داشت هوای معجر خود را همیشه زینب داشت تمام دخترکان را سوار محمل کرد برای رفتن خود گریه کرد و دل دل کرد نداشت محرمی و مثل شمع سوسو زد به نیزه ی سر عباس خواهری رو زد گمان کنیم که چون دست را به پهلو زد برای خواهر ارباب ناقه زانو زد گذشت کرببلا ، روضه ها نگشته تمام هنوز مانده مصیبت ، امان ، امان از شام ✍ .