eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
6هزار دنبال‌کننده
278 عکس
204 ویدیو
44 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. نَصرِ قریب، وعده‌ی حتمیِّ داور است این فتحِ خیبر است، که یک‌بارِ دیگر است دیروز، امرِ روح خدا، امرِ مصطفی امروز، حکم خامنه‌ای، حکم حیدر است با رمزِ یاعلی، عملیّات شد شروع ایران، ز موجِ وعده‌ی صادق، مظفّر است شک نیست، عَن قرَیب، خبرهای تازه‌ایست نصرت، ز فتحِ خونِ شهیدان، مقدّر است بوی محرمِ دگری، بر مشام‌هاست پرچم بدستِ سیدی از نسلِ کوثر است اینک درَفشِ اَنتُمُ الاَعلَون، دستِ اوست فتح‌ُالمُبین، دوباره به یُمنِ پیمبر است گوئی مباهله‌ست، که طاهای عصر ما در سنگرِ مقابله با، قومِ کافر است موسای ما، عصای خودش را، تکان که داد فرعونِ عصر، غرق به دریای احمر است صَهیونِ پَست، راه بجایی نمی‌برد این نسلِ نسل‌کُش، به نفَس‌های آخر است ایرانِ ما، مقابلِ یک ارتشِ یهود تا یک صفِ طویل، ز دنیا سراسر است غافل از اینکه، ملتِ ایران حسینی و زینب صفت، مقاوم و رزمنده پرور است پُشت امامِ جامعه، یک اُمّتِ نَجیب یک ملتِ بزرگ، به مِقیاسِ کشور است دیگر، زمانِ صحبتِ تحمیلِ صلح نیست جنگ است، گرچه قائله‌ای نابرابر است آری گذشت، روزِ فَریبِ مذاکره ابلیسِ پَست، قبله‌ی غربِ ستمگر است باید تمام قد، به علی اقتدا کنیم با او سپاهِ کرب و بلا، فجرگستر است تأخیر اگر کنیم، سحر می‌رسد ز راه با فتحِ قدس، موسمِ دنیای دیگر است تا اربعین، به مسجدالاقصی، نمازِ صبح پُشت سرِ امام زمانه، مصوّر است بانیِّ این نماز، سلیمانی است و باز آنجا، طلایه‌دارِ شهیدانِ بی‌سر است دارد زمانِ آمدنِ یار، می‌شود هر جا، حدیثِ یوسفِ زهرای اطهر است مستضعفین، که وارثِ کلِّ زمین شوند خواهیم دید، حیدر کرار، رهبر است مهدیِ فاطمه‌ست، که در خانه‌ی خدا در حالِ اِستغاثه، به درگاه داور است یا منتقم، بیا و لِثارات را بخوان خونخواهِ جدِّ تشنه‌لبَت، چند لشکر است مادر در انتظارِ تو، مظلومه عمّه نیز از داغِ شام و کوفه، شب و روز مضطر است خرداد۱۴۰۴/ذیحجه۱۴۴۶ ✍ .
. بر سرِ بام، جان دهم، تا به همه نشان شوم پرچمِ راهِ کربلا، با تنِ خون‌فشان شوم کشیده می‌شود تنِ بی‌سرِ من، روی زمین تا که بجای تو در این، شهر کشان کشان شوم تشنه شهید می‌شوم، تا نشوی تو تشنه‌لب مسلمِ پیشمرگم و بهر تو جاودان شوم مِهر تو در دلم عیان، مُهر تو بر سرم نشان پیشقراولِ حسینیانِ هر زمان شوم آتشِ عشق می‌خرم، زیر شکنجه‌ی ستم تا که خبر رسانِ بغض‌های کوفیان شوم تیزتَر از سنانِ کوفیان، ندیده دیده‌ای قبلِ سَنان چشیدنَت، طعمه‌ی صد سَنان شوم پخش شده که می‌زنند، نیزه بر دهان تو پس تو مخور غمِ مرا، که نیزه در دهان شوم آن‌چه که دیده‌ام در این، دیارِ دین فروش‌ها بِه که، فدای دینِ تو، به دستِ دشمنان شوم روضه‌ی تو، غریبی و یتیمی و اسیری است غصه‌ی من همین‌که، طعمه‌ی حرامیان شوم کوفه میا که اهل‌بیتِ تو، اسیر می‌شوند میا که، من فقط اسیرِ دستِ شامیان شوم صحبتِ غارت است و حرفِ حمله بر خیامِ تو کاش که قبل از این پیام‌ها، خبر رسان شوم به خانه‌های خویش، قولِ نقره و طلا دهند چگونه بر مخدَرات، بعد از این، امان شوم عجیب دست‌هایشان، پر از هجومِ سیلی است به گِریه‌، دست بر دعا، برای دختران شوم به قاسم و به اکبرت، به پاسبان لشکرت غمین برای طفلِ شیرخوارِ بی‌زبان شوم از آن بِترسم ای دریغ، دختر سه‌ساله‌اَت شود شهیده مثل مادرت، که در فغان شوم شنیده‌ام که خاتَمت، به غارتِ کسی رود و من ز دردِ غربتَت، به لعنِ ساربان شوم ✍ .
. کاروانِ نور همچون ماهتاب آمد از شب‌های تارِ التهاب تا کند در شامِ ظلمت انقلاب با عزیزانی ز نسل بوتراب "آفتاب آمد دلیل آفتاب" آمد از نزد حرم، صاحب حرم شاه مظلومان و سلطان کرم با زنان و دخترانی محترم گفت یارب این من و این لشکرم این لبانِ تشنه‌، این سقای آب ای علمدارم، وفا را ساز کن در همین‌جا بار خود را باز کن مِهرِ خود، بر قافله اِبراز کن کودکان را با محبت ناز کن یک به یک با احترامِ بی‌حساب با جوانانِ غیورِ کاروان خیمه‌ها برپا کن این‌جا همزمان خیمه‌ی طفلان، خیام بانوان دور از چشمِ سپاهِ دشمنان تا بخوابد در حرم طفل رباب خواهر اما در هَراس از جانِ یار با برادر گفت: ای والا تبار این بیابان چیست نامش ای نگار؟ کرده این صحرا دلم را بی‌قرار پس برادر داد خواهر را جواب: این بیابانِ پر از غم کربلاست آری این صحرا دیاری پر بلاست هر که با ما هست این‌جا مبتلاست خاکِ این صحرا سراسر اِبتلاست می‌شود این‌جا محاسن‌ها خضاب گفت زینب، دل ندایی می‌دهد این زمین بوی جدایی می‌دهد هم خبر از کشته‌هایی می‌دهد هم خبر از ماجرایی می‌دهد من از این اخبار دارم اضطراب کوفیان ما را اسیری می‌برند کوه را با سربزیری می‌برند گاه با قصدِ حقیری می‌برند گاه مانند اَجیری می‌برند یادِ کوفه می‌کند قلبم مذاب در دلِ من شور و غوغایی بپاست با خدای خویش نجوا کارِ ماست نیزه ها پیداست، نخلستان کجاست این بیابان قتلگاه اولیاست گفت با خود، جز صبوری برمتاب بانوان همدردیِ زینب کنند دختران نجوای زیر لب کنند کودکان هم درکِ این مطلب کنند مَحرمان تکریمِ آن کوکب کنند زانوی عباس و اکبر شد رکاب یاد آن روزیکه یک مَحرم نماند با دلِ زینب کسی همدم نماند گِردِ او جز داغ و درد و غم نماند پورِ خاتم را دگر خاتم نماند غارتِ انگشت و انگشتر ثواب معجر این‌جا پاره پاره می‌شود حمله بر هر گوشواره می‌شود دست گَردان گاهواره می‌شود عصمتِ زهرا نظاره می‌شود ای دریغ از کوفه و شامِ خراب ✍ .
. قطعاً امروز عدو را به عدم می‌ریزم با شِگِردم، سپهِ کفر بهم می‌ریزم آن‌چنان از کفِشان، تیغ و علَم می‌ریزم که فلَک را به سرِ اهل ستم می‌ریزم لحظاتی ز عمو، دفعِ بلا خواهم کرد تا ابد قامتِ خود، قدِّ رسا خواهم کرد منکه آزاده‌ای از نسلِ امیرِ جمَلَم نه فقط دوده‌ای از شاهِ غدیرِ جمَلَم در صفِ کرب و بلا نیز سفیر جمَلَم سربلندم که پسربچه‌ی شیرِ جمَلَم اینک از حمله‌ی جنگی که به کف میآرم ذکرِ تحسین، به لبِ شاهِ نجف میآرم سرِ تعظیم فرود آورم، ای عمه ببخش عجله دارم اگر، مضطرم، ای عمه ببخش مانده تنها بخدا رهبرم، ای عمه ببخش فکرِ یاریست فقط در سرم، ای عمه ببخش آسمان را به زمین دوزم از این طوفانم بر عمویم سپری سازم از این دستانم آی شیطان صفتان، تیر به سویم بزنید به عمویم نه، که نیزه به گلویم بزنید هرچه تیغ است و سنان، بر سر و رویم بزنید این لگدها، به لبِ فاطمه گویم بزنید ای زنازاده مزن پنجه به گیسوی عمو دست بردار، ز سیلی زدنِ روی عمو ای یهودی صفت، این نیزه به پهلوش نزن دشنه و چوب و عصا را به سر و روش نزن خنجرِ تیز به پیشانی و ابروش نزن با سنانت به سر و سینه و بازوش نزن بارِشِ اینهمه شمشیر، خدا رحم کند همه جا نیزه شد و تیر، خدا رحم کند من یتیم حسنم، دست مرا قطع کنید سر نخواهم، رگِ پیوست مرا قطع کنید نعره‌ی این جگرِ مستِ مرا قطع کنید تا من هستم، همه‌ی هستِ مرا قطع کنید عمویم از نفس افتاد، رهایش سازید پسر فاطمه جان داد، رهایش سازید آرزویم همه این بود، که بابا برسد پدر آمد به برم، کاش که زهرا برسد خونم ای‌کاش به امضای تو مولا برسد ای جوانان، بخدا منتقمِ ما برسد این شهادت طلبی شیوه‌ی جنگیِ من است آری این دست و سرم میوه‌ی رنگیِ من است ✍ .
. . ای قاسمم چه زود عمو! قد کشیده ای بر خاک، با هجای تنت مَد کشیده ای شیرین‌تر از عسل شده لعل لبان تو گردد هنوز دور دهانت زبان تو جان می‌دهی مقابل چشم عدوی من سخت است دست و پا زدنت پیش روی من این سینه‌ بسکه ضربه‌ی ناکار خورده است حالا شبیهِ سینه‌ی مسمار خورده است پا می‌کشی به روی زمین، مردِ آسمان پیش عمو بخاطر اهل حرم بمان اینگونه رفتنِ علی اکبر مرا نکشت آتشفشانِ داغِ برادر مرا نکشت از بسکه تیر بر بدنت کارگر شده شکلِ شهادتِ تو شبیهِ پدر شده بابا تمامِ عمر، جگر پاره بود و حال پاره جگر شدی و بنام تو خورده فال از لابلای سینه شکسته، دلِ تو ریخت از زخم‌های تو، همه آب و گلِ تو ریخت راحت نمی‌توان، بدنت را به خیمه برد باید کشان کشان، بدنت را به خیمه برد سینه به سینه، می‌کِشَمَت پشت مرکبم بر روی شانه، می‌بَرمَت پیش زینبم ماندند کودکانِ گُلَم بی‌قرار تو چشمانِ خیسِ اهلِ حرم انتظار تو رفتی ولی توان مرا با خودت مبر نیروی زانوانِ مرا با خودت مبر این کوفیان که رحم ندارند بر حرم بعد از شما دگر که نمانند محترم بعد از تو و علی، فقط عباس مانده‌ است در خیمه چند، دسته گلِ یاس مانده است قاسم، به اهلِ خیمه دعا کن که بعدِ ما تا شام و کوفه هیچ ندارند آشنا وقتی در انتظار جوانان شهادت است در انتظار اهل خیامم اسارت است علیه_السلام ✍ .
. از چه ای آب فرات از تو لبی تر نشده؟ قطره ای از تو، به کام علی اصغر نشده؟ از تو سیراب طیورند و وحوشند، ولی ذره ای از لب عطشانِ حرم تر نشده ناله‌ی العطش از اهل خیام است بلند دلت ای موجِ خروشان ز چه مضطر نشده؟ آب مهریه ی زهرا و از این دریا هیچ... جرعه‌ای سهمِ لبِ غنچه‌ی کوثر نشده رحمی ای قوم، که نوزادِ رباب عطشان است تا کنون آهِ دلی مرهم مادر نشده حرمله خنده مزن، بچه‌کُشی نیست هنر کودکی تا به کنون، این‌همه پرپر نشده مَردِ جنگی نشده طفکِ نورس، تا حال... هدفِ تیر سه‌شعبه گُلِ حنجر نشده غبغبِ کودکِ شش ماهه چقدر است مگر قدِّ این تیرِ سه‌پر، قامت اصغر نشده زاده‌ی فاطمه حیران، وسطِ میدان ماند هیچ فرمانده به جنگ، این‌همه مضطر نشده سر به یک دست، بدن مانده روی دستِ دگر قبری آماده‌ی این، یک ذره پیکر نشده این همان ذبحِ عظیم است که قرآن فرمود هیچ قربانی از این ذبح که برتر نشده سری از کوچکی از ناحیه‌ی صورتِ خود بر سرِ نیزه به اندازه‌ی این سر نشده علیه_السلام ✍ .
. رفتی و عقده‌ی مُثلِه شدنت مانده هنوز بر لبِ لعل تو لفظِ سخنت مانده هنوز تا صدای تو شنیدم، جگرم ریخت بهم جای شُکر است، لبِ قلوه کَنَت مانده هنوز جمله‌ی یااَبَتایت، به حرم پیچیده که خداحافظیِ پُرمحنت مانده هنوز من ز پا، پیشِ تو افتاده و زانو زده‌ام شادی و هلهله‌ی اَهرمنت مانده هنوز این چه وضعی است که در صورتِ تو می‌بینم که فقط بوسه‌گهی سَهمِ مَنَت مانده هنوز اثرِ مُشت و لگد، بر سر و رویت پیداست جای دستی، به رخِ یاسَمَنت مانده هنوز آه، مَه پاره‌ی من! شِبهِ رسول اللهم! بر لبت، ناطقِ شِکّرشِکنت مانده هنوز یوسفم! گرگ صفت‌ها، چه دریدند ترا اِرباً اِربا شدی و پیرهنت مانده هنوز چیزی از این تنِ صدپاره نمانده، اِلّا یک بیابان، چو عقیقِ یمنت مانده هنوز جسمِ قسمت شده‌اَت را به کجا باید جُست؟ خود بگو! پس چقدَر از بدنت مانده هنوز؟ چقدَر قطعه‌ی جسمت سرِ نیزه ست علی چقدَر تکه‌ی نیزه به تنت مانده هنوز جانِ بابا پسرم! یک نفَسِ دیگر باش لَختی از خونِ جگر، در دهنت مانده هنوز بسکه از نیزه تمامِ تنِ تو پوشاندست نیزه‌ها بر تو، بجای کفنت مانده هنوز تا حرم با چه توانی ببرم نعشِ ترا گرچه تشییع به سوی وطنت مانده هنوز منتقم آید و یک روز تقاصَت گیرد با خدا موسمِ عَهدِ کهنت مانده هنوز ✍ .
. برخیز یابنَ بوتراب از خاکِ صحرا بنگر به حال خواهرت، فرزند زهرا دانم که در گودالِ خون باشد تنِ تو با سر مهیا شد، به کوفه رفتنِ تو وقتی سرت را از قفا دیدم بریدند پیراهنت را از تنت بیرون کشیدند دشمن ز عریان کردنت، قصدی دگر داشت از خجلَتِ ما در چنین وضعی، خبر داشت می‌خواست شرمنده کند آل علی را خاموش در مقتل کند نوری جلی را نورِ تو پرپر هم، بر این عالم بتابد با جسمِ بی‌سر هم، به این عالم بتابد دانم هواست هست، بر اشکِ یتیمان داری هوایم را، در این شام غریبان □ □ □ تو در میانِ مقتل و من در اسارت شد دستِ دشمن باز بی تو، بر جسارت حالا دگر کرب و بلا، دشتِ بلا شد آل علی، بر حصرِ دشمن مبتلا شد در کربلا امشب شده صادر، دو دستور آن‌سو هجوم، این‌سو فرار از خیلِ مامور مشعل بدستان حمله‌ور گشتند هر سو یک محرمی، در بینِ این نامحرمان کو از حکمِ غارت، چاره‌ای خواهر ندارد چشم تو روشن، دخترت معجر ندارد دستانِ غارتگر، به چادرها رسیدند سوی حریمت، با تفاخرها رسیدند با قهقه. دنبال دخترها نمودند با هلهله، از خود تشکرها نمودند وقتِ فرار، از پا یتیمانت فتادند در گودیِ خندق، اسیرانت فتادند جمعی، میانِ جمعِ عدوان گیر کردند یک عده، در خارِ مغیلان گیر کردند در خارها مانده، سه‌ساله دختر تو در خیمه‌ها مانده، گُلِ پیغمبر تو برخی ز طفلان گم شدند، ای وایِ زینب شاید که زیر سُم شدند، ای وایِ زینب گشتم بقدری، زیرِ خار و بوته‌ها را شاید کنون پیدا کنم، گلدسته‌ها را از ترس و وحشت، نوگلان پژمرده بودند دیدم به زیرِ بوته‌ها، دِق کرده بودند حالا ببین، زینب نشسته نافله خوان از پا فتاده، دست بسته، نافله خوان یک‌سو بدن‌ها در بیابان، مانده بی‌سر یک‌سو اسیران دربدر، با دیده‌ی تر بنگر سکینه، بی‌قرار و نوحه‌خوان است یاد عمو مویه کنان و نغمه‌خوان است گوید رباب: این غصه را باور ندارم حالا که آب آزاد شد، اصغر ندارم در پیشِ چشمِ مضطرِ ما، خیمه‌ها سوخت گهواره هم غارت شد و چندین عبا سوخت از پاره پاره کردنِ قرآن چگویم از گوشهای پاره‌ی طفلان چگویم در بینِ غارت رفته‌ها، انگشترم بود چندین لباسِ دستدوزِ مادرم بود چیزی نمانده جز تو و ما، در بیابان غارت زده مائیم حالا، در بیابان ✍ .
. روزیکه صوتِ ناله‌ی اَلشامِ تو رسید یک روحِ تازه‌ای به قیامِ حرم دمید نهضت به کوفه شکل گرفت و زِ شهرِ شام سبکِ جدیدی از دَم و نوحه، بما رسید اشکِ غیورِ تو، سخن از شامِ غم که گفت بر نیزه، رنگِ چهره‌ی عباس هم پرید معلوم شد، مصیبتِ اَعظم چه بوده است وقتی به شهرِ چِشم چِرانها قَدَت خمید وای از هجومِ تیرِ نگاهِ حرامیان وَز حرفهای زشت، که ناموستان شنید از آستینِ پاره، که ناچار شد حجاب وَز کوچه‌ای که، اهلِ خطا بَرده می‌خرید عمامه‌اَت که سوخت، از آن شعله‌های بام خندید با تمامِ توان، دشمنِ پلید بدجور خصمِ فاطمه، قلب ترا شکست ای لعنتَت به حرمله و خولی و یزید نگذاشت بعدِ واقعه‌ی شصت و یک دگر روزی، بنی امیه به عنوانِ روز عید بازار شام بود، که جانِ ترا گرفت چل سال از دو دیده‌ی تو، خونِ دل چکید والله، ای امام زمانِ پس از حسین در کربلا اسیری و در شامِ غم شهید □ □ □ نقشِ تو، تازه بعدِ اسارت شروع شد فریاد با سلاحِ دعا و بکا، شدید گه می‌شدی، به دیدنِ قربانی یادِ آب تا تیغ را به حنجره، قصاب می‌کشید می‌دیدی آب و یادِ لبِ کودکِ رباب هر رهگذر، به اشکِ روان می‌شدی پدید کرب و بلا، به نهضتِ اَشکت ادامه یافت طعمِ غمی که عمه‌ی مظلومه‌ات چشید کاخِ یزیدیان شده ویران ز خطبه‌اَت شد روسیاه ظالم و مظلوم روسفید این بود آن قیام فزاینده‌ای که شد در بینِ مؤمنین سببِ فرصتی جدید حتی غلامهای خریداری تواَند شاگردهای مکتب آن سَرورِ شهید لشکر برای یاری دین پرورانده ای امت شدند، هر یک از آن لشکرِ امید ای قُوتِ غالبت نمک و نان، چنان علی اَنبان بدوش، بهرِ فقیران شدی نوید ✍ .
. هر که با رأس بریده گفتگویی داشته زینب اما گفتگوی کو به کویی داشته گفت با رأس برادر خواهر خونین جگر نیمه شب در گوشۀ ویران ، که ای نور بصر گر چه گاهی در تنور و دیر و بر نِی می روی از مدار چشم زینب ماه من کِی می روی گاه بر یک شاخه ای از یک درختی ، آشکار گاه بر نیزه به سنگ کینه می گردی شکار ناگهان در آسمان کوفه رؤیت می شوی ناگهان ای سر به بزم شام زینت می شوی گه بدامانِ تنور و گه به چشمانِ عبور شد نصیب تو وصال و من به هجرانت صبور گاه در خورجینِ خولی گاه در صندوقچه ای گاه باشی شاهد بازار و گاهی کوچه ای گاه زیر پای مرکبهای دشمن گم شوی گه زبانم لال تو بازیچۀ مردم شوی گاه از چشم یتیمانِ حرم گردی نهان ناگهان با آهِ یک جا مانده می گردی عیان ای خوش آن نیمه شبی که نورِ ویران می شوی در طَبق ای ماه ، مهمان یتیمان می شوی ای سرِ دور از وطن جای تو در ویرانه نیست حیف امّا چاره ای بر شمع و بر پروانه نیست بارها دیدی مرا بر ناقۀ عریان سوار سرخ گرییدی که دیدی عترتت را در حصار بارها دیدی مرا با دست بسته ، سرفراز بارها دیدی مرا بودم نشسته در نماز این همه درد و بلا و غم ولی با این همه غیر زیبایی ندیدم ای عزیز فاطمه می برد زینب چهل منزل پیامت یا اخی هر کجا هستی سرت بادا سلامت یا اخی ✍ .
. مجتبی_علیه_السلام از بسکه بغض مانده، میان گلوی تو زهرِ هَلاهِل است فقط، چاره‌جوی تو با هر کسی که حالِ دلت را سؤال کرد تنها سکوت بود، رهِ گفتگوی تو زهری که بابِ رازِ چهل ساله را گشود برداشت پرده، از دو لبِ رازگوی تو آن باغِ لاله نه، جگرِ پاره پاره بود می‌دید خواهرت، ثمرِ آرزوی تو راحت شدی، ز دیدنِ روی مغیره و قنفذ دگر ز طعنه نیاید به سوی تو از گوشواره ای که به رَه، ریز ریز ریخت شد ذره ذره آب، دلِ دردجوی تو عمرت به غیرِ اشکِ شبانه، سحر نشد مویت سپید و سبز شده رنگ و روی تو هر شب که یادِ پهلوی مادر، دلت شکست اشکِ زلال شد، همه آب وضوی تو بازو شکسته را جگرِ خسته مرهم است بر زخمِ سینه، ناله فقط شد رفوی تو دیوارها چو آینه‌ی دق شدند و بعد با خاطراتِ تلخ، همه روبروی تو دیوارِ خانه هم، غمِ دیوارِ کوچه داشت همچون کتیبه‌ها، همه جا کوبه کوی تو از زخمِ بستری که تو دانی، چو دفتری مسمار می‌نوشت غمِ موبه موی تو ای رازدارِ فاطمه، دیگر رها شدی وقتی که سرگشوده شد آخر سبوی تو تابوت هم برای تو آرامشی نداشت از تیرهای اَهرمنِ فتنه جوی تو حتی وصیتَت، نگرانِ حسین بود شد حفظ پیشِ اهلِ حرم، آبروی تو .
. ز دردهای امامی، که شمعِ انجمن است که هشمین، گلِ گلزارِ شاهِ بی‌کفن است همین غریبیِ او بس، که دور از وطن است غریبِ آل حسین است و دومین حسن است وصیّ و وارثِ طاها، امام عسکری است غریب و بی‌کس و تنها، امام عسکری است اگرچه زاده‌ی زهرا و پور مصطفوی است وَگرچه حجتِ حق، وَز سلاله‌ی علوی است همان وصیِّ رسولی، که سیره‌اَش نبوی است همان ولیِّ خدا که، ز دوده‌ی رضوی است پیِ شدائد و زندان و سختی و غم و درد چه سال‌ها که به تبعید، ماند و شِکوه نکرد برای آنکه بسوزند، قلب محترمَش چقدر شد هدفِ تیرِ کینه‌ها حرمش چقدر در دلِ حصر آن رژیم، داده غمش شنید بسکه بد و ناسزا، به عمرِ کمَش خدا گواه که عمری به یادِ فاطمه زیست برای مادرِ مظلومه، هر سحر بگریست گذَشت از همه، با اینکه دیده خون شده، باز... بسوی مهدیِ موعود، رهنمون شده، باز... هزار مرحله طاغوت، سرگون شده، باز... امامِ مُفتَرَضُ الطّاعِه، لاله‌گون شده، باز... یگانه حجتِ غایب، که آمده‌ به برش گرفت بر سرِ زانو، بحالِ گریه سرش کمی به یوسفِ زهرا، که انتظار کشید چه خوب شد که پسر بر پدر دوباره رسید گریزِ روضه‌ی اکبر، به واپسین دَم دید گرفت کاسه‌ی آب، از چه جرعه‌ای نچشید بیادِ جدّ غریبش، به ناله گفت حسین سلام بر تو که دادی ز دست، نورِ دو عین فدای آن لبِ عطشان و خشکِ اکبر تو فدای لِه شدنِ قطعه قطعه پیکر تو فدای ناله‌ی جانسوز و اشکِ مادر تو فدای بی‌کسیِ کاروانِ خواهر تو اگرچه شاهدِ غمهای شام و کوفه شدند ولی دلیلِ هزاران، گُل و شکوفه شدند خوشا سعادتِ آنانکه، جامِ جان زده‌اند به جبهه، نعره‌ی وصلِ ترا فغان زده‌اند گذشت و لشکری از عشق، این نشان زده‌اند مدافعان، همه یا صاحب الزمان زده‌اند پس از تهاجم و تخریبِ چندباره، حرم بنا شد از سوی رهبر، به یک اشاره، حرم بیا امام زمان، امتی ترا طلبد به هر کران بنگر، ملّتی ترا طلبد امیر قافله، هر نهضتی ترا طلبد بیا که فاطمه، هر فرصتی ترا طلبد بیا که شیعه ز غفلت، بَد امتحان ندهد مباد چهره بما، نورِ حق نشان ندهد ✍ .