eitaa logo
از کرخه تا شام
157 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
معتقد بود که خانم خانه نباید سختی بکشد، هیچ وقت اجازه نمی داد خرید خانه را انجام بدهم، به من می گفت: فکر نکن من تو را در خانه اسیرکرده ام، اگر می خواهی بروی در شهر بگردی، برو، ولی حاضر نیستم تو حتی یک کیلو بار دستت بگیری و به خانه بیاوری. وقتی می آمد خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم، لباس بچّه را عوض می کرد، شیر براش درست می کرد، سفره را می انداخت و جمع می کرد، پا به پای من می نشست لباس ها را می شست، پهن می کرد، خشک می کرد و جمع می کرد. 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌺ولی‌الله با آنکه بارها و بارها زخمی می‌شد خیلی کم پیش می‌آمد که بیاید و به خانواده سر بزند. زمانی که مجروح می‌شد سریع در بیمارستان مداوا می‌شد و از همانجا به جبهه برمی‌گشت. 🌺همیشه می‌گفت: «جبهه واجب‌تر است و باید به مردم خدمت کنیم.» حتی یک بار موج ترکش به صورتش اصابت می‌کند که اثر زخم ترکش در یکی از عکس‌های شهید کاملاً نمایان است. 🌺یک ترکشی کنار قلب برادرم همیشه اذیتش می‌کرد. برای همین دکترها چند بار به او اخطار داده بودند که باید زودتر عمل کند. 🌺ولی برادرم در جواب دکترها می‌گفت : اگر خدا بخواهد من را نگه دارد برایم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. عقیده داشت که اگر قرار است برای هر ترکشی در بیمارستان بستری شوم از جبهه و جنگ عقب می‌مانم. 📎جانشین لشگر ۵ نصر 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
💠عشق و محبتش به جا، حساسیت‌های کاری‌اش هم به جا بود، مواقعی‌ که من و نغمه براے‌ِ اقامت‌طولانی به سوریه می‌رفتیم، از گرفتنِ محل اسکان تا تردد ماشین را مراقبت می کرد که از هزینه‌ی شخصیِ خودش پرداخت کند، می‌گفت: باید مراقب باشیم «بیت المال»، «مال البیت» نشه. 💠در وصیت و حرفهای آخرش هم گفت: مقداری از حقوقم رو به اداره برگردون، شاید جایی حواسم نبوده خرجی کردم که شخصی بوده، یا زمانی را پُر کردم که کار اداری نبوده. 🌷 @azkarkhetasham
🌹🍃پسرم جبار در عملیات کربلای 5 از ناحیه کمر زخمی شد. سمت هم که رفته بود؛ شیمیایی شد. بعد از مجروح شدن که به خانه آمده بود به ما نگفت که مجروح شده ما از طرز نشست و برخاستش فهمیدیم که مشکلی دارد. به گفته بود من می‌خواهم به خانه دایی بروم. 🌹🍃مادر پرسید که چرا؟ گفته بود حمام آنها بهتر از ماست. داییِ جبار از نیروهای شهید دکتر چمران بود. جبار با دایی‌اش مانند برادر و به هم خیلی نزدیک بودند، آن روز به خانه دایی رفته بود. حمام کرده بود و دایی جبار را عوض کرده بود. بعد هم به خانه برگشت، ما به جبار شک کرده بودیم نمی‌توانست راحت بنشیند. 🌹🍃پرسیدم جریان چیست کجایت زخمی شده؟ جبار خندید گفت: چیزی نیست. یک کوچک در کمرم است با همان زخمی که داشت دوباره راهی جبهه شد مادر به جبار می‌گفت که تو هنوز خوب نشدی چرا می‌روی؟ جبار گفت در جبهه آرپی‌جی زن ندارند. من هم آرپی‌جی زن شدم باید زود برگردم. ما تا لحظه نمی‌دانستیم جبار چه درجه‌ای دارد و در جبهه چه کار می‌کند. 🌹🍃 همیشه می‌آمد و می‌رفت. حتی آن یک سالی که در حلبچه خدمت می‌کرد؛ وقتی مادرش می‌پرسید که شما آنجا چه کار می‌کنید؟ می‌گفت ما آنجا به سربازها غذا می‌دهیم. مادرش می‌گفت مگر تو بلدی غذا بپزی؟ می‌گفت بله من برای بچه‌ها ماکارونی و دمپختک درست می‌کنم. همیشه با و شوخی جواب می‌داد. 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
‼️در همان روزگار و در سالهای پس از آن، یک برداشت مشترک بین ما و همه دوستان نزدیک حسن وجود داشت و آن اینکه وقتی به چهره اش نگاه می کردیم، مطمئن بودیم که به یک چهره بهشتی می نگریم. ‼️انرژی که حسن برای کارش می گذاشت، در سال ۵۹ و ۶۰ تا همین اواخر در سال ۹۰ هیچ فرقی نداشت، با همان انرژی و روحیه کار می کرد و زمانی که کار به مراحلی میرسید که باید وقت جدی می گذاشت، این کار را می کرد. ‼️ویژگی های خاص او تنها منحصر به عرصه نظامی نبود، او علاوه بر اینکه که انسان مومنی بود که ادعیه فراوانی را حفظ داشت، یک ورزشکار حرفه ای هم بود و برای مثال در عرصه کوهنوردی اکثر قله های مرتفع ایران را فتح کرده بود و یا اینکه بارها مسیر تهران تا شمال را از مسیر کوهستان، با یک گروهی که خودش آن را رهبری می کرد، پیاده طی کرده بود. ‼️اما در اوج کارهایش، حتی زمانی که در ارتفاعات کوهستان، یک متر برف زیر پایش بود، نماز اول وقت را ترک نکرد. ‼️یک بار یکی از دوستان تعریف می کرد که حسن را در نزدیکای قله دماوند دیده بود درحالی که پایش شکسته و بدجوری ورم کرده بود. می گفت به حسن گفتم چرا با این وضع آمدی کوه؟ و حسن گفته بود می خوام روی این پایم را کم کنم! این طور خودش را تربیت کرده بود. ✍به روایت سردار امیرعلی حاجی‌زاده 🌷 ولادت : ۱۳۳۸/۸/۶ تهران شهادت :۱۳۹۰/۸/۲۱ پادگان مدرس ، ملارد کرج @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
💠وقتی که بنا شد اولین موشک را خود برادران سپاه به سمت بغداد شلیک کنند، با هم به کرمانشاه رفتیم. مقدمات کار فراهم شد و باشگاه افسران بغداد را هدف گرفتیم. 💠حسن پیشنهاد کرد اول دعای توسل بخوانیم و بعد از دعا به زبان فارسی با خدا صحبت کرد و گفت: «خدایا ما نمی‌خواهیم مردم عراق را بکشیم. ما می‌خواهیم نظامیان را از بین ببریم که هم ما و هم عراقی‌ها را می‌کُشند. خدایا این موشک را به باشگاه افسران بزن». 💠موشک شلیک شد و همه پای رادیو نشستیم. پس از چند دقیقه رادیو بی‌بی‌سی اعلام کرد "یک موشک، باشگاه افسران بغداد را منهدم کرده و تعداد زیادی از افراد حاضر در آن کشته شده‌اند". 💠من پیشانی شهید مقدم را بوسیدم و گفتم این به هدف خوردن موشک نتیجه اخلاص و پاکی تو بود... ✍به روایت سردار زهدی 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂ ‼️من خیلی آرزو داشتم که۱۴۰۰ سال پیش بودم ودر رکاب مولایم امام حسین(ع) می‌ج
🔸زمان ارتقاء درجه اش رسیده بود. آن روزها داشت آماده می شد دوباره برگردد سوریه. هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال کارهای اداری ترفیع و بیشترشان هم درجه ی جدید روی دوششان نشسته بود. 🔹مدام هم به حامد می گفتند :«بیا برو دنبال درجه ات. خودت پی کارت رو نگیری، کسی نمیاره درجه بچسبونه روی دوشت» 🔸حامد این ها را می شنید و لبخند می زد یک بار هم که یکی از رفقای صمیمی اش پاپی اش شد که «چرا نمی ری سراغ کارای درجه ات» 🔹گفت: «عجله نکن عبدالله! درجه دادن و درجه گرفتن بازی دنیاستـ اصلش اونه که درجه رو خدا به آدم بده! خدا بخواد می بینی که درجه ام رو توی سوریه از دست خودش می گیرم» 🌷 @azkarkhetasham
🔹علیرضا می گفت : جان من که ارزشی ندارد ، من سعادت شهادت را ندارم. یک روز که همه دور هم نشسته بودیم علیرضا پرسید ، غسل شهادت چگونه است ؟ خیلی دوست داشت طریقه غسل شهادت را یاد بگیرد که گرفت. خیلی با حجب و حیا بود. حتی در چشم من که مادرش بودم نگاه نمی کرد. ساده زندگی می کرد و لباس نو نمی پوشید. همیشه می گفت : به فکر مردم بی بضاعت باشید. 🔸شبی به خانه آمد در حالی که برگه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود اعزام به اسلام آّباد غرب. گفتم : تو که هنوز وقت سربازیت نیست. گفت : در این شرایط ، بی غیرتی است اگر نرویم ، برای حفظ ناموس و مملکتمان باید برویم. مادر نیز از علیرضا خواست که به جبهه نرود اما او در پاسخ گفته بود : شما در محافل مذهبی شرکت می کنی برای چه ؟ نماز می خوانی برای چه ؟ مادر ! از خون برادرهای ما که انقلاب کردند جوی خون راه افتاده است . ما باید از این انقلاب دفاع کنیم. ✍ به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۴۳/۱/۱ شهر ری شهادت : ۱۳۶۱/۹/۹ سومار @azkarkhetasham
💠آقا مهدی را دیدم روی تخته سنگی نشسته و پوتین خود را در آورد و با قمقمه خود مشغول گرفتن وضو شد و بعد از آن بلند شد و روی همان تخته سنگ ایستاد و مشغول نماز خواندن شد جایی که ایستاده بود کاملاً در دید دشمن از تپه های مقابل بود و به صورت پراکنده هم آتش دوشکا شلیک می شد. 💠وقتی نماز آقا مهدی تمام شد پرسیدم : چرا ایستاده نماز می خوانی مگر نمیبینی که دشمن روی ما آتش دارد آقا مهدی جواب دادند : برادر توی مملکت خودمان هم نمی توانیم راست راست راه برویم و ایستاده نماز بخوانیم؟ 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌹وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می زد داستان حُر را بازگو می کرد خودش را حُر نهضت امام می دانست. می گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولین ها باشم. 🌹شاهرخ را به راستی می توان مصداقی کامل برای این آیه قرآن(کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، اینها کسانی هستند که خدا بدیهایشان را به خوبی تبدیل می کند) معرفی کرد. چرا که او مدتی را در جهالت سپری کرد. اما خدا خواست که او برگردد. 🌷 @azkarkhetasham
🌹"در منطقه ی هور‌الهویزه نیزارهایی وجود داشت که باید برداشته میشدند، از میان بچه ها، او قبول کرد که آنها را درو کند. آنقدر این کار را انجام داده بود که کف دستانش تاول زده بود. یک روز، صحبت از عملیات و شهادت بود . او گفت :«من مطمئنم که شهید میشوم.» 🌹گفتم: «چرا این حرف را میزنی ؟!» گفت:« همیشه ناراحت بودم که چرا قبل از برادرم شهید نشدم، حتی بعد از شهادت او نیز علی رغم پُر مخاطره بودن کارم، نمیدانستم که چه امری باعث شده تا من شهید نشوم. 🌹تا اینکه بعد از مدتها فهمیدم مادرم بعد از شهادت برادرم، برای اینکه من برایش بمانم، بلافاصله بعد از هر بار اعزامم به جبهه، دو پیرزن تنها از اهالی روستا را به خانه میبرد و از آنها پذیرایی میکند و میگوید:« دعا کنید که حسن من، شهید نشود.» 🌹وقتی از این ماجرا با خبر شدم ، به آن دو پیرزن پول دادم و گفتم: «دل مادرم را نشکنید و به خانه مان بروید، اما در دل دعا کنید که من شهید شوم.» حالا دیگر مطمئنم که به شهادت میرسم." ✍به روایت سردارعلی نجیب زاده "فرماندهٔ‌اطلاعات‌عملیات‌لشکر ۴۱ ثارالله" 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
‼️نماز شب او همراه با خضوع و گریه بود و من گاهی بیدار شده و پنهانی فقط نماز خواندن محسن را تماشا می کردم که چگونه یک نوجوان با خدای خود راز و نیاز می کند. ‼️محسن خواب دیده بود در صحرای محشر همه ناراحت و در تکاپو هستند، اما عده ای راحت نشسته اند، سئوال کرده و متوجه شده بود آنها کسانی هستند که نماز شب میخوانده اند. ‼️محسن در یادداشت هایش نوشته بود" من با خدای خود عهد بسته ام. من از آن خودم نیستم". قبل از رفتن به جبهه تابستان به روستاها میرفت و آموزش قرآن و درس میداد. همیشه به محسن میگفتم تو شیشه عمر من هستی و او میگفت" این حرف را نزن. موقع مرگ به خاطر علاقه به من دینت را میدهی". ‼️آخرین بار که خداحافظی میکرد گفت: میخواهم بروم گردان غواصی. اگر در آب شهید شوم ثواب دو شهید را دارم. غواص آر پی جی زن بود و سرانجام در آب شهید شد و جنازه اش بعد از 10 سال برای ما آمد. 🌷 📎 وصیتنامه‌ای که شدیداًتوجه امام‌خمینی(ره) رابخود جلب کردو بعنوان شهید شاخص شناخته شد👇👇