eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
32 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 09052226697 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک ۵۰ فروشگاه فرهنگی بابُ الحَرَم 🔸کانال متن روضه: @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 اشعار _____ دلی که خانه ی غیر تو شد حرم نشود اگر دخیل علم نیست محترم نشود چه سود در نفس آن کسی که یک لحظه به عهد عابس و جون تو هم قسم نشود به زیر قبه تو را از خدا طلب بکنم خدا کند ز سرم سایه ی تو کم نشود به شاه تیغ علامت قسم که تا دم مرگ سرم به غیر در خانه ی تو خم نشود بهشت مرثیه ات را به هیچ کس ندهد نصیب گریه کنت گر بهشت هم نشود به سمت حائر تو سینه خیز می آیم ز پا اگر که بیفتم، قدم قدم نشود فدای موی سپیدی که نذر روضه توست حرام، پول سیاهی که خرج غم نشود "تو را به خاطر دِرهم چه دَرهمت کردند" به تیر و نیزه تو را نامنظمت کردند 🔸شاعر:
🏴 اشعار ____________________________ به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا  مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا  الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید  که کامل می شود با زخم تن حج شما اینجا  شما حجاج بیت الله خون هستید و می بینم  که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا  نه تنها حج ما قربانی پیر و جوان دارد  شود قربانی شش ماهه تقدیم خدا اینجا  زشمشیر هزاران قاتل خون خوار می بینم  هزاران بار گردد اکبرم جانش فدا اینجا  به موج خون میان قتلگه با پیکر بی سر  زنم از حنجر ببریده خواهر را صدا اینجا  به پاس اجر سقایی و قانون علمداری  شود با تیر و خنجر حق عباسم ادا اینجا  کند این امت گم کرده ره تا راه خود پیدا  درخشد راس هفتاد و دو مصباح الهدیٰ اینجا  ندای اِرجعی را در یم خون می دهم پاسخ  که می آید به گوشم از خدا دائم ندا اینجا  🔸شاعر:
🏴اشعار ___________________________  اینجا کجاست برادر من؟ زودتر بگو  ای یادگــار مــادر من، زودتـر بگـو  این دلهره که در دل زینب فتاده چیست؟  بنگـر به حـال مضطر من، زودتر بگو  منت گـذار و خیمه در این بـادیه مزن  تاج سـرم ، صنـوبر من زودتـر بگو  احساس می کنم که زمان جدایی است  اینگونه نیست دلبر من؟ زودتر بگو  تعبیر خواب کودکی ام یادتان که هست  ای شاخه سار آخر من، زودتر بگو  کم بغض های سینۀ خود را فرو ببر!  حـرفی بزن بـرادر مـن، زودتـر بگو  این غنچه های زیر گلویت نشان چیست؟  باشـد فـدات حنجــر من، زودتـر بگو  حس میکنم که زانوی من بی رمق شده  پشت و  پنـاه و  یـاور من زودتر بگو  این ریشه های گیسوی من تیر می کشد!  دستی بکش تو بر سر من، زودتر بگو  عباس جور دیگری به حرم می کند نگاه  طوری شده است معجر من؟ زودتر بگو  طفلی رقیه سخت دلش زیر و رو شده  از حــال و روز دختــر من زودتـر بگو  دارم هـراس دیدن گـودال آن طرف  آید صـدای مــادر من زودتــر بگــو  🔸شاعر:
🏴 اشعار ________________ تا خدا پیراهنش آویخت عالم گریه کرد باز حوا نوپریشان کرد آدم گریه کرد آه با هرکس که زد بیرق پیمبر گفت آه وای با هرکس که زد مشکی علی هم گریه کرد ما کنارِ دست زهرا گریه را آموختیم منبری تا گفت بسم‌الله یک دم گریه کرد روضه‌خوان چیزی نخوانده هیاتِ ما شد خراب مادرش غش کرد از بس زیرِ پرچم گریه کرد با لباسِ مشکی و با اشک ما هم کعبه‌ایم کعبه احرامِ عزا پوشید زمزم گریه کرد لطفِ شیرِ مادر و نانِ پدر دارم اگر تا که گفتم واحسینا چشمهایم گریه کرد قرن‌ها با نام زینب صبح و شامش خون شده آی مهدی بازهم با اینهمه غم گریه کرد 🔸شاعر:
🏴 اشعار ________________ میان قافله من بیشتر یاد پدر کردم پدر نام تو بردن جرم بود و من خطر کردم میامد تازیانه بی مهابا سمت ما بابا شده دستم سیاه از بس که بر صورت سپر کردم پس از انشب که از ناقه به روی خاک افتادم چه شبهاییی که با درد کمر تا صبح سر کردم من از دوش مو عباس رفتم زیر دست زجر ببین از کربلا تا شام را با که سفر کردم تو را با گریه من میخواستم در تشت زر رفتی لبت را خیزران بوسید من خیلی ضرر کردم اگرکه سوخته گیسویم و زخمیست ابرویم از ان باشد که از کوی یهودیها گذر کردم تو دندانت شکسته من سرم عمه دلش بابا مپرس از من چرا این‌گفتگو را مختصر کردم تو را که در بغل دارم دگر بالا چه کم دارم مرا با خود ببر که چادر رفتن به سر کردم 🔸شاعر:
🏴 اشعار _____________ آوردمت اینجا سر بابا به سختی آخر رسیدم من به تو اما به سختی این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است انقدر ها که می شوی پیدا به سختی گاهی به نیزه گاه در طشت طلایی یک شب بیا و بگذران با ما به سختی بوی غذای هر شب همسایه هامان آزار داده کودکانت را به سختی یادت می آید که چگونه می دویدم عمه عصایم می شود حالا به سختی چشمان من رو به سیاهی می رود حیف ای سرجدا می بینمت اینجا به سختی از آن شب زجرآور صحرای غربت بالا نمی آید نفس الا به سختی من گم شدم ای کاش پیدایم نمی کرد می لرزم از کابوس آن صحرا به سختی دور از نگاهت بی هوا با قصد کشتن تا پای جان میزد مرا بابا به سختی ما را به نام خارجی ها می شناسند بی زارم از این نامسلمانها به سختی از کوچه های سنگ دل های شامی در برده ام این جان زخمی را به سختی از بس سرم دستم دهانم درد دارد بی تاب رفتن گشته ام بی تاب سختی 🔸شاعر:
🏴 اشعار ___________________ بی تو بابا رَمقِ بال و پَرم را بردند شادی زندگی مختصرم را بردند تا که خاموش شوم رأس تو را آوردند سود کردم تو رسیدی ضررم را بردند عوض اینکه بخوانند برایم قصّه بسکه فریاد کشیدند سَرَم را بردند بی تو هر صبح لگد بود که بیدارم کرد خوشیِ اوّل صبح و سحرم را بردند تار صوتی من از ناله زدن بسته شده غصّه ها جوهر و نای جگرم را بردند پای پُر آبله نگذاشت به نیزه برسم قدرت آمدنِ تا گُذرم را بردند نوک انگشت شناساند به من روی تو را مُشت ها سوی دو چشمان تَرم را بردند ساعد دست نحیفم وسط کوچه شکست سنگ ها رنگ سفید سِپَرم را بردند گَردنم بسکه چپ و راست شده با سیلی حالت خیره شدن از نظرم را بردند مانده مویم به زیر ناخُن زجر ای بابا گیسوی بافته تا به کمرم را بردند بین این قافله همبازی من اصغر بود نیزه ای دُزد شد و همسفرم را بردند هیچ کس مثل من از فاطمه ارثیه نبُرد روضه خوان های پریشان خبرم را بردند 🔸شاعر:
✅ اشعار ____________________________ پیکرش را کشید یک نامرد سر او را گرفت دستی سرد حس غیرت اجین شده با درد خواهرش داد میزند برگرد حکم او داده شد , برو زینب شمر آماده شد , برو زینب راه دشمن به خیمه ها وا شد سر یک گوشواره دعوا شد تا سه ساله غریب و تنها شد رد دستی بصورتش جا شد این چه رفتار با یتیمان است ؟ نزنش بی حیا , مسلمان است ... لشکری که گرفت جانش را پدرش را برادرانش را لشکری که زد عمه جانش را لکنت انداخته زبانش را ... مثلا یک نفر از آن "زجر" است علت لکنت زبان , زجر است روی صورت چقدر اثر مانده جای انگشتر پدر مانده با همان دیدِ مختصر مانده خیره چشمان او به سر مانده سوخته از سر و کبود از تن ... فکر کن دختر خودت اصلاً ... بین نامحرمان , زبانم لال چشم ها , دختران , زبانم لال صدقه , قرص نان , زبانم لال حرمله آن میان , زبانم لال ساقیِ شاه را نیازارد ... غیرت الله را نیازارد ... 🔸شاعر:
✅ اشعار __________________________ از جهان گر چه به جز غصه ندیدیم حسین غم و اندوه شما باز خریدیم حسین شیوه ی چشم شما بود به دل آتش زد چقدر از غم تان داغ کشیدیم حسین آتش عشق تو تا روز ازل شعله کشید ما چنان دانه ی اسپند پریدیم حسین تو قتیل العبراتی، تو حسین اشکی ما هم عمری است به پای تو شهیدیم حسین قصد، پروانه شدن بود که بر سینه زدیم پیله ی عشق تو در سینه تنیدیم حسین ** قامت افراخته بودیم چنان سرو ولی دخترت را چو بدیدیم خمیدیم حسین ما به دنبال تو با پای پر از آبله اش در پی قافله ی روضه دویدیم حسین آنقدر خار به پاهای من و عمه رسید تا به این منزل ویرانه رسیدیم حسین 🔸شاعر:
✅ مناجات محرمی امام زمان(عج) ________________________ بر درد تنهایی دچارم ای نگارم پایان ندارد انتظارم ای نگارم پاییزی ام، هجران امانم را بریده برگرد ای باغ و بهارم ای نگارم خواب مرا فکر وصال از من گرفته هر شب به یادت بی قرارم ای نگارم آواره ای بودم مرا نوکر نوشتی نوکر شدن شد افتخارم ای نگارم با تو که باشم قدر یک دنیا می ارزم منهای تو، بی اعتبارم ای نگارم این آبرو، این اشک ها، این مهر زهرا من هر چه دارم از تو دارم ای نگارم بخشید اگر ما را خدا لطف خودت بود ای رحمت پروردگارم ای نگارم می ترسم از جان کندنم، پیشم میآیی؟ در وقت سخت احتضارم ای نگارم مثل همیشه آخر کارم، خودم را دست رقیه می سپارم ای نگارم کنج خرابه ناله زد فخر دو عالم بابا بیا امشب کنارم ای نگارم دیگر نمی بینم سرت را روی نیزه کم سو شده چشمان تارم ای نگارم بر ما اسیرانِ زمین خورده نظر کن بالانشینِ نی سوارم، ای نگارم 🔸شاعر:
🏴 اشعار _______________ ای راه مستقیم الی الله یا حسین ای زینت همیشه ی عرش خدا حسین باید طبیب ها به شما رو بیاورند نامت دواست ذکر شما هم شفا حسین دست مرا بگیر که این دست عمری است بر سینه ام فقط زده سنگ تو را حسین تنها به اشک روضه تو پاک می شود بعضی گناه های گنه کار ها حسین سوءالقضاست مهر تو در دل نداشتن حُسن القضاست عشق به کرببلا حسین آشوب درد بودم و حالا به مهر تو آرامشی عجیب گرفته مرا حسین محتاج مثل من که چنین سربلند دید؟ محتاج توست زندگی این گدا حسین می خواستم که دل نسپارم به هیچ خاک عشق به کربلای تو نگذاشت یا حسین در خلسه ی حقیقت شبهای روضه هست حالی که نیست بهتر از آن هیچ جا حسین تعریف عشق با تو عوض میشود مدام هر اربعین شروع دوباره ست با حسین 🔸شاعر:
🏴 اشعار _______ گفتن از زینب و عشقش به تو کار زهراست  زینبی که همه‌ی دار و ندار زهراست  پرورش یافته‌ی باغ و بهار زهراست  باعث فخر همه ایل و تبار زهراست  عمه نه؛ مادر سادات پس از زهرا اوست  هیچ کس ثانی زهرا نشود، تنها اوست  خواهرت هست و بر این فیض مباهات کند  همه را مست خودش وقت مناجات کند  قبل تکبیر اذان با تو ملاقات کند  بهتر از حضرت عباس مواسات کند  شیرزن نه به خدا خالق غیرت زینب  حافظ خانه‌ی توحید و امامت زینب  نشر این عشق فقط از کرم زینب توست  عاشقی مشق شده با قلم زینب توست  هرچه غم در دل ما هست غم زینب توست  سرّ تربت که شفا از قدم زینب توست  کربلا جلوه‌گهِ محترم زینب شد  پیش‌تر از حرم تو حرم زینب شد  آمده تا که دوباره همه را مات کند  اینکه پیش از همه عاشق شده اثبات کند  نذر اولاد تو یک قافله سادات کند  تو دهی اذن و بر این ذهن مباهات کند  نه نگو ورنه قسم بر لب زینب آید  نام زهرا ببرد تا که گره بگشاید  این دو یوسف دو غلام علی اکبر هستند  این دو تا آبروی عترت جعفر هستند  آشنا با همه آیات مطهر هستند  تربیت یافته‌ی ساقی لشگر هستند  این جگرگوشه و آن پاره‌تن زینب توست  این حسین و دگری هم حسن زینب توست  حرمله کو که سه‌شعبه به کمان بگذارد  کو سنان نیزه به جسم دو جوان بگذارد  شمر کو پا به روی سینه‌شان بگذارد  سرشان را ببرد روی سنان بگذارد  تن‌ِشان را به سُم مرکبشان بسپارد  تا که دست از سر تو قوم لعین بردارد  🔸شاعر:
🏴 اشعار ___________________ فرمانده بودی آمدی سرباز دین باشی دُر باشی و حُر باشی و مرد آفرین باشی از حضرت زهرا شفاعت را طلب داری باید بگویم هر چه داری از ادب داری چون در حقیقت حضرت زهرا نگاهت کرد با یک نظر فرمانده ی کل سپاهت کرد معنی حُرکربلا اینطور شد ساده هرکس که زهرا شد خریدارش،شدآزاده نعلین را در کربلا انداختی بر دوش یعنی به فرمانت شدم آقا سراپا گوش سرباز اربابی و حکم آمد از آن بالا فرماندهی لشکر صدیقه ی کبرا تو در حقیقت چون که بر ارباب پیوستی روز نخستین راه را روی خودت بستی روز نخستین صحبت ارباب پاکت کرد روز دهم تاثیر کرد و سینه چاکت کرد پیوستنت تاریخ را یکدفعه برگرداند بیش ازهمه این بازگشتن شمر را سوزاند یک بار با برگشتنت یک بار با جنگت یعنی دودفعه شمر افتاده ست در چنگت فرمانده ی محض سپاه توبه کارانی ازاین جهت درد مرا هم خوب میدانی یک آیت از مجموع اعجاز حسینی تو چون اولین سردارِ سرباز حسینی تو درکربلا ازاین جهت مثل علی هستی که بر سر خود دستمال زرد را بستی آن دستمالی که حسین از مادرش دارد حُر مثل سربندی همان را بر سرش دارد پیداست بر انگشتر کرب و بلا دُرّی زهرا خریدار تو شد ازاین جهت حُرّی یعنی گریز روضه ی حُر میشود کوچه یعنی ازآن نامردها پُر میشود کوچه 🔸شاعر:
🏴 اشعار ___________ با تمامِ هستی‌ات خود را ندیدن مشکل است سخت‌تر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است نیمه شب از خوابِ طفلانت پریدن مشکل است بعدِشان یک لحظه حتی آرمیدن مشکل است یک شبه  یکباره  یک‌دَم  قَد خمیدن مشکل است از جگر از جان مگو وقتی که مادر نیستی از غمِ طفلان مگو وقتی که مادر نیستی از دلی سوزان مگو وقتی که مادر نیستی آه از باران مگو وقتی که مادر نیستی داغِ مادر را فقط قدری چشیدن مشکل است از همه از هرکسی او بیشتر آورده است هرکه با سر آمده خانم سه سر آورده است او فقط خود را نه بلکه دو پسر آورده است دو پسر نه دو سپر نه دو جگر آورده است قبلِ قربانی شدن شانه کشیدن مشکل است داد اول بازهَم روزیِ میکائیل را بعد از آن خانم تَفَقُد کرد عزرائیل را بعد لطفی کرد با پا بالِ جبرائیل را بعد هم آورد از خیمه دو اسماعیل را آه ابراهیم این غم را شنیدن مشکل است زینب آمد یا که نه می‌آمد آنجا فاطمه زینب است این یا حسن یا که علی یا فاطمه گفت عباس از ادب این کیست آیا فاطمه؟ لافتا الا علی لا سیف الا فاطمه کربلا را بی حضورش آفریدن مشکل است در شُکوهِ او علی را حق تعالی ریخته در حجابِ او خودش را نیز مولا ریخته تشنه است اما به زیرِ پاش دریا ریخته کاسه آبی پُشتشان با گریه زهرا ریخته گفت پیشِ محضرش  با سر رسیدن مشکل است با برادر گفت آقاجان دو جانم را ببین پیشِ رویِ خود تمامِ خانِمانم را ببین پیرمردِ این حرم  دو نوحه خوانم را ببین ای جوانمُرده  کمی دو نوجوانم را ببین بعدِ اکبر ماندن و جامه دریدن مشکل است چادرِ مادر به سر کرد و از این غم گریه کرد گریه کرد و پیشِ او اربابِ عالم گریه کرد گریه کرد و پشتِ او عباس یکدَم گریه کرد زیرِ لب تا گفت مادر ، مادرش هم گریه کرد گفت بی سوگند  از اینجا پریدن مشکل است بِینِ خیمه بود و می‌آمد صدایِ بچه‌ها مادر است و کاش میرفت او بِجای بچه‌ها حیف آبی نیست ریزد پُشتِ پای بچه‌ها وای می‌آمد زِ میدان ناله‌های بچه‌ها دیدنش که هیچ مادر را ندیدن مشکل است اینکه هردَم با شهیدان بود حالا نیست نیست اینکه با اکبر پریشان بود حالا نیست نیست با حسینِ خویش نالان بود حالا نیست نیست زیرِ تیر و سنگ‌باران بود حالا نیست نیست از میانِ نیزه‌ها مادر شنیدن مشکل است ناله‌ها می‌آمد و زینب صدا میزد حسین حالشان بَد میشُد و زینب صدا میزد حسین یک نفر سَر میزد و زینب صدا میزد حسین گفت عونَش اَشهدُ... و زینب صدا میزد حسین سمتِ او در بِینِ نامحرم دویدن مشکل است 🔸شاعر:
🏴 اشعار ___________________ باید که راه بر دل تو واکنم حسین تا کِی به غربت تو مُدارا کنم حسین یک گوشه می‌نشینم و هِی گریه میکنم شاید میان قلب تو غوغا کنم حسین حالا که از غم علی‌اکبر تو تا شدی باید به محضر تو کمر تا کنم حسین موی سفید بعد علی در سرت نماند هر غصّه تو را به دلم جا کنم حسین پیش زنان و اهل حرم خجلتم نده پیش تو من چقدر تقلّا کنم حسین من حاضرم به جای تلافی خنده ها با خون دوای غربتت امضا کنم حسین طفلان خانه زاد مرا هم قبول کن خواهم که سر به پیش تو بالا کنم حسین *" وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست" مجبورم اینکه صحبت زهرا کنم حسین راضی مشو که همره طفلان بیایم و... در زیر سنگ جسم تو پیدا کنم حسین راضی مشو که ببینند بر سرت با قاتلان مست تو دعوا کنم حسین راضی به مو کشیدن من پیش شان مشو دیگر چگونه درد خود افشا کنم حسین پیش پسر کشیده به مادر زدن رواست؟ آیا دوباره فاشِ مُعمّا کنم حسین *مصرعی از محمد سهرابی 🔸شاعر:
✅ اشعار مناجات محرمی امام زمان (عج) ___________________________ عمری گریستی و غَمَت ناشنیده ماند در سینه‌ات صدایِ تو ای نورِدیده ماند هیات تمام شد همه رفتند شام قبل اما هنوز مادرِ قامت خمیده ماند از گریه چشم خون شد و مویت سفید شد از ناله سینه آتش و  رنگت پَریده ماند اینجا همه شبیه تو مِشکی‌ست رَخت ما همرنگ تو شدیم و عبایت ندیده ماند کاری برای عصر ظهورت نکرده‌ایم اینجا چقدر میوه‌ی کالِ نچیده ماند احساسِ ما به آمدن تو چه فایده وقتی کلام سیدِ ما ناشنیده ماند ظرفیت شنیدن یک روضه را بده عمری گذشت و مقتل آن سر بُریده ماند حق می‌دهم اگر به سر و سینه میزنی بر رویِ عمه‌های تو جایِ کشیده ماند قربانِ آن دو چشم که گریانِ زینب است ای وای از غمت شبِ طفلان زینب آست 🔸شاعر:
🏴 اشعار ______________ نالۀ غربتی از کرببلا می آید حاجی عشق به میعاد منا می آید راه را باز نموده همه تعظیم کنید پسر شیرِ جمل عبدخدا می آید محک عشق کجا بر سرسن و سال است کودک اما یلی انگشت نما می آید کرسی عرش خدا گوشۀ گودال شده پا برهنه به ملاقات خدا می آید نه زره دارد و نه خوود و نه شمشیر عجب چه کریمانه به معراج دعا می آید می دود عمۀ ما سوی مسیری ای وای درحرم بی ادبی چکمه به پا می آید خیره شد برق نگاهم به نوک شمشیری بی هوا این لبۀ تیغ کجا می آید دست خود را سپر حنجر یارم کردم ته گودال سرم باز چه ها می آید بین آغوش عمو بودم و کندند سرم ناله و شیون ام النجبا می آید آنقدر روی ضریح بدنش راه مرو جان ندادست و زحلقوم صدا می آید جگر خواهر او ریخت بهم بس کن شمر گیسوان سر او ریخت بهم بس کن شمر آمدی سر ببری تیز بکن خنجر را از قفا حنجر او ریخت بهم بس کن شمر بی حیا دست که داری به نوک چکمه چرا گیسوی مادر او ریخت بهم بس کن شمر این چه رسمیست عرب نیزۀ خود میشکند همۀ پیکر او ریخت بهم بس کن شمر 🔸شاعر:
🏴 اشعار _______________ ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم آنچنان دل بُرد از من بانگ "هَل مِن ناصِر" تو کآستینم را ز دست عمّه ام زینب کشیدم گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان بر سر دست تو من قربانی شش ماهه دیدم کس نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو با چه حالی از کنار خیمه تا مقتل رسیدم تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد تو به رفتن رو نهادی من ز ماندن دل بُریدم دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد سر چه باشد؟ تیر عشقت را به جان خود خریدم بانگ "وا اماه" سر دادم چو بازویم شکستند سوختم تا آه زهرا را دم آخر شنیدم جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم... 🔸شاعر:
🏴 اشعار _______ رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم  رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم  رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی  نشان حرمله و خولی و سنان بدهم  دلم قرار ندارد در این قفس باید  کبوتر دل خود را به آسمان بدهم  عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو  من آمدم که حسن را نشانتان بدهم  عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است  خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم  سپر برای تو با سینه می شوم هیهات  اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم  مگر که زنده نباشم که در دل گودال  اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم  من آمدم که شوم حائل تو با عمه  مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم  عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان  جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم  کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم  عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم  صدای مرکب و نعل جدید می آید  عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم  فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر  که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم  عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش  بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم  برای آنکه جسارت به پیکرت نشود  خودم لباس تنت را به این و آن بدهم  🔸شاعر:
✅ اشعار __________________________  از نسل حیدرم، حسنی زاده ام عمو  از کوچکی به دست تو دلداده ام عمو  با سن و سال کوچکم آماده ام عمو  افتاده ای زمین و من افتاده ام عمو  حالا زمان مردی و پیکارم آمده  بابایم از مدینه به دیدارم آمده  کشته شدن به راه تو باشد سعادتم  چشم انتظار لحظه پاک شهادتم  من هم مدافع حرمم، از ارادتم  هوهوی ذوالفقار من اوج عبادتم  ابن الحسن فدای جراحات پیکرت  من مرده ام مگر که بیفتد ز تن سرت  دیدم بریده شد نفسِ ربنایِ تو  در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو  می آمد از اَواخرِ مقتل صدای تو  از خیمه آمدم که بمیرم برای تو  خوردم قسم به فاطمه، تا زنده ام عمو  با سنّ کم برای تو رزمنده ام عمو  هرطور شد دویدم و بی حال دیدمت  در زیر چکمه ها چه بد اقبال دیدمت  اصلاً تو را بدون پر و بال دیدمت  وقتی رسیدم، در تهِ گودال دیدمت  دیدم که شمر روی تنت راه می‌رود  دارد نفس ز سینه ی تو آه، میرود  دستم اگر شکسته، فدایِ سرِ شما  این حنجرم فدای علی اصغرِ شما  امروز که فتادم عمو در برِ شما  شد زنده روضه های غمِ مادر شما  از مادرت شکست اگر پهلو ای عمو  از من بریده شد به رهت بازو ای عمو  🔸شاعر:
✅ اشعار __________________________ لشکری سنگ زد و تیر به ترفند آمد حرمله خیر نبینی! نفسش بند آمد شمر لبخند زد و غائله از تب افتاد خاک عالم به سرم! شاه ز مرکب افتاد لشکر کفر از این صحنه به تکبیر افتاد شاه تنها، ته گودال بلا گیر افتاد تشنگی،تشنه ی تسبیح و سجودش می کرد نیزه ای پیله به لبهای کبودش می کرد زیر سنگینی یک چکمه تقلا می کرد مجتبی زاده ای از دور تماشا می کرد سایه ی تیغ جفا، زیر گلویش که رسید یادگار حسنش داخل گودال دوید پا برهنه، جگرش را به سر دست گرفت نعره ای زد؛ مدد از ساقی سرمست گرفت بانگ برداشت، زبان ها ز سخن افتادند کینه توزان جمل یاد حسن افتادند دست خالی به هواداری عشق آمده بود با لبی تشنه به غمخواری عشق آمده بود بی سپر بود، ولی عزم یداللهی داشت بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت تیغ اگر داشت،چه درسی به جنم ها می داد پاسخ شبهه ی صلح پدرش را می داد لحظه ای کار قدم هاش به لرزش نکشید هیچ کس بر سر او دست نوازش نکشید در عوض،جای نوازش به غمش خندیدند به غرور پدر بی حرمش خندیدند هاتفی گفت: یتیم است،مراعات کنید! نیزه ای گفت:حسینی ست،مجازات کنید! تیغ بیرون ز غلافی به تکاپو افتاد عاقبت قرعه به افتادن بازو افتاد نوه ی فاطمه را از سر کینه کشتند! به همان شیوه ی مرسوم مدینه کشتند 🔸شاعر:
✅ اشعار مناجات محرمی امام زمان (عج) ___________________________ اشکهایِ ما به دامانِ کریمی میرسَد نامه‌یِ حاجاتِ ما با یاکریمی میرسَد هرکه در این روضه می‌آید  برای معرفت پایش آخر بر صراطِ مستقیمی میرسَد هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی میرسَد پرده‌ها اُفتاد تا چیزی نفهمیم از غمت ما نمی‌میریم چون لطفِ عظیمی میرسَد بوی تربت میرسَد از آن محاسن از حرم هر کجایی بویِ سیبت با نسیمی میرسَد رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد حتم دارم بر سرم دستِ رحیمی میرسَد این دو شب این گریه‌ها بوی یتیمی میدهد این دو شب با مادری مردِ کریمی میرسَد 🔸شاعر: ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
✅ اشعار مناجات محرمی امام زمان (عج) ___________________________ دلِ شکسته‌ی ما را به مَرهمی دریاب مرا که خسته شدم این مُحَرمی دریاب به سر به زیریِ ما ، شَرمِ ما ، تَرَحُم کُن نه مَرحمیم برایت نه مَحرَمی دریاب کمِ تو از سرِ ما که زیاد هم باشد تو را به جانِ عزیزت مرا کمی دریاب شبیهِ حالِ شماییم حالِ ما را که نشسته‌ایم به گیسویِ دَرهمی دریاب مرا که روزیِ خود را از این و آن جویَم مرا که میروم آقا به هر غَمی  دریاب حیاتِ ما همه از گریه است پایِ حسین دو چشمِ خُشکِ مرا هم به زمزمی دریاب هزار شُکر فقط با حسین کار داریم هزار شُکر که داریم عالمی دریاب 🔸شاعر:
✅ اشعار ______________________ لب گودال زمین خورد و به دریا افتاد آن قدر نیزه تنش دید که از پا افتاد سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند یک نفر در وسط معرکه تنها افتاد بر روی خاک که با صورت خونین آمد تیرها در همه جای بدنش جا افتاد در دهانی که پر از خون شده... بی هیچ خبر نیزه ای آمده و ذکر خدایا افتاد عرق مرگ نشسته است به پیشانی او بر سر سینه کسی آمده با پا افتاد "زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام" قرعه ی کار به نام من شیدا افتاد "بعد از این دست من و دامن آن سروِ بلند" که چنین پای دم آخرش از پا افتاد بازویم ارثیه ی فاطمه باشد که کبود پیش چشمان پُر از گریه ی بابا افتاد خوب شد مثل پدر مثل عمو عباسم سرِ من در بغل حضرت آقا افتاد خوب شد کشته شدم، اهل حسد ننوشتند پسر مرد جمل از شهدا جا افتاد 🔸شاعر:
. ارباب عالمین فقط می شود حسین بر سینه ی کسی نزده دست رد حسین ما را هوای اوست نه تاب و تب بهشت روز جزا "تعصب ما می کشد" حسین او سر پناه بود ولی بی پناه شد تکیه به نیزه ای زده از بخت بد حسین اکبر که رفت معرکه ، "برگشت" صد علی آقا که رفت ، ماند روی خاک صد حسین دعوا برای غارت جسمش نیاز نیست آرام تر ، به داد همه می رسد حسین تن گرچه ماند در دل گودال خون ولی با سر به سوی اهل حرم می رود حسین این قطره های اشک نشان ارادت است ما را ثواب هم نَخَرَد می خَرَد حسین در این قمار عشق چه جانانه باختیم در این قمار عشق چه خوش می برد حسین علی اصغر یزدی 🌴 شب ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam