eitaa logo
بانوی پیشران
854 دنبال‌کننده
536 عکس
121 ویدیو
27 فایل
شناسه مدیر: @esrazanjani
مشاهده در ایتا
دانلود
را نمی‌شود وصف کرد و فقط باید چشید. تا از بار و بنه جمع کنی و احرام ببندی و به سمت بروی انگار کن داری تجربه می‌کنی کندنِ از این دنیا را و تا برسی، حالا باید بگردی و بگردی تا مستقرت را پیدا کنی...‌ ماندن قصه دارد و غصه .... و دعای عرفه خواندن آه دارد و اشک..‌. و باز بار و بنه کندن و رفتن تا خودش حکایتی دارد. من را نفهمیده‌ام ولی چشیده‌ام. خوش طعم‌تر و خوش عطرتر از نداریم مگر همان ... داریم می‌رویم به سمت . آقایان به می‌روند و بیتوته می‌کنند و بانوان را با خودرو فقط در توقف می‌دهند و بیتوته اضطراری می‌خوانندش و یک‌راست به می‌برند‌. و ما شش نفر هم که یکی‌مان دار فانی را حالا وداع گفته است در ماندیم. چه شبی است امشب... از آن شب‌ها که دلت می‌خواهد مدام مویه کنی و بگویی از آن شب‌های پر التهاب و پر اضطراب که دل می‌دهی به در گوشی با خدا نجوا کردن و ستاره ها را راز می‌سپاری که برسانند به او و چه صبحی شود فردای این صحرای بی منتها..... https://eitaa.com/banooyepishran
آفتاب طلوع کرده و تمام آنان که در شب را صبح کرده‌اند به سمت روانه‌اند. حس می‌کنی خود قیامت است. واقعا کسی به کناری خودش حتی کار ندارد. همه عجله دارند زودتر به برسند. خورشید هر چند تازه سر برآورده ولی هرم گرمایش رمق را از تو می‌گیرد و زاویه کوتاه تابیدنش مانع دیدن می‌شود. حالا درست در به ستون یک داریم می‌رويم. هم تشنه‌ایم و هم گرسنه. هم کم کم دلنگران آن می‌شویم که با اين گرما اگر ظهر به برسیم خیلی خوب است. خانم های ایرانی که اصلا نمی‌بینیم و اگر بانویی باشد غیر ایرانی است. خلاصه دل توی دلمان نیست ولی یکباره صدای دلنشینی را می‌شنویم که همراهمان می‌آید. کسی قرآن می‌خواند. و چه زیبا می‌خواند. در این صبح گرم و راه پر فراز و نشیب و انتظار رسیدن به ، نوای دلنشین قرآن نسیم خنکی بود که گویی از بهشت می‌وزد. و ما همچنان چون قطره ای از دریا پشت به کرده‌ایم و به سمت سرازیریم. و حد فاصل و را می‌خوانند. صدایی سلام کرد. در حال خیلی از قوانین الهی را حتی باید بشکنی‌، اصلا قانون الهی است که حلال‌های دیروز را حرام بدانی و حرام دیروز را واجب. و گویی فرصتی برای سنجش اطاعت‌های آگاهانه توست. تو که تا دیروز عادت داشتی حجابت را سفت و سخت رعایت کنی و رویت را کیپ بگیری حالا دستور آمده حق نداری بیش از گردی صورت بپوشانی‌. خدایی سخت است جلوی همکارت رویت را باز نگه داری. و تا صدای سلام را شنیدیم برگشتیم جواب سلام بدهیم. و من زیر لب می‌گویم: انگار دفعه آخر است هم‌دیگر را قرار است ببینیم. چه اصراری بر سلام کردن دارد در این حالِ ما !!! و جواب مختصری می‌دهیم. خدا قوتی می‌گوید و توصیه مان می‌کند اول برویم چادرهای بعثه همین اندک وسایل‌ را بگذاریم و صبحانه بخوریم و فقط آب برداریم و سنگ و سریع به برویم تا به هرم گرمای آفتاب ظهر نخوریم. توصیه قابل توجهی بود. تشکر می‌کنیم و همگی به سمت ادامه می‌دهیم. و در مسیر چند باری باز ستون برادران همکار را می‌بینیم‌ https://eitaa.com/banooyepishran
آفتاب طلوع کرده و تمام آنان که در شب را صبح کرده‌اند به سمت منا روانه‌اند. حس می‌کنی خود قیامت است. واقعا کسی به کناری خودش حتی کار ندارد. همه عجله دارند زودتر به منا برسند. خورشید هر چند تازه سر برآورده ولی هرم گرمایش رمق را از تو می‌گیرد و زاویه کوتاه تابیدنش مانع دیدن می‌شود. حالا درست در وادی محسر به ستون یک داریم می‌رويم. هم تشنه‌ایم و هم گرسنه. هم کم کم دلنگران آن می‌شویم که با اين گرما اگر ظهر به رمی جمرات برسیم خیلی خوب است. خانم های ایرانی که اصلا نمی‌بینیم و اگر بانویی باشد غیر ایرانی است. خلاصه دل توی دلمان نیست ولی یکباره صدای دلنشینی را می‌شنویم که همراهمان می‌آید. کسی قرآن می‌خواند. و چه زیبا می‌خواند. در این صبح گرم و راه پر فراز و نشیب و انتظار رسیدن به منی، نوای دلنشین قرآن نسیم خنکی بود که گویی از بهشت می‌وزد. و ما همچنان چون قطره ای از دریا با مشعر وداع کرده‌ایم و به سمت منا سرازیریم. صدایی سلام کرد. در حال احرام خیلی از قوانین الهی را حتی باید بشکنی‌ اصلا قانون الهی است که حلال‌های دیروز را حرام بدانی و حرام دیروز را واجب. و اصلا حج گویی فرصت اطاعتی تازه است. تو که تا دیروز عادت داشتی حجابت را سفت و سخت رعایت کنی و رویت را کیپ بگیری حالا دستور آمده حق نداری بیش از گردی صورت بپوشانی‌. خدایی سخت است جلوی همکارت رویت را باز نگه داری. و تا صدای سلام را شنیدیم برگشتیم حواب سلام بدهیم. و من زیر لب می‌گویم: انگار دفعه اخر است همدیگر را قرار است ببینیم. چه اصراری بر سلام کردن دارد در این حال ما !!! و جواب مختصری می دهیم. خدا قوتی می‌گوید و همگی به سمت منی ادامه می‌دهیم. https://eitaa.com/banooyepishran
۹ فروردین سال ۱۳۷۵ اولین باری بود که توفیق داشتم به مشرف شوم. جوانترین حاجی کاروان بودم. آن موقع هم اسپانیولی خوب حرف می‌زدم و هم عربی. ولی بسیار متفاوت بود از تجربه سفرهای تبلیغی به کشورهای دور و نزدیک. دختر ۶ ساه و پسر یک ساله‌ام را گذاشته بودم و به می‌رفتم. ۳۰ و یکی دو روز باید دوری را تحمل می‌کردند و می‌کردم‌. وسایل ارتباطی هم نبود که بخواهیم مثل امروز گاه و بیگاه تماس بگیریم صوتی یا تصویری. ولی به هر حال تجربه شیرینی بود. اما آنچه به این شیرینی می‌افزود حضور بانویی بود که از همان روزهای اول در کنارش بلکه در محضرش برایم درس بود و آرامش بخش. بانویی که در عین استادی، بسیار ساده و متواضع بود. ته لهجه ترکی اش برایم شیرین ترش می‌کرد و حس نزدیکی می‌داد. مادر بود برای‌مان تا استاد. و البته خیلی بیشتر رفیق بود. شیرین و پر از احساس و عالِم و پر از آگاهی. جامع الجوامعی بود و در کنار همه دانشی که داشت دنیایی بود از تجربه و وقتی می‌نشستی پای حرفش، انگار می‌کردی در زمستان سردی در خانه مادربزرگ زیر کرسی نشسته‌ای به قصه های نغز مادربزرگ دل آرام کرده‌ای. آرامش‌بخش‌ترین انسان سال ۷۵ بود. و حتی های بعدی که همه را توفیق داشتم در محضر او باشم. و خونین ۹۴ و حتی مبیت در و هر آنچه امروز روایت کردم را در محضر این بانوی عزیز و ارزشمند بوده‌ام. و بی سلیقگی بود اگر از این مهربانوی عالمه یاد نمی‌کردم که در اوج اشک‌ و غصه و درد، آرام دلمان بود و یک کلامش تسکین و مرهم دردمان. و صدای دلنشین مناجات امیرالمؤمنین خواندنش را در ۷۵ هرگز فراموش نمی‌کنم و اگر توفیق خواندن یا شنیدن امیرالمؤمنین در مسجد برایم حاصل شود، بی‌شک آن را با صدای زمزمه می‌کنم. در این شب جمعه میهمانش کنیم به فاتحه ای همراه با درود بر اشرف خلایق رسول خدا و اهل بیت طیبین و طاهرینش https://eitaa.com/banooyepishran