eitaa logo
بهشتیان 🌱
32هزار دنبال‌کننده
95 عکس
32 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌409 💫کنار تو بودن زیباست💫 در خونه باز شد و جاوید با عجل
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 روی تخت نشستم و شروع به خوندن سوره هایی که حفظ بودم کردم شاید با خوندن قرآن، خدا دل سپهر رو نرم کنه بزاره فردا برم بهشت زهرا جاوید در اتاق رو باز کرد _پاشو بیا ناهار پشت به در کردم _من سیرم با شنیدن‌صدای سپهر، برای اجباری که در راهه، از حرص، لب‌هام رو بهم فشار دادم _بلند شو بیا نشستم و نگاهم رو به چشم‌هاش دوختم. _بزار فردا برم بهش زهرا. روز مادره می‌خوام برم‌سر مزارش _پاشو بیا ناهار رو بخوریم بعدش حرف می‌زنیم باز هم مجبورم باج بدم تا به هدفم برسم. ایستادم و از اتاق بیرون رفتم. سر میز نشستم کمی برنج کشیدم و شروع به خوردن کردم. دوباره بشقابم رو پر کرد. نگاهم رو بهش دادم _دیگه اشتها ندارم. نریز _این چند روز درست و حسابی غذا نخوردی رنگ و روت پریده. اگر می‌خوای بری بهشت زهرا تمامش رو می‌خوری با حرص گفتم _غذای زوری تو بدنم آدم زهر می‌شه کمی آب خورد و گفت _ابن برای تو صدق نمی‌کنه. بخور خیره نگاهش کردم که جاوید پاش رو به پام زد و نگاهم رو سمت خودش کشوند. بی صدا لب زد _بخور تا پشیمون نشده سپهر با اینکه نگاهش نمی‌کرد گفت _آره. راست می‌گه. نخوری پشیمون می‌شم جاوید هم مثل من جا خورد و درمونده گفت _منظورم این بود... نگاهش رو به پسرش داد _دقیق می‌دونم منظورت چیه! من و تو حالا با هم حرف می‌زنیم. رو به من گفت _بخور غزال جمله‌ش رو دستوری گفت و من فقط برای رفتن پیش مامان شروع به خوردن کردم من رو مجبور به خوردن این همه غدا می‌کنه خودش خیلی خونسرد سالاد می‌خوره آخرین قاشق رو هم خوردم و نگاهش کردم. _بسه یا بازم باید برای یه بهشت زهرا رفتن باج بدم؟ نیم نگاهی به بشقابم انداخت. _بسه. ایستاد و گفت _بلدی سه تا چایی بیاری. نگاه حرصیم رو برای اینکه پشیمون نشه به میز دادم _نه. بلد نیستم _الان می‌ریزی که یاد بگیری این رو گفت و از آشپزخونه بیرون رفت. جاوید آهسته گفت _تو حریف بابا نمی‌شی. هر چی می‌گه گوش کن به خدا بعدش هر چی تو بگی همون می‌شه _تو خسته نمی‌شی هی باج بدی تا به هدفت برسی؟! _نه. چون بابا رو همینجوری پذیرفتم.‌بعد هم باج مال وقتیه که بخوای جلوش قدعلم کنی. گوش به حرفش باشی باج نمی‌خواد. _جاوید بیا اینجا ببینم نگاهی به بیرون انداخت و درمونده گفت _شروع شد. جان جاوید زودتر چایی رو بیار حواسش بره به تو، کم گیر بده بهم ایستاد و بیرون رفت. هر دو رفتن انگار میز رو هم من باید جمع کنم! بی میل بشقاب‌ها رو روی هم گذاشتم و توی ظرفشویی گذاشتم. دو تا لیوان چایی ریختم و بیرون رفتم.‌ با دیدن سینی چایی توی دستم، لبخند کمرنگش رو جمع و جور کرد. سینی رو روی میز گذاشتم و روبروش نشستم و بی مقدمه گفتم _هم غذا خوردم هم چایی آوردم. بزار فردا برم بهشت زهرا لیوان چایی رو برداشت. نگاهی بهش انداخت و گفت _برای بهشت زهرا بردنت دو تا شرط دارم تازه شرط داره! نگاهم خیره‌م رو که دید ادامه داد. _فردا اول می‌برمت بهشت زهرا. بعد می‌ریم خرید می‌کنیم ناهار هم می‌ریم رستوران خودمون. اگر قبول داری می‌ریم وگرنه از دور فاتحه بفرست _رفتارت خیلی ظالمانه‌ست از بالای چشم نگاهم کرد _فعلا که همه چی دست توعه. باشه. ولی کاری که بی میل باشه بدرد نمی‌خوره. _برای من فقط هدفم مهمه نگاه معنی داری بهش انداختم و ایستادم _با توجه به اتفاقات تلخ گذشته‌ی زندگیت، یه تغییری تو نحوه‌ی رسیدن به هدف‌هات بده. اینجوری فقط از دست میدی پا کج کردم و سمت اتاق رفتم و درش رو بستم. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
Sohrab Pakzad - Kie (128).mp3
3.74M
ارسالی از اعضا دوست داشتنی کانال😍 برای پارت زاپاس😋
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌410 💫کنار تو بودن زیباست💫 روی تخت نشستم و شروع به خوندن
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 روبروی آینه ایستادم. نگاهی به موهام انداختم به خاطر اینکه زیاد با کش بستمشون دیگه حالت خودشون رو از دست دادن و مدتها طول می‌کشه تا دوباره به حالت خودشون برگرده. صداش توی گوشم پیچید " حالت موهات شبیه حالت موهای مادرته تنها چیزی که من رو یاد مادرت می‌ندازه حالت موهاته. از داخل کشو زیر آینه، قیچی که قبلا دیده بودمش رو برداشتم. انقدر ازش بدم میاد که هرچی بگه دلم می‌خواد از بین ببرمش کش موهام رو باز کردم و همه‌شون رو توی دستم گرفتم. با بی رحمی تمام خواستم قیچیشون کنم که جاوید دستم رو گرفت و با تعجب عقب آورد. اصلا متوجه نشدم کی وارد اتاقم شده! _ چیکار داری می کنی! خواستم دستم رو از دستش بیرون بکشم اما زورش زیاده و نتونستم درمونده نگاهش کردم _ولم کن قیچی روی میز گذاشت و دستم رو گرفت و تو صورتم خیره شد _ خجالت نمی‌کشی! موهای به این قشنگی رو میخوای قیچی کنی! فقط سر اینکه بابا بهت گفته قشنگن و یاد مادرت میندازش! گفتی بهشت زهرا قبول کرد دیگه! _با کلی شرط و شروط! _به خدا که شرط‌ها هم به نفع توعه! می‌خواد برات خرید کنه. بعدشم یه ناهار خوشمزه بهت بده _من دلم می‌خواد خودم تنهایی برم بهشت زهرا _که بعدش برنگردی؟ نگاهم رو ازش گرفتم.‌همه‌شون میدونن برم دیگه برنمی‌گردم _غزال کاری به سخت گیری های بابا به الان ندارم. کلا دخترای خانواده‌ی‌ ما هر جا بخوان برن یکی می‌برشون. _من که خانواده‌ی شما نیستم با خنده گفت _هستی قیچی رو برداشت _اینم می‌برم که دیگه نخوای کار احمقانه بکنی.‌ در رو باز کرد. _ در ضمن به بابا می‌گم می‌خواستی چیکار کنی _برو به هر کی دوست داری بگو سمتم چرخید _راستی شب قراره تو حیاط دور هم جمع بشیم. البته پدر مادرا نیستن‌ تو هم میای؟ دنبال دردسر نیستم. الان که میخوهد ببرم بهشت زهرا نباد کاری کنم‌سر لج بیفته. باید از اینکه میخواد به سپهر بگه منصرفشون کنم. _من یه چیزی به تو می‌گم تو هم به سپهر نگو ابروهاش بالا رفت _قیچی رو نگم؟ با سر تایید کردم در رو بست و بهش تکیه داد. همه‌ش می‌خواد سر شوخی و خنده رو باهام باز کنه _تا ببینم چی هست. بگو ببینم میارزه یا نه _نازنین به باباش گفته از وقتی من اومدم تو دیگه جواب زنگ هاش رو نمیدی لبخند از روی لب‌هاش رفت و با تعجب گفت _کی به تو گفت! _صبحی عموت زنگ زد به سپهر. اینم رو حالت بلندگو جواب داد شنیدم.‌ حالا می‌شه نگی کمی تو فکر رفت و نفس سنگینش رو بیرون داد _از اولم نمی‌خواستم بگم. ازت ممنونم که گفتی در رو باز کرد و بیرون رفت. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌411 💫کنار تو بودن زیباست💫 روبروی آینه ایستادم. نگاهی به
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 یکی از کتاب‌هام رو برداشتم و روی تخت نشستم. فکر کنم امتحان هام رو با این شرایطی که دارم‌، افتضاح بدم. صدای نازنین رو شنیدم _سلام عمو _سلام.‌چه خبرتونه! جاوید گفت _هیچی نیست بابا آهی کشیدم خوش‌به‌حالشون هر وقت بخوان کنار هم هستن. من و مرتضی هم اگر سپهر نیومده بود الان پیش هم بودیم. تن صدای جاوید بلند شد _تو گفتی دیگه، عمو که از خودش نمی‌گه! ایستادم و در رو باز کردم و با تعجب بیرون رو نگاه کردم. سپهر به دیوار کنار آشپزخونه تکیه داده بود و به اتاق جاوید، متفکر نگاه می‌کرد. نازنین با گریه گفت _می‌گم نگفتم اینجوری که جاوید حرف میزنه الان آبروم میره و سپهر می‌فهمه من گفتم. معذب به سپهر نگاه کردم _نازنین این گوشی من! ببین تو اصلا تماسی به من داشتی که من جواب نداده باشم؟ نگاه پر از حرف سپهر سمت من اومد و کمی تیز شد. می‌تونم انکار کنم.‌حق به جانب نگاهش کردم _نازنین فکر نکن این کارها رو بکنی اتفاق خاصی میفته! فقط از چشمم میفتی. _من رو آوردی اینجا گریه‌م‌رو دربیاری! _می‌تونستم جلوی زن‌عمو بگم ولی دستت پیش مادرت رو می‌شد. _خیلی بدی جاوید.‌من الان میرم _به سلامت‌، خوش اومدی. در اتاق جاوید باز شد و نازنین بیرون اومد. نگاهی به سپهر انداخت و با بغض گفت _ببخشید عمو سپهر فقط نگاهش کرد و نازنین بیرون رفت _کار درستی نکردی! نگاهم رو به سپهر دادم و خواستم حرفی بزنم که تکیه‌ش رو از دیوار برداشت و گفت _به این‌کارت‌میگن فضولی جاوید با اخم‌های تو هم بیرون اومد _بابا غزال نگفته؟ _چی رو؟! نگاه جاوید بین هردومون جابجا شد و سرش رو پایین انداخت و گفت _نازنین دروغ گفته بابا. دو روزه اصلا به من زنگ هم نزده _بیین دردش چیه؟ جاوید نیم‌نگاهی به من انداخت و گفت _هیچی. به اتاقش برگشت و در رو بست _ از فضولی خوشم نمیاد. امیدوارم‌بار آخرت باشه خیره نگاهش کردم.‌سپهر هم به اتاقش رفت و در رو نیمه باز گذاشت. اگر می‌دونستم جاوید می‌خواد چیکار کنه بهش نمی‌گفتم. ولی چرا نازنین باید دروغ بگه! پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌412 💫کنار تو بودن زیباست💫 یکی از کتاب‌هام رو برداشتم و ر
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 چاییم رو شیرین کردم. سپهر گفت _دیشب نرفتی کارت اشتباه بود. _بابا نازنین می‌دونه من از دروغ بیزارم _بزرگش نکن! دو ماه دیگه می‌خواید برید زیر یه سقف _بابا الان‌اگر یکی به خودتون دروغ بگه... _این زندگی توعه. قصد دخالت تو اداره‌ی زندگیت رو ندارم طبق تجربه‌م بهت می‌گم جاوید سربزیر شد _ممنون بابا. حواسم هست هر دو سکوت کردن. حالا نوبت منِ. رو به سپهر گفتم _کی میریم بهشت زهرا؟ _یکم‌روز بالا بیاد میریم _من‌ می‌خوام زیاد کنار مادرم بشینم _ساعت نُه خوبه؟ تا ده و نیم بشین بعدش میریم خرید. یک ساعت و نیم بسه؟ _زودتر راه بیفتیم که نه اونجا باشیم _باشه‌. جاوید تو هم میای؟ _بله _پس بلند شو برو کارهای که گفتم رو انجام بده.‌ با ماشین منم‌برو _چشم _به در و دیوار هم نزنش جاوید دستی پشت گردنش کشید و شرمنده گفت _چشم. بعد از خوردن صبحانه جاوید بیرون‌رفت و سپهر توی هال کتابش رو برداشت و شروع به خوندن کرد. میز صبحانه رو جمع کردم و به اتاقی وه بهم دادن برگشتم.‌ کاش می‌تونستم‌ یه گوشی پیدا کنم‌به مرتضی پیام‌ بدم‌ او‌نم بیاد. دلم نمی‌خواد با سپهر روبرو بشه که ناراحتش کنه. پس همون بهتر که خبر نداشته باشه. بیچاره مرتضی از همه جا بی‌خبر هر بار که زنگ‌می‌زنم بهش یا پیام‌ میدم می‌پرسه من رو بهش گفتی.‌ آهی کشیدم و به ساعت نگاه کردم. کاش زمان زودتر می‌گذشت‌ و کاش سپهر باهام‌نمی‌اومد.‌ خواب چشم‌هام رو گرفت.‌ کمی بخوابم شاید زمان زودتر بگذره.‌ روی تخت دراز کشیدم و چشمم روبستم.‌ چند ضربه به در اتاق خورد و بیدارشدم و فوری به ساعت نگاه کردم. جاوید در رو باز کرد سرجام نشستم. _بابا میگه حاضر شو بریم _الان حاضر می‌شم. از اتاق بیرون رفت. ایستادم‌‌ کش موهام رو برداشتم و دوباره موهام رو بستم. مانتو و مقنعه‌م رو پوشیدم و چادرم رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم هر دو حاضر و اماده و منتظرم بودن. سپهر سمت در رفت و بی حرف دنبالش راه افتادیم. خدا رو شکر هیچ کس تو راه پله نبود. مسیر حیاط رو هم گذروندیم و سوار ماشین شدیم و بالافاصله راه افتاد باید اسم خیابون و کوچه ها رو به خاطر بسپرم. قصد آدرس دادن به مرتضی رو ندارم ولی باید بدونم کجام. نگاهم رو به جاده دادم و هر تابلویی که دیدم. اسمش رو به خاطر سپردم انقدر درگیر پیدا کردن آدرس خونه شدم که متوجه مسیر نشدم و با دیدن تابلوی ورودی بهشت زهرا بغضم گرفت. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
یه ماشین جلوم پبچید و مردی عصبانی ازش پیاده شد سمتم اومد و از ترس در رو قفل کردم. دیوانه وار به شیشه میکوبید که باز کن در رو و فقط فحش میداد انقدر ترسیده بودم که خشکم زد.متوجه زنش شدم کاملا بی حجاب بود اونم بهم فحش میداد . مردم دورمون جمع شدن و یکی پرسید چی شده و اون مرد گفت این زن از همسرم فیلم گرفته ... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae ازش شکایت کردم و اون به جرم....
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌413 💫کنار تو بودن زیباست💫 چاییم رو شیرین کردم. سپهر گفت
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 بغضم‌رد کنترل کردم و دلخور لب زدم _می‌خوام گل بخرم از آینه نگاهی بهم انداخت _خریدم برات ناخواسته نگاهم تو ماشین چرخید. پس کو! جاوید گفت _آب هم برداشتم از شدت بغص انقدر به گلوم فشار میاد که توان حرف زدن بدون لرزش صدا رو ازم گرفته و برای همین دیگه حرف نزدم ‌ سپهر ماشین رو پارک‌کرد و هر سه پیاده شدیم. جاوید پشت ماشین رفت به دیدن دسته گل قشنگ و بزرگی که دستش بود نه تنها آروم نگرفتم که کنترل اشک هام رو از دستم خارج کرد.‌ بی اهمیت به هر دوشون سمت مامان قدم برداشتم. جز اون باری که موسوی بهم گل داد و من به خاطر حضور مرتضی مجبور شدم‌ همه‌ش رو بزارم‌ رو قبر مامان، هیچ وقت نتونستم گل از گل‌فروشی براش بخرم و به گل های ارزون تو مسیر بهشت زهرا بسنده کردم. دیدن سنگ قبر مشکی و گرون قیمت مامان حالم رو بدتر کرد. دلم می خواد انقدر به سپهر حرف تلخ بزنم که اونم به حال من برسه. پایین مزار مامان نشستم و چادرم رو روی صورتم کشیدم و هق‌هق گریه‌م بالا رفت. چند دقیقه‌ای طول کشید تا کمی آروم بگیرم. چادر رو کنار زدم سپهر کنارم ایستاده بود و جاوید روی یک پا کنارم نشسته بود. دستمالی سمت گرفت و غمگین گفت _بعد این همه سال، آروم نگرفتی؟ دستمال رو ازش گرفتم و آه حسرتم بلند شد _گریه‌م برای خودم بود. سپهر کنار قبر نشست و دسته گل رو روی قبر گذاشت و زیر لب گفت _انقدر معرفت نداشته که یه سنگ قبر براش بگیره؟ نگاهم رو بهش دادم _تو معرفت داری! از بالای چشم این‌بار شرمنده نگاهم کرد و بی خیال کت و شلوارش شد و روی زمین نشست. _نمی‌دونم از اون روزها چی می‌دونی.‌.. _اول و اخرش به معرفت داشتن تو نمی‌رسم جاوید پنهانی از پدرش با دست آروم به کمرم زد و ازم خواست ادامه ندم _اون روزها من... جاوید ایستاد _بابا من میرم به ماشین سر بزنم سپهر بی اینکه نگاهش کنه با سر تایید کرد و جاوید در واقع تنهامون گذاشت. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان به این پست دقت کنید! شماره کارت، اسم خودم، آیدیم و جمله‌ای که خیلی مهمه و زیر تمام پست‌هایی که مخصوص واریز هست زدم. حالا دوستان میان توی پی وی می‌پرسن ببخشید: به همین شماره کارت یا برای این آیدی بفرستیم😑 با خودتون فکر کنید من چرا این شماره کارت و این آیدی رو زیر پست‌ها زدم؟ کمی با خودتون فکر کنید علت اینکه تاکید شده، شماره کارت زده شده، آیدی گذاشته شده برای چیه؟! برای اینکه کار شما آسون بشه و وقت من گرفته نشه. اینکه هر کس نیاد پی وی و درخواست شماره کارت نکنه🤦‍♀ دوستان دقت نمی‌کنند میان پی وی ببخشید به همین شماره کارت بریزیم؟ یا بعد از واریز فیش رو باید برای شما ارسال کنیم؟ ببینید دوستان این سوالیه که پرتکراره و واقعاً برای من خسته کننده شده.‌ من که بیخودی نمیام شماره کارت و آیدی رو توی کانال بذارم. یا مورد زیادی که پیش میاد اینه که یک نفر فیش واریز رو نگه می‌داره ۲۰ روز بعد ۳۰ روز بعد ۱۵ روز بعد این رو برای من ارسال می‌کنه. خب من الان از کجا باید تشخیص بدم این فیش متعلق به شماست و شخص دیگه‌ای ۲۰ روز پیش از من رمان رو با همین فیش نخریده و الان در اختیار شما نذاشته؟ من این رو اینجا نوشتم که شما دقت کنید و فیش رو همون روز ارسال کنید حالا خانمی اومده میگه من آیدی رو ندیدم❗️ خیلی برای من جای سوال و غیر قابل باوره که شما شماره کارت رو اون بالا ببینی ولی آیدی رو نبینی. بعد از ۲۰ روز که فیش رو فرستادن من قبول نمی‌کنم بعد میگن حلال و حروم فقط برای شما نیست برای ما هم هست. فیش رو باید همون روز بفرستید این تاکیدیه که من همیشه داشتم
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 دایی به قدری عصبی بود که من برای حال سحر نگرانم. این کلافگی باعث شد تا خداحافظی نکرده از خونه بیرون بره و باید خدا را شکر کنم که خاله نیست تا از این حال برادرش ناراحت بشه. حجم ناراحتیی‌های خاله انقدر زیاد شده که باید برای ناراحتی قلبیش که قبلاً تو آشوب‌های خونه به وجود اومده نگران بود. علی برای بدرقه‌شون تا پایین رفت و من مشغول جمع کردن میز شام شدم و به این فکر می‌کنم که من باید به علی بگم چی از سحر شنیدم یا به ما ربطی نداره؟ علی آدمی نیست که بی‌موقع حرف بزنه پس گفتنش فکر نکنم ضرری داشته باشه ظرف‌ها رو توی سینک گذاشتم که صدای بسته شدن در خونه اومد. سر چرخوندم و به علی نگاه کردم _رفتن؟ سمت آشپزخونه اومد و نگاهی به ظرف‌ها انداخت _ آره. این زندگی برای حسین زندگی بشو نیست. تو کفی کن من آب می‌کشم. دستم رو سمت دستش که قصد داشت شیر آب رو باز کنه بردم و آروم به عقب هول دادم. _چیزی نیست که کمک کنی. برو بشین تو هم خسته‌ای. _ عذاب وجدان می‌گیرم اینجوری! _ عذاب وجدان چرا؟ خسته نیستم. فقط باید یه حرفی بهت بزنم _ چی؟ _اون موقع که بهم گفتی بیا آب بیا اومدم سمت آشپزخونه شنیدم که سحر داشت با یه نفر تلفنی صحبت می‌کرد که روز افتتاحیه خودش رو می‌رسونه فکر نکنم اصلاً سحر از دوباره مدرسه زدنش کوتاه اومده باشه خیده نگاهم کرد و گفت _ من از اولشم می‌دونستم که کوتاه بیا نیست. حسین ساده ست که دلش به حال اشک و گریه‌هاش سوخت. کلافه از آشپزخانه بیرون رفت و گفت _ اون اصلاً زن زندگی نیست _مطمئنم علی چیزی از سحر می‌دونه که نمی‌خواد به من بگه وگرنه آدمی نیست که با اختلاف‌های کوچیک حرف از طلاق و جدایی بزنه        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 آخرین لیوان رو هم شستم و روی دستمال حوله‌ای که کنار سینک پهن کردم گذاشتم. نگاهم رو به علی که به صفحه خاموش تلویزیون نگاه می‌کرد دادم. رابطه دایی با علی مثل رابطه رضا و علی، چه بسا گرمترِ. نگرانی و ناراحتیش برای دایی برام قابل درکه. _ عزیزم چایی برات بیارم؟ نفس سنگینی کشید نگاهم کرد _بیار صدای خاله از پایین اومد _ رویا.... دستم رو با حوله خشک کردم _ صبر کن ببینم خاله چی میگه بیام برات بریزم لبخندی زد و تا جلوی در نگاهم کرد. روسری رو سرم کردم.‌ نگاهی به ساعت انداختم دایی اینا خیلی زود رفتن و فکر نکنم مهشید و رضا خوابیده باشن. در رو باز کردم تا جلوی پله هه رفتم و از بالا خاله رو نگاه کردم _ جانم خاله؟ _ پای سمنو دارن زیارت عاشورا می‌خونن همش یاد تو بودم گفتم بیام دنبالت بره بیای یه سر بزنی. حاضر شو بریم. _صبر کنید به علی بگم _زود بیا منتظرم سمت خونه رفتم.‌ علی روی مبل خوابیده و چشم‌هاش رو بسته _چرا اینجا خوابیدی! بلند شو برو تو اتاق خواب _صبر می‌کنم تو هم بیای با هم بریم. برو سمنوت رو هم بزن دعا هم بکن بیا با هم‌میریم خوشحال از اینکه صدای خاله رو شنیده و اجازه داد، سمت اتاق خواب رفتم. تن صدام رو بالا بردم و وارد اتاق خواب شدم _کاش تو هم میومدی _ خیلی خستم. اعصابمم خورده تو برو جای منم دعا کن چشمی گفتم و مانتو شلوارم رو پوشیدم روسریم رو روی سرم انداختم و چادرم رو برداشتم نگاهی به علی انداختم _ خداحافظ با سر جواب خداحافظیم رو داد. در رو باز کردم و از خونه بیرون.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀