eitaa logo
شــهرِکـتـʙᴏᴏᴋ ᴄɪᴛʏــاب
3.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
334 ویدیو
510 فایل
┄┅✧﷽✧┅┄ °تو بگو من گوش میدم(: @Nashenas_ketab_baz °اینجا را بِکاوید✆: @tablighatbookcity 4k••🚎•••3k °مطآلب کانآل‌را کپی‌نکنید✐خدآونـد فـوروآرد را آفرید
مشاهده در ایتا
دانلود
‌تَـقـویـم‌ِ چـیـدِمــانِ کُـتُـبــ : _۱ بار در روز معرفی کتاب📚🌿 _هر جمعه پاسخگویی به پیام های شما عزیزان در کانال ناشناس ـ شهرکتابـ💫💟 @Nashenas_ketab_baz_نـاشـنـاســ ༻گــوشــ‌بـه‌زنـگیـم☎️: https://abzarek.ir/service-p/msg/1406166 مـوضـوعـــ نـداره، هـرچـی‌دوسـت داریـد بگـید نظری / انتقادی / حرفی/ حدیثی / انگیزه‌ای/ :]؟ جوابهامون: @Nashenas_ketab_baz هشتگ ها : ژانر ها:
ژانر: کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا در ۵ فصل نوشته شده است. این کتاب روایتگرِ ماجرای فروشگاهی به همین نام است که مردم نامه‌هایشان را به داخل آن می‌اندازند و از صاحب آنجا کمک می‌خواهند؛ درحالی‌که سال‌هاست هیچ‌کس به آن مکان عجیب پا نگذاشته است. این اثر پرفروش در سال ۲۰۱۲ جایزهٔ Chūōkōron را به دست آورد. در کتاب کیگو هیگاشینو، ابتدا با «شوتا»، «آتسویا» و «کوهی» آشنا می‌شویم؛ ۳ دزد تحت‌تعقیب که به‌دنبال جایی برای گذراندن شب می‌گردند. دست سرنوشت مغازهٔ «نامیا» را در مقابلشان می‌گذارد و آن‌ها هم از این فرصت استقبال می‌کنند؛ بی‌خبر از آنکه زندگی‌شان پس از این شب کاملا دگرگون می‌شود. «نامیا» به‌نظر متروک می‌آید. مجله‌های موجود در فروشگاه به چندین دهه قبل تعلق دارند و اگر شمعی برای روشن‌کردن نبود، ۳ دوست مجبور می‌شدند تمام شب را در تاریکی بگذرانند. آن‌ها بعد از بررسی شکاکانهٔ همه‌چیز، مشغول شوخی دربارهٔ محصولات بهداشتی و نوشت‌افزاری که همه‌جا به چشم می‌خورد هستند که ناگهان پاکتی وارد مغازه می‌شود. صاحب این بستهٔ مرموز کسی به اسم «خرگوش ماه» است، اما صرف‌نظر از اسم عجیب فرستنده چرا باید کسی در نیمه‌شب نامه‌ای به درون فروشگاهِ نامیا بیندازد؟ خواندن کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟ خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.
ژانر: رده سنی: این کتاب داستانی بلند و روایت عشق تنهایی و رنج دورافتادگی انسان معاصر از علائق خویشتن است و نویسنده در این داستان از لحنی غریب و شاعرانه بهره گرفته است. در داستان می خوانیم: «مرد همیشه روی همان صندلی می نشست که در انتهای پیشخوان قرار داشت؛ البته وقتی که کسی آنجا را اشغال نکرده باشد. اما اغلب اوقات صندلی خالی بود. «کینو» زمانی را به خاطر آورد که مرد برای اولین بار به بار او آمده بود. ظاهرش خیلی زود توجه کینو را جلب کرده بود؛ سری تراشیده با برقی آبی رنگ». 📚» ᴊᴏɪɴɪɴɢ ᴛʜᴇ ᴄʜᴀɴᴇʟ