یکی تو ناشناس گفته خیلی چالش غیر اخلاقییه
چرا ؟
چون قراره احتمالا فحش بخورید
چرا کانالای بالای ۴کا
آیدی برای تبادل ندارن
اون وقت کانال ۳۰۰ تایی آیدی ادمین داره برای تبلیغ/:
| تَبَتُّـل |
#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق #قسمت_1 کلافه روی صندلی نشستم خواستم به عادت دستی توی موهام بکشم که یادم او
ریپلای به قسمت اول رمان مغرور عاشق❤️
خدا کند نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من نمیارزد به غصه خوردن تو!
#حسین_زحمتکش
من ندانستم که از اول تو بی مهر و وفایی
عهدنابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم؟!
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟!
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
#سعدی
با دویست و چند تکه استخوان دوستت دارم و چند سال باید بگذرد تا استخوانهایِ آدم، همه چیز را فراموش کنند؟
#لیلا_کردبچه
آدم ها را لبریز نکنیم !
همیشه نمیشود نادیده گرفت ،
آستانه ی تحملِ هرکس اندازه ای دارد .
هر آدمی از یک جایی به بعد خسته میشود ،
از خوب بودن دست می کشد ،
قسمت های آزار دهندهی زندگی اش را جدا میکند و برای همیشه دور می ریزد.
با خودخواهی و غرورهای بیجا، صبرِ آدم ها را لبریز نکنیم.
آدم های این روزگار به قدری فکر و مشغله دارند که حوصله ندارند پای حرف و برداشت های اشتباهِ ما بنشینند ،
حوصله ندارند خودشان را با اخلاق و طرز تفکرِ ما عوض کنند
کاری به کارِ آدم ها نداشته باشیم !
آدم ها سرشان به کارِ خودشان گرم است ،
آدم ها دل و دماغِ سابق را ندارند ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
در جواب اینکه میپرسند،
هنوز تنهایی یا نه، باید گفت:
خستهتر از آنم که دوباره خودم را به کسی یاد بدهم...
#المیرا_دهنوی
| تَبَتُّـل |
دلم از این اتفاق خوبا میخواد که باورت نمیشه داره اتفاق میفته.
داره بارون میاد
خدای مهربون :)))))))
هدایت شده از در حــوالی دختــرانگی هایـــم
اين توانايی رو از كجا مياريد كه وقتی تقصير شماس يه جوری همه چيو برميگردونيد كه تقصير ما بشه؟
|پرستو|
#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_35
کوله سمانه رو گرفتو انداختم روی دوشم یکم سنگین بود ولی به تیپم میومد😬
2_3 ساعتی اونجا بودیم و راه افتادیم تا غروب چند جای دیگه هم سر زدیم ساعت حدود ۶ بود که برگشتیم مجتمع هم گشنم بود هم کمرم داشت می شکست ناهار بهمون قرمه سبزی دادن که هیچ کس نخورد مزه علفی و می داد که یه گاو ماده بالا آورده باشتش تو کوله خودم کلیییی خوراکی داشتم ولی حیف
با بنیامین هم هیچ ارتباطی نداشتم اونم همین طور از اتوبوس پیاده شدیم و خیلی داغون رفتیم توی اتاقامون یکم استراحت کردیم کلی چیز میز خوردیم لباسامون و عوض کردیم و رفتیم توی حیاط سمانه سیم کارت جدیدی که خریده بود و آورد و انداخت توی گوشیش یه لحظه کرم درونم فعال شد
بهش گفتم و اونم تایید کرد شماره مبینا رو گرفتیم بعد چند تا بوق برداشت:
_بله بفرمایید
سمانه صداشو بچه گونه کرد استاد تقلید صدا بود این بشر و با ناز گفت:
_سلام ماماااااانی
_بله
_شوطوری مامانی جونم
_مامانب چیه بچه اشتباه شده
یه دفعه صداش و بغض دار کرد و گفت:
_تو خیلی بدی مامانی خیلی بدی من و دنیا آولدی بعد ولم کلدی رفتییییی
دورمون شلوغ بود و چون صدای مبینا روی اسپیکر بود همه میشنیدن و می خندیدن منم پهن بودم رو زمین مبینا هم درحال انکار بود
_چی میگی دختر گل من مامانت نیستم خدافظ
_نهههههه تولو خدا قطع نکنننن من تنهاااااام
_ای خدا خب کجایی الان تو
_مننننن؟! من یه جای خوب🤤
دیگه نتونستم جلوی صدام و بگیرم و زدم زیر خنده پخش بودم رو زمین
_صبر کن ببینم صدای خنده.... یه دفعه صدای عصبی شد و گفت:
_مگه دستم بهتون نرسه سرخوش های احمققققق
گوشی و از اسپیکر خارج کردم گذاشتم در گوشم و گفتم:
_چطوری خوشگل خانوم
_خیلی خری آوا من که می دونم همه این آتیشا از گور تو بلند میشه
نویسنده:یاس
#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_36
_خیلی خب حالا جوش نکن شیرت خشک میشه
یه دفعه صداش غمگین شد و گفت:
_تو از کجا فهمیدی
مغزم هنگ کرد یه لحظه نفهمیدم چی میگه از جام پریدم و جییغ کشیدم:
_چیییییی جوووون آوا بگو راس میگی پاییییغدارم خاله میشمممم
اصلا برام مهم نبود که اونجا کلی آدمه داشتم از ذوق میمردم اما صدای ناراحتش همه خوشحالیم و گرفت:
_چرا خوشحال می شی حالم بده آوا
_چرا فدات شم
_آخه مردم چی میگن ما کلا یک ماهه عروسی کردیم بعد من الان سه هفتمه نمی گن اینا هول بودن
_وای مبینا این حرفا از تو بعیده به خدا مگه کار غیر شرعی کردی شما رسما عرفا زن و شوهر همدیگه اید عاشق بچه هم هستید حالا هر عقب افتاده ای هرچی می خواد بگه بگه
_مرسی رفیق که حال خوبمی
_وظیفههههه است حالا دختر یا پسر
_خله میگم تازه ۳ هفتمه ای خاله فداش شه
_سمانه پیشته؟
_نه همون اول رفت دسشویی
_بهش نگو هرچی کمتر بدونن بهتر
_باشه هروقت خواستی بهش بگو خودت
_آوا گوشی...
_الو سلام علیکم
_بههههه سلااااام پدر مهربان قصه چطوری امیر خان
_قربونت وروجک آوا بنیامین دم دسته
سرم و برگردونم وا این کی اومده بود اینقدر نزدیک نشسته بود
_آره چطور
_گوشی و بده بهش
_چرا به خودش زنگ نمی زنی
_کار نداشته باش بده بهش گوشیو
نمی خواستم برم طرفش ولی روی امیر و نیم تونستم زمین بندازم بلند شدم رفتم جلوش ایستادم داشت کتاب می خوند از همون بالا گوشی و پرت کردم روش ...
از جاش پرید و با اخم نگاهم کرد مصلا حواسش نبوده من که می دونم کلا داشت مکالمه رو گوش می کرد
نویسنده:یاس
#رمان_آنلاین_مغرور_عاشق
#قسمت_37
با اخم گفت:
_چته
مثل خودش اخم کردم و گفتم:
_با شما کار دارن
_کیه؟!
اداش و در آوردم و گفتم:
_ینی تو نمی دونی
اخمش غلیظ تر شد و گوشی و برداشت منم رفتم سر جام نشستم ولی صداش واضح میومد:
_بله
_....
_سلام امیر بله
_...
_خاموش نکردم سیمکارتم و درآوردم
_...
_ولم کن تورو جان من دوروز اومدم کلم هوا بخوره یکم فک کنم ببینم چه غلطی باید بکنم
_...
_نمیخواد چیزی بگی خودم میام حلش می کنم انگار کن باهام حرف نزدی
...
بقیه حرفاشون تعارف و خداحافظی بود اومد بالا سرم تا خواست گوشی و پرت کنه روم سرم و بلند کردم و رو هوا گرفتمش اونم بدون تشکر رفت ببو گلابی یابو کلا به خر گفته بیا تو بغلم...
رفتیم برای شام منو انتخابی بود بندری و الویه و کتلت یه بندری گرفتم دنبال سمانه می گشتم کلا نمی دونم این بشر چه علاقه ای داره سر میزی که بنیامین هست بشینه اصلا این مگه استاد نیست بین ماها چیکار می کنه پوفی کشیدم و کنارش نشستم شام و خوردیم و رفتیم توی اتاق هامون خیلی خسته بودم یکم با بچه ها گفتیم و خندیدیم و بعدم رفتیم توی بغل خواب
خیلی آشفته بودم انگار یکی دنبالم کرده بود هی صحنه ها عوض می شد یه جای تاریک بود م و یک چیز سیاه دنبالم توی یه جنگل بزرگ می دیدم و جیغ می کشیدم یه دفعه یکی از پشت بغلم کرد یک چیز خیلی خوب یه حس فوق العاده یه عطر خوب پیچید توی بینیم یه مرد بود تا خواستم برگردم ببینمش صحنه عوض شد و خودم و توی ۵سالگیم توی انباری پرورشگاه کنار مهراد دیدم....
نویسنده:یاس
انگلیسی ها یه اصطلاح دارن به اسم " Basorexia "
معنیش میشه تمایل طاقت فرسا برای بوسیدن کسی...
و اینطوری قشنگ ترین انتظار رو تو یه کلمه جمع کردن، همینقدر لطیف و طاقت فرسا :))
#لفظ