eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
14.3هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمـرد فقـــیری ریخت پیرمرد خوشــحال شد و گوشه های دامن را زد و رفــت! در راه با پــرودرگار سـخن می گفت: «ای گـــشاینده گــره های ناگـــشوده عنایتی فـرما و گـــره ای از گـره های زندگـــی ما بگـــشای» در همین حال ناگهان از گره هایــش باز شد و گـــندمها به زمــین ریخت! او با ناراحتی گـــفت: من تو را ڪی گفتم ای یار عـزیز کاین گـره بگشای و گندم را بریز! آن گــره را چون نیارستی گـشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشـــــست تا را از زمــین جمـــــع ڪند در ڪمال ناباوری دید دانـــــه‌ ها روی ظــرفی از ریخــته اند! نــدا آمد ڪه: تو مبــین اندر درخـتی یا به چاه تو بـین ڪه منم مفتاح راه 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃 امشب از خدا❣ برایت من چنین خواستم دلت آرم ، تنت سالم دعایت مستجاب عاقبتت بخیر الهی آمین شبتون به نور خدا روشن 🌱🦋
تقویم نجومی اسلامی 👈 یکشنبه 👈 11 آذر / قوس 1403 👈29 جمادی الاول 1446 👈1 دسامبر 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅عقد و خواستگاری و عروسی. ✅خرید کردن. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅بردن جهاز عروس. ✅تاسیس امور خیریه. ✅خرید حیوان و چهارپایان. ✅دیدار دوستان و بزرگان. ✅و مهاجرت به شهر دیگر خوب است. 🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد مبارک و شجاع خواهد بود. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج قوس است و امور زیر خوب است: ✳️امور ازدواجی. ✳️کارهای آموزشی و تعلیماتی. ✳️شروع به کسب و کار. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️رفتن به خانه نو. ✳️بردن جهیزیه. ✳️شراکت و امور شراکتی. ✳️و امور تجاری خوب است. 🔵مناسب بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب شب دوشنبه: ممکن است فرزند کمک حال ظالمان گردد. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث گوشه گیری و انزوا می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث نجات از بیماری می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب دوشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 30 سوره مبارکه "روم" است. فاقم وجهک للدین حنیفا... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را امری پیش آید و عده ای می خواهند او را از آن کار منع کنند و او سخنان آن ها را گوش نکند. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد. 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅مردی که در همه مراحل زندگی پرخاشگر است باید به مادرش پس داد - کنترل کردن تغییرات در سنین بالا بسیار سخت است/دکتر عزیزی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ارتباط دختر و پسر برای خواستگاری ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . یه هفته از اون شب کذایی میگذشت..... یه هفته ای که بهاد
📜 🩷 . (بهادر) یک ماهی میشد که از روستا و عمارت بیخبر بودم و خودم رو با کارهای مربوط به شهر مشغول میکردم..... اصلا تو حال خودم نبودم، نمیدونستم کجای دنیا وایستادم و تصمیمم با خودم و زندگیم چیه؟؟!! داشتم از خودم فرار میکردم و توان مقابله با احساساتم رو نداشتم... از شرم و خجالت و حس عذاب وجدانی که نسبت به گلبهار داشتم داغون شده بودم..... از این وضع پریشون زندگیم رضایتی نداشتم.... نمیدونستم در غیاب من چی بهش میگذره و الان تو چی وضعی داره روزگار میگذرونه، ولی با شناختی که از مادرم داشتم و کینه ای که ازش به دل داره میدونستم تا الان حتما به بدترین شکل ممکن باهاش رفتار کرده..... میدونستم که از آخرین حضورم تو عمارت اتفاقات خوشایندی نیوفتاده بود ولی دلم رو به دریا زدم و عزم رفتن کردم، بیشتر از این تو شهر موندن رو جایز ندونستم....... میدونستم که با برگشتنم اتفاقات خوبی در انتظارم نیست ولی دل موندن هم نداشتم باید فردا به روستا برمیگشتم...... بی خبر از اینکه مادرم نقشه ای دوباره برام کشیده... (گلبهار) با فشارهایی که اینجا بهم وارد میکردن دیگه پوست کلفت شده بودم و می‌تونستم تحملشون کنم ولی دلتنگی و دوری از خانوادم بیشتر بهم فشار میاورد، تصمیم خودم رو گرفتم، هر طور که شده باید با نیرخاتون(مادر بهادر)صحبت میکردم، اونم خودش یه مادره، حتما درکم‌ میکنه، از آوردن اسمش تنم به لرزه میوفتاد ولی چاره ای نداشتم یا حرفهام رو گوش میکرد یا..... دیگه برای زنده موندن انگیزه ای نداشتم.... یا یجوری از دست این زندگی خودم رو خلاص میکردم.... درسته بهم گفته بود دور و ورش آفتابی نشم و تهدیدم کرده بود که اگه کاری کنم که باعث ناراحتیش بشه بلایی سرم میاره، ولی باید شانس خودم رو امتحان میکردم... فردا صبح، بعد از جمع کردن میز صبحانه به سمت اتاقش راه افتادم، یه نظر به سر و وضعم کردم، داغون بودم و چیزی ازم باقی نمونده بود، در زدم و بعدش منتظر اجازه حضور شدم..... جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔چگونه با فامیلی که حرفمان را باور نمی‌کند رفتار کنیم؟ - اشتباه از سمت چه کسی است؟/دکتر عزیزی 🎥
هدایت شده از تبلیغات گالری هنرمندان🎻
همه مشارکت کنید 👆👆👆 اجرتون با حضرت زهرا 🤲🤲🤲
💡افراد دارای فکری، به توانایی‌های خود ایمان دارند. 💠 یک فرد عاقل و بالغ، نسبت به رویدادهای زندگی و پستی‌ها و بلندی‌ها از خود واکنش‌های منطقی نشان می‌دهد. 💠 این فرد به قدری قوی است که در خود می‌بیند در برابر سختی‌ها و مشکلات زندگی ایستادگی کند و بهترین کار را انجام دهد. 💠 این افراد سریعا خود را با شرایط هماهنگ می‌کنند و با تغییرات محیط و زندگی خود را تطبیق می‌دهند و برای داشتن زندگی ایده‌آل راه‌حل‌های کوتاه و مفید را پیدا می‌کنند. ⁉️در جلسات خواستگاری می‌توانید از او سوال کنید که در برخورد با مشکلات چه عکس‌العملی از خود نشان می‌دهد؟ حتی طرز صحبت کردن این فرد نشان می‌دهد که به بلوغ فکری کافی برای رسیده است. این موارد در صورت ایده‌آل است . •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• ‎‌‌‌
❤️🍃❤️ 🔴وقتی با هم دعواتون شد دعــوا را کش ندین ❗️وقتی بحثتون میشه و دلخوری پیش میاد نذارید دلخوری به روز بعد بکشه. از دل هم دربیارید و بی تفاوت نخوابید. ❌این حس بی تفاوتی از تلخ تریناست که روان نامزد یا همسرتونو آزار میده. همون شب ناراحتی رو چالش کنین و روز بعدتون رو با شادی و رضایت ازهم شروع کنین وگرنه روزی که با ناراحتی از شب قبل شروع بشه اون روزم هدر میره ... ✌️اگه گذشت آدمو کوچیک میکرد خدا با این همه گذشتش اینقدر بزرگ نبود. سعی کنین حتی تو لحظات ناراحتی و دلخوری کنارهم باشین و رختخواب تونو از هم جدا نکنین...
عجیب است که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش می‌کنند، اگر همین انرژیشان را صرف عشق ورزیدن به هم نوعان خود کنند، شیطان در تنهاییِ خود خواهد مرد ...! 👤کانال دکتر انوشه ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . (بهادر) یک ماهی میشد که از روستا و عمارت بیخبر بودم و
📜 🩷 . با فکر این که یکی از خدمه ها هست بهم گفت بیا تو..... به محض دیدنم عصبانی بلند شد و غرید تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟ کی بهت اجازه داد بیایی داخل.... از شدت عصبانیت تو مرز سکته بود زنیکه عقده ای... به خودم جرات دادم و گفتم: خانم جان، شما خودتون یه مادرین و یه دختر هم سن و سال من دارین، دلتون میخواد سرنوشت دخترتون هم مثل سرنوشت من بشه؟؟!! .... بخدا من گناهی نکردم..... نگاهی پر غضب بهم انداخت و گفت: دختره ی گستاخ ه.رزه.... حرفهای بزرگتر از دهنت میزنی، مواظب زبونت باش ایندفعه اونو کوتاهش میکنم..... هیچ وقت یادت نره تو یه عروس خونبس هستی و تا آخر عمرت باید به عنوان کلفت و خدمه اینجا کار کنی.... نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم و گفتم ولی خدا رو خوش نمیاد..... خونبس رسمیه که برای رضای خدا نیست..... خونبس حراج عمر زن بیگناهی مثل منه، برای نجات جون مردی گناهکار!!.... هیچ موقع نفهمیدم گناه من این وسط چیه؟؟ و بخاطر کدوم‌ گناه نکرده باید اینطوری مجازات بشم و تقاص پس بدم؟؟!!.... با تو دهنی که بهم زد ساکت شدم و اشکم از گوشه چشمم جاری شد..... گمشو بیرون دختره زبون دراز..... دیگه دور و اطرافم نبینمت که بد میبینی.... دستم رو روی دهنم گذاشتم و سر به زیر و مظلوم از اتاق زدم بیرون، خدایا خسته شدم خودت به داد منه بی‌کس برس.... خوب که فک میکردم نه بهادر، نه دلربا هیچکدوم این همه بی رحم و مروت نبودن، نمیدونم شاید حتما به پدر مرحومشون رفته بودن، ولی این زن... امروز پنجشنبه هست و طبق رسم هر هفته مادر ارباب رفته بود سر خاک بهداد، هر کدوم از خدمه ها هم مشغول کاری و منم مشغول تمیز کردن باغ بودم.... به دستور نیرخاتون به یاد بهداد هر پنجشنبه غذایی آماده و بین اهالی روستا پخش میشد، ولی من اجازه کمک کردن و پخش کردن غذا رو نداشتم، تو عمارت همه به چشم یه خدمه بهم نگاه میکردن... صدای کوبیده شدن در عمارت به گوشم رسید، با فکر اینکه مادر اربابه خودم رو پشت درختی پنهان کردم، نه حوصله نگاه های پر از نفرتش رو داشتم نه زخم زبان هاشو..... بار دوم‌ کوبیده شد، معلوم‌ نبود این وقت ظهر نگهبان ها کجا بودن که کسی نبود در رو باز کنه.... با ترس و دلهره به سمت در راه افتادم..... میدونستم بخاطر این کارم مواخذه میشم ولی چاره ای نبود..... با دیدن زنی و پسری که همراهش بود چشام گشاد شد و پشت در خشکم زد......
🔥 امام حسن علیه السلام همراه پدر ارجمندش علی علیه السلام برای طواف به مسجدالحرام رفتند ، نیمه های شب بود ، ناگاه شنیدند شخصی در کنار کعبه به سوز و گداز خاصی مناجات می کند ، امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود : پیش او برو و به او بگو نزد من بیاید . امام حسن علیه السلام پیش آن شخص رفت ، دید جوانی است بسیار مضطرب و هراسان ، که سرگرم دعا و راز و نیاز با خدای بزرگ است به او گفت : امیرمؤ منان ، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید نزد من بیا . آن جوان با شور و اشتیاق وافر برخاست و به حضور علی علیه السلام آمد ، حضرت به او فرمود : حاجت تو چیست که این گونه خدا را می خوانی ؟ عرض کرد : من جوانی بودم بسیار عیاش و گنهکار ، پدرم مرا از گناه و آلودگی نهی می کرد ولی من به حرف او گوش نمی دادم ، بلکه بیشتر گناه می کردم تا اینکه روزی پدرم مرا در حال گناه دید ، باز مرا نهی کرد ، ناراحت شدم ، چوبی برداشتم او را طوری زدم که به زمین افتاد ، در نتیجه مرا نفرین کرد ، نصف بدنم فلج شده (و با دست لباس را عقب زد و قسمت فلج شده بدنش را به امام علیه السلام نشان داد) از آن به بعد خیلی پشیمان شدم ، نزد پدرم رفتم با خواهش و گریه و زاری ، از او معذرت خواستم ، و از او خواستم که برای نجاتم دعا کند ، او حاضر شد که با هم برویم در همان مکانی که مرا نفرین کرد ، در حقم دعا کند تا خوب شوم ، با هم به طرف مکه رهسپار بودیم ، پدرم سوار شتری بود ، که در بیابان مرغی از پشت سر ، شتر را رم داد و پدرم از روی شتر بر روی زمین افتاد ، تا به بالینش رسیدیم از دنیا رفته بود ، همانجا دفنش کردم و اینک خود تنها به اینجا برای دعا آمده ام . حضرت فرمود : از اینکه پدرت با توبه طرف کعبه آمد تا دعا کند تو شفا یابی معلوم می شود ، از تو راضی شده است ، اینک من در حق تو دعا می کنم . آنگاه امام علیه السلام دست به دعا بلند کرد و سپس دستهای مبارکش را به بدان آن جوان کشید ، جوان در دم شفا یافت . و بعد علی علیه السلام به فرزندان توصیه کرد به پدر و مادر خود نیکی کنند ✨✨✨
ﻣﻦ زن بوﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳـــﺖﺩﺍﺭﻡ… ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺳﺮﺧﻮﺵﻣﯿﺸﻮﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪﺑﻠﻨﺪ ﮐوﺗــﺂﻩ ﮐـــﻮﺗــﺂﻩ ﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﯿﺰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻥﻫﺎ.… ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭﺁﺑﯽ ﻭﺯﺭﺩ ﻭﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭﻗﺮﻣﺰ ﺑﭙﻮﺷﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻨﻢ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺨﻨــــﺪﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﺯﮎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ دارم ❤️ @daneshanushe✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨با مردی که بلد نیست محبت کند چه کنیم❤💍 🟤 دکتر سعید عزیزی ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
اگر کسی ازت پرسید: چقدر بهم اعتماد داری؟ نگو به قدرت چشم هام! بگو به اندازه که بهم اطمینان میدی، بهت اعتماد دارم... چرا؟ اینکه بدونه تا زمانی برای تو با ارزش که به ارزش‌هات احترام بزاره! این رو یادمون نره👌 @daneshanushe✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 عواملی که باعث می‌شود کودکان به بازی معتاد شوند - والدین باید با فرزندانشان بازی کنند/روانشناس پهلوان نشان ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . با فکر این که یکی از خدمه ها هست بهم گفت بیا تو..... ب
📜 🩷 . این همه شباهت بین این پسر و بهادر عجیب بود؟؟!!... همین طور با تعجب نگاهم بین زنه و پسره میچرخید که با صدای یکی از خدمه ها به خودم اومدم.... تو اینجا چیکار میکنی؟ با اجازه کی در رو باز کردی؟ برو‌کنار ببینم... با صدای فریادش نگهبان ها سر رسیدن و با ضربه ای که بهم زدن پخش زمین شدم و لحظه اخر نگاهم با نگاه پسره تلاقی شد...... پسره به سمتم قدم برداشت و خواست از زمین بلندم کنه که صدای مادر ارباب اومد.... اینجا چه خبره؟؟!!...... همه به سمت صدا برگشتن!!...... ولی مادر ارباب با دیدن اون زن به وضوح رنگش پرید و گفت:...... تو...... تو......... اینجا چیکار میکنی؟؟...... بعده این همه سال برا چی اومدی؟؟...‌ این همه سال از وجودت باخبر بودم ولی کاری به کارت نداشتم تا زندگیم‌ حفظ بشه..... برو از عمارت من بیرون...... دیگه نمیخوام این‌طرفا ببینمت، برو بیرون..... زنه کمی جلو اومد و گفت: نیرخاتون باید باهم صحبت کنیم؟؟..... من این همه سال صبر کردم ولی دیگه نمیتونم... نمیدونم دیگه چند صباحی زنده ام ولی باید قبل رفتنم به ارباب همه چیز رو بگم...... دوست ندارم با این راز بمیرم، بهادر باید از همه چیز باخبر بشه!!..... حال نیر خاتون اینقدری بهم ریخته بود که توجهی به اطرافش نداشت و از وجود من اونجا بیخبر بود.... با حالی زار به سمت عمارت راه افتاد و لحظه آخر گفت:..... بهادر اینجا نیست و معلوم نیست کی برمیگرده؟!... برو همون جایی که این همه سال بودی..... نزار کاری که سالها قبل انجام ندادم الان عملی کنم.... خودت میدونی که شوخی ندارم.... مخصوصا الان که چیزی برای از دست دادن ندارم..... برو....... گلناز برو..... به نگهبان ها اشاره کرد و گفت بندازینشون بیرون.... زنه خیلی خونسرد گفت: میرم ولی مطمئن باش هر چه زودتر دوباره برمیگردم..... اینجا چه خبر بود، یعنی این زن کیه؟؟... هیچکدوم اینها اونقدری برام مهم نبود، ولی شباهت بیش از اندازه این پسر و بهادر خیلی منو به فکر انداخته بود!!.....
آقایان بخوانند 👈مردها مراقب چند اقدام ناپسند بعد از ازدواج باشند ‼️بی‌توجهی به ظاهر 👈همون‌طور که در اوایل آشنایی به خودتون می‌رسیدید، الان هم به ظاهرتون رسیدگی کنید تا همسرتون احساس خوبی کنه. 👌فراموش کردن مناسبت‌ها ❌رعایت نکردن ادب 👈‼️کاری نکنید که همسرتون تصور کنه برای شما فرقی با یکی از دوستان مذکرتون نداره. ‼️بی‌توجهی به ظاهر و احساسات همسرتون
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . این همه شباهت بین این پسر و بهادر عجیب بود؟؟!!... همی
📜 🩷 . شباهت بیش اندازه این پسره و بهادر خیلی منو به فکر انداخته بود!!... یعنی چه نسبتی باهم داشتن؟؟!! بشدت کنجکاو بودم که از این راز سردربیارم... روزها پشت سر هم سپری میشد و خبری از بهادر نبود، تنگاری آب شده رفته بود تو زمین، رغبتی به اومدن و دیدنش نداشتم ولی ته دلم دوست داشتم بدونم الان کجاست و چیکار میکنه.... بهم خیلی نامردی کرده بود ولی من ذاتا دختر مهربون و دلرحمی بودم و زود میبخشیدم.... چند باری گلناز به عمارت اومده بود ولی به دستور نیرخاتون نگهبان ها مانع ورودش شده بودن و زن بینوا هم بعد از ساعتها ایستادن پشت در و ناامید شدن رفته بود..... تقریبا یک ماهی بود که به بردگی برا این عمارت و زندگی تو انباری سرد و تاریک عادت کرده بودم که نقشه مادر ارباب(نیرخاتون) رونمایی شد، دختر خان روستای بالاتر به عمارت پاگذاشت..... دختری بشدت خودخواه و مغرور که حتی سایه خودش رو هم قبول نداشت و ازش فراری بود، سردی و شرارت از چشمهاش میبارید، به نظرم از نظر اخلاق و وجنات خیلی شبیه نیرخاتون بود..... تو آشپزخونه مشغول کمک به پخت غذا بودم و بی اهمیت به اطرافم کار خودم رو میکردم که پچ پچ خدمتکار ها به گوشم رسید...... یکیشون گفت: این دختره ده بالا نشون شده بهادر خان هست.... چقدر زیبا و خانومه، عروس عمارت باید همچین دختر با اصالتی باشه نه اون دختره ده پایین... واقعا هم با بهادر خان برازنده همدیگه هستن و به هم میان..... یکیشون می‌گفت و اون یکی خدمه ها هم تایید میکردن... ادامه داد: اگه این اتفاق شوم نمیوفتاد و این دختره خونبس ه.رزه پاشو اینجا نمیزاشت الان تو عمارت هفت شبانه روز بساط عروسی برپا بود.... همشون نچ‌ نچی سردادن و شروع به لعن و نفرین من کردن... دیگه نمی‌تونستم بیشتر از این خوددار باشم... از شدت عصبانیت دستام می‌لرزید و کنترلی رو خودم نداشتم، عصبی به سمت خدمه غریدم و خواستم چیزی بگم‌ که با دیدن اون دختره تو آشپزخونه ساکت شدم... دهنم لال شد و نتونستم حرفی بزنم.... . جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
❤️‍🔥✨به خاطر خودتان گذشت کنید ✍🏻 در شرایطی که ممکن است پایتان به مشاجره ‌ای بی حاصل باز شود بیهوده پایداری نکنید •● و بهتر است بدانید از کاه ، کوه ساختن هیچ کمکی به حل موضوع نمی‌ کند.