فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣تفاوت غرور و عزت نفس
#دکتر_سعید_عزیزی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
#سیاستهای_زنانه
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔹برای صمیمی شدن با همسرتان به او بگویید « دوستت دارم »
✅ درست است که می دانید همسرتان شما را دوست دارد و او هم از علاقه شما نسبت به خودش مطمئن است، اما این دلیل نمی شود که شما و یا همسرتان از ابراز علاقه نسبت به یکدیگر امتناع کنید.
همه افراد نیازمند شنیدن این جمله هستند، ولو آن که جمله تکراری باشد.
تاکید به این حس هیچ گاه از ارزش شما نمی کاهد و یا همسرتان را پرتوقع نمی کند،
به همسرتان بگوئید:
دوستش دارید و از این که او کنارتان هست، احساس آرامش و خوشبختی می کنید.
«دوستت دارم»، جمله معجزه گری است که شنیدن به موقع آن، گوش همسرتان را می نوازد و به زندگی شما امید تزریق می کند.
۰
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۹۹ . آخر سر هم گفت چه بخوای چه نخوای من میام اونجا میشورمش که بدون
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت۱۰۰
.
برگشتم خونه و این بار بدون توجه به حضور امید ضجه زدم و احساس کردم جونی در بدنم نیست و همش فکر میکردم چرا من کارم به اینجا کشید؟ منی که همیشه قصد داشتم آبرومندانه زندگی کنم و حتی اگه بدترین اتفاق توی زندگیم بیافته هم کسی متوجه نشه و خودم و احمد حلش کنیم اما حالا همه خبر دار شده بودن و این آبروریزی بزرگی بود. از اون بدتر حال آتوسا خراب بود و نیاز داشتم یکی کمکم ببرش دکتر بنابراین برخلاف میل باطنی ام با گوشی خودم به احمد زنگ زدم(اینو یادم رفت بگم احمد توی همون جریانات منت کشی و این حرفا برام یه گوشی هم کادو خریده بود) که با اولین بوق جواب داد و انگار منتظر بود؛ بدون مقدمه گفتم بیا خونه حال آتوسا وخیمه بیا ببریمش دکتر و بعد بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه گلایه وار گفتم با من دشمنی داری و میخوای از پا درم بیاری با بچه خودت که نمیخوای و قطعش کردم؛ حدود نیم ساعت بعد احمد با لب و لوچه آویزون ولی شرمسار و پشیمون وارد شد و با تن صدایی آروم گفت آتوسا چش شده؟ با خشم گفتم اگه زمانی بین اون زمان هایی برای پروانه خانم اختصاص میدی آزاد کردی بیا بگم بچت چشه! از کنایه ام دلخور شد ولی چیزی نگفت و فقط سریع گفت بپوش بریم! توی راه و توی ماشین آتوسا بی قراری میکرد و دیدم امید خودش رو چسبونده به احمد و انگار واقعا از حوادث امروز ترسیده بود که احمد دست نوازشی روی سرش کشید و امید نیشش باز شد و گفت بابا من بگم آبجی چشه؟! آتوسا پی پی اش سرخه! احمد نگاهی به من کرد و گفت اره سارا؟! سری به تایید تکون دادم و اروم لب زدم اسهال خو.نی گرفته بچه مظلومم احمد شرمنده رو برگردوند سمت پنجره و دیگه تا بیمارستان چیزی نگفت و اونجا هم دکتر بعد از معاینه گفت این بچه وضعش وخیمه باید حداقل یک هفته بستری بشه! برگشتم و نگاهی به صورت احمد کردم و تماما حس کردم شرمنده است که چرا اینقدر از وضع بچه اش بی خبر بوده و بدون معطلی رفت برای کارهای بستری و دیگه حرفی بین ما رد و بدل نشد تا زمانی که طفل معصومم رو بستری کردن و احمد پشیمون و شرمسار مثل پروانه دورش میگشت و همش به دکتر و پرستارا میگفت تو رو خدا بگید چی براش بخرم که زودتر خوب بشه؟ و اونها هم هرچی میگفتن احمد سریعا تهیه میکرد! درد آتوسا یه طرف وابستگی امید هم یه طرف که نمیتونست بدون من بخوابه و باید میرفت خونه باعث شده بود احمد بیش از پیش عذاب وجدان بگیره! خلاصه اون شب با زحمت احمد، امید رو برد خونه ...
.
✔️ وقتی همسرتان به شما ابراز احساسات می کند حتما واکنش متناسبی از خودتان نشان دهید و این ابراز را هرگز ناديده نگيريد.
🔥 فراموش نكنيد كه زنان و مردان، راههای متفاوتی از هم، برای بيان احساسات دارند.
_پس به شكلی كه همسرتان از طريق آن ابراز احساس میكند؛ احترام بگذاريد.
❣💍❣
❤️جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
#سیاستهای_زنانه
"چند #نکته که هر خانمی باید بداند!"
👈 سعی کنید ورزش را از خودتان دور نکنید، اگر میتوانید مرتب به کلاسهای ورزشی بروید، اگر فرزند کوچک در خانه دارید و یا هزینههای کلاسهای ورزشی برای شما بالاست؛ می توانید با برنامههای تلویزیونی و یا انفرادی نرمش کنید.
👈 لباسهای کهنه، پاره و آنهایی که بر اثر شستشو از رنگ و رو رفتهاند، را دور بریزید، هیچ چیز مثل لباس کهنهای که به تن شما زار میزند، چهرهتان را پیر و روحیهتان را افسرده نمیکند.
👈 به زیبایی و مرتب بودنتان اهمیت دهید. هر روز صبح موهایتان را شانه بزنید و ابروهایتان را مرتب کنید، از گردنبند و گوشوارههایی که در اعماق کمدتان مخفی کردهاید، لذت ببرید، آنها را بیرون بیاورید و هر هفته از یکی از آنها استفاده کنید.
👈 میتوانید با کمی آرایش، روح خود را شاد کنید. همیشه برای دل خودتان به خودتان اهمیت بدهید نه یک نفر دیگر.
👈 کارهای خانه را صبحها انجام دهید که بعد از ظهرها در کنار همسر و فرزندانتان باشید.
👈 روزانه حداقل پنج دقیقه به خودتان زمان دهید، موسیقی آرامی را پخش کرده و چایی در آرامش بنوشید و به رویاها و برنامههای شخصی خودتان فکر کنید و برایشان برنامه اجرایی بریزید.
♦️بلوغ واقعی توی رابطه کجاست؟!
🔹اونجا وقتی ناراحتیش رو میگه جای گفتن چقدر حساسی و عصبانی شدن، حتی اگه اون موضوع برای خودت مهم نباشه، میفهمی چقدر برای اون با ارزشه و بهش توجه میکنی
🔹وقتی به چیزی نه میگه جای اصرار به تصمیمش احترام میذاری
🔹اگه روی ارتباطت با یه نفر حساس شد به جای توجیه سعی میکنی ارتباطت روکمکنی
🔹بلوغ واقعی توی رابطه اینه وگرنه حرف های قشنگزدن رو همه بلدن
❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۱۰۰ . برگشتم خونه و این بار بدون توجه به حضور امید ضجه زدم و احساس
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت۱۰۱
.
تصمیم گرفتم حالا که دیگه در اصطلاح آب از سرم گذشته و همه فهمیدن از طریق خانواده ها اقدام کنم که احمد بادست پر از خرید اومد توی ماشین نشست و گفت راستش سارا فکر کردم بهتره چند روزی بری خونه حدیث خواهرت که بتونی خستگی بیمارستان از تن به در کنی و حدیث هم کمکت کنه!
به نظر فکر بدی نمی اومد چون واقعا دیگه دل وارد شدن به اون خونه رو نداشتم و بعد از رسیدن به خونه وسایل رو بستم و بدون حرف سمت خونه حدیث راه افتادیم و حدیث هم خیلی استقبال کرد.
احمد ما رو گذاشت اونجا و رفت سر کار و من با اشک و بغض سفره دل باز کردم و امید پسرم مضطرب هی دختر حدیث که چند سالی ازش بزرگتر بود رو توی بازی با اسباب بازی ها رها میکرد و می اومد با غصه منو دید میزد و هربار بهش میگفتم نگران نباش مامان چیزیم نیست برو و با دختر خاله ات بازی کن ولی واقعا دلم پر بود و اشک هام امونم رو بریده بودن و دیگه ابایی نداشتم از گفتن و همه چی رو لو دادم و حدیث هم بغلم کرد و دست نوازش روی سرم کشید و اینقدر همدردی کرد تا اروم شدم و اخر سر گفت بهت خیلی حق میدم آبجی قشنگم اما ببین منم مثل تو فکر میکنم باهاش سر و سری داره اما شاید هنوز به رابطه نکشیده باید یه طوری این زنک رو ازش دور کنیم حالا با یه ترفندی مثل ترسوندن یا تطمیع یا نمیدونم دعا گرفتن و ...
نفسی از روی نا امیدی کشیدم و گفتم مثل زالو هست فکر نکنم رهاش کنه!
حدیث متفکرانه گفت آخه عجیبه احمد اقا که میگی سابقا ازش بدش می اومده و اینکه به خواستگاریش جواب رد داده بوده و اینکه خیلی وضع مالی خوبی هم نداره نمیدونم این زنک به چی احمد آقا دل خوش کرده؟ آهی از دل کشیدم و با بغض گفتم شانس منه دیگه آبجی وگرنه پروانه انگشت کوچیکه منم نیست که حتی بخوام به فکر رقابت باهاش باشم! حدیث هم به تاسف سری تکون داد و گفت سارا اینطوری نمیشه به نظرم باید بری خونه بابا و بشینی تا با همفکری داداشا و بابا و مامان یه فکر درست حسابی کنیم...
مضطرب نگاش کردم و گفتم اینطوری که قشنگ خونه رو هم براش خلوت میکنم و راحت میاد اونجا کثافت کاری راه میندازه..
حدیث پرید تو حرفم و گفت هیشش خواهر! تهمت نزن! تو واقعا مطمنی احمد آقا باهاش رابطه داره؟!
گفتم نه اما...
گفت خوب همین دیگه! احمد احتمالا بهش گرایش پیدا کرده اما شاید هنوز ارتباطی با هم ندارن باید تکلیفت رو روشن کنی عزیزم! من مطمن هستم احمد تو رو خیلی دوست داره و اصلا دلش نمیخواد از دستت بده ولی خوب مکر شیطان هم کم نیست شاید اون زنه وسوسه اش کرده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 کسی را باید دوست داشته باشید که شما را تخریب نکند
- مقایسه کردن کودکان باعث دوری از والدین میشود/استاد اسماعیلی
🎥#استاد_اسماعیلی
#رفتار
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍از دالایی لاما پرسیدند:
چه چیزی درباره انسان او را متعجب
می سازد؟
او پاسخ داد:
انسان برای بدست آوردن پول
سلامتی اش را از دست می دهد و
بعد پولش را از دست می دهد
تا دوباره سلامتی اش را بدست آورد و
بعد آنقدر مضطرب آینده می شود که
زمان حال را از دست می دهد نتیجه
آنکه نه در زمان حال زندگی می کند و
نه آینده ...
او آنگونه زندگی می کند که انگار هیچگاه
مرگ را تجربه نخواهد کرد، و سرانجام
مرگ را تجربه می کند در حالی که هیچگاه
زندگی نکرده است !!
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
👇@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت۱۰۱ . تصمیم گرفتم حالا که دیگه در اصطلاح آب از سرم گذشته و همه فهم
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت102
.
نفس عمیقی کشیدم و خواستم چیزی بگم که زنگ در رو زدن! شوهر حدیث شب کار بود اون شب خونه نمی اومد پس حتما احمد بوده؛ امید درو سریع باز کرد و مهربون گفت بابا سلام! احمد هم در حالی کیسه های پر از میوه دستش بود با لبخند سلام داد و وارد شد و حدیث هم ازش استقبال کرد و خودش رو مشغول کارهای آشپزخونه کرد که ما راحت باشیم و احمد مستقیم اومد سمتم و کنارم روی مبل دو نفره نشست و با لبخند و مهربون گفت سلام خانومم! خوبی؟ جوابش رو ندادم که نگاهی به آشپزخونه و در اتاق بچه ها انداخت و دید هیشکی حواسش نیست و اروم تر لب زد به خدا نوکر خودت و همه اون خان داداش هات هستم خیلی زود به همه شون و پدر و مادرت زنگ میزنم بیان و از دلشون درمیارم.
عاقل اندر سفیه نگاش کردم و گفتم تو درست بشو اونها خودشون خود به خود درست میشن!
دلخور لبخند زد و گفت باز شروع شد عشقم؟! بابا چرا باور نمیکنی دنیای من تویی؟ اون پروانه یه بدبخته...
با حرص پریدم تو حرفش و گفتم میخوام مظلوم عالم باشه میخوام بیچاره باشه میخوام من ظالم باشم اما نمیخوام تو حتی جواب سلامش رو بدی فهمیدی؟! کمی مکث کرد و گفت باشه! من قبلا هم گفتم حالام میگم من کاری باهاش ندارم و اون اصلا رابطه عاطفی ای با من نداره! و من از ده روز پیش که آتوسا مریض شد باهاش تموم کردم و دیگه پیام نمیده! نفسی حرصی بیرون دادم و گفتم امید همه چی رو بهم گفته و گفته که باهاش حرف میزدی و پیامک میدادی! گفت اره خوب داشتم حرف های آخر رو میزدم که رها کنه؛ مطمن باش دیگه نه زنگمیزنه نه پیام میده! نگاه معنا داری بهش کردم که متوجه شد باور نکردم اما باز دل رئوفم رو به سختی راضی کردم و دیگه چیزی نگفتم.
خلاصه شام رو خوردیم و احمد کلی با همه خوش و بش میکرد و مخصوصا آتوسا که از بغلش در نمی اومد و بعدش هم رفت دستشویی که دیدم پیامک برای گوشیش اومد! باز مثل این چند وقته باصدای پیامکش هول به دلم افتاد نمیخواستم ببینمش، میترسیدم همون ذره امیدی توی دلم به وجود اومده بود هم از بین بره ولی طاقت نیاوردم و گفتم مرگ یکبار و شیون یکبار!
با دست های لرزون گوشی رو باز کردم و دیدم پروانه نوشته عشق من دلتنگت هستم کی بهم میرسیم؟ کی میشه بدون ترس بهت پیام بدم؟ کی میشه با هم بریم زیر یه سقف؟!
#سیاست_های_زنانه
فرض كنين سطل اشغالتون پرشده و از
همسرتون میخواین كه اونو خالی كنه.
«عزيزم اشغال رو ببر بيرون.»
مرد پس از شنيدن اين جمله اول احساس مقاومت
ميكنه بعد جذابيتتون برای لحظه ای براش كم ميشه!
به همين خاطر سريع خودش رو به كاری
سرگرم میکنه و ميگه: باشه ميبرم.
انرژي زنانه شما در اين موقع انقدر جذاب
نبوده كه از جاش بلند بشه. پس بهتره بگین:
«عزيزم؛ بوی خيلی بدی توي آشپزخونه
مياد فكر كنم سطل اشغال پر شده✓»
حالا ميبينيم كه آقاي خانه خيلي مطيع و آرام به
دنبال حل مشكلي كه همسرش رو آزار ميده ميره!
«خوب زندگي كردن سخت نيست ، فقط تكنيك هاي
خاص خودش رو داره.
💫دهقان و پیرمرد
🕊دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
در راه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
✨تو مبین اندر درختی یا به چاه
✨تو مرا بین که منم مفتاح راه
✨✨✨
#ازدواج
🔴 دلایل کاهش میل به ازدواج در آقایان
✍ در دهه اخیر میل ازدواج در پسران تا ۱۶ درصد پایین آمده که جوانان؛
💢← «تنوعطلبی، وضعیت اقتصادی، کاهش مسؤلیتپذیری، پائین آمدن امید به زندگی، سربازی، انتظار امکانات مفصل و نبود پشتیبانی اجتماعی و حاکمیتی» را از جمله دلایل کاهش میل به ازدواج میدانند!!
🌺🍃🌸🌷🌸🍃🌺
❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت102 . نفس عمیقی کشیدم و خواستم چیزی بگم که زنگ در رو زدن! شوهر حدی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#زندگی
#پارت103
.
آخ از اون لحظه که شکستم مثل تمام این روزام و ناخوادگاه اشکم سرازیر شد و های های گریه ام خونه رو برداشت که یه لحظه سر بلند کردم دیدم همه خیره به من شدن و من بی توجه به اشک ریختن هام ادامه دادم!
احمد هم سریع از دستشویی بیرون اومد و با صورت رنگ پریده گفت چی شده سارا؟!
بدون حرف سمتش حمله بردم و یقه شو گرفتم و دودستی تکون دادم و با خشم فریاد میزدم ازت بیزارم احمد، دروغگوی نامرد!
ستاره دختر بزرگ حدیث سریع بچه ها رو برد اتاق و من با خشم گفتم که بی..ش.رفی رو درحقم تموم کردی و چرا دروغ میگی؟!
احمد دستپاچه و با اخم گفت خجالت بکش زن! چی شده؟! گوشی رو با حرص سمتش گرفتم و گفتم بیا! ببین! از دروغت یکساعت هم نگذشته خانم هر.زه دوباره پیام داده حسابی قربونت رفته و میگه کی بریم خونه خودمون و از این حرفا!
با خشم گوشی رو گرفت و پیام رو دید و اخماش باز شد و حق به جانب اومد روی مبل نشست و گفت الان پدرش رو درمیارم که پریدم و ازش گوشی رو گرفتم و با خشم گفتم پدر خودتو دربیار! تو اگه انسان بودی خودتو جمع میکردی مرد تو بی عرضه و بی اراده ای چرا خودتو قاطی میکنی اگه راست میگی؟! احمد خشمگین شد و سیلی محکمی بهم زد که جیغ حدیث و دخترش درومد و احمد هم انگار ترسید از اینکه تو خونه مردم شر به پا شده غرید حسابت رو میرسم، تو خوبی و زبون خوش سرت نمیشه و سریع آتوسا رو که از تن صدای بلند ما ترسیده بود بغل کرد و سریع سمت اتاق بچه ها رفت و محکم درو باز کرد و با خشم دست های نحیف امید من رو که از ترس توی دهنش بودن گرفت و سمت بیرون رفتن! منگ بودم اما سریع جلوی در پریدم و دست امید رو کشیدم و با خشمی که به بغض تبدیل شده بود گفتم ولش کن بچم رو و احمد هم از اون طرف میکشید و بچم که از ترس و خشم مثل بارون بهار اشک میریخت! آخ چه لحظه دردناکی بود!
احمد بدون توجه به من و ضجه هام بچه ها رو برد و منی که پاهام سست شده بودن پشت در داشتم می مردم.
حدیث هم اشکش بند نمی اومد ولی دستم رو گرفت و رفتم روی مبل نشستم و سرم رو به دامن گرفت و من از شدت اشکم کاسته نمیشد تا اینکه پنج دقیقه بعد زنگ درو زدن و حدیث درو باز کرد و با کمال تعجب دیدم امید بچم در حالی آتوسا بغلشه اومد داخل و با اشک سمتم دوید و دوتایی گریه کردیم و آتوسا رو دستم داد و گفت بابا ازم قول گرفته در صورتی آبجی رو بهت بده که خودم باهاش برم و سمت بیرون پاتند کرد.
امید بچم رفت آتوسا رو پیش من گذاشت!
از ذكر گذشتيم و به مذكور رسيديم ...
مقصود از ذکر خداوند بر زبان آوردن کلماتی و نامها و اوصافی از خداوند نیست چنانکه خداوند نیز وقتی ذکر ما می کند چنین نیست که نام ما را به کرّات بر زبان آورد ... یاد کردن ما باید نشان عشق و آرزوی دیدار و شوق به حضور و اشتغال به اوامر و نواهی معشوق باشد ... و ذکر خداوند از ما این است که ما را مشمول رحمت و نعمت خود قرار می دهد ... و اگر شایسته تر باشیم به حضور خود می پذیرد ...
در صحبت قرآن ، حسین الهی قمشه ای
#دکتر_الهی_قمشه_ای
می گویند میز شادی جهان ۴ پایه دارد :
دو پایه را " مولانا " به ما نشان داده .
دو پایه را " حافظ " ....
دو پایه ای که مولانا معرفی کرده :
" مرنج " و " مرنجان "
هرگز از ظلم یا بد خلقی و بد رفتاری مردم نرنجیم ؛
با صبوری با دیگران و نزدیکانمان برخورد کنیم ...
و مانند باران باشیم که پلیدیها را می شوید و دوباره به آسمان می رود پاک می شود و به زمین برمی گردد ،
ما هم درد دل دیگران را گوش کنیم ...
تلخی ها ،
زخم زبان ها ،
بی محبتی ها ...
و حق ناشناسی ها ...
را تحمل کنیم و آرامشمان را از خداوند بخواهیم .
و حافظ گفته :
" بنوشان " و " نوش کن "
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
هر نعمتی که خدا به ما داده ...
از مال یا سلامتی ،
از معرفت و آگاهی ...
با دیگران تقسیم کنیم و دیگران را در این لذت سهیم کنیم ؛
چون همه اینها امانتی ست که به ما داده شده ؛
و باید امانت و هدیه های الهی را ،
با دیگران تقسیم کنیم ...
تا لذت واقعی را بچشیم .
⚘|❀ ❀|⚘
✨✨✨
15.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدیما بیسکویت ها هم باوفا بودند «مادر»!
اما الان بیسکویت ها هم بی وفا شدند «های بای»..!!
نیومده میره........سلام خداحافظ
نمیدونم قد ما کوتاه بود
یا قدیما برف بیشتر میومد!!ĺ
نمیدونم دل ما خوش بود
یا قدیما بیشتر خوش میگذشت!!
نمیدونم سلامتی بیشتر بود
یا ما مریض نبودیم!!
نمیدونم ما بی نیاز بودیم
یا توقع ها پایین بود!!
نمیدونم همچی داشتیم
یا چشم و هم چشمی نداشتیم!!
نمیدونم اون موقع ها حوصله داشتیم
یا الان وقت نداریم!!
نمیدونم چی داشتیم چی نداشتیم
اما روزای خوبی داشتیم...
"مرتضی_خدام"
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
💑 توصیه به آقایان: همـسرتان را به همه ترجیح دهید!
🔸شما انتخاب کردهاید با همسرتان ازدواج کنید چون او، دختر مورد علاقهتان بوده است. یعنی باید بقیهی عمرتان با او به عنوان دوست داشتنیترین فرد زندگیتان رفتار کنید. شما انتخاب کردهاید که از این به بعد با همسرتان زندگی کنید و با او پیمان محبت و فاداری بستهاید.
🔸این عهد و پیمان نه تنها ارجمند و مقدس است بلکه، پایبندی به این قول، کلید ایجاد روابطــی محکـــم و پابرجـاست.
❤️
🍃♥️
💖#همسرداری
رفتارهای غلط در مقابل اشتباهات همسر ⛔️
👈🏻به رو آوردن بیش از حد
💠بعضی مواقع برای تغییر رفتارهای همسرمان، به تکرار بیش از حد متوسل میشویم و مرتب رفتار او را به رویش میآوریم و از او میخواهیم آن را تغییر دهد. وقتی مسئلهای بیش از حد تکرار شود، جایگاه و اهمیت خود را از دست میدهد و به مسئلهای پیش پا افتاده تبدیل میشود. زن و شوهرها باید توجه داشته باشند که در صورت متوسل شدن به این شیوه، ضمن عصبی کردن طرف مقابل، امکان موفقیت را از دست میدهند❕
‼️ قبل از ازدواج قوانین دعوا را یاد بگیرید :
در دعواهای زناشویی این موارد ممنوع هستند، آن ها را به خاطر بسپارید:
● کش دادن مسئله
● رفتار سرد داشتن
● ناامید شدن از رابطه
● مرور جملههای همسر
● جدا کردن جای خواب
⇠ حق نداریم به خانوادههای هم توهین كنیم.
⇠ سلام و خداحافظی در هر صورت لازم است.
⇠ هیچكسی حق ندارد جای خودش را عوض كند.
⇠ هر كسی برای آشتی پیشقدم شود؛ نفر دیگر باید برایش كادو بخرد.
⇠ حق نداریم مسائل و مشكلات كهنه را مطرح كنیم. در حین دعوا فقط راجع به همان موضوع بحث میكنیم.
⇠ شام و ناهار نپختن و نخوردن نداریم. همه اعضا باید مثل قبل برای غذا خوردن حاضر باشند.
⇠ حق نداریم اشتباه طرف مقابل را تعمیم دهیم؛ "مثلا عبارت تو همیشه" ممنوع است چون این كار دعوا را به اوج میرساند.
🔻 باید به هم فرصت دهیم كه هر فردی راجع به دیدگاهش نسبت به موضوع دعوا پنج دقیقه صحبت كند و طرف دیگر هم پنج دقیقه فرصت پاسخگویی دارد. در صحبت همدیگر نمیپریم. اگر حرفی هم باقی ماند باید به فردا موكول شود تا سر و ته بحث مشخص شود.
💖رازهای همسرداری💍
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #زندگی #پارت103 . آخ از اون لحظه که شکستم مثل تمام این روزام و ناخوادگاه اشکم
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت۱۰۴
.
اون شب من و حدیث تا صبح خوابمون نبرد و دوتایی حرص میخوردیم و تماما با داداشا حرف میزدیم و رایزنی میکردیم که صبح روز بعد وقتی عسکر آقا شوهر حدیث اومد خونه و وضع ما رو دید و ماجرا رو متوجه شد اونم پا به پای ما حرص میخورد و حرف میزد. مامان هم چند دقیقه ای یک بار زنگ میزد و هربار بهش نحوی خشمش رو نشون میداد و من همش میترسیدم سکته کنه و میگفت علیرضا گفته میخوام برم تهران و حسابش رو برسم و برادر ها و زن هاشون هم به نوبت هر کدوم زنگ میزدن و من باهاشون حرف میزدم که دیگه
و من حتی به صدف هم زنگ زدم و گفتم جریان رو که اول پشت گوشی کلی بد وبیراه به احمد گفت و گفت منم دارم میام تهران که این مساله رو یه کاریش کنیم.
تا دو سه روزی این وضع بود وبالاخره زنگ خونه زده شد و من گمان کردم داداشا هستن که قرار بود آخر هفته همه بیان تهران و تکلیف منو روشن کنن اما با کمال تعجب دیدم سینا برادر شوهر اخریم و زنش سوگل و صدف هستن و اینطوری که متوجه شدیم انگار احمد خودش پشیمون شده و زنگ بهشون زده که بیایید و پا در میونی کنید و سارا رو برگردونید! اصلا نمیخواستم قبول کنم برگردم ولی سینا و سوگل گفتن دارم اشتباه میکنم و احمد اصلا اینطوری نیست و از این حرفا و قول دادن سر راه برگشت شون میرن پیش پروانه و دمش رو قیچی میکنن که دیگه حتی پیام نده به احمد!
خلاصه کلی گفتن و گفتم و اشک ریختم و سینا که بداخلاق ترین برادر شوهرم بود هم دلش برام سوخت و گفت زن داداش این بار برو دفعه بعدی اگه خطایی ازش دیدی من خودم باهات دوره می افتم و پدرش رو درمیارم و اینطوری منو خام کردن و من با همراه آتوسا برگشتیم خونه!
برگشتم خونه ولی له شده بودم! هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم طوری بشم که یکی مثل سینا برام دل بسوزونه اما واقعا شده بود ...
#پندانه
✍ قایق زندگیات را به کدام ساحل بستهای؟
🔹نیمهشبی چند دوست به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند.
🔸وقتی سپیده زد، گفتند:
چقدر رفتهایم؟ تمام شب را پارو زدهایم!
🔹اما دیدند درست در همانجایی هستند که شب پیش بودند!
🔸آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!
🔹در اقیانوﺱ بیپایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد، هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید!
🔸قایق تو به کجا بسته شده است؟
آیا به بدنت بسته شده؟
به افکارت؟
به ناامیدیهایت؟
به ترسها و نگرانیهایت؟
به گذشتهات؟
یا به عواطفت؟
🔹اینها ساحلهای تو هستند.
✨✨✨