eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
14.3هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨ اقرار به عیب خود ✍🏻 براساس یک اصل روانشناسی برای اینکه دوست داشتنی تر جلوه کنید بهتر است گاهی عیب هایتان را هم نشان دهید •● آشکار کردن اینکه بی نقص نیستید شما را قابل ارتباط تر و دوست داشتنی تر جلوه میدهد. ❤️·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . دلم طاقت نیورد رفتم جلو ومنظرو هل دادم عقب وگفتم خجالت ب
📜 🩷 . بعد از اون روزی که سکینه به یکباره مهربون شده بود وگفت بریم اعظم وبچشو ببینیم گناه داره مادر نداره وقتی رفتیم خونه اعظم وبرگشتیم چندروز بعد اعظم تو لباس خودش وعباس چندتا سوزن پیدا کرده بود.اعظم به من گفت مریم تو کت عباس وبلوز خودم چندتا سوزن بوده خدا رحم کرد بهم که تو تن وبدنمون نرفت . منه ساده ام گفت خودت هواس پرتی حتما گذاشتی تو لباس یادت رفته عیبی نداره خداروشکر چیزی هم نشده .بعد از پیدا کردن سوزنها زندگی اعظم دیگه روی خوش ندید وعباسی که تموم ده تو حسرت هیکل ومردونگی وکارکردنش بودن شد یه آدم معتاد بداخلاق وخونه نشین .تازه داشتم میفهمیدم که ممکنه اون سوزنهارو هم سکینه گذاشته باشه .خیلی دلم میخواست برم وجلو همه بهش بگم چه غلطی کرده واونروزا که به بهونه سر زدن به ننه وآقاش میرفته چه غلطایی میکرده .ولی مدرکی نداشتم که بتونم ثابت کنم اینجوری هم اگه میرفتم میگفتم باز خودشو به موش مردگی میزد وآقام رو می انداخت به جون من. وقتی ننه احمد وگذاشتم خونشو برگشتم چقدر دلم براش میسوخت دلم نمیخواست اصلا اینجوری بشه با خودم گفتم اونم مادره واگه کاری کرده فکر میکرده این کار برای بچش بهتره .ولی دلیل اینکه چرا ازبین اینهمه دختر آبادی رفت منظر رو گرفت رو نمیفهمیدم ،؟ حالا که دور هم جمع بودیم چقدر جای اعظم خالی بود .عاطفه لباسهاشو بقچه کرده بود تا مهدی ببره خونش موقع خداحافظی باز هم انگار برای اولین بار میخواستیم جدا بشیم نتونستیم جلوی اشکهامونو بگیریم . بعد از بدرقه عاطفه نشسته بودم روی دار قالی ومیبافتم که یکی با لگد زد به در وصدای خیلی بلندی پیچید .ترسیدم برگشتم ونگاه کردم منظر بود ومیگفت :فکر نکن با اینکارات میتونی جای منو بگیری ها چرا اون پیرزن رو بردی خونش دم گوشش چی پچ پچ میکردی تو خجالت نمیکشی چشمت دنبال شوهرمنه ؟ مریم :بعد رفت رو ایوون ودستاشوگرفت رو به آسمون وبلند داد میزد :آی همسایه ها آی مردم به دادم برسید این عفریته میخواد شوهرمو ازچنگم دربیاره معلوم نیست چی زیر گوش شوهرمو ومادرش خونده که دیگه منو نمیخوان آی کمک .بعد هم نشست رو زمین وشروع کرد موهای سرشو کندن وگریه کردن .تموم همسایه جمع شده بودن تو حیاط ونگاه میکردن .زبونم نمیچرخید جوابشو بدم اولش فقط نگاه کردم تا تموم بشه بره دلم نمیخواست دهن به دهن بشم باهاش .تا اینکه منظر گفت:ای صدیقه گور به گور شده کجایی که ببینی دخترت ه.ر.ز.ه ازآب دراومد .بهش یاد ندادی چشمش به شوهر یکی نباشه خدا ازت نگذره صدیقه با این بچت که انداختی رو دنیا ورفتی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اصلاً جمع‌های بچه‌ها را از آنها نگیرید. نوجوان با جمع جنس موافقش زنده است. ✳️ یک کلام محیط را کنید بچه‌ها رو بفرستید، محیط را امن کنید باشگاه بفرستید. محیط را امن کنید بچه رو رها کنید. ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. ✅سوال اول: خدا چه میخورد؟ ✅سوال دوم: خدا چه میپوشد؟ ✅سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ 🌿🌺وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی دانا و زیرک داشت. وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه : خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟ 🎯 غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...! 🌿🌺اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش را میخورد. 🌿🌺اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد. اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ایست. جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. 👌 بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.😍 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜️نقش مرد در حسن معاشرت خانواده 💠یکی از عوامل مهم یک زندگی عاشقانه حسن معاشرت در خانواده هست که مرد نقش به سزایی در این امر دارد به فرموده امام صادق علیه‌السلام : مرد در خانواده خود به 3 امر نیازمند است /دکتر میر باقری 🎥
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 ✍دوست واقعی... مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم. برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است. تعدادی اندکی برای نجات دادن آن ها آمدند. وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی های رنگارنگ پذیرایی شدند. برادرش آمد و دید که کسانی دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خورده اند. از برادرش پرسید:‌ چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت : این ها دوستان ما و شما هستند. کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می‌پنداشتید، حتی حاضر نشدند تا یک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود بیاندازند. خیلی ها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند. وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکستر تان هم نخواهند ریخت.🧡‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
این متنی که توی کانال نوشتید پاک کنید . چون قلب حرم الله هست . ✍️عشق به همسر و فرزند اگر در راستای اطاعت از خداوند باشد؛ عشق به خداست و منافاتی با یکدیگر ندارد. عشق به همسر و فرزند اگر در راستای پیروی از سیره پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام باشد؛ عشق به پیامبر و ائمه است. پیامبر اکرم نیز به همسرش محبت می کرد. حضرت صلی الله علیه و آله فرموده اند:«خَیرُکمْ خَیرُکمْ لِأَهْلِهِ وَ أَنَا خَیرُکمْ لِأَهْلِی؛ بهترین شما، کسی است که برای خانواده اش بهتر باشد و من بهترین هستم برای خانواده ام»(وسائل‏ الشیعه، ج 20، ص 171) در روایت دیگری می فرماید:«خَیرُ الرِّجالِ مِن اُمَّتی الَّذینَ لا یتَطاوَلُونَ عَلی أَهلیهِم وَ یحِنُّونَ عَلَیهِم وَ لا یظلِمُونَهُم؛ بهترین مردان امّت من کسانی هستند که نسبت به خانواده خود خشن نباشند و اهانت نکنند و دلسوزشان باشند و به آنان محبت کرده و ظلم نکنند»(مکارم الأخلاق، ص 216) در سوره توبه می فرماید:«مردان و زنان با ایمان، دوستان یکدیگر هستند»(توبه،71)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کیا میرن بهشت ؟ ما از همینجا امضاء میکنیم که چیکاره هستیم.... دکتر الهی قمشه ای 🍃🍃 @daneshanushe✍️
💞 هیچگاه به معشوقه تان این جملات را نگویید : ❌ تو نیاز به مشاور داری باید بریم پیش روانشناسی ببینه تو چیزیت نیست؟ ❌چرا عین دیونه ها رفتار میکنی؟ اینجور حرفها رو به جنس مرد نزنید وگرنه باید منتظر متلاشی شدن زندگیتان باشید اگر مرد شما یک مسئله یا مشکلی دارد که احتیاج به روانکاو دارد به هیچ وجه به او نگویید "بیا بریم پیش روانکاو" بلکه شما خودتان به روانکاو مراجعه کنید و از او راه حل بگیرید. ❣💍❣ ❤️ @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . بعد از اون روزی که سکینه به یکباره مهربون شده بود وگفت ب
📜 🩷 . با شنیدن اسم مادرم مثل برق گرفته ها دیگه ساکت نموندم رفتم جلو یه لگد زدم پشت کمرش که با صورت افتاد رو زمین .بعد هم موهاشو دور دستم پیچیدم وگفتم بار آخرت باشه اسم مادرمو منو با دهن کثیفت میاری هرچی تا الان پشت سرم حرف زدی چیزی نگفتم ولی دیگه بی ادبی رو کردی برای خودت نون وتوشه .،تا الان خدا میدونه که کاری با زندگیت وشوهرت نداشتم .حتی وقتایی که احمد سعی میکرد بهم نزدیک بشه هم من رو بهش نمیدادم وهمیشه میگفتم زنتو خوشبخت کن منم فراموش .کاری نکن رو لج بیوفتم همون کارهایی که تو ذهن مریضه تو هست رو انجام بدم وکاری کنم احمد مثل سگ ازخونه پرتت کنه بیرون .با دست هولش دادم وموهاشو ول کردم حالا هم گم شو برو تا نکشتمت زنیکه دیوونه . با دستش پشت سرشو ماساژ میداد واز پله ها میرفت پایین وزیر لب فحش میداد .همسایه ها که ذات واقعی منظر رو دیده بودن ازش رو برمیگردوندن وسرتکون میدادن . خسته شده بودم احساس میکردم تن وبدنم تحمل این همه مشکل رو نداره .خودمو ناتوان وپوچ حس میکردم .آهی کشیدم وگفتم خدایا کی منو نجات میدی از دست این بنده های بدذاتت.انگار یه کامیون از رو بدنم رد شده بود بی حال افتادم رو تخت قالی .دلم میخواست بتونم بد باشم با خودم فکر میکردم اگه منم مثل اونا باشم کمتر اذیت میشم ولی چه جوری من نمیتونستم بد کسی رو بخوام نمیتونستم دل کسی رو بشکنم اگه کسی ازم ناراحت میشد اینقدر اذیت میشدم وعذاب وجدان میگرفتم وشب خوابم نمیرد تا میرفتم واز دلش درمیوردم .سر سفره شام همه دور هم بودیم ومن گفتم چقدر جای عاطفه خالیه کاش دوسه روز دیگه میموند .که آقام گفت:والا من که جای خالی سرسفره نمیبینم ماشالله برا خوردن همیشه همتون هستید اسم کار که میاد همه میرن تو سوراخ موش قایم میشن .اومدم بگم آخه آقا کی از ما کاری خواستی وانجام ندادیم که مهدی ومنصور بهم چشمک زدن وگفتن .مری آبجی میخوای با ما بیای بریم تهران گچکاری ؟کارت حرف نداره ها تازه اگه تهران ببینن به جز حموم رفتن ازکیسه برای گچکاری هم استفاده میشه کرد بیشتر بهت پول میدن آخه هم خونشونو درست کردی هم یه چیزی بهشون نشون دادی دیگه ؟منصور گفت ولی مری هرچی درآمد داشتی نصف نصف ها میترسم کارتو رو ببینن دیگه کسی به ما کار نده آخه .خندیدم وبا دست زدم پشت سرشو گفتم برو بچه برو خودتو مسخره کن .خوب چیکار باید میکردم خونه از دود زیاد سیاه شده بود .قدم گفت :تازه داداش ندیدی روز اول دوم همه زنها میومدن دسته دسته خونمونو میدیدن ومیرفتن تا خونشونو سفید کنن مثل خونه ما .بچه ها هم میگن خونه شما شهری
می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت: روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه سکه مردی غافل را می دزدد، هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذی است که بر آن نوشته است: خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما! اندکی اندیشه کرد... سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند! دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد. دزد کیسه در پاسخ گفت: صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است. من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او... اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم و این دور از انصاف است...
💎"شریک هم باشید!" 🍃 ازدواج یعنی شریک شدن یک زندگی با هم. 👈 یعنی به دوش کشیدن دشواری‌های زندگی همدیگر... 🍃یعنی گریه کردن با هم، خندیدن با هم. 👈یعنی حمایت کردن از همدیگر در مواقع سختی. 🍃 ازدواج یعنی دوست، پشتیبان و عاشق هم بودن. ✅ شما فقط دو انسان که با هم زندگی می‌کنند نیستید، 👈شما یک اتحاد زیبا از دو انسانی هستید که می‌خواهند تا آخر عمر همدیگر را دوست داشته باشن... ‌‌‌‍‌ ❣💍❣
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . با شنیدن اسم مادرم مثل برق گرفته ها دیگه ساکت نموندم رف
📜 🩷 . بچه ها میگن خونتون شبیه خونه شهری ها شده .عشرت:بالاخره یه بارم ما یه چیزی داریم وبقیه ندارن .! چقدر این حرف عشرت دلمو به درد آورد راست میگفت با این که وضع مالی آقام خیلی خوب بود ولی ما همیشه تو همه چی از بقیه کمتر بودیم همیشه حسرت یه کفش ولباس نو داشتیم .همیشه از بچهای دیگه خجالت میکشیدیم وبا حسرت به داشته هاشو نگاه میکردیم .به جایی رسیدیم که خواهرم به خاطر سفیدی خونمون خوشحاله چون بقیه خونشون سفید نیست .سفره شام رو جمع میکردم که خدیجه اومد وگفت آبجی مریم بیا ببین پایین چه خبر شده احمد دیوونه شده داره همه چیو میشکنه و صداشو تا هفت تا خونه اونورتر داره میره . مریم :تو به کارت برس اونا زن وشوهرن دخالت وفضولی نکن . دلم آشوب بود عذاب وجدان راحتم نمیزاشت تموم شب رو کابوس دیدم وبا جیغ از خواب پریدم خیس عرق بودم .خدایا خودت بخیر کن چرا نمیتونم بخوابم من .با بی حالی وفکری مشغول کارامو انجام دادم عموم با نه تا بچهاش اومده بودن دهات خونمون .خونه شلوغ وپرسروصدا بود .هرکسی مشغول کاری میشد وشب همه دور کرسی جمع میشدیم واز گذشته ها حرف میزدیم .خانواده اون یکی عموم هم که تو ده خودمون بود اومده بود .عموم از زن اولش دوتا دختر ویه پسر داشت واززن دوم سه تا پسر ودوتا دختر .یه چندوقتی بود پسر زن اولش که اسمش حامد بود رفتارش عوض شده بود واز خونه ما بیرون نمیرفت اصلا .دائم پشت سر من میومد .منم بخاطر اینکه ازبچگی باهم بودیم بهش توجه نمیکردم وچیزی برام عجیب نبود .تا اینکه محمد عمو شهریم گفت مریم حامد دلش گیر کرده پیشت ها چندوقته خیلی مشکوکه .گفتم نه بابا عمو کوچیک این چه حرفیه حامد برادر منه ازبچگی باهم بزرگ شدیم اصلا اینجوری نیست اونم منو مثل خواهرش میدونه واسه همین احساس نزدیکی میکنه .ولی محمد عمو گفت حالا میبینی که حق با من بود دختر تو اصلا این چیزا رو حس نمیکنی ها .بعد ازرفتن محمد عمو فکرم مشغول شد دوست نداشتم حقیقت داشته باشه چون اون برادرم بود ونمیخواستم دلش بشکنه .هی به خودم دلداری دادم که نه اشتباه برداشت کرده واینجوری نیست.تصمیم گرفتم یکم ازش فاصله بگیرم تا باعث فکرای بد نشم . دوروزی از رفتن عاطفه میگذشت که دیدم دوباره برگشته وزیر چشمش کبوده .ای خدا عاطفه باز چی شده کجا بودی با کی اومدی .؟ عاطفه :آبجی خودم اومدم دوباره کتکم زدن آبجی بخدا من دیگه خسته شدم نمیخوام برم اونجا .صبح پاشدم حیاط رو جارو زدم وشیر گاو رو دوشیدم اومدم ازطویله برم بیرون نمیدونم پام گیر کرد به سنگ یا سرم گیج رفت سطل شیر ازدستم افتاد وریخت ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌به مادرها رحم کنید - دلسوزی بیش از اندازه باعث از بین رفتن خودتان می‌شود/دکتر عزیزی
💜 من اگر می‌دانستم زندگی دایره‌ایست که باید در آن چرخید و رقصید و کامی از لذت‌هایش گرفت، هرگز نه می‌جنگیدم و نه کسی را از خود می‌رنجاندم و نه به هر اتفاق خوب، با تردید نگاه می‌کردم. و شعور را مثل ضرورت نان، جزء جدانشدنیِ رفتارم می‌دانستم و کمی به خودم و آدم‌های زندگی‌م فضا می‌دادم تا آزادانه دقیقه‌های بودن‌شان را آنطور که دل‌شان می‌خواهد زندگی کنند، نه آنطور که من می‌خواهم. 🍂 و بطور قطع به آن‌هایی که درگیر حسد و بخل و کینه‌ بودند، اجازه‌ی حضور در زندگی‌م نمی‌دادم. من اگر می‌دانستم زندگی آفرینشِ فضایی سرخوشانه از بودن است، به تمام بایدها پشت می‌کردم و رها می‌شدم. رها و رها و رها... 🍃@daneshanushe✍️
📝 روزی ارباب لقمان خربزه ای در دست وارد منزلش شد و لقمان را صدا کرد و خربزه را قسمت قسمت کرد اولی را به او داد لقمان چنان با لذت و ولع خورد که اربابش دومی و سومی و بعدی و بعدی را نیز به او داد. نوبت به آخرین قسمت که شد ارباب آنرا خودش بدهان گذاشت که ناگهان از فرط تلخی زیاد آنرا از دهانش بیرون انداخت و رو بلقمان با تعجب گفت: تو چگونه خربزه ای به این تلخی را با این شیرینی خوردی و لب فرو بسته ، هیچ نگفتی؟! گفت: من از دست نعمت بخش تو خورده ام چندانکه از شرمم دو تو شرمم آمد که یکی تلخ از کفت من ننوشم ای تو صاحب معرفت چون همه اجزام از انعام تو رسته اند از بند دانه و دام تو گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد خاک صد ره بر سر اجزام باد
وقتی خدا بخواد؛ "یک درصد میشه صد در صد" ولی اگه خدا نخواد هیچ برگی از درخت نمی افته... اگر خدایت را باور داری، از او بخواه... و بگو الهی فقط به امید تو!
در کتابی خواندم: وقتی مادرم برای همیشه چشمانش را بست،تازه فهمیدم چقدر عاشقش بودم دوستی برایم با بغض تعریف کرد: وقتی در روز عروسیش دیدم چقدر زیبا شده، دیدم دیگر لبخند هایش برای من نیست،تازه فهمیدم چقدر عاشقش بودم از خیابانی میگذشتم مردی دیوانه دیدم گفتم چرا دیوانه شدی؟ لبخندی درد مند زدو گفت: وقتی که فهمیدم عاشقش هستم دیدم برای من خودکشی کرده مردی جوان اما کمر شکسته را در گورستان دیدم،بر سر قبری شیون میکشید فریاد میزند پرسیدم این قبر کیست؟ گفت: پدرم بعد روز ها برایم زنگ زدو گفت بیا به دیدنم باشه ای گفتم و تلفن را قطع کردم . جلسه که تمام شد با دوستانم به گردش رفتیم، چهار روز گذشته بود که به دیدن پدرم رفتم جنازه اش چهار روز بود در اتاق کودکی هایم افتاده بود مرد گریه کردو گریه کرد ما آدم ها قدر همدیگر را نمیدانیم ما همدیگر را فراموش می کنیم ما آنقدر بد شدیم که به هم وقتی اعتماد می کنیم که دیر است، ما گاهی یادمان می رود زندگی چقدر کوتاه است یادمان می رود بگوییم (دوستت دارم) امید‌وارم بعد از خواندن این چند خاطره به عزیزانتان حتی شده با یک پیامک بگویید چقدر دوستشان دارید، تا دیر نشده...
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . بچه ها میگن خونتون شبیه خونه شهری ها شده .عشرت:بالاخره ی
📜 🩷 . سطل از دستم افتاد وریخت وقتی ننه موسی دید شیر ریخته .شلنگ آب رو آورد وافتاد به جونم وگفت دختره بی عرضه دست وپا چلفتی مگه ما سر گنج نشستیم که تو اینجوری سطل شیرو میریزی رو زمین مگه کوری .آبجی بخدا از قصد نریختم از دستم در رفت .شروع کرد هق هق گریه کردن . مریم:عیبی نداره گریه نکن ببینم چی شده وچی میگی موسی کجا بود چرا به اون نگفتی پس ؟ عاطفه:آبجی موسی منو نمیخواد بخاطر بچه نگهم داشته حتی تو روم نگاه هم نمیکنه .وقتی داشتم از ننش کتک میخوردم والتماس میکردم که ازقصد نریختم واتفاقی شد با صدای گریم موسی اومد بیرون وگفت باز چی شده چه خبره اینجا .که ننش گفت هیچی پسرم هیچکاری ازش نمیاد هرکاری میکنه گند میزنه دست وپا چلفتیه .میخواستم با این شیر ماست ودوغ درست کنم برادرات میان ده هیچی نداریم بعد این زد ریختش حالا چیکار کنم بچها میان وسفره خالیه .بهشم گفتم چرا ریختی میگه دوست داشتم ریختم.ریختم تا تو رو دق بدم .آی خدا بچه بزرگ کن خون ودل بخور بدبختی بکش بعد وقتی بزرگ شد برو دختر عفریته مردم رو بیار تا بی عذتت کنه بی احترامت کنه وبهت بگه گوه نخور ودوست داشتم آی خدا جونمو بگیر تا این روز رو نبینم .آبجی اینقدر گفت وگفت تا موسی هم عصبانی شد وافتاد به جونم کتک کتک که چرا به ننم حرف زدی وتو غلط کردی شیر ریختی فکر کردی اینجا خونه پدرته هرغلطی خواستی بکنی .توکی هستی که به مادره من بی احترامی کنی آخه توله سگ . آبجی چیکارکنم حالا باز هم شروع کرد به هق هق گریه کردن . مریم :گریه نکن عیبی نداره یه فکری میکنیم حالا خدا ازش نگذره بازم میخوان بچه رو بندازن با این کارا آخه کی زن پا به ماه رو میزنه آخه دختر تو چطور با این شکم رفتی شیر بدوشی خوب معلومه میریزه .تو خونه خراب شده دیگه کسی نبود . عاطفه:آبجی چیکار کنم الان آقام میاد بازم منو بیرون میکنه ومیگه برو خونه شوهرت غلط کردی اومده اینجا آبجی چیکار کنم وکجا برم . مریم:نگران نباش آقام جلو عمومینا دیگه چیزی نمیگه ناراحت نباش پاشو خودتو جمع وجور کن ببینم چیکار میکنم . عاطفه رو تونستم آروم کنه ولی مطمئن بودم که آقام با دیدن عاطفه خون به پا میکنه گفتم عموم هست ولی عموم ازآقام هم بدتره .همین پارسال بود که عموم با زنعموم دعوا کرده بود وشکم زنعمو رو با چاقو پاره کرده بود هنوزم جای بخیه هاش رو شکمش هست بدبخت .عموم هم زن رو فقط کلفت میدونه ومیگه زن اگه تو سرش زدن وحتی کشتنش هم نباید تو روی شوهرش وایسه .خدایا به تو میسپرم ایندفعه هم به خیر بگذره......
🌸🍃اگر در مهمــانی هستید دایم سرتان با دیگران گرم نباشد. ➖گاهی به همســرتان نگاه کنید و لبخندی بزنید تا محبــت شما را حتی در شرایطــی که برو و بیا زیاد است و مهمانی و آمد و شد باعث شده کمی از هم دور شوید حـــس کند. 🌸🍃این کار شما حســـابی حال همسرتان را خوب میکند. ❤️·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
30.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆" ارتباط معیشت با خدا " تبینی برمفهوم اقتصاد و اقسام آن.../دکتر عباسی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe