eitaa logo
دشت جنون
4.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🌺🌼🍀🌼🌺💐 نام عملیات : رمز عملیات : یا یا منطقۂ عملیاتی : نوع عملیات : هدف : پاڪسازی سلاح : و بســــم الله . . . فرا رسیدن مبارک باد . 💐 @dashtejonoon1🌼🌺
🌹💐🕊🌺🕊💐🌹 سید علی در 21 رمضان سال 1346 چشم به جهان گشود. وی آرزوی در روز تولدش را داشت و برای دوستانش می‌گفت: همان شبی که به دنیا آمدم از دنیا خواهم رفت. سعی می‌کرد روز تولدش در جبهه‌ها باشد تا اینکه طبق آرزویش در 21 رمضان سال 1367 به فیض نائل شد. دوستانش می‌گفتند: در شب حضرت علی(ع) لباس سیاه بر تن کرد و شال سبز بر کمر بست و خود را معطر ساخته بود، بسیار خوشحال بود و می‌گفت امشب شب من است. مادر راز 21 را این چنین تعریف نموده است: در سن 15 سالگی ازدواج کردم. 21 ساله بودم که در 21 رمضان، به دنیا آمد و در 18 اردیبهشت‌ماه سال 67 مصادف با 21 رمضان و در حالی که تنها 21 سال از عمرش می‌گذشت در خاک مقدس شلمچه به درجه نائل گشت تا «سردار راز 21» لقب بگیرد. 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 وقتے ضارب رو زد و ما اون رو به گوشه ای از خیابون کشیدیم ، یک پیرمرد اومد گفت : خوب شد همینو می خواستی؟ به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی؟ با همان بدن بی جان گفت: حاج آقا فکر کردم شماست، من از شما دفاع کردم. سالروز امر به معروف و نهی از منکر را گرامی می داریم 🌹 🕊 🌹 @dashtejonoon1🥀🌴
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 كی شود از تو بيايد خبری جان برسداين شب ما را سحری جان ز فراق رخ تو تا به سحر ناله زنم ناله دلشدگان را اثری جان آه و افسوس که عمرم به فراق تو گذشت حاصلم نیست بجز چشم تری جان مادرت گفت میان در و دیوار بیا که مرا حاصل خون پسری جان بین چه سان دشمن رخ من کرده کبود که چنین تیره نگشته قمری جان صورت نیلی خود را ز پو شاندم تا نبیند ز کبودی اثری جان 🌺 @dashtejonoon1💐🌼
🍀💐🌼🌺🌼💐🍀 از عرش فرشته ها اگر می آیند به جشنِ دلِ پیامبر می آیند عروس و شاه داماد این دو چقدر به یکدگر می آیند! 🍀 🌸 🌺 💐🌸 مبارک باد 🌸💐 💐 @dashtejonoon1🍀🌺
💐🌴🌼❤️🌼🌴💐 قبل از شروع مراسم عقد ، نگاهی به من کرد و گفت : شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است . گفتم ، چه آرزویی داری؟ درحالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت : اگرعلاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم بخواهید . از این جمله تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم ؛ اما قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم . هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای طلب کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به دوختم ؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور و تعدادی از برادران برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه این مراسم و و همه به فیض نائل شدند ... راوی: 🌺 @dashtejonoon1💐🌹
🍀💐🌺🍀🌺💐🍀 و ، اين امّتيم. هر كس ما را بشناسد، عزّوجلّ را شناخته است و هر كس را نشناسد، عزّوجلّ را نشناخته است . 📚 كمال‌الدين ، ‌صفحه261 مبارک باد . 🌺 @dashtejonoon1💐🍀
دشت جنون
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 حضرت جواد علیه السلام بین رزمندگان به عنوان علی اکبر امام رضا علیه السلام معروف بود و ایامی که به حضرت جواد (ع) در جبهه مشهور بود حال و هوای دیگری داشت. بعد از عملیات‌ها که خدمت امام رضا علیه السلام می‌رفتیم غوغایی بود. حرم را برای رزمندگان قرق می‌کردند و بچه‌ها از ورودی‌های صحن گوهرشاد، بطوری که وقت تشرف روبری حضرت باشند وارد حرم می‌شدند، مقابل ضریح زانو می‌زدند و از امام رئوف می‌خواستند به جان جوادش از خدا بخواهد برگه شهادتشان امضا شود. یکی از پدر‌های شهدا که خودش از پیرغلامان و روضه‌خوان‌های امام حسین علیه السلام است تعریف می‌کرد که در همسایگی منزل مادر شهرری مسجد جوادالائمه علیه السلام قرار دارد. این مسجد با منزل ما چند قدم بیشتر فاصله نداشت. پسرم بی‌مزار برای آخرین باری که به جبهه می‌رفت، من و مادرش از زیر قرآن ردش کردیم و رویش را بوسیدیم. او با دوستانش به سمت انتهای کوچه می رفت و دل ما را هم با خودش می‌برد. مادرش چادر به سر کرد و دنبالش راه افتاد. هرچه می‌گفت: مادرجان برگرد، او گوشش بدهکار نبود تا اینکه مادر به رسید مقابل در مسجد جوادالائمه علیه السلام. این بار هم اصرار کرد مادر جان برگرد من مقابل دوستانم خجالت می‌کشم که شما به زحمت افتادی و دنبال من می آیی، من دیدم مادرش از مقابل مسجد جلو‌تر نرفت و جوانش را به جوان امام رضا علیه السلام سپرد. رفت و در فروردین سال ۶۲ در عملیات والفجر یک به رسید و پیکرش در رمل‌های فکه برجای ماند و مادرش هر وقت مقابل مسجد جوادالائمه (ع) می‌رسید یاد آخرین دیدار با می‌افتاد و هنوز چشم به راه است که ما برگردد . راوی : 🌹 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 مهمان بانوی دو عالم چند روز قبل از ، من كه در خارج از كشور به سر می‌بردم ، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم كه تمام كوچه‌مان را كرده و دیوارهایش را از پوشانده‌اند . خانم جلوی در خانه ایستاده‌اند و مردم بین خودشان نُقل پخش می‌كنند . دریافتم كه شاید برای اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود . چند روز بعد از ایران تماس گرفتند و خبر او را به من رساند. سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود ، كه زخمی شده بود ، در آخرین لحظات به سختی ، خودش را به بیسیم عراقی‌ها رسانده، آن را با جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد . پس از قطع سیم كه دشمن متوجه این كار شد ، او را به بسته ، راهی دیار گرداند . به خاك سپرده شد. راوی : 🌹 🕊 http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 پرسیدم:‌« تو ؟» گفت: راستش رو بگم؟ گفتم: خب پس جواب مشخص شد. گفت : ناراحت نمی‌شی؟ گفتم : معلوم شد دیگه." گفت: در مقایسه با مردهای دیگه خیلی اما اگه منظورت اون ایده‌آله ، خب اون فقط با به دست می‌آد . دعا کن به اون برسم . می‌دانم من حالا واقعا است . راوی http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 كی شود از تو بيايد خبری جان برسداين شب ما را سحری جان ز فراق رخ تو تا به سحر ناله زنم ناله دلشدگان را اثری جان آه و افسوس که عمرم به فراق تو گذشت حاصلم نیست بجز چشم تری جان مادرت گفت میان در و دیوار بیا که مرا حاصل خون پسری جان بین چه سان دشمن رخ من کرده کبود که چنین تیره نگشته قمری جان صورت نیلی خود را ز پو شاندم تا نبیند ز کبودی اثری جان 🌺 @dashtejonoon1💐🌼