eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.2هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
910 ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
یَرْفَعُ اللّهُ الـمُجاهِدَ فی سَبیلِهِ عَلی غَیرِهِ مِأةَ دَرَجَةٍ فِی‌الجَنَّةِ ما بَیْنَ كُلِّ دَرَجَتَیْنِ كَما بَیْنَ السَّماءِ وَ الأرْضِ خداوند مجاهد فی‌سبیل‌الله را صد درجه در بهشت بالاتر از دیگران رفعت می‌دهد كه فاصله میان هر دو درجه از زمین تا آسمان است. 📚 مستدرك، جلد ١١، صفحه ١٨ @dashtejonoon1
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹 💐 آنانكه شهيد شدند و سوختند و پرتو افكندند و جهان را با نور خود منور نمودند و با پيكر شان كلمه تاريخ را ساختند و با جانشان به آن روح بخشيدند، خط سرخ امام حسين(ع) را دنبال نمودند ، آنان در جبهه هاي حق عليه باطل و نور عليه ظلمت رزميدند تا ما اينجا در جبهه هاي گوناگون فرهنگ ، اقتصاد و مذهب به تلاش بپردازيم و رسالتشان را در كوله بارمان و بكار گيريم . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌺 @dashtejonoon1💐🌼
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀 مےگفت : اگه جایے بمانی ڪہ دست احدے بهت نرسہ کسے تو رو نشناسہ باشے و هم بیاد سرتو روی دامن بگیره ، این خوشگلترین ... 🌴 @dashtejonoon1🕊🥀
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 برات در عالم خواب دیدم كه یك عده از بسیجی های آشنا پشت در ورودی مسجد جامع نارمك تهران جمع شده التماس می كنند كه داخل مسجد شوند، ولی اجازه نمی دادند. من و چند نفر از بچه های تفحص وارد مسجد شده، پشت سر امام جماعت نماز خواندیم، سپس پشت سرم را نگاه كرده ، دیدم بقیه نیروهای تفحص هم هستند، پرسیدم: شما هم آمدید؟ گفتند: بله، بالاخره اجازه ورود دادند. آنجا برگه هایی را امضاء می كردند یا شاید برای تأییدشان می كردند. یكبار هم خواب دیدم : سید سجاد به من گفت : عباس تو در فكه می شوی . وقتی وارد محور فكه شدم، كتاب حماسه قلاویزان را دیدم، با ناراحتی و برای متوجه شدن تعبیر خوابم به آن كتاب تفعلی زدم واین شعر آمد: تو را خلعتی تازه داد تو از سمت خورشید می آمدی راوی : خود 🌹 🕊 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 را بشناس و اشخاص را با بسنج حمایتها باید از باشد! اول ، بعد ... نه اول بعد ! یکی از مصیبت های زمان ما این است که دارند کم کم، جانشین می شوند . 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹 دختر عزيزم! مي دانم كه حالا كوچكي و مرا به ياد نمي‌آوري. و ليكن دخترم، وقتي كه بزرگ شوي حتماً جوياي حال پدرت و علت شهادت پدرت خواهي بود. بدان كه پدر تو يك پاسدار بود و تو نيز بايد پاسدار خون پدرت باشي. دخترم! مي‌دانم يتيمانه زندگي كردن و بزرگ شدن در جامعه مشكل است و ليكن بدان كه حسين و حسن و زينب يتيم بودند. حتي پيامبر گرامي اسلام نيز يتيم بزرگ شد. دخترم! هر وقت دلت گرفت، زيارت عاشورا بخوان و مصيبت هاي سرور شهيدان تاريخ حسين(ع) را بنگر و انديشه كن... اميدوارم كه در آينده وارث شايسته‌اي براي پدرت باشي. پروردگارا! مرا و فرزندانم را برپادارنده نماز قرار ده و دعايم را بپذير. 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 کار تفحص را از محور قلاویزان، فکه، شلمچه و طلائیه شروع کرده ، ادامه دادم در این مدت ۲ خطر جدی مرا تهدید کرد.... یک بار به همراه سرهنگ غلامی و برادران تفحص لشکر مستقر در فکه ، صبح قرار گذاشتیم تا برای ظهر عاشورا که می خواستیم در مقتل مراسمی برگزار کنیم منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی بعد از زیارت عاشورا آنجا را کنترل کرده و سرکشی کنیم. ساعت از ۶ گذشت حرکت کردیم ، به مقتل که رسیدیم معبر حالتی پیچ مانند داشت و من خواستم از راه دیگری رفته زودتر برسم . به قول معروف پیچ پیچید، من نپیچیدم ، در ۸ متری ما راننده دستگاه بیل مکانیکی که از بچه های ۷۷خراسان بود در جایش روی زمین نشست و تکان هم نمی خورد . پرسیدم : قضیه چیست؟! گفت : آرام پایت را از روی زمین بردار و اصلاً آن را نچرخان. وقتی پایم را برداشتم یک مین والمری که کلاهک آن تکان نخورده و فقط شاخکهایش شکسته بود را دیدم ولی گویا لیاقت نداشتم. یکبار هم هنگامی که در منطقه شلمچه برای بچه های تفحص لشکر ، محور و معبر باز می کردیم در پاسگاه مرزی شلمچه نزدیک کانالی که هر ۶ متر به ۶ متر یک مین T.X.50 قرار داشت ، مأمور پاکسازی شدیم من به منطقه آشنایی کافی داشتم یک روز قرار شد نحوه پاکسازی و وضعیت محل بررسی شود زمانی که بیست متر از نقطه شروع معبر دور شدم احساس کردم دومتر به هوا پرت شده به زمین افتادم. وقتی بلند شدم دیدم یکی از همان مینها که به خاطر وزن تقریباً سه کیلویی اش بچه هابه آن مین بطری می گفتند آن طرف تر از من افتاده و بچه ها هم مرا نگاه می کنند گویا پایم به آن خورده و چاشنی اشتعالی آن عمل کرده، ولی چاشنی انفجاری عمل نکرده بود. این دومین خطری بود که به خیر گذشت . راوی : خود 🌹 🕊 شادی روح و 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴 ای دعا کن که ما از خستگی و غفلت خوابمان نبَـرَد و از قافله مهدیِ فاطمه جا نمانیم ... 🌴 @dashtejonoon1🌴🥀
35.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 نماهنگ 🎼 🌷در وصف سیدالشهدای خدمت شهید🌷 آیت الله سید ابراهیم رئیسی و تیم همراه ایشان ⚫️کاری از گروه سرود شهید سلیمانی میبد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس #یاد_شهدا ارسالی از اعضاء شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس #صلوات #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد #و_عجل_فرجهم 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌺🌼💐🍀💐🌼🌺 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌺 سردار احمد حجتی☘️ (مرتضی) 🌺 بسیجی عبدالمحمود ایزدی خواه ☘️ (رمضانعلی) 🌺 بسیجی احمد طالبی ☘️ (نوروزعلی) 🌺 بسیجی غلامرضا گلی ☘️ (حسینعلی) 🌺 بسیجی رضا نوروزی ☘️ (اصغر) 🌺 بسیجی اسماعیل شهیدی ☘️ (حسینعلی) 🌺 بسیجی قربانعلی طالبی ☘️ (ولی اله) 🌺 بسیجی محمدحسین چهارده معصومی ☘️ (علی) 🌺 سرباز علی صالحی ☘️ (عشقعلی) 🌺 سرباز علی افشاری ☘️ (علی خان) 🌺 سرباز حسن بابلخانی ☘️ (مانده علی) 🌺 جهادگر قاسم عباسی ☘️ (عبداله) 🌺 جهادگر مرتضی گلشادی ☘️ (باقر) 💐 @dashtejonoon1🌼🌺
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹 🌹 🌹 فرزند : محمدعلی : 🗓 1344/01/10 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : مجرد شغل : کارگر : 🗓 1364/03/05 🗓 مسئولیت : سرباز محل : جزایر مجنون عملیات : خط پدافندی مزار : 🥀 @dashtejonoon1🥀🌹
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹 🌹 🌹 فرزند : نصراله : 🗓 1350/08/25 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : مجرد شغل : دانش آموز : 🗓 1367/03/05 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : شلمچه عملیات : خط پدافندی مزار : 🥀 @dashtejonoon1🥀🌹
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹 🌹 🌹 فرزند : یداله : 🗓 1344/02/04 🗓 وضعیت تاهل : مجرد شغل : دانش آموز : 🗓 1361/03/05 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : جاده اهواز خرمشهر عملیات : بیت المقدس مزار : 🥀 @dashtejonoon1🥀🌹
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹 🌹 🌹 فرزند : ولی اله : 🗓 1348/03/12 🗓 محل تولد : نجف آباد ـ گلدشت وضعیت تاهل : مجرد شغل : دانش آموز : 🗓 1367/03/05 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : شلمچه عملیات : خط پدافندی مزار : 🥀 @dashtejonoon1🥀🕊
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 💠 قرار شبانه روایت است که : هر زمان جوانی دعای فرج مهدی (عج) را زمزمه کند، همزمان امام زمان دستهای مبارکشان را به سوی آسمان بلند می کنند و برای آن جوان دعا می فرمایند . پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 @dashtejonoon1 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ از هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخ جامه، هزار افسوس به رنگ تنهایی نوشته اند. از مرز ارزش های بشر جدید تا سه راهی کربلای ایران، هزار امید به نام ولایت نگاشته اند. من، غم تنهایی و فراق تو را ای برادر ، به دامن مولایم می برم و سر به سجده گاه محراب ابرویش، دریا دریا اشک می ریزم و اوست تسکین من. ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 6 خردادماه 1403ه.ش 🗓 17 ذی القعده 1445 ه.ق 🗓 26 مه 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای صاحب جلال و بزرگواری 🔸صفحه 274 🔸جزء 14 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
هرگاه گناهان بنده‌ای زیاد شود و عملی که آن گناهان را بپوشاند ، نداشته باشد، خداوند او را به غم و اندوه مبتلا کند ، تا کفاره گناهانش شود . 📚 اصول کافی ـ جلد 2 ـ صفحه 444 @dashtejonoon1
🌹🍀🥀🌴🥀🍀🌹 💐 دنیا محل امتحان است و اين مالها و ماديات ماندني نيست و تنها خوبي انسان است كه بر جاي مي ماند و اين را بدانيد كه اين انقلاب ، جهاني خواهد بود و اين خواست خدا بود كه به اين صورت جوانان از منجلاب فساد به اوج آسمانها سفر كنند و اينها همه به بركت امام عزيزمان است . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌹 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 عباسعلی بچه دولت آباد اصفهان بود ، حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت ، تک فرزند خانواده هم بود . زمان جنگ اومد و گفت : مامان میخوام برم جبهه مادر گفت : عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری ؟ عباسعلی گفت : امام گفته . مادرش گفت : اگه امام گفته ، برو عزیزم ... عباس اومد جبهه خیلی ها می شناختنش گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته اما خودش گفت : اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست . گفتند : آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه... بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند . یه روز شهیدخرازی گفت : چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن ، پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود . قبل از رفتن ، حاج حسین خرازی خواستشون و گفت : به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید . فقط پل رو منفجر کنید و برگردید . اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... ... 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند : نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم ، تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد . گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده پسر عموی عباسعلی اومد و گفت : حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید... عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی ، سر هم نداشت ، پسر عموی عباسعلی اومد و گفت : این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند : روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند... جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند . گفتند به مادرش نگید سر نداره ، وقت تشییع ، مادر گفت : صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال . نمیشه... مادر گفت : بخدا قسم نمیذارم . گفتند : باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین یهو مادر گفت : نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره گفتند : مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت : پس میخوام عباسمو ببینم... مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن ، پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید . مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد... 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀