eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.2هزار دنبال‌کننده
40 عکس
79 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
به کانال داستان و رمان خوش آمدید هشتک ها برای جستجوی سریع شما داستان های کوتاه : داستان یک قسمتی کودکانه : داستان های نیمه بلند : داستان های بلند : قصه های صوتی تک قسمتی : مجموعه : 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 مجموعه 🎼 🎼 🎼 🎼 قصه های صوتی چند قسمتی : داستان های مصور : هشتک های موضوعی : #صبر #طرح_درس #درس_نامه #درسنامه #دختران #دروغ #دعا #دعوا #دلنوشته #دهه_فجر #دفاع_مقدس #دوستی #رفاقت #روز_دختر #روز_زن #زنان #زیارت_اربعین #آداب_میهمانی #کنترل_خشم #کنترل_زبان #بد_زبانی #کودکانه #کینه #مرگ #مهمان #میهمان #مسخره_کردن #خجالت #نماز #نمایشنامه #حجاب #غیبت #فاطمیه #قرآن #خدمت_به_مردم #سیره_علما #شجاعت #غدیر #عید_غدیر #ضرب_المثل #کتاب #مدافعان_حرم #مسجد #مهارت_سوال_پرسیدن #شهدا #شکر_نعمت هشتک های تقویمی و مناسبتی : #بیست_و_هشت_صفر #ربیع_الاول #دهم_ربیع_الاول #هفده_ربیع_الاول #هفته_وحدت #دهه_فجر
📙 داستان کوتاه عزیز برادر 🦋 حضرت زینب علیهاالسلام ، 🦋 به برادرش امام حسین علیه السلام ، 🦋 علاقه خاصی داشت . 🦋 علاقه و انس او به امام حسین ، 🦋 خیلی شدید بود ؛ 🦋 ایشان وقتی کودک بودند 🦋 گاهی مثل بجه های دیگر ، 🦋 به گریه می افتاد 🦋 اما به محض شنیدن صدای برادرش 🦋 آرام می گرفت و ساکت می شد . 🦋 وقتی که بزرگ شد 🦋 همیشه همراه برادرش بود 🦋 و او را هیچ وقت تنها نمی گذاشت . 🦋 حضرت زینب علیهاالسلام ، 🦋 نزد برادرانش حسن و حسین ، 🦋 خیلی عزیز بود . 🦋 این دو امام بزرگوار ، 🦋 به حضرت زینب ، 🦋 خیلی احترام می گذاشتند . 🦋 اگر مشکلی برایشان پیش می آمد 🦋 به حضرت زینب چیزی نمی گفتند 🦋 نمی گذاشتند متوجه مشکل شود 🦋 تا ناراحت و نگران نشود . 🦋 هر وقت حضرت زینب ، 🦋 برای دیدن امام حسین می رفت 🦋 امام حسین علیه السلام ، 🦋 از جایش بلند می شد 🦋 و او را جای خودش می نشاند . 🎼 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
✍ داستان کوتاه خیاطی 🦢 مریم پیش مامانش آمد 🦢 و از او به خاطر مقنعه ای که 🦢 برایش دوخته بود ، تشکر کرد . 🦢 او حالا با این مقنعه ، 🦢 خیلی زیبا و شیک شده بود 🦢 همه از حجاب او تعریف می کردند 🦢 مریم خیلی خوشحال بود 🦢 که مادرش به او مقنعه داد 🦢 چون الآن بهتر می تواند 🦢 حجابش را حفظ کند . 🦢 نسیرین دختر همسایه ، 🦢 به مریم گفت : 🌟 مریم خیلی رنگ مقنعه ات قشنگه 🌟 خوش به حالت 🌟 که مامانت بلده خیاطی کنه 🌟 منم دلم می خواد مثل مادرت ، 🌟 خیاطی یاد بگیرم 🌟 و همه چی برای خودم بدوزم 🌟 چادر ، مقنعه ، مانتو ، شلوار 🌟 دوست دارم همیشه سِت کنم 🦢 مریم گفت : 🌸 بیا پیش مامانم بشین 🌸 تا خیاطی یاد بگیری 🦢 نسرین گفت : 🌟 راست میگی ؟! 🌟 یعنی مامانت اجازه میده ؟! 🦢 مریم گفت : 🌸 آره خب اجازه میده 🌸 مامانم خیلی مهربونه 🦢 نسرین و مریم ، 🦢 هر روز پیش کبرا مادر مریم ، 🦢 می نشستند 🦢 و به دوخت و دوز او نگاه می کردند . 🦢 یک روز کبرا خانم ، 🦢 مشغول دوختن چادر عروس بود 🦢 نسیرن و مریم هم با ذوق و شوق ، 🦢 به چادر عروس نگاه می کردند . 🦢 نسرین با هیجان گفت : 🌟 وای چقدر قشنگ شد ؟ 🦢 مریم گفت : 🌸 ببین چه برقی می زنه 🌸 مثل ستاره ها می درخشه 🦢 نسرین گفت : 🌟 خیلی دوست دارم 🌟 زودتر عروس خانوم بشم 🌟 و از این چادرای قشنگ بپوشم 🦢 مریم گفت : 🌸 ما باید همیشه چادر بپوشیم 🌸 و با حجاب باشیم 🌸 من خیلی حضرت زینب رو ، 🌸 دوست دارم . 🌸 ایشون همیشه با حجاب بودن 🌸 منم دوست دارم مثل ایشون بشم 🎼 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📗 داستان کوتاه پرستار کربلا ☀️ در روز عاشورا ، در کربلا ، ☀️ بعد از اینکه امام حسین علیه السلام ☀️ و یارانش شهید شدند ☀️ زنان و کودکانی که ، ☀️ همراه امام حسین بودند ☀️ به اسیری گرفته شدند . ☀️ حضرت زینب نیز ، ☀️ لحظه ای آرام ننشست . ☀️ همه تلاش خود را کرد ☀️ تا مسؤولیت هایی که ، ☀️ بر دوشش بود را ، ☀️ به خوبی انجام دهد . ☀️ حضرت زینب ، ☀️ در طول اسارت ، ☀️ تکیه گاه زنان و کودکان بود . ☀️ هنگامی که زنان و کودکان ، ☀️ نیاز به کمک داشتند ☀️ تنها پناه آنان ، حضرت زینب بود ☀️ امام سجاد علیه السلام ، ☀️ در آن زمان ، خیلی بیمار بود ☀️ و نیاز به مراقبت داشت ☀️ حضرت زینب ، ☀️ شب و روز از ایشان و بقیه مریضا ، ☀️ نگهداری و پرستاری می کردند ☀️ و به کسانی که شهید داده بودند ☀️ دلداری می دادند ☀️ و آنها را آرام می کردند . ☀️ به خاطر همین ، ☀️ روز تولد حضرت زینب را ، ☀️ به روز پرستار نام گذاری کردند . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه تولد حضرت زینب 🏝 در شهر مدینه ، 🏝 خانه کوچک اما پر برکتی بود 🏝 که در آن امام علی علیه السلام 🏝 و حضرت زهرا سلام الله علیها 🏝 زندگی می کردند . 🏝 همان خانه ای که از سقفش 🏝 تا هفت آسمان ، 🏝 نور زیبایی بالا می رود . 🏝 و فرشته ها ، دور و بر آن می گردند 🏝 روز ۵ ماه جمادی بود 🏝 در آسمان ، غوغا و شادی بود 🏝 در زمین هم ، پر از خوشحالی بود . 🏝 صداهای دل نشین و خنده ، 🏝 از خانه‌ی امام علی علیه السلام 🏝 به گوش می‌ رسید . 🏝 فرشته ها ، از شدت شادمانی ، 🏝 بالا و پایین می پریدند 🏝 انگار داشتند خبرهای خوشی را ، 🏝 به آسمان‌ها می بردند 🏝 خانه‌ی امیرالمومنین علیه السلام 🏝 رنگ و بوی دیگری به خود گرفته بود 🏝 رحمت الهی بیشتر از همیشه ، 🏝 بر این خانه سرازیر شده ، 🏝 صدای یک نوزاد ، فضا را پر کرده بود 🏝 یکی از فرشته ها می گفت : 🕊 خداوند عزوجل ، 🕊 به علی و فاطمه دختر داده . 🏝 یکی دیگر می گفت : 🦢 چه نور زیبایی از آن دختر ، 🦢 به سمت آسمان می رود . 🏝 یک فرشته دیگر می گفت : 🦋 چه بوی خوبی می دهد . 🏝 حالا نوبت نام گزاری شد 🏝 باید برای این دختر ، 🏝 یک نام برازنده انتخاب شود 🏝 حضرت فاطمه سلام الله علیها 🏝 به امام علی علیه السلام گفتند : 🍎 شما برای این کودک نام انتخاب کنید 🏝 امّا امام علی علیه السلام ، 🏝 به احترام پیامبر چیزی نگفتند 🏝 و می خواستند این کار را ، 🏝 به پیامبر اکرم واگذار کنند . 🏝 اما رسول خدا ، 🏝 هنگام تولد آن دختر مبارک ، 🏝 در مسافرت بودند 🏝 و در هنگام بازگشت از سفر ، 🏝 خبر تولد آن دختر را ، 🏝 به ایشان دادند . 🏝 و به امام علی و فاطمه زهرا ، 🏝 تبریک گفتند . 🏝 امام علی علیه السلام ، 🏝 از پیامبر اکرم خواهش کردند 🏝 تا برای دخترشان ، 🏝 یک نام انتخاب کنند . 🏝 پیامبر نیز ، نام گذاری او را ، 🏝 به خداوند واگذار کردند و فرمودند : 🕋 درست است که فرزندان دخترم ، 🕋 فرزندان من هستند ، 🕋 امّا نام این کودک را باید ، 🕋 خود خدا انتخاب کند . 🏝 حضرت جبرییل ، فرشته زیبای خدا ، 🏝 به همراه هزاران فرشته ، 🏝 از آسمان پایین آمد . 🏝 ابتدا سلام خداوند را به پیامبر رساند 🏝 سپس گفت : 👑 خداوند متعال می فرماید 👑 نام این دختر را زینب بگذارید 👑 که این نام را در لوح محفوظ نوشتم 🏝 آن گاه رسول خدا صلی الله علیه ، 🏝 زینب را گرفت و بوسید و فرمود : 🕋 توصیه می کنم که همه باید 🕋 این دختر را احترام کنند ، 🕋 که او مانند خدیجه ی کبری است . 📚 @dastan_o_roman