🍂 #نظرات شما
در خصوص کتاب #بابا_نظر
خاطرات سردار شهید
محمد حسن نظر نژاد
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍ درود بر روح پاک شهدا و تمام افتخار آفرینان واقعی که جان وجسم خودرا را فدای کشور خود کردندمحسن رضایی؛ فرمانده کل پیشین سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق با دریافت ۳ نشان طلایی، رکورددار دریافت بیشترین نشان فتح ۱ است. پس از او به ترتیب سید یحیی رحیمصفوی (۲ نشان طلایی و ۱ نقرهای)، حسین حسنی سعدی (۲ طلایی و ۱ نقرهای)،شهید علی صیاد شیرازی (۲ طلایی)، علی شمخانی (۱ طلایی و ۲ نقرهای) وشهید حاج قاسم سلیمانی (۱ طلایی و ۲ نقرهای) بیشترین نشان فتح را دریافت کردهاند. اکبر هاشمی رفسنجانی (۱ مدال طلایی) و حسن روحانی (۱ مدال نقرهای) از جمله معدود غیرنظامیان دریافتکننده این نشان میباشند
ازبین این اشخاص می توان گفت که آنها زحمات زیادی درجنگ کشیدند وحقشان بود مدال فتح بگیرند اما شیخ حسن روحانی که بنا به گفته خودش در زمان جنگ تحمیلی یعنی ۸ سال دفاع مقدس فقط یک روز تشریف آوردند اهواز فورا با هواپیما هم برگشت مدال فتح گرفت
به نظر مخاطبان، شهید نظر نژاد که از قبل از انقلاب تا سال ۵۸ و از ۵۹ تا پایان جنگ در میدان نبرد حضور فعال داشت حقش صدها مدال افتخار نبود ؟
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍ حسین:
کتاب بابا نظر رو من قبلا دومرتبه کامل خوانده بودم ، اما بازهم خواندم ووهر بار برایم تازگی دارد ، کتابهای دفاع مقدس وقتی میخوانیم، صحنه های دفاع مقدس در ذهن مان تداعی میشود، مثل این است که دوباره برمیگردیم به آن روزهای حماسه و ایثار ، به آن روزهای خوب خدا و دوباره با شهیدان عزیزی که مردانه جنگیدند ، همراه میشویم، شهید عزیزنظر نژاد هم یکی از آن فرماندهان عزیز و دلاور دفاع مقدس است گرچه بنظرم هنوز بخش هایی از کتاب مونده ، نحوه شهادت این سردار عزیزودلاور بیان نشد ، امیدواریم خدا حق شهیدان را برما حلال کند ...
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍ خوشبهحال...:
سلام علیکم
رحمت ورضوان خدا بر روح پرفتوح امام راحل وشهدای گرانقدر.چه پیروز مردانی رو راهی جبهه ها کرد چه خوش درخشیدن وچه خوش رهسپار شدن به آرزوی دیرینه خودرسیدن ان شاءالله مارو هم شب های جمعه درمحضر اباعبدالله فراموش نکنند .
زندگی شهیدبابانظر بسیار دوست داشتنی تحریر و تدوین شده بود باسپاس فراوان ازهمه اونایی که زحمت کشیدن ، انصافا کانالی شهدایی مفید وسازنده باآرزوی موفقیت درادامه با خاطراتی جدیدی و آموزنده.
یاعلی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍ صادق حیدری راده:
سلام قصه پر ماجرای بابا نظر باید در کتاب های درسی دانش آموزان و دانشجویان آورد بجای داستان پطرس متاسفانه هنرمندان ما در طول تاریخ دفاع مقدس نتوانستند از جانفشانی و ایثار رزمندگان فیلمی در خور و شایسته تدوین کنند باید نسل جوان بفهمد که رزمندگان ساعتها وقت خود را برای شناسایی یک مسیر در آب و بصورت استتار میگذراندند باید این نسل جوان بفهمد که اگر امروز راحت در دانشگاه درس می خواند و به سفر و تفریح می رود بخاطر شب زنده داری جوان رزمنده ای است که در کوه های سربه فلک کشیده کردستان و گرمای سوزان پنجاه درجه گرمای هولناک بستان و شلمچه بوده خیلی از رزمندگان لذات دنیا را برای استقلال نظام مقدس جمهوری اسلامی ترک کردند خدا رحمتش کنه و همراه بقیه شهدا با امام حسین علیه السلام محشور شوند دست شما درد نکنه که چنین خالصانه زحمت می کشید
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
◍
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🍂 راضی باش!
همسر شهيد محمد رضا نظافت
┄═❁❁═┄
این پا و آن پا میکرد، انگار سردرگم بود.
تازه جراحاتش خوب شده بود. تا اینکه بالاخره لب به سخن باز کرد و گفت: «نمیدانم کجاى کارم لنگ میزند، حتما باید نقصى داشته باشم که شهید نمیشوم، نکند شما راضى نیستی.»
آن روز به هر زحمتى بود از زیر بار جواب سوالش فرار کردم.
دوباره موقع رفتن به منطقه بود؛ زمان
خداحافظى به من گفت: «دعا کن شهید بشم، ناراضى هم نباش!»
این حرف محمدرضا خیلى بر من اثر کرد؛
نمیتوانستم دلم را راضى کنم و شهادتش را بخواهم، اما گفتم: «خدایا هرچه که صلاح است براى او مقدر کن.»
... و برای همیشه رفت.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عظمت در نگاه کسی است که
نگاهش را کنترل میکند .
شهید ابراهیم هادی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 یادش بخیر
تدارکات و آقا حمید
┄═❁๑❁═┄
در ایامی که در چزابه بودیم، حواسمان به دو جانور خطرناک بود. یکی گرازهای وحشی منطقه که در جاهای مردابی و کثیف سکونت داشتند و دیگری هم مارهایی 🐍که در خشکی خیلی خطرناک می شدند.
آقا حمید هم که سنگرش کنار سنگر ما بود و انبوه ریخت و پاش های تدارکاتی و تغذیه و. .. که خود حکایت دیگری بود.
توصیه و دعوای همیشگی ما با ایشان، تمیز نگهداشتن اطراف سنگر بود و جلوگیری از جمع شدن جک و جونورهان مختلف. هرچند این کار با توجه به حجم کارها آسان نبود.
اون روز بعد از ناهار که طبق معمول غذا توزیع شد و دیگ غذا که هنوز مقداری خورشت قیمه در آن مانده بود در جلو راهرو داخل سنگر گذاشته شده بود تا مصرف شود.
حاج حمید هنوز درب سنگر مشغول کارها بود که با حمله یک فروند گراز 🐗 زبان نفهم مواجه شد و بیهوا به دنبالش افتاد. آقا حمید که بشدت هول شده بود به داخل سنگر فرار کرد و ناخواسته به درون دیگ باقیمانده خورشت افتاد و با فریاد او تازه متوجه او شدیم و بهطرفش دویدیم و گراز را فراری دادیم.
آن ماموریت با این سوژه ناب، حسابی سربهسر آقا حمید گذاشتیم و نفهمیدیم کی ماموریت تمام شد.😂
از سلسله خاطرات من و حمید 😂
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #طنز_جبهه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نماهنگ جبهه مقاومت
با صدای حاج صادق آهنگران
┄═◍ ◍⃟🔸•◇ ◍═┄
والله... بالله... تالله
نحن امت رسول الله
نحن شیعه ولی الله
نحن حزب الله
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #جبهه_مقاومت
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 « #غنچههای_پرپر »
«قسمت اول»
راوی: دکتر مسعود آیرم جانباز حادثه
°°°°°°°
چهارم آبان ماه سال ۱۳۶۲ بود. کلاس اول راهنمایی بودم. آن روز نوبت ما عصر بود. طبق روال هر روز به همراه برادرم عبدالرضا و پسر عمویم حمدالله و هم محلهای هایم منصور شمس و محسن رسولان و امیر باصره و احمد حاجوی و مجید ابدالی به مدرسه میرفتیم. در بین راه مثل دیگر بچه ها شلوغ کاری میکردیم. گاهی هم لافی میزدیم و از سلاحهایی که اصلاً ندیده بودیم صحبت میکردیم. اطلاعاتمون رو به رخ هم میکشیدیم.
یکی میگفت:
_ من میتونم تیربار گرینُف رو سه سوته باز و بسته کنم و باهاش تیراندازی کنم.
یکی دیگه میگفت:
_ من توی مسجد محل آموزش همه اسلحهها رو دیدم و میتونم تفنگ کلاشینکوف رو با چشم بسته باز و بسته کنم.
یکی دیگه پُز میداد و میگفت:
_ من به همراه پایگاه مسجد با اسلحه کلاش تیراندازی کردم.
خلاصه هرکداممان بُلُوفی میزدیم و اطلاعاتمان را به رخ همدیگر میکشیدیم. در آن روزها بهبهان هم مانند دیگر شهرهای خوزستان مورد حمله موشکی صدام قرار میگرفت. ما هم در نوع موشکها و محل اصابتشان بحث میکردیم. گفتم:
_ بچه ها شنیدین صدام توی کوچههای شش متری دزفول موشک دوازده متری زده و خیلی مردم شهید شدن؟ معلوم نیست صدام واقعاً با هدف، موشک به شهرها میزنه یا الکی میزنه و هرجا بخوره براش فرقی نمیکنه؟ چون موشکهای قبلی رو هم که به بهبهان زده توی خونههای مسکونی خورد؟
یکی از بچهها گفت:
_ بابا الکی شلیک میکنه. هدفش فقط ترسوندن مردمه و میخواد رعب و وحشت توی مردم ایجاد کنه تا بر علیه دولت بلند بشن و از حکومت بخوان که جنگ رو تموم کنه. چون دیگه فهمیدند که نمیتونن به هدفی که داشتن برسن.
دوست دیگری گفت:
_ صدام هر وقت از رزمندهها شکست میخوره تلافیش رو سر مردم بی دفاع درمیاره و به شهرها موشک میزنه. تا داغ دلش رو از شکستش خالی کنه.
بحث که داغ شد، گفتم:
✍ حسن تقی زاده بهبهانی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 السلام علیک
یا حسین بن علی (ع)
سجده بر خاک تو شایسته بود وقت نماز
ای که از خون جبینت به جبین آب وضوست
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 پاییـ🍂ــز را هم
عاشق خود کردید و رفتید
بعد از شما
از چشم درختان مسیر شما
همچنان برگ می ریزد ..!
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۲۶
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 فکر میکنم روز ۲۲ آبان سال ۱۳۵۹ بود، بلافاصله من، اصغر، رضا پیرزاده و غفار درویشی سوار ماشین سپاه پاسداران هویزه شدیم و بـه طرف سوسنگرد به راه افتادیم. قاسم نیسی هم با یک نفر تنها در مقـر هویزه ماند. به آنها مأموریت داده شده بود تا انبار سپاه را که پر از اسلحه بود میان مردم تقسیم بکنند تا اگر دشمن خواست از سوسنگرد به هویزه یورش برد، مردم بتوانند از شهرشان دفاع بکنند.
اغلب اسلحه ها ام یک بود. دم دم های غروب بود که به سوسنگرد رسیدیم. سوسنگرد یک تکه آتش بود و دشمن برعکس بار اول، شهر را زیر آتش گلوله های توپ و خمپاره و تانک قرار داده بود. جای جای شهر در حال سوختن بود. لحظه به لحظه گلوله های توپ و خمپاره روی خانه های مردم بی دفاع می افتاد و عده ای از زن و مرد سوسنگردی را تکه تکه می کرد. صدای جیغ و فریاد با صدای گلوله های منفجر شده در هم آمیخته بود.
منظره وحشتناکی ایجاد شده بود. از همه جای شهر صدای رگبار مسلسل و تیر به گوش میرسید. مقر سپاه سوسنگرد کنار حوزه علمیه و سالن تربیت بدنی فعلی قرار داشت. بلبشوی خاصی حاکم بود. از اهواز و جاهای دیگر عده ای نیروی کمکی به سپاه سوسنگرد آمده بودند. آن موقع فرمانده سپاه سوسنگرد برادری به نام صادق کرمانشاهی بود. مـا که تازه از هویزه رسیده بودیم خود را به این برادر معرفی کردیم. دشمن در ۵۰۰ متری منطقه مشروطه سوسنگرد ایستاده بود و خود را
برای حمله نهایی به شهر آماده می کرد.
در سالن سپاه نماز مغرب و عشایمان را خواندیم. سپس چند تکه نان خشک پیدا کردیم و به عنوان شام خوردیم. منتظر بودیم دشمن کی و چه موقع حمله نهایی اش را به شهر آغاز می کند. حدس می زدیم دشمن صبح فردا این کار را انجام دهد، اما ممکن بود شبیخون هم بزند.
حالت کسی را داشتیم که منتظر است هر آن نارنجکی که ضامنش را کشیده منفجر شود. در دلم آشوب بود و دلهره خاصی داشتم. صدای انفجار توپ و خمپاره لحظه ای قطع نمیشد عده ای از مردم بی پناه شهر همان شبانه با پاهای برهنه و تن مجروح و رنجور در حال ترک شهر بودند. گریه کودکان به گوش میرسید. شهر به طور کامل حالت جنگ زده به خود گرفته بود. عده ای از بچه های سپاه در آن هیر و ویر از فرط خستگی سر، روی زمین گذاشتند و خوابیدند. مــن و اصغر نيز گوشه ای نشستیم. آنقدر ناراحت بودیم که خـواب بـه چشمانمان نمی آمد. صدای شلیک گلوله های توپ و خمپاره را به خوبی می شنیدیم. چند لحظه بعد گلوله ها می افتادند و خانه ای را به هوا می برد
و یا آسفالت خیابانی را تکه تکه میکرد. همه شهر در حال سوختن در آتش خشم و انتقام عراقیها بود. از صدای شلیک توپها فهمیدیم عراقی ها شبانه شهر را به طور کامل به محاصره خود در آورده اند. ما به دستور برادر شمخانی، سپاه هویزه را خالی کرده بودیم و همه توان و نیرو هایمان را به سوسنگرد آورده بودیم. می دانستیم اگر سوسنگرد سقوط کند و توسط دشمن اشغال شود، سقوط هویزه نیز که در پانزده کیلومتری سوسنگرد قرار دارد، حتمی است. دفاع از سوسنگرد یعنی دفاع از هویزه.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂