🍂 دشت آزادگان
در روزهای شروع جنگ ۱۶
سید فالح سید السادات
┄┅┅❀┅┅┄
🔸 تأمین تغذیه نیروهای دکتر و میهمانان او را شخصاً بر عهده گرفتم زیرا امکانات در اختیارم بود. به دکتر گفتم نیازی نداری که چیزی را تهیه کنی در خانه و انبار آن حتی برای دو سال مواد غذایی از قبیل آرد، برنج و دیگر مواد غذایی ذخیره کرده ام. نان تنوری نیز همسران من تهیه می کردند و همیشه غذای گرم را به میهمانانم می دادم. همان روز اول در ماه آذر ۵۹، شهید چمران از من خواست تا او را به خطوط اولیه و محل استقرار زرهی دشمن ببرم. شهید چمران را با تراکتور به خطوط اوّل دشمن بردم و در حالی که من شخم می زدم، او در کنار کانال به مطالعه و تهیه کروکی و نقشه می پرداخت و ساعات زیادی را با دقت کار میکرد و همان شب با نیروهایی که در اختیار داشت و من هم آنان را همراهی می کردم به مواضع دشمن حمله ور می شدیم و با سرعت و از روی برنامه شبیخون میزدیم و تانکهای بعثی ها را منفجر و غنائمی را به دست می آوردیم. محل اقامت دکتر چمران و همسرش و دیگر نیروهای او در حسینیه من بود و درختان بید آنجا را پوشانده بود و محل مناسبی برای اقامت دکتر بود. بدین ترتیب روزها به همراهی دکتر چمران و شهید رستمی ( شهید رستمی افسر ارتش بود که از یگان خویش جدا گردیدند و به دکتر مصطفی چمران پیوسته بودند هسته مرکزی جنگهای نامنظم را آفریدند زیرا از فنون رزمی برخوردار بودند. ) میرفتیم و به محورهای مختلف سر میزدیم و بین ما و نیروهای دشمن رودخانه کرخه کور بود و ما کارشناسایی هم از داخل خانمان و از حسینیه انجام می دادیم و دکتر و شهید رستمی همه جبهه دشمن را با دوربین نگاه میکردند و جلسه خصوصی تشکیل می دادند و شب هنگام دست به حمله و شبیخون میزدند نیروهایی که در اختیار شهید دکتر چمران بودند به فرماندهی دکتر و شهید رستمی بسیار توانمند و مجرب و بی باک بودند و حملات را دقیق و با سرعت انجام می دادند. تدریجاً این حملات گسترده تر شد و تلفات دشمن در نیروی انسانی و ادوات رو به فزونی نهاد و آنها گیج و مضطرب شده که چگونه این یورش های سرسختانه به مواضعشان انجام میگرفت و چگونه آنها این همه تلفات را می دادند؟!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
" سهیل "
•┈••✾✾••┈•
🔸 یادش بخیر، ماموریت ماووت
....روز سوم یا چهارم بود، وسط روز آتش بسیار سنگین خمپاره ها نفس گیر شده بودند. جرات دستشویی رفتن هم نداشتیم.
من و آقای معینیان و صالح زاده و...... توی سنگر فرماندهی نشسته بودیم.
سنگر بغلی ما یه دسته ذخیره از گروهان نجف بودند. توی اون آتیش سنگین که هیچکس جرات بیرون رفتن نداشت ، یهویی یه اعجوبه و عتیقه زیرخاکی که همه گردان دوستش داشتن و از همه به زور هم که شده یادگاری میگرفت......
بعععععله جونم بگه واستون آقا سهیل یادگاری که القاب دیگری هم داشت....
یهویی از سنگر پرید توی سنگر ما و نفس نفس زنان هی می گفت...
آقای معینیان.....
آقای معینیان....
آقای معینیان.....
و بچه ها هم که ترس ورشون داشته بود مرتب میگفتن: سهیل چی شده؟ سهیل چی شده؟
همه فقط به یه چیز فکر می کردند.... سنگر رفته تو هوا و سهیل زنده مونده و اومده که کمک ببره
یه دفعه نفس عمیقی کشید و بعد از سکوت بچه ها گفت:
آقای معینیان چای میخوای؟😄😄😄
و همه افتادن به جونش😄😄😄
امان از چای خورهای معتاد
واقعا توی اون فضای سنگین و نفسگیر وجود اون بچه ها نعمت بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه #یادش_بخیر
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 عبور از
🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۶
خاطرات اسیر عراقی
دکتر احمد عبدالرحمن
┄═❁๑❁═┄
🔹 بسیاری از پزشکانی که در مناطق جنوبی با ما همکاری داشتند، تأکید می کردند که انحطاط اخلاقی، یکی از ابزارها و وسایل جنگهای طولانی مدت است که ارتش عراق نیز به آن مبتلاست.
اگر جنگ شروع نمی شد، بیست و یکم مه خدمت نظامی من پایان می یافت. در زمان حاکمیت حزب بعث پزشکان هم به خدمت نظام وظیفه میروند. هنگام ورود به دو گروه حزبی و غیر حزبی تقسیم میشوند. اوراق و پرونده های دسته اول به دانشکده دژبان تسلیم می شود تا به اعطای درجهٔ افسر احتیاط نائل شوند، در حالی که اوراق دسته دوم به مراکز آموزش پزشکی پادگان الرشید داده میشود تا آنها بعد از فراگرفتن آموزشهای اصلی دسته پیاده، در بین واحدهای نظامی تقسیم شوند. من از دسته دوم بودم. وجود یک پزشک سرباز مسائل متعدد قانونی و انضباطی را به دنبال داشت. برای مثال در حالی که یک پزشک سرباز، ریاست واحد پزشکی را برعهده داشت راننده آمبولانس یک گروهبان و دستیار پزشکی او یک افسریار بود. به عبارتی آنها از نظر نظامی بالاتر از رئیس واحد پزشکی بودند. یکی از همکارانم سرباز پزشک ف. در قرارگاه لشکر دو پادگان کوهستانی منصوریه وظیفه کنترل فشارخون نوار قلب و دیگر معاینات روزمره سرلشکر طه الشکرچی فرمانده لشکر و دیگر افسران عالی رتبه را بر عهده داشت. طه الشکرجی همواره تأکید میکرد که پزشک میتواند بدون هیچگونه مانع و یا تشریفاتی با او ملاقات کند. او با پزشک خود در کمال احترام برخورد میکرد، او را کنار خود می نشاند در حالی که افسران عالی رتبه ارتش باید به حالت خبر دار مقابل فرمانده لشکر بایستند و با او گفت و گو کنند. این وضعیت خشم و نارضایتی افسران عالی رتبه را فراهم ساخته، آنها را به یافتن یک راه حل نظامی برای این قضیه بر می انگیخت.
در نیمه دوم ژوئن بخشنامه ای از سوی وزیر دفاع صادر گردید که به موجب آن مقرر شد به تمامی پزشکان سرباز اعم از دندانپزشک، دامپزشک و داروساز درجه ستوان دومی اعطا گردد. بدین ترتیب یک ستاره نظامی بر دوشم نصب گردید و به درجه افسری رسیدم، بی آنکه پیش از این دوره ای گذرانده باشم. تنها هزینه این ارتقای درجه صد و شصت فلس بابت درجۀ نظامی صحرایی ساخته شده از پارچه بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#عبور_از_آخرین_خاکریز
لینک عضویت ↙️
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۳۸
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 عصر به همدان رسیدیم. دود غلیظی آسمان شهر را سیاه کرده بود. برخلاف اهواز که هوا بهاری و درختها سبز بود و ما حتی توی باغچه سبزی کاشته بودیم، همدان سرد بود مثل سیبری. درختهای لخت و عور زیر برف کز کرده بودند.
خادم ترمز کرد و از مردی پرسید: «عمو کجا رو زدن؟» مرد گفت: «انبار نفت و پمپ بنزین درویش آباد و چهار روز پیش زدن یه مینی بوس پُر مسافر توی پمپ بنزین بوده آتیش گرفتو همه مسافراش شهید شدن.»
خیلی تعجب کرده بودیم؛ یعنی سه چهار روز بود تانکرهای نفت میسوختند! از سی ام دی ماه تا آن روز. مرد میگفت: «چهارصد پانصد نفر مجروح و پنجاه شصت نفر شهید داده یم.» چون از اهواز آمده بودیم و آنجا هوا خوب و دلپذیر بود، لباس نپوشیده بودم. هوای توی ماشین سرد بود و از سرما دندانهایم به هم میکوبید. وقتی به ایستگاه عباس آباد رسیدیم با چشم دنبال آشنایی توی خیابان میگشتم. دایی گفت راستی فرشته، میدانی چی شده؟
یک دفعه قلبم مثل یخهای توی خیابان منجمد شد. دندانهایم محکم تر به هم میکوبید. حس کردم خون توی رگهایم یخ زده.
وقتی دایی دید از من صدایی در نمی آید، گفت: «علی آقا...» نگذاشتم حرفش را تمام کند. گفتم: «شهید شده؟!» محمد خادم برگشت رو به من و گفت: «نه حاج خانم. نه، به خدا علی آقا مجروح شده.» آن قدر عصبانی و ناراحت بودم که کارد میزدند خونم در نمی آمد. سرشان داد زدم بیخود به من دروغ نگید. من که گفتم خودم دیشب خواب دیدم. مطمئن بودم علی آقا طوریش شده. چرا من رو سر کار گذاشتین؟ چرا توی دزفول راستش رو به من نگفتین؟! چرا از اهواز تا اینجا سرم رو شیره مالیدید؟ اصلا همینجا نگه
دارین میخوام پیاده بشم! دایی سعی می کرد مرا آرام کند. ببین فرشته جان ما عمداً نگفتیم که تو از اهواز تا همدان ناراحت نشی و اعصابت به هم نریزه و فکر و خیال بد نکنی . بهخدا علی آقا چیزیش نشده، مجروح و الان هم تو بیمارستان شیرازه.
گفتم: «من میخوام پیاده شم.»
خادم پیچید توی کوچه مادرم. دایی خیلی ناراحت شد. گفت: «فرشته جان، تو رو خدا حلال کن به خدا ما به خاطر خودت این کار را کردیم!»
تا خادم جلوی خانه ایستاد دستگیره در ماشین را کشیدم و در را باز کردم. مادر پشت در حیاط منتظر بود؛ انگار از قبل میدانست ما داریم بر میگردیم. همانطور که پیاده می شدم، گفتم: «خیلی اشتباه کردین. شما از اهواز تا اینجا با احساساتم بازی کردین!» بعد در را محکم بستم. مادر جلوی راهم دوید او را بغل کردم و بوسیدمش.
مثل همیشه بوی خوبی میداد و آغوشش مرا آرام میکرد. گلایه دایی را به او کردم. - اینا فکر میکنن من بچه ام، ضعیفم. به من نگفتن علی آقا مجزوح شده. گفتن جلسه داره. من که خودم میدونستم. دیشب خواب دیدم.
مادر سرم را نوازش کرد و بوسید و با مهربانی گفت: «اشکال نداره، چیز مهمی نیست. امیر آقا به ما خبر داد؛. علی آقا ماشاء الله قویه؛ زود خوب میشه.»
در آن مجروحیت تیری کمانه کرده و از کنار کمر علی آقا رفته و داخل باسنش گیر کرده بود؛ طوری که دکترها هم نتوانستند آن را بیرون بیاورند. علی آقا با همان وضعیت هفته بعد برای عیادت دوستانش به بیمارستان جانبازان تهران رفت. از آنجا آمد و مختصری وسایل برداشتیم و با هم به دزفول برگشتیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 "شگفتانه"
محسن چاوشی
در وصف حاج قاسم سلیمانی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #سلیمانی
#کلیپ #سردار_دلها
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دشت آزادگان
در روزهای شروع جنگ ۱۷
سید فالح سید السادات
┄┅┅❀┅┅┄
🔸 شهید چمران و نیروهایش تا حدود زیادی امنیت را از نیروهای بعثی سلب نمودند. شهید چمران هم در پی هر شبیخون جلسه ای با شهید رستمی در «عباسیه » تشکیل می داد. عباسیه ده کیلومتر از روستای ما فاصله دارد و دکتر چمران گاهی مرا به جلسه محرمانه و خصوصی خودش با شهید رستمی دعوت میکرد و میگفت مردم منطقه بایستی با همه امکاناتشان علیه دشمن اشغالگر و متجاوز وارد عمل شوند زیرا این دشمن کینه ورز سرزمین های آنان را متصرف کرده است و روستاهایشان را ویران و مزارعشان را سوزانده است.
من وقتی سخنان دکتر چمران را میشنیدم و با لهجه لبنانی به عربی با من سخن می گفت، مورد تحلیل قرار میدادم سخت تحت تأثیر قرار میگرفتم که این مرد با اراده و دانشمند با همسر و برادرش و نزدیک ترین کسانش به دورترین و محروم ترین منطقه آمده است و زندگی خویش را در معرض خطر قرار داده و شبیخون میزد و همانند قهرمانی نامدار که البته او چنین بود، خواب را از هزاران هزار سرباز تا بن دندان مسلح عراقی بعثی ربود و آرامش آنان را بر هم زده و حملات کوبنده و ویرانگری را بر آنها وارد نموده، آنگاه به خود می گفتم که این شیوه جوانمردی نیست که او را تنها بگذارم اما چه کنم. من فرزند پسر نداشتم. با ده دختر و دو همسرم در سنگر خانه ایستاده ایم. از منطقه بیرون نرفتیم و در کنار او و نیروهایش ماندیم. مردم ما بر اثر بمباران به مناطقی دور دست مهاجرت اجباری کرده بودند. احشامشان به دست دشمن افتاد. خانه های آنان به دست اشغالگران بعثی غارت گردید مواد غذایی مردم به یغما رفت و مزار عمان هم سوزانده شد. افراد کمی که مانده بودند را دور خودم جمع کردم. و گفتم: دوستان شما میبینید که دکتر چمران و خانواده اش آمده اند. از ما و روستاهای ما دارند دفاع می کنند. شایسته نیست که او را تنها بگذاریم. هر کدام به نحوی به او کمک کنیم تا بتواند بر دشمن متجاوز پیروز گردد. آنها گفتند: ما تاکنون از هر گونه کمک دریغ نکرده ایم. در شناسایی محل استقرار نیروهای بعثی به بسیج عشایری و سپاه حمیدیه کمک کردهایم، خود برادرمان علی هاشمی می داند که اگر کمک ما نبود امروز عراقیها حمیدیه را اشغال کرده بودند. ما دکتر چمران را به خاطر مردانگیش دوست داریم. او حتی همسرش را آورده است. به او بگو ما برای راندن بعثی ها آماده ایم. در کنارشان می جنگیم و برای دفاع از سرزمین و اسلام و انقلاب و عزتمان آماده شهادت هستیم. درخواست داریم نشستی با او داشته باشیم. من در حالی که از شدت ذوق در پوست خود نمی گنجیدم؛ نزد دکتر چمران که در خانه ام بود، رفتم غیرت و جوانمردی مردم را به اطلاع او رساندم و ناخواسته اشکم جاری شد! دکتر با اراده ای فولادین گفت خواهی دید که ارتش و نیروهای اسلامی ایران بعثی های متجاوز را وادار به گریز و تسلیم خواهند کرد و افزود شما شیعه هستید سربازان حسين بن على عليهما السلام می باشید با کمک شما و رسیدن امکانات بیشتر جنگی برنامه هایمان را انجام می دهیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
شما به آموختید ؛
که راه خویش را بشناسیم
تا تابلوهای منحرف کنارِ جاده
فریبمان ندهند....
از چپ :
#شهید_حاجعلی_باقری
#شهید_حسین_بیدرام
#لشکر۱۴_امامحسین
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#دلتنگیها
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂