🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۶۷
خوشبختانه بابا اینا به دایی و خاله حرفی نزده بودن، مامانم وقتی شنید داستان چی بوده گفت
-خل شدن دخترای ما، این چه شوخی مسخره ای بود آخه
سوسن گفت:
خواسته خودشو لوس کنه فهیمه خانوم
و همه به حرفش خندیدن...
خانواده ام هنوز حرف میزدن که پیامک نسترن و باز کردم،
نوشته بود:
دارم برمیگردم خونه ی بابام سروش، من نمیتونم تو پستو بمونم هروقت خواستی منو بیرون بیاری،
با این وضعیتم دیگه هیچ کس نگاهمم نمیکنه چه برسه باهام عروسی کنه، توام به زندگیت برس
خون به مغزم نرسید، فوری بلند شدم و دوییدم سمت حیاط، باید میرفتم و نمیذاشتم زندگیم بره،
این حجم از دوست داشتن و نمیتونستم باور کنم، همه پشت سرم صدام میزدن اما هیچ جوابی ندادم
فوری پشت فرمون ماشینم نشستم، انقدر تند و یهویی اومدم بیرون از خونه که کسی به گرد پامم نرسید،
نمیدونستم کجا برم، اگه دیر برسم خونه چی؟ رفتم سمت خونه ی پدر نسترن، اگه میومد اونجا زودتر بهش میرسیدم.
وقتی سر کوچه شون پارک کردم خبری از نسترن نبود، شماره شو گرفتم،
جواب داد: جانم سروش؟
-جونت هستم انقدر عذابم میدی؟ رفتی که بری نه؟ کجایی؟
-تو آژانس، دارم میرم سروش، مواظب خودت باش عشقم
فقط گفتم: توام همینطور
تلفن و قطع کردم، پیاده شدم و منتظرش موندم،
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمانعشقبیگانه
#پارت_۶۸
یه ربع بعد یه ماشین آژانس میخواد بپیچه تو کوچه که جلوش وایسادم، راننده پیاده شد اعتراض کنه
اما من به طرف نسترن رفتم، در ماشین و باز کردم و گفتم: بیا پایین نسترن، بیا
-اینجا چیکار میکنی؟ کی اومدی؟
-مهمه مگه؟ چرا انقدر عذابم میدی؟ بری تو اون خونه چی میشه؟ یا باید زن یه اشغال بشی یا با مادرت بری این مهمونی اون مهمونی، اینو میخوای؟
-من فقط تورو میخوام، توام که..
-من چی؟ د لامصب من خاک برسر گفتم چند روز دندون روی جیگر بذار، چرا اینطوری میکنی؟
-تو امشب دخترخاله ات اومد تلفن و روی من قطع کردی، من چطوری بهت اعتماد کنم؟
کیفش و برداشتم و گفتم:
بیا پایین باهم حرف میزنیم، بیا عزیزدلم کمتر عذابم بده
کرایه ی آژانس رو حساب کردم و نسترن و تو ماشینم نشوندم، وقتی خودمم نشستم گفت
-تو که رفتی مامانم زنگ زد
نگاش کردم و گفتم: خب؟
-کلی گریه کرد برگردم خونه، میگفت دلش برام تنگ شده
-خب؟
-میگفت سروش خیلی زود ازت سیر میشه، میگفت ولت میکنه اونوقت تو میمونی و...
-توام باور کردی؟
-چرا باور نکنم؟ تو چیکار کردی که باور نکنم؟ منو گذاشتی تو خونه ات خودت رفتی
-اگه من فردا ببرمت مهمونی خانوادگی، به همه معرفیت کنم باورت میشه قلب منی؟
تصمیمم یهویی بود ولی نسترن ارزشش برام خیلی بالاتر بود،
@deledivane
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_200
- مادر پدر اردشیر خان رو میگم همین که عروسی کردن بعد چند ماه مهلقا خانم باردار شد... وقتی بچه به دنیا اومد و فهمیدن دختره آشوب بدی تو خونه باده به پا شد...
مادر پرویز خان نمیتونست ببینه که عروس اصیلزادهاش دختر به دنیا میاره... سال بعد دوباره خانم حامله شد و این دفعه هم دختر به دنیا آورد...
دیگه تو کل آبادی حرفش پیچیده بود و مهلقا خانوم هم افسردهتر میشد....
مادر آقا پرویز هم کم کم یک زمزمههایی میکرد میخواست برای آقای زن بگیره تا براش وارث پسر بیاره...
با تعجب گفتم:
- واقعاً؟
خاتون سرشو تکون داد و گفت:
- آره مادر تا اینکه خبر به گوش خانواده مهلقا خانم رسید اونا هم خانواده اصیل و پولداری بودن پدر مهلقا خانم اومد به دعوا بهش گفت اجازه نمیده بالا سر دخترش هو بیاره اونم فقط به خاطر یک وارث پسر....
میگفت برای دخترش خیلی افت داره و همه آبادی پشت سرش حرف میزدن آخه مهلقا خانم از خوشگلی و خانومی هیچی کم نداشت...
اینقدر این بحث و دعواها بالا گرفت و جدی شد که دیگه کسی توی اون عمارت آرامش نداشت..
مادر پرویز خان یکسره مهلقا خانم رو اذیت میکرد و نیش و کنایه بارش میکرد...
اون بنده خدا هم یکسره گریه و زاری میکرد. پرویز خان هم بدجوری هوای پسر به سرش زده بود ولی خب انقدر مهلقا خانم رو دوست داشت که روش نمیشد این قضیه رو بهش بگه
تا اینکه یه شب دعوای خیلی بدی شد مهلقا خانوم با گریه قهر کرد و رفت خونه پدرش و پرویز خان هم حسابی عصبی بود.
یادمه اون شب مادر و پدرم رفته بودن خونه یکی از فامیلا تا بهش سر بزنند بنده خدا تو بستر مرگ بود منم تنها توی خونه بودم پرویز خان حسابی عصبی بود یادمه اون شب اونقدر خورده بود که مست بود و هیچی حالیش نمیشد...
خاتون یهو زد زیر گریه و گفت:
- سر نماز بودم و داشتم نمازمو میخوندم که یهو در خونه باز شد... اولش فکر کردم پدر و مادرم اومدن ولی یهو از پشت سر دستی روی شونم نشست همین که برگشتم و پرویز خان رو دیدم انگار روح از تنم رفت..
هیچ وقت اون صحنهها رو یادم نمیره چشماش بیش از حد قرمز بودا صورتش هم سرخ شده بود همین که با صدای لرزون گفتم:
- چی شده آقا ؟؟
.
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃
#ویرانه
#پــارت_201
یهو منو پرتم کرد روی زمین از ترس زبونم لال شده بود پرویز خان هم خیمه زد روم و اتفاقی که نباید افتاد.
با تعجب گفتم:
- جدی میگین ؟
خاتون با گریه سرشو تکون داد و آهسته گفت:
- آره مادر اون شب مردم و زنده شدم هر چقدر گریه کردم داد زدم و گفتم: آقا ول کن آقا تورو به جون دوتا دخترات قسمت میدم دست از سرم بردار اما انگار کر شده بود و هیچی نمیشنید تنها شانسی که آوردم این بود که پدر و مادرم سر رسیدن و منو توی اون اوضاع دیدن وگرنه نمیتونستم حرفمو ثابت کنم...
خاتون بغضشو قورت داد و گفت:
- همون شب پدرم از چیزی که دیده بود یهو سکته کرد و یه گوشه افتاد مادرم هم بدجوری حالش به هم خورد منتها ما رعیت زاده بودیم و دستمون به جایی بند نبود...
یک ماه از این قضیه گذشت مهلقا خانم فهمیده بود بارداره و آقا پرویز هم با خوشحالی رفته بود دنبالشو با ساز و دهل برگردوندنش به خونه مادر آقا پرویزم دیگه چیزی نگفت یعنی فقط منتظر بود تا ببینه بچه سومش دختر میشه یا نه که از شانس بدم منم فهمیدم حاملم...
با تعجب گفتم:
- واقعاً یعنی همون شب حامله شده بودین؟
خاتون سرشو تکون داد و گفت:
- آره وقتی مادرم اینو فهمید انگار دنیا برامون تیره و تار شد مادرم فورا رفت به مادر آقا پرویز گفت...
مادرم میخواست یه دارویی بهم بده تا بچه رو سقط کنم برای همین پول نیاز داشت ولی مادر آقا پرویز اجازه نداد بهش گفت که بچه رو نگه دارم و خودش خرجشو میده. مادرم هم قبول نکرد و گفت این بچه نطفهاش حرومه ولی خب مادر آقا پرویز اجازه نداد..
خودش گفت این قضیه رو حلش میکنه و دقیقاً فردا شبش نصف شب بود که آقا به همراه عاقد و مادرش اومدن توی اتاق خونمون یه صیغه محرمیت بینمون خوندن و من شدم زن صیغهای آقا پرویز....
#رمان_آنلاین
#کپیحرام
#بادوستاتونبهاشتراکبزارید
@deledivane
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
ده تا النگو میخاستم خدا بهم چندین برابرش داد خدایا شکرت که با این کانال آشنا شدم😍
ذکرهای که تورو به تمام خواسته هات میرسونه تکنیک های عجیب این کانال ببین چه نتیجه ها از خودش گذاشته االله اکبر خدایا شکرت 🤲🏻
اگه میخای زندگیت متحول کنی و دنبال تغییر اساسی هستی بیا اینجا 😍👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/1867382803C75dfd5079d
من با تکنیک های این کانال تو دو هفته 13تا النگو طلا جذب داشتم 🥺☝️🏻
👌ذکری بسیار سریع الاجابه از حضرت نرجس خاتون برای براورده شدن حاجاتی که امیدی به براورده شدنش ندارید
ذکری که تا به حال کسی را دست خالی رد نکرده 👇
http://eitaa.com/joinchat/1867382803C75dfd5079d
🔴ویژه_همین_الان🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
* - بِهتَرینِ اِتِفاقِ ، پَنج حَرفی؟!
+ بُــــودَنِـــش 😍
࿐ @alegenab_eshgh 𖤐⃟💘࿐
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیکای خانم عباسی توی ایتا خیلی مطرح شده😍
چون ایشون واقعا با جون دل و خالصانه، آموزشها رو در اختیار اهالی کانالشون قرار میدن🤝👌
پیشنهاد میکنم حتما به کانالشون سر بزنید و از آموزشهای درجه یک آشپزی و شیرینی پزیشون استفاده کنید👌❤️
لینک بزرگترین کانال آشپزی و شیرینی پزی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2345533490C6813d32e61
تیم خانم عباسی تو آموزش قنادی و آشپزی سنگ تموم گذاشتن واقعا. پیشنهاد میکنم عضو بشید و از مطالب خوبشون استفاده کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/2345533490C6813d32e61
یادگیری شیرینی پزی و آشپزی نیازه هر خانم خانه دار و حتی شاغلیه☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺ســــــــــلام
☕️صبح شنبه تون بخیر
🌺روزتون پـر از زیبـایی
☕️همراه با شادی و نشاط
**✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾