eitaa logo
ویرانه❤️‍🔥عشقِ بیگانه🍊💚
21.3هزار دنبال‌کننده
168 عکس
90 ویدیو
0 فایل
راز دل دیوانه به هشیار نگویید اسرار لب یار به اغیار نگویید. بویی اگر از گوشه‌ی میخانه شنیدید ای اهل نظر بر سر بازار نگویید.! • کپی از رمان ها حرام می‌باشد❌️ https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 تبلیغات👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🚭جدیدترین روش ترک اعتیاد با ایجاد بی میلی شدید و قطع مصرف مواد در هفته اول❌❌ ✅بدونه درد و خماری ✅بدون نیاز به بستری و مرخصی ✅کاملا گیاهی و بدون عوارض و بازگشت ✅با مشاوره رایگان و پشتیبانی 24 ساعته ✅ ⭕️با بیش از 12,800 هزار نفر درمانجو⭕️ 😱فرصتی تکرار نشدنی برای پاکی و درمان😱 ⭕️جهت مشاوره رایگان فرم زیر رو پر کنید👇 https://app.epoll.ir/57342475 https://app.epoll.ir/57342475 🟢 همین حالا وارد کانال زیر شوید😍👇 https://eitaa.com/tolo_salamat_razavi https://eitaa.com/tolo_salamat_razavi
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 -ولی بابابزرگ من... -میدونم استرس داری، کی گفته استرس فقط برای عروس خانوماست؟ بعد از تموم شدن جمله اش خندید، دستشو گذاشت روی شونه مو منو برد یه طرف دیگه، وقتی از نسترن دور شدیم گفت -همه چیزو میدونم سروش، ارتباطت با این خانوم، از همون چندماه قبل، خونه تو هم بلدم، میدونم دو شبه این خانوم و بردی پیش خودت، فقط تا بقیه نیومدن و افتضاح به بار نیومده خودت جمع و جورش کن، فهیمه نباید چیزی بفهمه، فهمیدی؟ -شما اجازه بدین من حرف بزنم -اجازه نمیدم، کلی برنامه برات دارم پسر، تو جنم داری، جربزه داری، فرق میکنی با اون دایی بی عرضه ات، باباتو شوهرخاله تم که فقط دنبال پر کردن حساب بانکی شون هستن، از بقیه ی نوه ها هم نمیگم، ساسان که اصلا مغز نداره بقیه شونم دنبال عوض کردن ماشین و اکسسوری های تیپ و قیافه شون، من اگه پیشرفتی داشتم این چند ساله به خاطر ایده های تو بوده، نمیخوام از دستت بدم، تو با فهیمه رشد میکنی اینو قبلا هم گفتم -ولی من هیچ حسی به فهیمه ندارم، اون زن ایده آلم نیست به نسترن اشاره کرد و گفت -پس این خانوم زن ایده آلته؟ بابای معتاد و مادری که هرشب تو مهمونیا خودشو به حراج میذاره؟ خودش هم دقیقا مثل اوناست شک نکن یخ کردم، بابابزرگ همه چیزو میدونست، تا ته ماجرا رو درآورده بود، اصلا نمیدونستم چه جوابی باید بدم، در خونه ی بابابزرگ که زده شد نفس راحتی کشیدم، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بقیه اومدن، ولی من باید ادامه میدادم؟ مامان و بابام و سوسن و ساسان، دنبالشون خاله و شوهرخاله، دایی و زندایی و میترا، پشت سرشون برادرهای فهیمه، همه بودن، شب مهمون داشتیم و دستور بابابزرگ بود که همه از صبح خونه بمونن، همشون هراسون وارد شدن آخر از همه فهیمه اومد، چشمم که بهش افتاد قلبم وایساد، چی باید بهش میگفتم؟ چطوری میگفتم؟ مامانم اومد طرفم و بغلم کرد، گریه اش گرفت بیچاره، سوسن گفت: دق دادی مامان و دیشب، یهو کجا رفتی غیبت زد؟ زبونم قفل کرده بود، دنبال نگاه فهیمه بودم که روی صورت نسترن قفل شده بود. بابابزرگ گفت: خدارو شکر بخیر گذشته، سروش برای کمک به این خانوم محترم رفت، من ازش خواستم، الان که سالم پیشمونه فهیمه پرسید: این خانوم کیه؟ همه نگاهشون به نسترن بود، فهمیدم چقدر داره عذاب میکشه، بابابزرگ گفت -این یه مسئله ست بین من و سروش، این خانومم دختر دوست منه، بهتره برید به کاراتون برسید شب مهمون زیاد داریم تقریبا همه خیالشون راحت شده بود و میخواستن برن که گفتم -نه، بابابزرگ داره بهتون دروغ میگه بابابزرگ بلند گفت: سروش -نه بابابزرگ، شاید بقیه بتونن من نمیتونم مامانم پرسید: چی رو نمیتونی؟ به جای مامانم به طرف فهیمه رفتم، هر قدمی که به طرفش برمیداشتم انگار داشتم به مرگ نزدیک میشدم، @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
تو... .•ناروین
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 ابرویی بالا انداختم و گفتم: - نباید باشم؟ - می‌دونم ولی خب باور کن که این دفعه من مقصر نبودم به خدا نمی‌دونستم که آرمان هم با ماهان میاد توی اون کافه... - می‌دونی برای من چه دردسری درست کردی؟؟ هنوز که هنوزه آرمان دست از سرم بر نمی‌داره و بهم زنگ می‌زنه.... اگه کسی از این قضیه باخبر بشه اون وقت من باید فاتحه خودمو بخونم یه جوری هم باهاش حرف زدی که اصلاً حرف‌های منو باورش نمی‌شه... هرچی بهش می‌کنم میگم فکر می‌کنه دروغ میگم! - خب داری بهش دروغ میگی دیگه... تو که ازدواج نکردی... از جام بلند شدم و گفتم - آره! ولی من غلط کردم که به تو حرفی زدم.. فکر نمی‌کردم که انقدر دهن لق باشی! - اصلاً اینا رو بیخیال بهتره در موردشون حرف نزنی می‌خواستم ببینمت.. - برای چی؟ ماهک با ناراحتی گفت: - با ماهان تموم کردیم! با تعجب گفتم - چیکار کردی؟ - هیچی با همدیگه کات کردیم با تعجب گفتم: - آخه برای چی؟ ماهک پوزخندی زد و گفت: - می‌دونستی ماهان با نیلوفر رابطه داشته؟ با تعجب گفتم: - با کی؟کدوم نیلوفر ؟ - نیلوفره محمدی توی مدرسه یادت نیست دختره که خیلی سفید پوست بود.. ابرویی بالا انداختم و گفتم: - آها یادم اومد تو از کجا می‌دونی ؟ . @deledivane
✅ میدونستین اگر بخاطر واکسن کرونا دچار مشکل اختلالات آقایان شدید میتونه منجر به سرطان پروستات بشه؟؟‼️ و همچنین👇🏻 ✅مشکلات آقایان باعث 85٪ طلاق ها در کشورمون میشه‼️ ✅آقایون برای بهبودی کامل مشکلات خود حتما لینک پایین را مشاهده نمایید 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1082917776C10e66fb259 با پر کردن فرم ویزیت زیر میتوانید درعرض ۲۴ ساعت مشکل خود را مطرح نمایید👇🏻 https://formafzar.com/form/drlde ✅️معتبر ترین کانال ایتا در زمینه طب سنتی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 جلوش وایسادم و گفتم: امشب لباس عروس نپوش دخترخاله فقط بهم زل زده بود، اگه الان ازم جدا میشد بهتر بود تا چندماه یا چندسال بعد با کلی وابستگی، خاله ام گفت: دخترم مگه مسخره ی توئه سروش؟ ما امشب مراسم داریم، کلی مهمون دعوت کردیم بازم به فهیمه گفتم -دختری که اونجا وایساده دختر دوست بابابزرگ نیست، عشق منه همه تعجب کردن، سوسن گفت -خاک بر سرم سروش چی میگی؟ بازم نگاهم فقط به فهیمه بود، چشماش تکون نمیخوردن، مات صورتم بود و حرف نمیزد، میدونم به چی فکر میکرد، به اون روزی که باهم بودیم، خودمم تمام لحظاتش از جلوی چشمم کنار نمیرفتن، شوهرخاله ام اومد بازوم و گرفت، وقتی برگشتم طرفش یدونه محکم خوابوند تو گوشم، بابابزرگ داد کشید: چیکار میکنی محمود؟ اون نوه ی منه شوهرخاله ام برای اولین بار به بابابزرگم گفت: همین شما پرروش کردی، فهیمه نوه تون نیست؟ هیچ چیز برام مهم نبود جز اینکه فهیمه منو ببخشه، دوباره نگاش کردم و گفتم -منو ببخش، فهیمه، فقط همینو ازت میخوام فهیمه به جای جواب به طرف در ورودی رفت و از خونه ی بابابزرگ رفت بیرون، بی توجه به بقیه دنبالش دوییدم، نمیتونستم بی تفاوت از کنارش بگذرم، هنوز خیلی دور نشده بود که بهش رسیدم و جلوش وایسادم، دوباره میخواست از کنارم رد بشه، مجبور شدم دستشو بگیرم @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اما داد کشید: به من دست نزن یه قدم رفتم عقب، چشماش گشاد شده بود و ترسناک، با غیظ گفت: دیگه هیچ وقت به من دست نزن کثافت عوضی -هرچی بگی حق داری فهیمه اما، به خدا قسم میخواستم فراموشش کنم، نتونستم، من عاشق نسترنم، تو درکم کن -تو یه اشغالی خیلی به اعصابش فشار اومده بود، بهش نزدیکتر شدم و آروم گفتم: بقیه نمیدونن چه اتفاقی بینمون افتاده فهیمه، توام که سالمی مشکلی نداری، پس همینجا برای همیشه تمومش کنیم. نالید: چیو تموم کنیم؟ دوسال احساسم به تو بی مروت چطوری تموم میشه؟ با این حرفش قفل کردم، فهیمه به من علاقه مند بود و من فکر میکردم اونم به زور بابابزرگ داره به این وصلت تن میده، پرسیدم تو عاشقم بودی؟ -سروش، گفتی فقط برات مهمه که من ببخشمت، ولی اینو مطمئن باش، من هیچ وقت نمیبخشمت فهیمه که رفت یه تیکه از قلبم ترکید انگار، عاشقم بود؟ سرخورده برگشتم داخل، هرکسی یه طرف نشسته بود جز نسترن که تا منو دید به طرفم دویید، مامانم گفت: تو این دخترو از کجا پیدا کردی سروش؟ پدرومادرش، خانواده اش، کی هستن؟ کجا زندگی میکنن؟ به بابابزرگ نگاه کردم، چی باید میگفتم؟ ناچار گفتم: نسترن کسی رو نداره، پرورشگاه بزرگ شده @deledivane 😌😘😍❤️‍🔥
. •ناروین
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 - خودم دیدمشون تو کافی شاپ... اصلاً اومدن اون روزشون به خاطر آرمان نبود ماهان اومده بود تا نیلوفرو ببینه! - یادته روز آخر همه با هم رفتیم کافی شاپ؟؟ سرمو تکون دادم و گفتم: - آره... ماهک با بغض و ناراحتی گفت: - هنوز باورم نمی‌شه... - منم باورم نمی‌شه ماهان واقعاً تو رو دوست داشت.. ماهک با صدایی که می‌لرزید گفت: - اون روز که دیدمشون انگار دنیا روی سرم خراب شد باورت میشه مهسا..‌ برده بودش همون کافی شاپی که همیشه منو می‌برد... دقیقاً روی همون میز نشسته بود و دستشو محکم گرفته بود... - واقعاً باورش برام سخته ماهان واقعاً پسر آروم و سر به زیری بود اصلاً این چیزایی که میگی رو نمی‌تونم هضم کنم... ماهک نیشخندی زد و گفت: - خودمم نمی‌تونم هضم کنم چه برسه به تو... - چند وقته که با هم به هم زدین؟ - حدود دو هفته‌ای میشه. - ماهان دیگه بهت زنگ نزده ؟ ماهک پوزخندی زد و گفت: - نه بهم زنگ نزده... - نگران نباش خودش کم کم متوجه اشتباهش میشه... ماهک با ناراحتی گفت: - کدوم اشتباه بهت میگم دیگه همه چیز بینمون تموم شد...حتی اگه ماهان هم برگرده من هیچ وقت نمی‌تونم ببخشمش. یکم با ماهک حرف زدمو وقتی که خوب درد و دل کرد و به قول خودش دلش سبک شد از هم خدافظی کردیم.. . @deledivane
🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 از جام بلند شدم تا به داخل خونه برم که با صدای پارس رکس سر جام خشک شدم.. با ترس به عقب برگشتم که دیدم با عصبانیت روبروم وایساده و داره نگاهم می‌کنه... نفس عمیقی کشیدم و گفتم: - باز تویی ای خدا چی از جونم می‌خوای؟؟ - اون چیزی از جون تو نمی‌خواد! بهتره تو بگی یک‌سره توی باغ چیکار می‌کنی. با شنیدن صداش نفس راحتی کشیدم و گفتم: - خیر سرم اومدم دو دقیقه با خودم خلوت کنم.... اردلان نیشخندی زد و گفت: - ولی نیم ساعت فقط با رفیقت حرف زدی! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: - فال گوش وایساده بودی؟؟ اردلان شونه‌ای بالا انداخت و گفت: - اینقدر بلند حرف می‌زدی که نیازی به فال گوش وایسادن نبود کل عمارت صداتو شنید و همه فهمیدن که دوست پسر دوستت بهش خیانت کرده... پوزخندی زدم و گفتم: - نگران نباش همه مثل تو فضول نیستن! اردلان اخمی روی صورتش نشست چند قدم اومد جلو و گفت: - چی گفتی؟؟ ابرویی بالا انداختم که اردلان نگاهی بهم کرد و گفت: - می‌دونستی وقتایی که من عصبانی بشم رکس کاملاً اینو می‌فهمه ؟ با تعجب گفتم: - منظورت چیه؟؟ اردلان سرشو تکون داد و گفت: - بعنی می‌فهمه کی منو عصبانی کرده اون وقت حسابشو می‌رسه... - الان داری تهدیدم می‌کنی؟ . @deledivane
هدایت شده از  تبلیغات ...
☕️ بگو متولد چه ماهی هستی تا بگم بهترین گیاه دارویی برای سلامتیت تو هر فصلی چیه : 🫖 فروردین اردیبهشت خرداد 🫖 تیر مرداد شهریور 🫖 مهر آبان آذر 🫖 دی بهمن اسفند 👆 چه ترکیبای گیاهی خفنی پیشنهاد میده👌