eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
35 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
انتظار شیرین... خواهرم ۳۵ سالشون هست و بیست سال هست که ازدواج کردن و بچه دار نشدن، هر راهی رو رفتن و همه جا رفتن و از یزد ،تهران و ... چقدر خواهرم شماتت و حرف شنید، به خاطر چیزی که خداوند صلاحش رو نمی‌دونست، چقدر دارو و عوارضش و آی وی اف انجام داد تا اینکه خدای مهربان جواب صبوریش رو داد و الان ۳ ماهش هست. همیشه مهربان و صبور هست و هر کی تو فامیل جایی میخواست بره، نوزاد یا بچه ای داشت بهش می سپرد و او هیچ‌وقت حسادت نداشت و همه بچه ها رو دوست داشت. تو رو خدا براش دعا کنید خداوند انشاالله فرزندانی سالم و صالح و یار و یاور امام زمان (عج) بهش عطا کنه 🙏🙏🙏 دیروز رفتم و خونه اش را گردگیری کردم و کارهایش را انجام دادم، دلم میخواست حالا که خودم خونه تکونی کردم، خونه اون هم بدون گردگیری نباشه و خدا از ما راضی باشه. ما باید در روزهای سخت در کنار هم باشیم و برای ازدیاد نسل شیعه سهیم باشیم برای من حقیر هم دعا کنید تا خداوند دوباره مرا لایق بداند و فرزندانی سالم و صالح و یار امام زمان (عج ) عطا کند🙏🙏🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۷۴ متولد ۶۴ هستم و سال ۸۳ ازدواج کردم. همیشه عاشق بچه بودم و حتی قبل از ازدواج هم به دوستام می‌گفتم دلم میخواد دوتا پسر و دوتا دختر داشته باشم، تا نوه هام یه فامیل کامل از عمو عمه خاله و دایی داشته باشن ولی خانواده همسرم با اینکه بچه دوست بودن اصلا موافق بیشتر از یکی دوتا بچه نبودن. اون موقع که اصلا بی کلاسی بود، یادمه تمام فامیل یه دونه بچه داشتن و حتی یکی از دخترای فامیل که پشت هم و خداخواسته دوتا بچه با فاصله ۲ سال داشت، همه جا، بیچارگی و اشتباهش نقل مجالس بود. ولی من که خودم فاصله سنیم با پدر و مادرم و برادرهام زیاد بود، دوست داشتم هم فاصله سنی خودم با بچه هام کم باشه، هم فاصله سنی بچه هام با هم دیگه... بعد از عروسی خیلی با همسرم سر این موضوع صحبت می‌کردیم ولی همسرم به خاطر یک سری مشکلات که اوایل زندگی همه هست، مخالف فرزند بود و میگفت تا مشکلات کامل حل نشه بچه بی بچه... اردیبهشت سال ۸۶ رفتیم مکه، اونجا خیلی دعا کردم. هم برای بهتر شدن روز به روز زندگیمون، هم اینکه خدا بهمون فرزندان صالح بده. آخر ۸۶ اولین فرزندمون بعد از یک بارداری راحت دنیا اومد، یه دختر ماه و خوب و آروم طی یک زایمان طبیعی... من به خاطر اینکه می‌دونستم بعد از زایمان کسی رو ندارم که برای مراقبت ازم بیاد، خودم خواستم که زایمانم طبیعی باشه تا بتونم زود سر پا بشم و به کارام برسم، که خدا رو شکر همینطور شد. بعد از حدود دو سال، دوباره وسوسه فرزند بعدی تو وجودم افتاد و این دیگه خیلی سخت تر بود چون ما مشکلاتمون خیلی بهتر نشده بود و تقریبا هیچ کدوممون مهارتهای لازم زندگی مشترک رو بلد نبودیم، فقط همدیگه رو خیلی دوست داشتیم و تنها سرمایه زندگیمون همین بوده تا الان... البته من همیشه در تمام لحظات زندگی از اون اول بیشتر از خدا خواستم به من صبر بده، بعدش به هر دو مون فهم درست برخورد با مشکلات ... وقتی مسئله رو مطرح کردم، همسرم کامل مخالفت کرد و گفت این یکی بره کلاس اول، بعد ببینم چی میشه و خودم هم به شدت استرس خانواده همسر رو داشتم وقتی که میفهمیدن ولی دیگه توکل کردم به خدا و گفتم خدایا خودت کمک کن، در تمام لحظات زندگی جز کمک خدا هیچ امیدی نداشتم. با مشقت و صحبت های فراوان که بالاخره ما دوتا رو که میخوایم، سن مون هم نره بالا بهتره، پس الکی عقب نیندازیم، راضی شد. البته بارداری خیلی خیلی سختی داشتم که واقعا هنوز یادم نرفته خیلی سنگین و بد ویار شده بودم، در همون بارداری، به همسرم گفتم من انگار دیگه توانم خیلی کم شده و دیگه نمیتونم بچه دار بشم، خیلی داره بهم سخت میگذره و کلی غر که بعدا بدجور پشیمون شدم. بالاخره پسرم سال ۹۱ طی زایمان طبیعی خیلی سخت به دنیا اومد یک پسر بد قلق به شدت ناآروم و که مدام گریه می‌کرد. شیردهی خیلی سخت و زجرآوری داشتم، پسرم اصلا ازم جدا نمی‌شد، شبها تا صبح باید شیر می‌خورد، بدنم خیلی ضعیف شده بود. بعد از چند ماه به طرز عجیب و باور نکردنی یه روز همسرم اومد خونه و گفت عمل بستن رو انجام داده! اون موقع خیلی تعجب کردم، چون از شخصیت و خجالتی بودنش خیلی بعید بود ولی نمیدونم تقدیر چطور اینو برامون رقم زد... دقیقا پسرم یک ساله بود که حضرت آقا صحبت فرزند آوری کردن، اوایل می‌گفتم خب حیف شد ما که دیگه نمیتونیم ولی هر چه می‌گذشت عطش فرزند آوری بیشتر در وجودم شعله می‌کشید و هر چه جلو میرفتیم، حضرت آقا بیشتر توصیه می‌کردن... من با همسرم زیاد در این باره حرفی نمیزدم، بیشتر فکر میکردم و افسوس میخوردم. حتی یک سال سراغ درس رفتم فقط برای اینکه کمتر به این قضیه فکر کنم و دنبال یه کار مفید باشم ولی باورم نمیشد که اصلا فکرم از این قضیه منحرف نمیشه، تمام دعام این بود که خدایا من به معجزه ایمان دارم یا معجزه وار به من فرزند دیگری بده یا من رو از شر این فکر وسوسه کننده خلاص کن. همون موقع ها اتفاقا برای کانال شما یه دلنوشته کوتاه هم ارسال کردم و نوشتم که هنوز منتظر معجزه هستم. دیگه اصلا امیدی نداشتم فقط گریه می‌کردم و استغفار که خدایا من چه گناهی کردم که اینطور عقوبت میشم. خدایا منو ببخش خدایا من قدر فرزندان سالم، همسر خوبم، سلامتی و خیلی از نعمتهایی که بهم دادی رو ندونستم، ناشکری های زیادی کردم و تو بخشنده ای... مدام با خدا صحبت می‌کردم، خدایا نکنه نیتم خالص نیست، اگر اینطوره من رو، تو راهی که به صلاحمه قرار بده، بعدها بیشتر با همسرم صحبت می‌کردم، میگفتم اصلا بریم شیرخوارگاه، بچه بیاریم الان دیگه هیچ مشکلی بدون راه نیست، بیا بریم حداقل با یه دکتر مشورت کنیم و ایشون هم به شدت مخالفت می‌کرد. ولی من هر روز مصمم تر میشدم و خیلی جدی تر میگفتم بالاخره یه راهی پیدا می‌کنم 👈ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۴ همسرم استدلالش این بود که این خواست خدا بوده که این اتفاق بیفته و ما دیگه بچه نیاریم ولی من قبول نمی‌کردم و می‌گفتم ما نباید کاری رو که خودمون انجام میدیم رو، صرفا بذاریم به حساب خواست خدا... خلاصه دیگه نگم که چی گذشت تو اون چند سال که خودش یه کتابه دو بار راضی شد که عمل باز کردن رو انجام بده، هر دو بار طی یک اتفاق نادر و عجیب کنسل شد، دیگه حال روز انسانی که همه زندگیشو باخته، داشتم و کم کم داشت باورم می‌شد که قسمتم نیست... تا اینکه اتفاقی تو یک مهمونی، دوستی که تو مرکز باروری زوج‌های نابارور کار می‌کرد و همسایه دیوار به دیوار مون بود، درباره مشکل مون راهنماییم کرد و گفت، اصلا عمل باز کردن کار درستی نیست و جواب دهی خیلی ضعیفی داره، بهترین و راحت ترین راه، آی وی اف هستش، مخصوصا که خانوم مشکل ناباروری نداشته باشه، صد در صد جواب میده... و از اونجایی که خدا بخواد کاری بشه، خیلی خیلی قشنگ انجام میشه... دوباره خیلی جدی شروع کردم با همسرم صحبت و قرار شد برای بار آخر استخاره کنه که این‌بار هم بریم دنبال این کار یا برای همیشه فراموش کنیم. جواب استخاره خیلی خوب اومد و اینکه کار بسیار پسندیده ای هست و باعث تعجب همه میشه بعد از اون انگار همه کارها رو روال افتاد چند روز یکبار به همراه همسایمون که دکترم بود، به مرکز مراجعه می‌کردم برای انجام کارها و هر بار در کمال ناباوری زوجهایی رو که برای درمان به اونجا اومده بودن رو می‌دیدیم که چقدر مشقت و سختی متحمل شدن، سالهاست مراجعه میکنن، چه هزینه ها کردن و هنوز بچه دار نشدن... اولا از اینکه اینقدر راحت خدا دوتا دسته گل بهم داد و قدر ندونستم خجالت می‌کشیدم و دوم اصلا انتظار اینکه نتیجه بگیرم نداشتم و باور هم نمی‌کردم دوباره روزی بیاد نوزاد داشته باشم و میگفتم همین قدر که قدم تو این راه گذاشتم، شکر، خدا قبول میکنه ازم، چون مسیر خیلی سختی بود و مراحل ناراحت کننده ای داشت و نکات ریزی داشت که همه رعایت میکردن برای نتیجه گرفتن که تازه بیشترشون نتیجه نمی‌گرفتن و من بیشتر این نکات رو واقعا نتونستم رعایت کنم و دیگه تقریبا هر روز بیشتر به این حرف شوهرم می‌رسیدم که قسمتمون نیست ولی ته دلم میگفتم حداقل اون دنیا میتونم بگم به حرف رهبرم بی تفاوت نبودم و بالاخره یه کاری کردم. درست زمانی که سردار دلها ما رو تنها گذاشت، استراحت مطلق بودم، خیلی بی‌قرار و ناراحت و ناامید بودم و می گفتم من که باردار نیستم، پس برا چی نرم تشییع، رفتم و تمام مسیر گریه کردم. وقتی چند روز بعد وقتی آزمایش دادم، فهمیدم که باردارم فقط در بهت و تعجب بودم حتی تا آخر بارداری هم همینطور همسرم خیلی خوشحال بود. هم به خاطر کرونا، هم به خاطر استرسهای مراکز درمان، زیاد دکتر نرفتم هر جا میخواستم برم، میدونستم که با کلی هجمه مواجه میشم که دیگه میخواستی چیکار، هم دختر داشتی، هم پسر... حتی برای غربالگری هم نرفتم، با خودمون گفتین جای اگر مشکلی هم داشته باشه ما که اهل سقط کردن نیستیم، پس برا چی بریم. هر دو فقط خدا رو شکر میکردیم، مخصوصا روزی که سونوگرافی دوقلو بودنشون رو اعلام کرد، باورش واقعا سخت بود، این همه لطف خدا... 👈ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۴ من تصمیم گرفتم این‌بار هم، با وجود اینکه دوقلو باردار بودم، طبیعی زایمان کنم. تحت نظر ماما بودم، ایشون خیلی به من روحیه می‌داد که اینکار خوبه و شدنی، خلاصه بعد از یک بارداری سخت و سنگین و پر استرس آخر ماه ۸ کیسه آب پاره شد و دوقلوها سال ۹۹ به دنیا اومدن و دوقلو داری، که برای ما به طرز عجیبی سخت بود، دست تنها به کمک یه دختر ۱۲ ساله و پسر ۸ ساله که به لطف کرونا آنلاین بودن... کمترین انتظار کمک از همسرم تا الان نداشته و ندارم، مهربون هستن و بچه دوست ولی اصلا تحمل سختی هاشو ندارن اتفاقا کسایی که میشناسنشون، میگن که با این روحیات همسرت، چطور دوباره بچه خواستی؟ و امان از حرف مردم، واقعا کمکی که نمیکنن هیچ، چطور می تونن با زبون شون به جای انرژی و آرامش دادن، استرس و دلشوره بدن! وقتی می فهمیدم گاهی ته دل همسرم خالی میشه و نگران آینده بچه ها سعی میکردم تو اون زمان که خودم احتیاج به همراهی داشتم بهش انرژی و امید بدم. خودم توان روحی خیلی عالی ندارم و از دیدن بعضی افراد و حتی خوندن تجربه شون تو این کانال واقعا از خودم خجالت میکشم، حتی با وجود اون همه تمنا برای بچه آوردن بعضی وقتا دوقلو داری خیلی بهم سخت میگذره و یهو از دلم رد میشه که نکنه واقعا به صلاح من نبود و به زور حاجت گرفتم ولی بازم دوباره به خودم میگم نه من چندین سال هر روز از خدا خواستم اگر به صلاحمه بده در غیر این صورت نمیخوام. ولی همسر واقعا توان روحی دوقلو رو نداره یعنی خانوادگی اینطوری هستن و من خیلی خوشحالم که که دوقلوها رو خدا تو کرونا به ما داد، واقعا جز الطاف خفیه بود که هم جایی نریم با دوقلوها که همش بخوان بهمون بگن خودت خواستی، دیگه حالا بکش هر چند که چند نفری گفتن... کرونا باعث شد دختر و پسر بزرگم خونه باشن و واقعا کمک دستم بودن و بعد از خدا فقط امیدم به اونا بود و اصلا رو کمک همسر هیچ‌وقت حساب نکردم چون میدونستم در توانش نیست شب بیداری ها، موقع واکسن زدن، موقع دندون در آوردن، کلا بچه های آرومی نبودن، بیشتر شبها منم باهاشون گریه میکردم. از بی کسی خودم دلم میسوخت، از اینکه یه دختر بچه ۱۲ ساله باید بیدار بشه، کمکم کنه سر کلاس آنلاین دوتاشونو با هم بذاره رو پاش تا من به چند تا کارم برسم، از شش ماهگی، دخترم تو حموم بردن کمکم می‌کرد، از اینکه پسر ۸ سالم صبحا به جای اینکه من بهش صبحانه بدم، اون برامون چایی دم می‌کرد، خجالت میکشیدم، وقتی غذا خور شدن پسر و دخترم تو غذا دادن بهشون، کمکم میکردن. تازه وقتایی که من غصه میخوردم اونا بهم دلداری میدادن و از وجود دوقلوها خوشحال بودن و همش میگفتن اگر اینا نبودن چقد زندگیمون بی مزه بود البته همسر هم گاهی چرا کمک میکنه ولی شغلش طوریه زیاد خونه نیست ولی واقعا خیلی دوسشون داره سالهاست تبلیغ فرزندآوری میکنم، مخصوصا قبل دوقلوها میگفتم حالا من نمیتونم بیارم شاید تو ثواب فرزندآوری دیگران شریک شدم حالا هم همینطور و دلم میسوزه برا کسایی که مثل من در حسرت بچه هستن و امیدوارم این تجربه بهشون امید دوباره بده که هیچگاه در رحمت الهی بسته نیست هیچوقت نا امید نشن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
﷽ امسال عید در عید داریم، بهار در بهار 🌸😍 بهار طبیعت و بهار دل‌ها... شروع سال نوی طبیعت و سال نوی مؤمنین... 😇 (حیف که شروعشون از شنبه نیست وگرنه من از شنبه میخواستم خیلییی کارا بکنم 😜) اما خب از اونجا که آغاز ماه مبارک با تعطیلات عید مقارن شده، یه چندتا نکته رو با هم مرور کنیم : 🕯 بچه‌های کوچک رو دریابیم. اگر بخاطر ماه مبارک و روزه‌داری برنامه عیدمون تغییر کرده، فراهم کردن اسباب نشاط و تفریح اونها رو فراموش نکنیم. سفرهای کوتاه نیم روزه بیرون شهری، پارک، خونه دوستان هم‌بازی، بیرون رفتن بعد افطار (مخصوصاً که فرداش سر کار هم نباید بریم) و... حواسمون باشه بخاطر روزه‌داری و بی‌حالی ما دلزده نشن از ماه خدا. میشه هم از قبل باهاشون صحبت کرد و تا حدی با توجه به سن توجیهشون کرد. آدم ها با گفت وگو همراه تر میشن. 🕯 ما روزه میگیریم اما ممکنه در روزهای ماه مبارک برای عیددیدنی مهمانانی داشته باشیم که نسبت به امر واجب روزه بی‌توجه باشن یا نه عذری دارند یا نه اصلا خودشون هم روزه اند. ما باید حرمت روزه و رو نگه داریم. بنابراین میشه پذیرایی رو به صورت بسته‌بندی‌های شکیل آماده کنیم که هم‌زمان هم حفظ شده باشه. حتی میشه ازشون بخوایم در کنارمون باشن با یک افطاری ساده (و حتی غیرساده😜 🍲🥘🍕 😋😋) اگر هم جایی رفتیم و بی‌توجه به ماه مبارک ازمون پذیرایی شد با روی گشاده و بدون تیکه و کنایه😉 توضیح میدیم که روزه‌ایم و زحمت نکشید و ان‌شاء‌الله بعد ماه مبارک مجدد میایم جبران میکنیم، سهم آجیل‌مونو بذارید فریزر 😁 تو دو لایه نایلون باشه که بو نگیره لدفاً 😌🤭 🕯 هوا که خوبه. فضای غبارگرفته شهر هم که به بیش از پیش محتاج. میشه با دوستان و اقوام، سفره‌های ساده افطاری رو برد و در بوستان‌ها پهن کرد. هم دورهمی هم استفاده از بهار طبیعت هم تعظیم شعائر الهی هم رزمایش نرم و مهربان مؤمنان در جامعه. 🕯در عیددیدنی ها و افطاری‌ها هوای روزه اولی ها رو داشته باشیم 😊 یه هدیه کوچک. حتی نوازش کلامی. تکریم و تحسین بابت اراده و قدرت اطاعت از حق... 🕯اگر در ماه مبارک سفر میریم (حرام که نیست. نهايتاً مکروهه) و روزه نیستیم، خیلی خیلی حواسمون باشه که رو در ماه رمضان حفظ کنیم. اجازه خوردن و آشامیدن در مکان‌های عمومی نداریم. این کار رو در چادر مسافرتی یا محل اقامت انجام بدیم و بیرون مثل افراد روزه دار داشته باشیم. به بچه‌هامون هم این و رو آموزش بدیم (جز خیلی کوچولوها) 🕯 حتی اگر در سفر هستیم هم، خودمون رو به مساجد و مکان های مذهبی برسونیم. نمازها رو اول وقت و در مساجد بخونیم؛ مخصوصاً با بچه‌ها. تا متوجه بشن ظواهر شریعت و اعمال عبادی همیشه در جاری و پابرجاست و تعطیل بردار نیست. و کمک به دیگران رو فراموش نکنیم. خلاصه سفر ما رو از فرصت‌های ماه رمضان غافل نکنه. ماهی که همه‌ی اعمال، توش ضریب میگیرن. 🕯 مخصوصاً در شهرهای مسافرخیز و گردشگری، برپایی سفره‌های افطاری ساده در معابر و بوستان‌ها و مکان‌های عمومی به همراه پخش اذان و اقامه نماز میتونه خیلی به و دفع انواع و بی‌حرمتی ها کمک کنه. اراده کنیم و با هم‌محله‌ای‌ها و خیّرین و هیئت امنای مساجد برنامه ریزی کنیم برای برپایی سفره های افطاری ساده در سطح شهر در ایام عید در ماه رمضان... جامعه به اجتماع و اراده و قیام لله مؤمنین محتاجه... 🕯 من که میگم حتی میشه ابتکار زد و مهمونی (مهمونی وعده‌ای) عید رو برا وعده درنظر گرفت😍 خیلییی خاطره میشه. شاید فقط همین چندسال محدود بشه این کارو کرد که عید تو ماه مبارکه. فک کن. شروع مهمانی از ۱۲ شب😁 به همراه مناجات سحر و نماز جماعت صبح 🙃 فقط روم به دیوار صاحبخانه محترم باید سرویس بهداشتی رو زمان‌بندی کنه قبل اذان فرصت مسواک به همه برسه🤭😜 🖋هـجرٺــــ @hejrat_kon کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075