eitaa logo
دوتا کافی نیست
50.7هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
32 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
من خودم در یک خانواده کم جمعیت بودم، در دوران کودکی از اسباب و وسایل و امکانات تفریحی و رفاهی هیچ چیز کم نداشتم. اون موقع مثل الان نبود خیلی از مراکز تفریحی که پدرِ زحمتکشم منو میبرد کسی اسمش بلد نبود، اما دریغا هیچ وقت راضی نمیشدم 😢 چون همیشه تنها بودم وهمبازی نداشتم. اما الان ☺️ خودم در سن ۱۷سالگی ازدواج کردم لیسانس گرفتم و الان ۳ فرزند دارم و به فرزندان بعدی هم به حول قوه الهی فکر میکنم و این در حالیست که هنوز خانه ای از خودمون نداریم و در منزل پدر همسرم زندگی میکنیم و همسرم شغل ثابتی نداره اما مرد مسولیت پذیر و باغیرتی هست و خودم گشایش را بعد هر فرزندم در زندگی دیدم. شاید خیلی افراد گشایش را فقط در رزق مادی ببیند اما بهترین گشایش در زندگی ما تغییر رفتار و افزایش معنویت بود. همچنین واقعا بچه ها به تکامل پدرومادر کمک میکنند. انشالله خداوند به همه ما توفیق نگهداری و پرورش تعداد زیادی از فرزندان شیعه را بدهد😊 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
#استاد_پناهیان 👌رشد مادران، در گرو فرزندآوری کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
#ارسالی_مخاطبین 👌«فرزند بیشتر، زندگی شادتر» #برکت_خانه کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۱۷۱ من 19 سالگی ازدواج کردم... درحالی که دانشجوی سال دوم کارشناسی بودم... سال آخر کارشناسی باردار شدم و پسر اولم به دنیا اومد... واسه تربیتش خودم و البته پسرم رو کُشتم تا مثلا عنصر مفید برای جامعه امام زمان و باهوش و با استعداد و خلاصه با کلی کلاس رفتن همه چی تموم بار بیاد ..... که نتیجه شد یه بچه بسیار خوب اما با احساس گناه شدید از اینکه آیا میتونه خواسته های مادرش رو برآورده کنه یا نه؟!! خدا رو شکر چهار سال بعد با به دنیا آمدن فرزند دومم متوجه این مشکل پسر اولم شدم و تا حد زیادی برطرف شد و آنقدر از سر و کله زدن با بچه اولم و کلاس بردن هاش خسته شده بودم که عملا پسر دومم را رها کردم تا هر طور که میخواد بزرگ بشه و فقط به این حدیث عمل کردم که پیامبر فرمودند تا سن 7 سال به فرزندانتان حب خدا، پیامبر و خواندن قرآن را بیاموزید... و من فقط رو این حدیث متمرکز شدم... و البته سبک زندگی مودبانه و با ایمان و پر از انرژی مثبت را در خانواده داشتیم... واسه پسر اولم کوهی از اسباب بازی خریده بودم ولی واسه دومی اصلا... و اون با اسباب بازی های های به ارث رسیده از پسر اولم گاهی! بازی میکرد و وقت این دوتا بچه، همش با بازی با هم سپری میشد و دغدغه های تربیتی من یک دهم شده بود و البته کارهای دیگه با بچه دوم شاید 30 درصد اضافه شد... دوسال بعد ارشد قبول شدم و با خیال راحت درسم رو خوندم البته برنامه ریزی که باشه هم به کار خونه میرسید و هم درس... البته خب یه کم به آدم فشار میاد اما انسان آنقدر انعطاف پذیره که با شرایط جدید زود خودشو وفق میده و البته اطرافیان هم که می بینند خودمان انقدر پرتلاش هستیم خیلی کمک میکنند... خلاصه هیچ برنامه ای برای فرزند سوم نداشتیم که رهبر فرمان جهاد فرزندآوری دادند... اولا همسرم خیلی مخالفت میکردند و از من اصرار و ایشون انکار... تا اینکه من خسته شدم و توسل کردم... که خدایا دلها دست توست، خودت همسرم رو راضی کن... بعد از مدتی دعا و توسل در کمال ناباوری همسرم گفتند که موافقند و حالا نه به یکی دیگه بلکه 4 تا دیگه... دو روز بعد از دفاع ارشدم پسر سومم به دنیا اومد و بعد از 6 سال زندگی ما دوباره بهار شد... برکت سرازیر شد به زندگی ما، خونه خوب و بزرگ، همسایه های گل، محیط فرهنگی خوب و درآمد همسرم که پر برکت شده بود، رابطه من و همسرم خیلی بهتر از قبل شده بود. حتی معلم کلاس اول پسر دومم طوری بود که اصلا مشق زیاد به بچه ها نمی داد و من با خیال راحت به بچه میرسیدم.. . خلاصه همه چیز عالی بود... (توی پرانتز اینم بگم که برای بچه سوم تا دوسالگی فقط 4 تا اسباب بازی خریدم چون یا داره با اسباب بازی برادرها بازی میکنه یا کلا سه تایی باهم بازی میکنند و صدایی خنده هاشون قند تو دلم آب میکنه... لباس و چیزهای دیگه هم از قبلی ها به ارث رسید و اصلا خرجمون بالا نرفت).. تا دوسال بعد دکترا قبول شدم و دانشگاهم نزدیک خونمون و با کمک همسر و بچه های گلم الان دانشجوی دکتری هستم و زندگی به زیبایی و البته تلاش بسیار و کمک خدا ادامه دارد... شاه کلید شاد زیستن نیت کردن برای رضایت خداست... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✨امام علی علیه السلام: "همواره در انتظار فرج و ظهور صاحب‌الزمان علیه‌السلام باشید و یأس و ناامیدی از رحمت خدا به خود راه مدهید." 🌟 اِنتَظِروا الفَرَجَ وَلا تَیأسُوا مِن رَوحِ الله 📚بحار، ج ١٥، ص ١٢٣ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۱۷۲ سال ۹۱ ازدواج کردم. جهیزیه تا حد ممکن ایرانی با یه مراسم عروسی بسیار ساده... اون موقع کارآموز بودم؛ سال 5 پزشکی... شوهرم تهران بود و من شهرستان، آخر هفته ها میومد پیشم. من عاشق بچه بودم و هستم. همسرم نیز... اما بحث فرزند‌آوری رو سپرد به من؛ از نظر زمان‌بندی و تعداد و شروع و پایان و همه چی! میگفت خودت دیگه پزشکی و آگاه، تعداد و فاصله‌ی بچه‌ها طوری باشه که نه به جسمت آسیبی وارد بشه نه به درس و کار و فعالیت‌های اجتماعیت و... خلاصه 6 ماه از زندگی مون که گذشت، تاج مادری رو سر من قرار گرفت. انگار دنیا به من هدیه داده شده بود😍 همکار آزمایشگاهم از شدت خوشحالی من متعجب بود! اما خانواده ام ناراحت شدن، دوست داشتن من به سرعت مدارج علمی رو طی کنم و فوق تخصص بگیرم. اما «برنامه‌ی من» چیز دیگه‌ای بود... شروع بارداری‌م مصادف بود با شروع کارآموزی؛ سختی‌ها، کشیکها، بی‌رحمی‌ها ... تا ماه 9 میرفتم بیمارستان. بخش آخرم جراحی! با اون حالم، هر روز 2 ساعت درجا وامیستادم، زخم بیمارها رو شست و شو و پانسمان میکردم. آخر بخش جراحی دخترم به دنیا اومد (سزارین😢) و زندگی یک روی دیگه ی خودشو بهم نشون داد. تمام عشق، تمام مِهر، تمام دلبستگی... حتی نیمه‌ی بیشتر عرفان و عشق به معبود مهربان تر از مادر... بهترین دوران رو باهاش گذروندم... از یک و نیم ماهگی براش کتاب میخوندم، بازی، صحبت، عشق... خلاصه 6 ماه مرخصی تموم شد و مجدداً درس و کشیک‌های شب تو شهر غریب... بچه رو صبح‌ها با خودم میبردم مهد بیمارستان... به لطف خدا مادرشوهرم قبول کردن 4 روز در هفته بیان خونه ما و کمکم باشن. از طرفی خدا خیلی مهربونی میکرد و کشیکهای کمی به من میفتاد. اما یادمه کشیکهای بخش اطفال که بعد 20 ساعت کار مداوم شب، 3 ساعت آف بودیم و همه‌ی دوستانم با آسودگی استراحت میکردند، من نصف شب بدوبدو میومدم خونه و بچه رو شیر میدادم و برمیگشتم سر کشیک و دوباره کار تا ظهر... هم‌کلاسی هام تقریباً کمک و مراعاتی نداشتن اما خدا خیلی هوامو داشت. تمام مدت ذکر من این بود: «اَلَیسَ الله بکافٍ عَبدِه؟» بخش‌ها بهم آسون تر از بقیه میگذشت. شایدم اثر شیرینی و انرژی ای بود که هر روز از دخترم میگرفتم. دخترم خیلی زود به حرف اومده بود و چققدر شیرین زبون بود و باهوش... پايان نامه‌م هم خیلی خیلی راحت جمع شد و عالی دفاع کردم. شوهرم تهران بود و من شهرستان و انگار دخترم رو با کولیک وحشتناکش، بستری بیمارستانش و همه سختی های بچه‌ی اول، تقریباً تنها بزرگ کردم... دخترم 19 ماهه شده بود و منم باید 2 سال میرفتم طرح (طرح اجباری پزشکان). با موافقت شوهرم تصميم گرفتم برم یک روستای دور و محروم تا مدت طرحم 8 ماه کمتر بشه و زودتر برگردم سر زندگی م. از طرفی با عشق و شوق، برای فرزند دوم برنامه ریختیم... شروع بارداری دومم مصادف شد با شروع طرح‌؛ در روستایی دورافتاده و بسیاار محروم در جنوب کشور. 16ماه. من و یک بچه کوچیک و بارداری و ویار شدید و منطقه‌ای محروم که حتی لوله کشی گاز و آب هم نداشت. تنهای تنها، جایی که انگار ته دنیا بود. دُور مرکز بهداشت و پانسیون من تا چشم کار میکرد مزرعه... نه خونه ای نه مغازه ای... هیچی... تو پانسیون هم مار و عقرب پیدا میشد و من باردار و دختر کوچکم فقط با توکل بر حرز آخر مفاتیح شب میخوابیدیم... 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۱۷۲ ادامه طرح تو اون شرایط برام ممکن نبود، بهم فشار اومد و درخواست انتقالی دادم به اورژانس. چون کشیک میدادی و میتونستی برگردی خونه. اما باردار باشی، 24 ساعت مداوم به عنوان تنها پزشک شهر کشیک بدی، شبی 200-250 تا مریض هم داشته باشی... تازه، بیشتر کشیک های ما 48 ساعته بود! یکبارم شد 72 ساعت! له میشدم تو کشیک ها. دم در اتاقم غلغله‌ی مریض... یکبارهم، با این که واضح بود باردارم، از یک همراه مریض که میخواست تو اون شلوغی تمام توجه من به مریض ایشون باشه، کتک خوردم... خیلی سخت بود. غذا و پانسیون هم افتضاح... گذشت و دختر دومم به دنیا اومد... نمیخواستن مرخصی زایمان بدن اما طلبکارانه و محکم واستادم گفتم طبق قانون حقمه... 9 ماه آخر طرح رو رفتم خونه... این بار هم چون شوهرم آخر هفته‌ها میومد خونه، باز دو تا بچه رو تقریباً تنها بزرگ کردم... با کولیک دختر کوچیکه و سن لجبازی دختر بزرگه ... 2 ماهی خیییلی سخت گذشت اما بعد... شیرینی ها شروع شد و زیاد شد و زیادتر و بی نهایت، عاشق دخترام بودم و به معنای واقعی لذت میبردم از مادری... خانواده هم دیگه هیچ ناراحتی ای نداشتن بلکه بچه‌هام شده بودن نور دل شون... تصمیم گرفتیم تهران یه خونه رهن کنیم، چون با پول خونه شهرستان احتمالاً چیزی تهران گیر نمیومد. اما از برکت حضور دخترام به طور عجیبی یک خونه تمیز و مناسب تو یه محله خوب با همسایه‌های عالی گیرمون اومد. ولی خلاصه با 2 تا بچه و بعد 4 سال از ازدواج، انگار تازه زندگی مداوم زیر یک سقف رو با همسرم آغاز کردم!😅 حقیقتاً حس جهازکِشون داشتم! برام خیلی تازگی داشت این زندگی😅 بچه‌داری با کمک شوهر، مگه داریم؟! 😉 بگذریم... هنوزم نمیدونم اون ما به التفاوت پول خونه چطور جور شد!! ماشینمون رو هم ارتقاء دادیم. همه‌ش رزقی بود که بچه‌ها با خودشون آورده بودن... خلاصه همه میگفتن دیگه دوتا پشت هم آورده، میخواد بشینه پای درس و تخصصش دیگه اما برنامه‌ی من، سومی رو هم پشت سر این دوتا داشت... برنامه ریختیم و 20 ماهگی دخترم، بعدی رو باردار شدم. از قبل بارداری کلاس ورزش میرفتم و تا ماه 7 بارداری هم ادامه دادم. بچه‌هام تا 10 صبح میخوابیدن، عمیییق! منم از فرصت استفاده میکردم و با یه آیة‌الکرسی خوندن میرفتم کلاس ورزش و برمیگشتم. من 29ساله، دختر بزرگم 5 ساله و کوچیکی 2.5 ساله بود که پسرم به دنیا اومد. سختی ‌های سومی به مراتب کمتر از دومی و غیرقابل قیاس با اولی بود. تجربه و تسلط مادر خیلی بیشتره. دختر بزرگم مادرانه مراقب خواهر و برادرشه... حتی اگر خرید و کار نیم ساعته داشته باشم، دوتا کوچیکی رو مسپرم به بزرگی و میدوم انجام میدم و برمیگردم. با برکت اومدن پسرم، بعد از 6 سال کار استخدام شوهرم جور شد. سرمایه کوچیکی هم دستمون اومده که میخوایم باهاش خونه رو بزرگتر کنیم. همکلاسی هام امسال دوره‌ی تخصص شون رو تموم میکنن... و من پزشک عمومی موندم؛ اونم توی خونه و بدون مطب رفتن و کار کردن... با افتخار خانه دارم (فعلاً)؛ همنشین سه تا فرشته کوچولوی نازنین... ده بارم برگردم عقب دقیقاً همین مسیر رو انتخاب میکنم. از اول هم از انتخابم مطمئن بودم و در تمام مدت آرامش و غرور داشتم. خانواده م هم به تصمیمم افتخار میکنن. هرگز احساس عقب موندن از هم رده هام ندارم. هیچ وقت از اینکه سه تا دارم و دو تا دیگه هم میخوام احساس خجالت نداشتم. بلکه افتخارمه؛ اینکه در قالب های فرهنگی و اجتماعی ای که دیگرانی برای ما درست کردن اسیر نیستم. ما خودمون تصميم میگیریم کِی و چندتا بچه داشته باشیم و مَنِ مادر کِی درس بخونم و کی کار کنم... الان به فعالیت های اجتماعی م میرسم. با سه تاییشون میرم بیرون دنبال کارهام. تو خونه کار هنری شخصی میکنم، مطالعه میکنم، کلاس تربیت فرزند میرم. برای تخصص هم ان‌شاءالله برای سال آینده میخونم و امتحان میدم و وقتی پسر کوچکم 2 ساله شد وارد دوره میشم و شاخ غول تخصص رو میشکنم💪 بعد چهارسال تخصص هم ان‌شاءالله 2 تای بعدی رو میارم (اگر سزارینی نبودم شاید تا 7 تا هم میرفتم) فعلاً که دارم لذت دنیا رو میبرم تماشای بازی‌های خواهرانه دو تا دخترم یک دنیا شیرینی داره... تماشای محبت دوتا خواهر به برادر و خنده‌های پسرک به اداهای خواهراش مشاهده‌ی انتقال همه‌ی چیزهایی که ذره به ذره به دختر بزرگم یاد دادم توسط فرزند بزرگ به خواهر برادر کوچکتر... تلاش بچه‌ها برای سازگاری هرچه بیشتر باهم تلاش بچه‌ها برای گرفتن حق خود در مواقع لازم... از تمام آنچه گذشت نه خسته ام نه شکسته... و نه حس هدر رفتن و پوسیدن در کنج خانه دارم فرزندانم برام دستاوردی بزرگن و شرافت شغل مادری برام با شرافت شغل پزشکی برابری، نه، برتری داره... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
بین این همه تجربه، از تجربه ۱۷۲ واقعا حظ بردم، اصلا به وجد آمدم. واقعا به این خواهر خدا قوت میگم و از خداوند براشون بهترینها رو آرزومندم. با اینکه خودم دانشجوی دکترا هستم و مادر سه فرزند. ولی از این خواهر استحکام درونیم کمتر بود. از خوندن این تجربه شرمنده شدم. چون همش فکر میکردم با کار و درس و بچه آوریم و... شاهکار کردم. و چون اطرافیانم کسی مثل من نبود، بیشتر این حس بهم انتقال می یافت. ولیکن بعد از آشنایی با کانالتون و خصوصا بعد از این تجربه ارزشمند، حالم دگرگون شد. ممنون از شما و این خواهر عزیز. بهشون بگید برای منم دعا کنند... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
#پیام_مخاطبین 👌خدا قوت خواهر من... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
میخواستم تشکر کنم از خانمی که تجربه ۱۷۲ رو نوشتن. تجربشون تلنگری بود، برای امثال من، که زندگی و خلاصه کردیم تو درس و کتاب و فکر و اندیشمون و برنامه ی آیندمون، فقط تحصیلاته... هرچند هضمش برام سخته که چطوری بین تحصیلاتشون وقفه انداختن، اما شکر که خودشون راضین و قصد ادامه دارن. جا داره تشکری عمیق از کانال خوب دوتا کافی نیست، که بهم یادآوری کرد که در کنار تحصیل هم میشه همسر و فرزند داشت. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
#پیام_مخاطبین 👌یک پیشنهاد... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ هیچ بن بستی در زندگی بشر وجود ندارد... ✨مقام معظم رهبری: "مسلمان با درسِ انتظارفرج، می آموزد و تعلیم می گیرد که هیچ بن بستی در زندگی بشر وجود ندارد که نشود آن را باز کرد. وقتی در نهایتِ زندگی انسان، در مقابلة با این همه حرکت ظالمانه و ستم گرانه، خورشیدِ فرج ظهور خواهد کرد، پس در بن بست های جاری زندگی هم همین فرج، متوقَّع و مورد انتظار است. این، درس امید و انتظار واقعی به همه انسان هاست؛ لذا انتظار فرج را افضل اعمال دانسته اند؛ معلوم می شود انتظار، یک عمل است؛ بی عملی نیست." «دیدار با اقشار مختلف مردم در روز نیمه شعبان، ۸۴/۶/۲۹» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1