#تجربه_من
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#قسمت_اول
وقتی خبر بارداری مامانمو شنیدم، از ذوق و شدت خوشحالی زبونم بند اومده بود، دلم میخواست داد بزنم و به همه بگم😍
یادمه مامانمم هم خوشحال بودن، هم خجالت میکشیدن... ولی بنظر من این نعمت خدادادی رو باید با صدای بلند جار زد و هیچ خجالتی ام نداره...
ترم آخر کارشناسی بودم و خودمم دو سال بود عقد کرده بودم. مامانم از شوهر من خجالت میکشیدن و میخواستن فعلا پنهان بمونه اما من دیگه طاقت نداشتم
به محض اینکه از در اتاق اومدم بیرون با خنده و شادی، همه چی رو گفتم
البته خودمم یکم از بابام خجالت میکشیدم ولی نه از باب اینکه بچه ای درکاره، از باب اینکه بلاخره بابان و بزرگترن و نمیدونم دیگه..
ولی برق شادی و ذوق رو کاملا میشد از چشمای ناز بابام تشخیص داد... از اون لبخندی که بر لب داشتن و نمیتونستن پنهانش کنن☺
اون موقع یه برادر بزرگتر از خودم داشتم و یه برادر دیگه هم ۷ سال کوچیکتر... یعنی اختلاف سنی پسر بزرگه و کوچیکه خونواده میشد ۲۴ سال😍
مامانمم هم ۴۱ ساله بودن...
خلاصه، من همراه مامان میرفتم مطب دکتر و آزمایشات و... اما این خوشحالی و ذوق و شور و حال خیلی طول نکشید و این جنین دو ماهه از بین ما رفت و دلمون از غصه خون شد. منکه خیلی گریه کردم😭
ولی بعد از اینکه مامانم حالشون رو براه شد من شروع کردم به انرژی مثبت دادن و یجور اغفال کردن مامانم🙈😄
تا اینکه در اوج ناباوری، سال بعد دوباره مامانم حامله شدن😍
این یکی رو دیگه هیچ جوره نمیتونستم باور کنم
این یعنی لطف و محبت خدا
دوباره شادی و شور و نشاط به خونمون برگشت
انرژی و نشاطی که این بچه هنوز نیومده با خودش آورده بود، خیلی قشنگ و بجا بود.
من و همسرم خیلی خوشحال بودیم
اطرافيان هم همگی خوشحال بودند
خداروشکر تو فامیل و اطرافیان ما کسی اهل سرزنش و مسخره کردن نبود و نیست.
با وجود اینکه مامان بابای من فرزند اول خانواده هستند. و بابامم در شرف بازنشستگی بودن😍
خدا خیلی بهمون لطف کرد
توانی به مامانم داد که تو اون شرایط سخت، بتونن همراه من باشن برای خرید جهیزیه...
خدا رو شکر شرایط عروسی ما هم فراهم شد و عروسی برپا شد.
دیگه الان همه میدونستن مادر عروس سه ماهه حامله ست😍
دوستای من که سر به سر مامانم میذاشتن و بجای اینکه برای منه عروس شعر بخونن برای مامانم میخوندن:
مادر عروس، بشین و بسوز
۵ ماه دیگه، سیسمونی بدوز
😂😂😂
که همینم شد.
چون هیچ چیزی از لحاظ پوشاک و وسایل و.. نبود برای ورود یه نینی..
مامان بابام با ذوق رفتند یه سیسمونی خریدن😍
کمد لباس و گهواره و کریر و کالاسکه و کلی لباس و اسباب بازی که یا من از ذوقم میخریدم یا داداشم..
البته اینا اسراف نبود، چون هم لازم بود هم بعدا برای بچه های منم استفاده میشد. مخصوصا لوازمش مث گهواره و روروئک و..
خلاصه که این آقا محمدصادق گل ما بدنیا اومد و یه عالمه نشاط و سرزندگی باخودش آورد به خونه بابام...
هرچند سختی و خستگی هم داشت مخصوصا برای مامانم که ۴۳ ساله بودن،
ولی خب شیرینیش بیشتر از سختیش بود.
یکی از اثرات مثبتی که این نینی تو طرز تفکر من بوجود آورد، تغییر دادن حس و نظرم نسبت به بچه پسر بود. من همییییشه میگفتم که اگر بچه ام پسر بشه، ناراحت میشم. ولی خداروشکر انقدر این داداش کوچولو شیرین بود که دیگه جنسیت برام هیچ فرقی نداشت.
و یکی دیگه از خوبیای اومدن این نینی به خونه مامانم که داشت این بود که من با سختی های بچه داری با بیخوابیها و تمام مشکلاتش آشنا بشم و آماده...
و شاید مهمترین اثر، اثر گذاشتن رو عقاید اطرافیان بود. چون بعدش سه تا از خاله هامم باردار شدند😍
۶ ماه بعد از عروسیمون، منم باردار شدم
خداروشکر حاملگی سختی نداشتم
فقط دیگه خیلی کمک و مراقبتای مامان و خونه مادری رو نداشتم که مهم نبود
همینکه داداشمو میدیدم تو اوج شیرین کاریاش، همین خودش بمبی بود از انرژی و حمایت و عشق
برای زایمانم، خالم کمک حالم بودن
منو خالم ۱/۵ سال تفاوت سنی داریم و خیلی صمیمی هستیم
با هر ۵ تا خاله صمیمی هستم😍
بلاخره علی آقا هم بدنیا اومدن
الان یه نسل جدید از نوه ها خونه مادربزرگم هستن
یسری مث من و داداشام که بزرگ شدیم
یسری ام این فسقلی هایی که هر کدوم ۴-۵ ماه با هم تفاوت سنی دارن...
چقدر خوبه وقتی بچه کوچیکا با هم همبازی میشن و تنها نیستن...
بازم از خوبیای ورود داداشم بگم اینکه درسته مامانم به ظاهر خیلی نتونستن تو بارداری و بچه داری کمکم کنن ولی همین که دیگه خونه مامان دغدغه درست کردن حریره و سوپ و.. نداشتم، خودش کلی از زحمتام کم میکرد.
دیگه از صدقه سری داداش کوچیکه همه چی آماده بود. از غذا گرفته تا پوشک🙈 و پماد و لباس و رختخواب و..
یعنی من دیگه خونه مامانم لازم نبود یه کیف پر از وسایل با خودم ببرم...
ادامه در پست بعدی 👇👇
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
کم کم بچه ها بزرگ شدن خداروشکر
من و همسرم تصمیم به آوردن بچه دوم گرفتیم
خیلی تصمیم سختی بود.
چون میدونستم هنوز هم کمک و همراهی مامانمو ندارم چه تو بارداری چه زایمان و... چون داداشم خیلی وابسته ست به مامانم و جدا نمیشه.
تازه این دفعه خودمم یه بچه کوچیک دو ساله دارم.
ولی توکل کردیم بخدا و واقعا اثرات این توکل رو میشد به وضوح دید.
این بار حاملگی نسبتا سختی داشتم
ویار حاملگی از همون اول شروع شد و حس و حال زندگی و بچه داری رو ازم گرفته بود ولی خوب داروشکر همسرم خیلی کمک حالم بودن...
تصمیم گرفتیم بخاطر این حالم، خبر بارداری رو به مامانم نگیم.
چون میدونستم بفهمن، کاری ازشون برنمیاد که، فقط میخان غصه بخورن..
به همین خاطر مجبور شدیم به هیچکس نگیم که به گوش مامانم نرسه
خداروشکر بعد از سه ماه، ویار منم کمتر شد.
محرم و صفر رسید
بابام و داداشام قرار بود برن پیاده روی اربعین کربلا
منم تصمیم گرفتم دیگه مطرح کنم تا برام دعا کنن...
یه شب با شوهر و خالم رفتیم قنادی، یه کیک گرفتیم، سفارش دادیم روش بنویسن:
🎊🎈🎊 نوه ی جدید مبارک 🎊🎈🎊
با بادکنک و کیک و... رفتیم خونه بابا
اول فکر کردن تولد یه کسی هست ولی وقتی در جعبه کیک رو باز کردند چند ثانیه ای مبهوت بودند
تااینکه بلاخره افتاد👎🏻😂
دوباره همگی خوشحال شدن و کسی ام سرزنش یا مسخره نکرد خداروشکر
فقط یکم مامانم از باب اینکه نمیتونن کمک حالم باشن، نگران بود.
خدا رو شکر شرایط سخت و خسته کننده بارداری تموم شد و یه زایمان دیگه
شام عید مبعث آقا محمدحسین به دنیا اومدن😍
الان خونه بابا که میرم، شاید مث بقیه نباشم. که یه روز برم استراحت یا یجور مرخصی...
چون الان سه تا بچه کوچیک هستن و هرکدوم دو سه تا مامان لازم دارن
یه موقع هایی تا از خونه بابا برمیگردم خونمون حس میکنم از یه سفر طولانی و خسته کننده برگشتم.
ولی خداروشکر شیرین و قشنگه
خداروشکر میکنم که بچه هام یه دایی کوچولو دارن😍
الان پسرام سه سال تفاوت سنی دارن
و من حس میکنم این تفاوت سنی خیلی خوبه
شاید کمترش در توان من نباشه که دست تنهام، ولی بیشترش هم برای خوده بچه ها مناسب نیست...
بچه اول تا قبل اینکه به سن حسود شدن و حساس شدن و حس غرور و بزرگ بودن برسه باید یه همراه براش آورد تا خدای نکرده بچه دوم رو رقیب و مانع خودش نبینه...
البته رفتار و برخورد اطرافیان و بخصوص مامان و بابا بسیار زیاد اثر داره تو شکل سازی ذهنیت بچه اول نسبت به بچه دوم...
دلمون میخاد بچه بعدی رو هم زود بیاریم ولی نیاز شدید به دعای همگی شما داریم.
برام دعا کنین خدا صبر و توانم رو زیاد کنه
بچه واقعا روزی آوره
نمیدونم چطور ولی زندگیمون از هیج جا داره تامین میشه😄
شوهر من یه طلبه ساده هستن
نماز و تدریس و.. ندارن
فقط یه شهریه ساده طلبگیه
هر چند وقت یبار شاید یه پیشنهاد همکاری مختصر به شوهرم بدند و..
خودمم خانه دارم
کم و زیاد شده ولی هیچوقت لنگ نمودیم.
به نظر من زندگی طلبگی واقعا سرشار از برکته
خداروشکر ما الان هم خونه داریم، هم ماشین
زندگیمون مجلل نیست ولی اونطورم که دید بضیا به زندگی طلبگی هست که شبا نون خشک میخورن، میخوابن و فرش زیرپاشون قسطیه و.. این خبرا نیست
گفتم شوهر من یه طلبه ساده ست ولی داره تمام تلاششو میکنه، خدا هم این تلاششو، بی جواب نمیذاره...
واقعا عنایت و لطف خدا شامل حال زندگی ما هست همیشه ...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#استاد_حسینی_قمی
❤️ در آغوش نماز
💕 چه مانعی دارد که وقتی میبینید طفل خردسال شما گریه میکند، بدون آنکه صورت نماز را به هم بزنید، در حال نماز او را در آغوش بگیرید؟ از نظر فقهی، به نماز شما هیچ اشکالی وارد نمیشود، بلکه کار بسیار خوبی هم کردهاید. چرا نمازی بخوانیم که فرزندان ما خاطرهی بدی از آن داشته باشند؟!
💕 در کتابهای فقهی مثل «عروة الوثقی» به این مطلب تصریح شده که مانعی ندارد که کسی در حال نماز فرزند خود را در آغوش بگیرد. مادر یا پدر میتواند در حالت ایستاده، طفل خردسالش را در آغوش بگیرد. قهراً در هنگام رکوع و سجود فرزند را زمین میگذارد و بعد از دو سجده دوباره فرزند را در آغوش میگیرد.
💕 هیچ ضرری به نماز نمیزند، بلکه از جهتی میتوان گفت که ثواب هم دارد. براساس روایتی از امام صادق علیه السلام، فقهای ما فتوا دادهاند که در آغوش گرفتن طفل در نماز و حتی شیر دادن به او اشکالی ندارد. ما چون از آموزههای دینی فاصله داریم، تعجب میکنیم. میگوییم شاید خطایی در بیان مسأله انجام گرفته است.
💕 مانعی ندارد که مادر هنگام تشهد، فرزند خود را شیر بدهد. مثلاً فرزند خود را زیر چادر میگیرد و بدون اینکه بدنش پیدا شود، او را شیر میدهد. در حالات پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که از دخترشان زینب، نوهای به نام اُمامه داشتند. آن حضرت این فرزند خردسال را در حال قیام نماز در آغوش میگرفتند و وقتی به رکوع و سجود میرفتند، روی زمین میگذاشتند.
📚 تحکیم خانواده
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
⛔️ #بدون_توقف
❗️توی جمعیت شناسی میگن: نسبت بین توانمندی اقتصادی و فرزند آوری نسبت عکسه !🧐
‼️هرچه توان اقتصادی بالاتر میل به فرزندآوری کمتر😔
📛 خطر پیری جمعیت جدی است....
🎙حجت الاسلام استاد #محسن_عباسی_ولدی
🔶🔸 موضوع: فرزندآوری و موانع آن
🕰 حوالی ساعت ۱۸:۱۵
📺 شبکه سه سیما
@abbasivaladi
#پیام_مخاطبین
✅ خیلی زود، دیر میشه...
من مادر دو تا دسته گل هستم. نعمت مادر شدن رو یک بار در ۲۶ سالگی و یک بار در ۳۲ سالگی خداوند بهم عطا کرد. بعضی از اطرافیان و بخصوص بزرگترها مدام به من میگفتن حالا که هم دختر دارید و هم پسر دیگه بچه دار نشین
بعضی ها هم میگفتن بذار بچه ات بره مدرسه بعد سومی بیار، بذار این از آب و گل در بیاد بعد به فکر بعدی باش.
هرچند به نظرم مقصر اصلی تعللم در فرزندآوری خودم هستم اما صحبت های دیگران رو هم بی تاثیر نمیدونم.
میخوام بگم برای فرزندآوری خیلی زود، دیر میشه.
۵ سالگی پسرم تصمیم گرفتیم دوباره بچه دار شیم، اما نشد که نشد...😔
هر ماه کلی ناراحت و افسرده میشدم و با خودم میگفتم آخه من که سنم اونقدر زیاد نیست و دوتای قبلی رو هم بدون هیچ مشکلی خدا بهمون داد. قدیما توی ۴۵ سالگی هم بچه دار میشدن ولی نشد که نشد.
به هر حال معطل نکردم و آزمایشات تخصصی دادم و دکتر گفت ذخیره تخمدانت با بالا رفتن سن به شدت پایین اومده و خیلی بعیده باردار بشی حتی با IVF .
هرچند من به لطف و کرم خداوند به شدت امیدوارم و میدونم خدایی که همسر حضرت ابراهیم (ع)در پیری بچه داد قدرت اینو داره که به ما هم فرزند عطا کنه.
اما دوست دارم تجربه خودمو به همه بگم
که تعلل کنید بالا رفتن سن به شدت روی قدرت باروری اثر می ذاره. اینو بدونید از قدرت باوری و حتی کیفیت تخمکها بدن یه خانم ۲۵ ساله با یه خانم ۳۵ ساله به شدت متفاوته.
فکر نکنید اگه بچه های اول رو به راحتی و خداخواسته باردار شدید ،همیشه همینطوری هستید.
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅ برا چی فرزند می خوای؟
#فرزندآوری
#نسل_توحیدی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از هجرت | مامان دکتر |موحد
﷽
----
#مادر که باشی یک جایی میفهمی گیر افتاده ای.
گیر چیزی که سال ها فکر میکردی میشود از آن فرار کنی، میشود بیخیالش باشی، میشود خودت را بزنی به آن راه...
مادر که باشی میبینی از هر راه که بروی میرسی به خودت... خودت.......
مادر که باشی یکهو میبینی روزگار #آینه دست گرفته و نشسته جلویت. رویت را هرطرف هم که بکنی، همان طرف -آینه به دست- ظاهر میشود.
مادر که باشی میبینی راه فراری نداری؛
همهی دوروبرت پر شده از
#خودت
مادر که باشی میبینی اخلاق هایی که فکر میکردی میشود بیصدا رویش سرپوش گذاشت تا کسی نبیند، خلق و خوهایی که پنهان میکردی و میگفتی حالا آنجا بماند بدون اصلاح، چه میشود مگر؟!، ناپسندهایی که فکر میکردی میشود بی آزار تلنبار کرد یک گوشه،
همه یکهو مجسم میشوند در قامت فرزندانت!
تمام زندگی ات را پر میکنند از نمایش خودت!
خودی که اغلب انکارش کرده بودی؛
حداقل گوشههایی اش را...
آن جاهایی که دوست نداشتی و پسندت نبود
اما همت اصلاح هم نداشتی!
میخواهی بگو اثر توارث و ژن ها میخواهی بگو تربیت و اثر رفتار و محیط،
حالا این تویی و آینه هایت!
تویی و تصویر و تجسم انکار شده هایت
تویی و تربیت نشده هایت...
آینه های قدی ات نه تنها شکستنی نیستند
بلکه هرروز بلندتر میشوند
و بیشتر خودت را نشان خودت میدهند
مخصوصاً آن گوشههای پنهان شده را
فراموش شده یا انکار شده را...
مادر که باشی،
در خلوت سهمگین میان خودت و خودت،
هر روز تلنگر میخوری که چقدر خود واقعی ات میتواند ناراحتت کند، عصبانی ات کند، تندی کند، دلت را بشکند، ملاحظه و مراعات را کنار بگذارد، متوقع باشد، خشمش را به بلوغ نیافته ترین شکل بروز دهد، زور بگوید، درک نکند، توی چشمهایت نگاه بکند و دروغ بگوید،....
مادر که باشی،
در سی و سه سالگی هم که شده،
*هر روز یادت میفتد چقدر باید ادب شوی...*
باید ادب شوی...
#مادری_رشد_است
#مادری_بدون_روتوش
#فرزندان_آینه_اند
#مادرم_باافتخار
#صیقل #سختی_والدگری #مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#مادری_مراقبه_مداوم #ادب #مادری
#آینههامونبزرگنمایینداشتهباشنصلوات 😰
پینوشت:
قصد نشر انرژی منفی ندارم، اما واقعیت تلخ سازنده ایست که جاریست در دنیای والدگری
🖋هـجرٺــــ
بله https://ble.im/hejrat_kon
ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
⛔️ #بدون_توقف
✅ یکی از تدابیر ریشه ای برای اقتصادخانواده، #قناعت است.
📛 خطر پیری جمعیت جدی است....
🎙حجت الاسلام استاد #محسن_عباسی_ولدی
🔶🔸 موضوع: فرزندآوری و موانع آن
📺 شبکه سه سیما
@abbasivaladi
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#استاد_قرائتی
📌به هر دری میزند، نمیشود...
بعضیها رزقشان كم است؛
كاسبی میكنند، ورشكست میشوند!!
مسافركشی میكنند؛ تصادف میكنند!!
لبوفروشی میكنند؛ دیگ لبویش میسوزد!!
«گاهی وقتها به هر دری میزند نمیشود»
⚠️كمی رزق دلایلی دارد:
۱- ممكن است به خاطر #آزمایش باشد. خدا او را از این طریق آزمایش میكند.
۲- گاهی ممكن است به خاطر این باشد که #سوء_نیت دارد؛حدیث داریم هر كسی خیرخواه مردم باشد، روزی او زیاد میشود؛ هركسی كه سوءنیت داشته باشد، خدا رزقش را كم میكند.
۳- گاهی انسان كم میآورد، برای این است كه جلوی #طغیانش گرفته شود.
قرآن میگوید: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ» (شورى/27) آیهی قشنگی است. «لو» به معنی (اگر) است. «بسط» به معنی (وسیع) است. میگویند: بسطش بدهید. یعنی توسعه «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ» اگر خداوند رزق مردم را توسعه بدهد «لَبَغَوْا» یاغی میشوند. اگر شكمها سیر شود، یاغی میشوند. كم میدهیم تا یاغی نشوند.
۴- گاهی به خاطر #كفران_نعمت است. خداوند نعمتی را به تو داده و تو نعمت را كفران كردی. به خاطر همین آن را از تو گرفت.
۵- «كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْیَتیمَ» (فجر/17) به یتیمها سركشی نكردی، به #یتیم ندادی، رزقت كم شد.
۶- «وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكینِ» (فجر/18) به #فقرا كمك نكردید، به چنین روزی مبتلا شدید.
۷- «وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا» (فجر/20-19) #ارث كه به شما رسید، بدون اینکه راجع به آن تحقیق کنید آن را خوردید...
#رزاقیت_خداوند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#مقام_معظم_رهبری
پسران، در ذهنشان دختر ایدهآلشان را نقاشی میکنند و دختران هم پسر ایدهآلشان را نقاشی میکنند؛ اما آن وجود ندارد. نه اینکه در این شهر نیست، در این کشور هم نیست؛ بلکه روی زمین هم نیست...
همه ما نقص داریم. خب؛ حالا تا از هم دوریم، این نقصها را نمیدانیم؛ به مجردی که ازدواج انجام شد و کنار هم قرار گرفتیم، کمکم کمبودها ظاهر میشود. حالا ناراضی باشیم؟ نخیر؛ باید زندگی را آنگونه که هست، پذیرفت و با آن ساخت. ۸۱/۶/۶
اینطور نباشد که اگر بر اثر معاشرت، اشکال و عیب و ایرادی در همسرتان مشاهده کردید، آن را بزرگ بشمارید و برای خودتان عقده و غصه کنید. ۸۲/۲/۲۸
البته یک عیبهایی هست که قابل برطرف شدن است، آنها را برطرف کنید. یک عیبهایی هم هست که قابل برطرف شدن نیست؛ با آنها هم باید بسازید. ۶۳/۱/۲۴
#عیوب_همسر
#سازش
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅ آموزش مسئولیت پذیری به کودکان را از چه زمانی باید شروع کرد؟
یکی از روش های موثر آموزش مسئولیت پذیری کودکان، واگذار کردن کارهای روزمره به آن هاست.
کودکان دو، سه و چهار ساله عاشق کمک کردن هستند! پس از این ویژگی آن ها استفاده کنید و آن ها را دست کم نگیرید. البته در این زمینه، مرحله رشدی کودک و کارهایی را که می تواند انجام دهد در نظر داشته باشید.
به عنوان مثال کودکان در سن دو سالگی قادرند لباس های کثیف را در سبد رختشویی بریزند، اسباب بازی ها را پس از بازی جمع آوری و هنگام شست و شوی لباس ها به کمک شما لباس های تیره را از لباس های روشن جدا کنند.
در سن سه سالگی نیز قادرند جوراب های شسته شده را با کمک رنگ و شکل شان جفت کنند، به یک گیاه آب دهند، چیزی را که زمین می ریزد پاک کنند و ظرف خود را از روی میز جمع کنند.
در سن چهار سالگی نیز باید قادر باشند ظرف ها، قاشق ها و دستمال سفره ها را روی میز بچینند، حوله ها را تا کنند، گردگیری کنند، در مرتب کردن رختخواب خود کمک کنند، شیر بریزند و با یک جاروی کوچک زمین را جارو کنند.
بنابراین می توانید با توجه به توانایی فرزندتان، از همین سنین اقدام به سپردن وظایف به آنها نمایید.
#تربیت_فرزند
#مسئولیت_پذیری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#استاد_حسینی_قمی
💔 من کسانی را دیدهام که خیلی فرزندان خود را دوست دارند، ولی میگویند: ما محبتمان را نشان نمیدهیم؛ زیرا میترسیم که بچهها سوء استفاده کنند و به اصطلاح عامیانه «پررو» شوند. این فکر قطعاً برخلاف آرمانهای دینی و اخلاقی است. ...
💔 یکی از آفتهای مهم و سنگینِ اظهار نکردنِ محبت این است که فرزندان ما دچار کمبود محبت میشوند و در دام کسانی قرار میگیرند که به دروغ به آنها اظهار محبت میکنند. اظهار محبت آنها دروغین است، ولی کسی که اظهار محبت واقعی را درک نکرده است، فریب میخورد.
📚 تحکیم خانواده
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
من روانشناسی خونده بودم و بخاطر موقعیت اجتماعی بابا و خانواده مون خواستگار زیاد زنگ می زد، اهل عیب و ایراد گرفتن نبودم ولی خیلی حساس شده بودم که این آقا این حرف رو زد یعنی فلان جوره، این حرف ریشه فلان رفتاره و خلاصه کسی به دل نمینشست، البته خداروشکر میکنم که پدر و مادر فهمیده ای داشتم که خیلی عاقلانه با این مساله بر خورد میکردند تا اینکه سال ۹۳ بصورت سنتی با همسرم که الحمدلله از جهات مختلف هم کفو بودیم ازدواج کردم.
۲۴ سالم بود و همسرم دانشجوی دکتری بودن و حقوق زیادی نداشتن، و اگه حمایت های پدر همسرم نبود زندگی مون خیلی سخت می گذشت.
تا اینکه سال ۹۵ باردار شدم، اون هم در شرایطی که مادرم در شهری دور از من زندگی میکرد و مادر همسرم بعلت شاغل بودن توانایی رسیدگی نداشتن.
همسرم هم چند روز از هفته رو در شهری بودن که درس میخوندن، ویار زیادی نداشتم ولی باید استراحت میکردم و خوب تنهایی کمی سخت میگذشت که به لطف خدا گذشت. تربیت خانوادگی ما جوری بود که سازگار و مقاوم بار اومده بودیم. و خیلی غصه نمیخوردم.
پسر اولم دو سالش بود که فهمیدم دوباره باردارم، با اینکه خودم خیلی خوشحال و هیجان زده بودم، همسرم خیلی خوشحال نشد چون با اینکه درسش تموم شده بود ولی هیچ کاری نداشت.
بارداریم این بار راحت تر بود چون همسر و مادرم نزدیک بودند ولی نگم که چقدر حرص و جوش خوردم، از پوشک باز کردن فرزندم که چند ماه طول کشید و شیطنت هایی که وقتی یادم میاد بازم حرص میخورم.😬
فرزند دومم هنوز بدنیا نیومده بود که برای همسرم یک کار خیلی خوب با حقوق و مزایا در شهری دوووووور جور شد، یعنی رزق بچه مون جلو جلو رسید.
چاره ای نبود همسرم رفت و ما تنها شدیم، هر دوهفته سه هفته یکبار میومد سر میزد و دوباره می رفت، خدا سایه همه پدر مادر ها رو بالای سر بچه هاشون حفظ کنه که پدر و مادرم واقعا پشتیبان و دلگرمی بودن برام.
مادرم همه جوره حمایتم میکردند، سال ۹۸ پسر دومم به دنیا اومد، انقدر تنها و غریبانه رفتم بیمارستان که دم در باور نمیکردن برای زایمان رفته باشم.
پسر دومم که به دنیا اومد، همون تو اتاق زایمان بچه لای ملافه به بغل یه ویدیو برای شوهرم فرستادم و اینجوری سوپرایزش کردم تا اینکه چند ماه بعد ما هم اثاث مون رو جمع کردیم و تو اوج کرونا رفتیم به دیار غربت و از خانواده هامون جدا شدیم و چقدر سخت بود.
الان پسر دومم دو سالشه و من خیلی دوست دارم خدا دل همسرم رو نرم کنه تا راضی بشه و عضو جدیدی وارد زندگیمون بشه. ولی آقای پدر، شیطنت بچه ها، تو غربت بودن و... رو بهانه میکنه.
ولی راستش تنها چیزی که من رو هم مردد میکنه اینه که نتونیم بچه های درستی تربیت کنیم، نمیدونم شاید هم من خیلی آرمانگرا و حساس هستم.
در حق هم دعا کنیم که انشالله خدا به همه پدر و مادرها توانایی و حوصله و صبرِ تربیت نیکو بده که بتونیم از این فرشته ها و امانات الهی به درستی امانت داری کنیم
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
⛔️ #بدون_توقف
‼️ غریبه شدن با مفهوم #برکت در زندگی خیلی خطرناکه!
📛 خطر پیری جمعیت جدی است....
🎙حجت الاسلام استاد #محسن_عباسی_ولدی
🔶🔸 موضوع: فرزندآوری و موانع آن
📺 شبکه سه سیما
@abbasivaladi
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#عرف_غلط
#قسمت_اول
سال ۸۱ با همسرم نامزد کردیم ایشون تازه سربازی شون رو تموم کرده بودن و توی یک مغازه شاگردی میکردن و کل درامدشون ماهیانه ۴۰ هزار تومن بود بعد از سه ماه عقد کردیم و دوران خوش نامزدی رو رسما شروع کردیم اما از همون ابتدا مشکلات مالی روی هردومون فشار میاورد.
در این بین مشکلات خونوادگی من هم قوز بالا قوز شده بود، جوری که بعضی اوقات مشکلات خودمون رو فراموش میکردیم، خلاصه یک سالی از دوران سخت عقد گذشته بود که من احساس کردم حالت های بارداری بهم دست میده و بعد از اینکه به دکتر مراجعه کردم متوجه شدم باردار هستم، خیلی خیلی ناراحت شدم اوضاع بد مالی خودمون و خانواده ها ی طرف قضیه بود ترس از رفتن آبرو پیش خانواده و فامیل روی دیگه ماجرا بود😢
متاسفانه از روی نادانی و ترس یک ماه تمام من و همسر دنبال راهی بودیم که این مهمان ناخوانده را از بین ببریم 😢 اما خوشبختانه هیچ راهی پیدا نکردیم چون نه پولش رو داشتیم که داروی سقط جنین بخریم و نه راه بلدی که ما رو به سمت این بی راهه ی خطر ناک بکشونه ☺ تا اینکه دیدیم چاره ای نداریم جز اینکه به پدر مادر هامون بگیم تا هرچه سریع تر کمک کنن تا ما زندگی مشترک مون رو آغاز کنیم.
زحمت دادن این خبر رو همسر مهربونم به عهده گرفتن و به مادرم با خجالت فراوان گفتن و سریع رفتن منزل خودشون و تا چند روز روشون نمیشد بیان منزل ما....
بماند که خانواده ی من چچچچقدرررر به من و همسرم کنایه زدن که شما موقعیت شناس نیستین و به فکر آبروی ما نبودین به فکر جیب خالی ما نبودین و هزار جور حرفه دیگه ....
اما بالاخره خانوادها راضی شدن به ما کمک کنن روزهای خیلی سختی بود .هنوز تاریخ عروسی مشخص نشده بود و مادر من در حال تدارک جهیزیه بود و من هم تازه ویار های بارداری خود نمایی میکرد.
نه تلفنی بود که با همسرم صحبت کنم و نه اون روش میشد بیاد منزل ما کسی هم به غیر از پدر و مادر من و پدر مادر همسرم و خواهر هاش از موضوع خبر نداشتند.
تا اینکه پدرم گفتن اتفاقی که نباید افتاده دیگه این قایم باشک بازی تون چیه دیگه به همسرت بگو مثل سابق بیاد اینجا😊
همه چیز به ظاهر عادی بود و خانواده ها هم هرچند خیلی ناراحت بودند اما با تمام توان به فکر مراسم بودن تا هرچه زوتر ما بریم سر خونه زندگی خودمون
تا اینکه یک روز دل درد عجیبی به سراغ من اومد که تا حالا تجربه نکرده بودم، به مادرم گفتم و ایشون هم گفتن شاید به خاطر سردی این طوری شدی کمی چای نبات به من دادن اما متاسفانه افاقه نکرد و پشت سر هم دل درد هام بیشتر میشد تا اینکه بعد از یکی دو ساعت بچه دوماهه من در منزل سقط شد 😭😭😭
درسته مهمان ناخوانده بود اما پاره ای از تن من و همسرم بود دیگه از رفتنش خو شحال نشدم تو بغل همسرم گریه میکردم اما به وضوح خوشحالی مادرم رو میدیم و این برام سخت تر بود، من چوب دو سر سیاه شده بودم از طرفی جلوی خانواده ها آبرومون رفته بود و از طرف دیگه بچه مون رو از دست داده بودیم و تازه بار تهمت از طرف خانواده ی همسرم سمت من بود که میگفتن خودشون بچه رو سقط کردن 😰😰
من همش به این فکر میکردم که چقدر خدا کمکمون کرد که دست مون به خون یه طفل بی گناه آلوده نشه هر چند روزهای خییییلی سختی رو تحمل کردیم اما پیش خدا رو سفید شدیم. شش ماه بعد از این جریان همه چیز دست به دست هم داد و من و همسر زندگی مشترکمون رو شروع کردیم.
همچنان همسرم شاگرد مغازه بود و درامد زیادی نداشت اما توکل مون به خدا زیاد بود و دوست نداشتیم از کسی کمک بخواهیم با کم و کثر زندگی می ساختیم و عاشق همدیگه بودیم.
هفت ماهی از زندگیمون گذشته بود که تصمیم گرفتیم طعم واقعی فرزند دار شدن رو بدون استرس بچشیم و خدا هم خیلی زود جوابمون رو داد 🤲🏻
بله من برای بار دوم باردار شدم اما آن بارداری کجا و این بارداری کجا من و همسرم خیلی خوشحال بودیم و خیلی زود به خانوادها اطلاع دادیم و این بار خانواده هامون هم خیلی خوشحال بودن و همش مراقب من بودن و توصیه میکردن چی بخور چی نخور😄
واقعا رفتار هاشون برای ما که اون روی سکه شون رو دیده بودیم عجیب بود. همش با خودم می گفتم مگر دفعه اول که من باردار شده بودم خلاف شرع کرده بودم مگر اون نوه شون نبود چرا انقدر تبعیض...
چرا باید خانواده ها انقدر رو اینجور مسائل حساس باشن چند تا بچه ی بی گناه دیگه باید به خاطر این رسم و رسومات و فرهنگ های غلط سقط بشن حتی خیلی از این مادر های جوان به خاطر سقط های غیر اصولی متاسفانه برای یک عمر در حسرت مادر شدن می مونند ...
خلاصه روزهای بارداری من با ویار سخت و استراحت های بیشتر به خاطر سقط قبلی و همچنان بی پولی شدید در حال سپری بود هر چند گاهی پول سونو و دکتر رو هم نداشتیم اما هم خودم و هم همسرم لحظه ای پشیمان نشدیم😍
👈 ادامه دارد....
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۵
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
هنوز اواسط بارداری بودم که به طور معجزه آسایی همسرم در یک شرکت به صورت قراردادی استخدام شد و خیلی زود بیمه شدیم و هزینه های دکتر و دارو برامون کمتر شد و برای پرداخت اجاره خانه مشکلی نداشتیم. همچنین با حقوقی که می گرفت هم خیلی راحت تر و در رفاه نسبی در حد خودمون زندگی میکردیم و هم میتونستیم مقداری پس انداز کنیم.
ما این شغل خوب رو مدیون کوچولویی بودیم که قرار بود به زودی چراغ خونمون رو پر نورتر کنه و مطمئن بودیم فقط به خاطر برکت وجود این بچه است که خدا این همه به ما لطف کرده ...
پسر زیبای من در یک شب سرد زمستانی در سال ۸۴ به دنیا اومد درست وقتی من ۱۹ سالم بود و همسرم ۲۴ سال داشت، با به دنیا اومدن پسرم یه شور و نشاط عجیبی به خونه مون وارد شد نه تنها برای خودمون که برای خانواده همسرم نعمتی بزرگ محسوب میشد چون پسر من اولین نوه خانواده ی آنها بود، مادر خودم و همسرم خیلی در نگه داری فرزندم کمکم می کردن چون من فرزند آخر خانواده بودم هیچ تجربه ای از بچه داری نداشتم به طوریکه با هر گریه بچه من هم گریه میکردم و با هر تب و مریضیه بچه من هم واقعا مریض میشدم تا اینکه کم کم و با کمک مادرم و مادر همسرم مادری کردن رو یاد گرفتم و فهمیدم اساس مادر بودن بر پایه ی صبر قرار گرفته.
پسرم سه ساله شد و ما هنوز تو همون خونه ای که جهیزیه برده بودیم زندگی میکردیم با یک صاحبخانه بسیار خوب و صبور، خدا رحمتشون کنه ... هنوز موعده قرار داد سال چهارم نرسیده بود که پدر همسرم خونه کوچکی خریدن و به ما گفتن برید اونجا زندگی کنید تا زمانی که بتونید با پس اندازهاتون برای خودتون خونه بخرید، خدا حفظ شون کنه ...
خونه خیلی کوچکی بود اما همین که اجاره خانه نمیدادیم خیلی کمک بزرگی بود وقتی به خانه جدید نقل مکان کردیم دوبار هوس مادر شدن به سر من زد هر چند همسرم خیلی موافق نبودن اما وقتی تنهایی پسرم رو میدید که هیچ همبازی نداره ایشون هم راضی شد😅و خوشبختانه این بارهم خیلی زود لطف خداوند شامل حالمون شد و من برای بار سوم طعم بارداری رو چشیدم اما این بار طعمش با دفعه های قبل فرق داشت ویار بسیار بسیار شدید که هر چن روز یه بار زیر سرم میرفتم حالت تهوع های شدید و سردرد های عجیب و ضعف جسمی، این بار دیگه یه بچه کوچک هم داشتم که باید بهش میرسدم خلاصه دوران بسیار سخت بارداری گذشت و بعد از طی کردن پروسه یه یک زایمان به شدت سخت دختر خوشگلم پا به جهان گذاشت و با دیدن و در آغوش گرفتنش، تمام سختی های بارداری و زایمان رو فراموش کردم.😍
اما این کوچلوی دوست داستنی مامان مثل برادرش آروم نبود شب ها تا دیر وقت جیغ میزد و روزها به علت رفلکس زیاد معده بی قراری میکرد جوری که تمام وقت من گرفته میشد نه به خونه و غذا میتونستم برسم نه حتی به فرزند اولم تا چهار ماه اوضاع همین بود کم کم دخترم بهتر شد اما نسبت به بچه های اطرافیان بی قرار تر بود با بچه ها بازی نمیکردم، خیلی زیاد گریه میکرد ....
تا اینکه دو ساله شد دوبار همان شب بیداری ها به سراغش اومد، طوری که شب ها از خواب میپرید و مدام جیغ میزد و گریه میکرد ...من و همسرم خیلی نگرانش بودیم به چند دکتر اطفال مراجعه کردیم هر کس دارویی تجویز میکرد و نظری میداد اما دخترم فرقی نمیکرد تا اینکه یک خانم دکتر متعهد ما رو ارجاع دادن به متخصص مغز و اعصاب اطفال و این دکتر هم بعد از گرفتن نوار مغز و آزمایش تشخیص دادن که دخترم سالم هست و فقط از یک اضطراب نهفته رنج میبره که با مصرف یک دوره داروی ضد اضطراب مشکلش به طور کامل بر طرف شد.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۵
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_سوم
به خواست خدا دخترم روز به روز بهتر و آروم تر می شد، کم کم بچه ها در کنار هم بزرگ میشدن، از برکت وجود دخترم همسرم تونست ماشین بخره و شیفت های کاری بیشتری سر کار بود و به طبع درآمد بیشتری داشتیم.
من و همسرم به زیارت عتبات رفتیم و دخترم حالا ۵ ساله شده بود و پسرم ۹ سالش بود، وقت آزاد بیشتری داشتم حالا میتونستم با خیال راحت به کلاس هایی که علاقه داشتم برم از جمله مهمترینش آشنایی با قرآن و شهدا بود به طوری که هفته ای سه جلسه در کلاس های قرآن و احکام تفسیر و تدبر در قرآن شرکت می کردم و سعی می کردم بچه هام روهم با قرآن بیشتر آشنا کنم، سوره های کوچک قرآن رو حفظ میکردن و قصه های قرآنی براشون تعریف میکردم.
دخترم پیش دبستانی بود که این بار همسرم در گوش من از نیاز جامعه به فرزندآوری نجوا میکرد و من همچنان با دید دوتا کافی است از نظر خودم با ایشان وارد بحث میشدم و به هیچ عنوان راضی به آوردن فرزند سوم نمیشدم از نظر من خانه ای که در آن زندگی میکردیم برای چهار نفر خیلی کم جا و کوچک بود چه برسد به پنج نفر و با این دست بهانه ها خواسته ایشون رو برای فرزند سوم رد میکردم و میگفتم جنسمون جوره هر گُلی بخوان به سرمون بزنن همین دوتا میزنن چه نیازی به فرزند جدید...
تا اینکه یک سالی گذشت و همچنان همسر جان هر گاه فرصتش پیش میامد این مسئله رو مطرح می کرد و من هم مخالفت میکردم تا اینکه دخترم تازه کلاس اول رفته بود که بعد از دهه ی اول محرم به صورت اتفاقی خودم تنها با جمعی از دوستان عازم کربلا شدم این بار با دفعه اولی که رفتم کربلا فرق داشت خیلی رزق معنوی برای من به همراه داشت انشالله خدا نصیب همتون کنه 🤲🏻
از اون سفر پر فیض که بر گشتم نمیدونم امام حسین با دلم چکار کرد، با همسرم صحبت کردم بهشون گفتم من تصمیم عوض شده من فکر کردم دیدم کاری واسه جامعه انجام ندادم، پس حالا که این کار از دستم بر میاد، چرا کوتاهی کنم وقتی ولی فقیه ام دارن میگن موالید زیاد بشن و من گوش ندم. نمیتونم ادعا کنم امام حسینی ام وقتی به صدای حسین زمانم گوش نکردم، چطور میتونم اون دنیا انتظار شفاعت از ائمه داشته باشم. همسرم وقتی حرفهای من رو شنیدن تعجب کردن و گفتن هیچ وقت فکر نمیکردم این طور عوض بشی 😮😮😮
این بار هم خیلی خیلی زود شامل لطف خداوند قرار گرفتیم و من برای بار چهارم باردار شدم، البته خوشبختانه بارداری راحتی رو پشت سر گذاشتم و در یک ظهر تابستانی گرم در سال ۹۶ دختر دوست داشتنی من با وجود خواهر ۸ ساله و برادر ۱۲ سالش دیده به جهان گشود و با خودش یک دنیا صفا و برکت ویژه ای به خونه مون آورد طوریکه هنوز یک ماهه نشده بود ما از اون خونه کوچک به یک خانه بزرگ رفتیم با یک صاحبخانه بسیار خوب و هنوز دختر قشنگم سه ساله نشده بود که به صورت معجزه آسایی یه خونه خوب خریدیم و تولد سه سالگی دخترم رو تو خونه خودمون جشن گرفتیم.
هرچند خیلیها وقتی برای بار سوم فرزند دار شدم کنایه زدن و گفتن این بچه ها اینده میخوان چرا انقدر بی فکر هستید و من فقط یا با احترام جواب میدادم یا به زدن لبخند اکتفا می کردم😄
در آخر اضافه کنم من و همسرم در این سالها فقط با قناعت صبر و گذشت زندگی کردیم این طور نبوده که همیشه در ناز و نعمت باشیم ما روزهای سخت زیادی رو با هم گذروندیم اما در همه حال خدا رو در نظر گرفتیم و ایمان داشتیم که با هر سختی، آسانی هست.
ما به فکر فرزند چهارم هم هستیم، اگر خداوند توفیق بدهد انشالله 🤲🏻التماس دعا 🙏🏻
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#استاد_حسینی_قمی ❤️ در آغوش نماز 💕 چه مانعی دارد که وقتی میبینید طفل خردسال شما گریه میکند، بدون
#سوال : در بغل داشتن کودک در حال نماز در حالی که پوشک نجس به پا دارد، مبطل نماز است؟
#پاسخ : با وجود نجاست در آن، بنابر احتیاط نماز باطل است.
#سوال : اگر ندانیم پوشک بچه نجس شده یا خیر و در حال نماز او را بغل کنیم و بعد از نماز متوجه شویم نجس است، آیا نماز باطل است؟
#پاسخ : در فرض مذکور، نماز صحیح است.
📚 استفتاء از دفتر مقام معظم رهبری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
"صفحه ای برای حمایت از قلب های کوچک"
قلب هایی که پنهان می تپند❤️
و پنهانی ساکت میشوند💔
#نجات_فرشتهها
@nejate_fereshteha
1_979087032.mp3
1.72M
#استاد_عالی
📌زندگی حقوقی ممنوع...
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
#معرفی_کتاب
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1