eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.1هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ مادر ۴۰ ساله شیرازی، ۵ قلو به دنیا آورد.😍 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۹۵ سه ماه بعد از سقط، دوباره تصمیم به بارداری گرفتم در حالی که داشتم وارد ۴۰ سال میشدم. باردار شدم و حرفای دکترا شروع شد که سنت بالاست و خطر داره و فلان آزمایش و فلان غربالگری و کلی ترس که من اصلا به این حرفا توجه نکردم و امیدم به خدا بود و باز هم توسل کردم به خانم فاطمه زهرا و امام حسین و نذر کردم اگر بچه دختر بود فاطمه خانم باشه و اگر هم پسر شد آقا محسن. سر این بارداری هم حالم خیلی بد بود حتی توان راه رفتن نداشتم، دکتر خیلی خوبی داشتم اما به خودش هم گفتم که غربالگری نمیرم چون خدایی نکرده اگر مشکلی هم باشه اصلا حاضر به سقط یه موجود بی گناه نیستم علاوه بر اینکه اصلا به بی خطا بودن این دستگاهها اعتمادی ندارم. روزهای سختی بود، هیچ کس کنارم نبود. تا هفت ماهگی به خاطر زخم زبونا به کسی نگفتم باردارم، تمام سختیها و دردها را تنهایی تحمل میکردم. تا اینکه مامان متوجه شد. درسته هیچی نگفت اما نگاهش پر از زخم زبون بود اما من دلم گرم به خدا بود. بودند کسایی که وقتی فهمیدند با اینکه متدین بودند، پیغام فرستادند که دیگه نه ما با شما ارتباط داشته باشیم و نه شما با ما... هزار جور بزرگتری پشت سرم میکردند دلم خیلی شکسته بود، احساس میکردم چقدر به خدا نزدیکتر شدم، توی تنهایی هام خیلی اشک میریختم خیلی دل نازک شده بود دوست نداشتم هیچ کسی رو ببینم با خودم فکر میکردم این آدما چطور میخوان جواب خدا را بدن. حرفای دلم و همه ی این نیش و کنایه ها را بدون اینکه به شوهرم بگم به خدا وامام زمان میگفتم. روزهای آخر بارداری چون بچه به پا بود حتی راه نمیتونستم برم، وزنم به شدت رو به کاهش بود با اینکه از نظر تغذیه شوهر جان کم نمیذاشت برام... خدا را شکر بچه ام سالم بود و رشد خوبی داشت اما قلب من جریحه دار بود از این همه زخم زبون... احساس میکردم نمیتونم همه اونایی که با زبون آزارم میدن رو ببخشم. روزهای زایمانم نزدیکتر میشد اما کسی کنارم نبود، مطمئن بودم خدا هست دلم قرص قرص بود. باید سزارین میشدم لحظه ی تولد محسن عزیزم خودم و شوهرم رفتیم بیمارستان بچه متولد شد، خیلی از اونایی که سزارین بودند درد شدید داشتند اما من دریغ از کوچکترین درد و ناراحتی راحت از تخت اومدم پایین... اینجا بود که دست خدا را توی زنگیم دیدم از خانم رباب و خانم حضرت زهرا و خانم خدیجه کبری خواسته بودم لحظه ی زایمان برام مادری کنند. یه پسر سالم و زیبا خدا بهم عنایت کرد که هر وقت میبینمش خدا را شکر میکنم. بچه هام از دنیا اومدن فرزند چهارم خیلی خوشحال بودند انگار تا حالا داداش نداشتند سر بغل کردنش همیشه دعوا بوده و هست جالب اینجاست وقتی تو اتاقش خوابه گریه که میشه سه تا باهم میدوند سمت اتاق تا بغلش کنند. شوهر جان هم انگار اولین بچه اش را بغل میکنه، اصلا من فکر میکنم هر چی تعداد بچه ها بالاتر میره دوست داشتن قوی تر میشه، خودم هر لحظه که میبوسمش میگم الحمدالله رب العالمین من فکر میکنم همیشه باید یه بچه کوچیک تو خونه باشه انگار وقتایی که اعصابت به هم میریزه با بوسیدنش با شیرین زبونیا ش آروم میشی. اطرافیان بعضیها بعد بدنیا اومدنش میگفتند خوب کردین بچه زیاد خیلی خوبه وما که کم آوردیم الان پشیمونیم وبعضی هم هستند که از تربیت ورزق وروزیش میگن ومیترسند ولی من فکر میکنم هرچه تعداد زیادتر میشه تربیت راحت تر هست. امروزه چون اکثر خانما راحت طلب شدند از آوردن بچه امتناع میکنند و من مطمئنم چند سال آینده به اشتباهشون پی میبرند انشاالله همه عزیزان به خدا توکل کنند واقعا فرزند زیاد نعمت بزرگی هست و روزیش با خودش میاره. نگران حرف مردم نباشید و این شیرینی را از دست ندهید. آنگاه که تنهاترین تنهایان شوم باز هم خدا هست، اوجانشین همه نداشتن های من است کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵٠۴ بنده ۱۷ ساله بودم که ازدواج کردم.خداروشکر دو ماه بعد از ازدواج باردار شدم و در ۱۸ سالگی دخترم بدنیا اومد. به علت شغل همسرم به یک شهر دیگه منتقل شدیم. دخترم تقریبا ۳ سالش بود که تصمیم گرفتیم بخاطر اینکه تنها نباشه یک فرزند دیگه بیاریم. باردار شدم و خدا یک پسر بهمون داد. تقریبا پسرم ۳ سالش بود که فهمیدم باردار شدم. خدا منو ببخشه. خیلی ناراحت بودم و حتی به فکر سقط اون افتادم. بیشتر به خاطر حرفهای اطرافیان وگرنه همسرم از اینکه باردار شدم ناراحت نبودند و متاسفانه اطرافیان به جای دلداری دادن، راهکار برای سقط آن می‌دادند. دخترم تا ماه هفت سالم بود تا اینکه با انجام آزمایشات دوران بارداری مشخص شد که دچار دفع پروتئین شدم. در بیمارستان تحت نظر بودم تا اینکه بعد از تقریبا سه هفته دکترها تصمیم گرفتن که بچه باید بدنیا بیاد. دخترم تا سه روز داخل دستگاه بود ولی بعد فوت شد. مادرم به همسرم گفتند که دکتر گفته دیگه نباید باردار بشم. همسرم هم بعد از ده روز رفتند و وازکتومی کردند. متاسفانه اونجا من و حتی مادرم خیلی خوشحال شدیم. ولی بعد از چند سال و شنیدن حرفهای حضرت آقا در مورد جمعیت و جهاد زن فهمیدم که چه کار اشتباهی انجام دادیم. اول که خیلی استغفار کردم. بعد خیلی با همسرم صحبت کردم تا بنده خدا راضی شد که عمل بازگشت رو انجام بده. خیلی اذیت شد. انشاءالله خدا خیر دنیا و آخرت بهشون بده. خدارو شکر با اینکه سن همسرم بالا بود ولی عمل جواب داد و بعد از تقریبا شش ماه باردار شدم و پسرم با فاصله سنی ۱۵ سال با پسربزرگم بدنیا اومد. خیلی خیلی حال و هوای خونه مون عوض شده. شادی غیر قابل وصفی به خونه مون اومده.خدارو شکر. خداروشکر حرفهای اطرافیان دیگه برام اهمیتی نداره چون الان دیگه هدف دارم و میخوام با یاری خدا و اهل‌بیت انشاءالله سرباز برای اسلام و امام زمان(عج) تربیت کنم. وقتی تصمیم گرفته بودیم عمل برگشت رو انجام بدیم، مادرم خیلی توصیه می‌کردند که این کار رو انجام ندیم و می‌گفتن که برات خطر داره که دوباره باردار بشی. ولی من خیلی امیدوار بودم. خداروشکر خانواده همسرم( پدرشوهر و مادرشوهر) با فرزند زیاد موافقند. ولی جاری هام نیش و کنایه می‌زدند و می‌زنند. بچه ها خیلی خوشحال شدند وقتی که فهمیدند که باردار شدم. و الان هم خیلی برادرشون رو دوست دارند.حتی دخترم بعداز به دنیا اومدن برادرش خودش تقریبا یک ماه همه کارهامو می‌کرد و نمی ذاشت من کاری انجام بدم. دکتر همسرم هم خیلی انسان خوبی بودند و ایشون رو از هرجهت مطمئن کردند. دکتر بنده و بهداشت محلمون هم خداروشکر خیلی خوب بودند فقط خیلی اصرار داشتند که تمام آزمایشات رو انجام بدم تا احتمالا مثل دفعه قبل مشکلی پیش نیاد. الان هم که پسرم رو بهداشت میبرم مامایی که اونجا تشریف دارند خودشون پرسیدند که نمی خوای دوباره باردار بشی. در صورتیکه قبلا مانع می‌شدند و بد برخورد می‌کردند. الان خودم ۴۱ سالمه و همسرم ۴۸ سالشونه و امسال بازنشسته میشن. پسرم تقریبا یک سال و نیمه است. انشاءالله از شیر که گرفتمش دوباره اقدام برای بارداری میکنم به امید خدا. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۵ ساله هستم و فرزند سومم را باردارم... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
من یک کاردرمانگر هستم و در حوزه توانبخشی کودکان مشغول هستم و بسیار بسیار زیاد از شغلم لذت میبرم از اینکه مدت زمان زیادی کنار کلی بچه هستم و بزرگ شدندنشون و البته شادی ها و غم های خانواده هاشون رو میبینم. بنده میخوام موضوع فرزندآوری رو از زاویه دید خانواده هایی مطرح کنم که تو خانوادشون ممکنه یکی از کوچولوهاشون بیماری داشته باشه که زندگی خانواده رو تحت تاثیر قرار داده و معمولا کلی انرژی از خانواده به خصوص مادر میبره و باعث میشه خیلی از خانواده ها علی رغم اینکه تمایل زیادی به فرزند بیشتر دارند ولی بعلت مسائل اقتصادی، بحث درمان، احتمال بیمار بودن فرزند های بعدی و ناامیدی و... به کل از بارداری مجدد منصرف بشوند. یک بخش ماجرا برای اینکه خانواده ها به فکر فرزند بیشتر باشند به ارگان های دولتی برمیگردد مثلا خدمات توانبخشی و درمانی که این خانواده ها دریافت می‌کنند، خدمات گرانی هستند و متاسفانه تحت پوشش بیمه نیست. خب این برای خانواده ها سنگین هست. مورد بعدی اینکه بسیاری از خانواده ها این ترس رو دارند که ممکنه بچه های بعدی هم بیمار باشند درحالی که بنده به عنوان یک متخصص کاردرمانی عرض میکنم این موضوع با بررسی های پزشکی و آزمایش های لازم مشخص میشود و لزوما فرزند های بعدی دچار مشکل نمی‌شوند و اینکه بنده بین مراجعینم خانواده های زیادی داشتم که دوباره باردار شدند و فرزندهای سالمی به دنیا آوردند و این موضوع بعد از چند سال برای خانواده ها بسیار کمک کننده هست، هم امید برای خانواده هاست و اینکه معمولا این مامان ها شادتر هستند و بچه هاشون کمی که بزرگتر میشوند به مامان هاشون در زمینه مراقبت از کودک بیمارشون کمک کننده هستند... موضوع بعدی مربوط میشه به تجربه شخصی خانواده خودم ... فاصله سنی من و مادرم خیلی کم هست همیشه هر جایی می‌رفتیم به مادرم میگفتن دوتا دختر داری خب یه پسر هم بیار و مادرم همیشه مخالفت میکردند. خود من همیشه مخالف بودم میگفتم نه همین دوتا کافیه تا اینکه من بیست سالم شد و مامانم یه توراهی داشت علی رغم مخالفت های شدیدم در گذشته خیلی خیلی خوشحال بودم و دیگه تفکرات اشتباه درباره اینکه فرزندآوری تو سن بالا حتما بچه مشکل دار و بیمار به دنیا می آید را نداشتم و خداروشکر مادرم در سن ۳۸/۳۹ سالگی خواهر کوچولوم رو به دنیا آورد یه دختر کوچولوی سالم و شیطون الان بزرگترین خوشحالی زندگی ماست و جالبه که هم مادرم و هم منو مامان صدا می‌کنه سختی های خودشو داره ولی مطمئن باشید شیرینی ها خوبی هاش خیلی بیشتره ... تمام تلاشمونم اینه که دخترمونو طوری تربیت کنیم که مادرمون حضرت زهرا (س) رو خوشحال کنه الآنم تا اسم امام حسین (ع) میاد شروع به سینه زدن می‌کنه منی که انقدر مخالف فرزند بیشتر بودم الان مادرم رو تشویق میکنم که برای خواهرمون یه داداش کوچولو بیاره آخرین نکته اینکه مامان های عزیز گمان نکنید بچه که به دنیا بیاد آرومه یا مثل یک انسان متمدن با گفت وگو آروم میشینه و شلوغ نمیکنه و چیزی رو بهم نمیزنه یا حتی از دیوار راست بالا نمیره... بنده به عنوان کاردرمانگر عرض میکنم شیطنت ها و کنجکاوی های بچه ها تا حد خیلی زیادی طبیعی هست به خصوص با این سبک جدید زندگی ها که بچه ها هیچ فضا و شرایطی رو برای تخلیه انرژی ندارند. لطفا سریع روی بچه هاتون مارک بیماری های مختلف رو نزنید... بچه ها از طریق بازی کردن، کنجکاوی در محیط و... خیلی از مهارت ها رو یاد میگیرند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
بارداری در سن ۴۴ سالگی... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
بارداری در سن ۴۵ سالگی... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1