eitaa logo
دوتا کافی نیست
50.1هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
35 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۸۸ از وقتی عباسم ۲ ساله شد تصمیم گرفتیم یک حسین آقا یا زینب خانم یا فاطمه خانم به جمع مون اضافه کنیم ولی نشد که نشد .. خیلی دکتر میرم واقعا دیگه کم آوردم ناباروری بدون علت😔 حتی آزمایشات همسرمم خوبه همش عکس رنگی و دارودرمانی و ... همه راه ها رو رفتیم ولی نمیشه که نمیشه و من بعد از ۵ سال انتظار الان دیگه کم کم دارم واقعا کم میارم و به لطف آقا امام رضا که اتفاقا امروز هم به زیارتشون رفته بودم دارم تحمل میکنم. خیلی بی طاقت شدم حالا هم که نصف روز عباس میره مدرسه و من تنها فقط میشینم و به حکمت خدا فکر می کنم😔 خدایا خودت کمکم کن که از این امتحان سربلند بیرون بیام. واقعا خدارو روزی هزاران بار شکر میکنم برای وجود فرزندی به پربرکتی و خوش قدمی پسرم که آرامش قلب منه اگه نبود تا حالا دیوونه شده بودم. از ته دلم همیشه میگم خدایا اول به همه کسایی که بچه ندارن یک بچه مثل عباس من بده بعد مارو هم دوباره لایق محبتت بدون پرودگارا. خواهش میکنم ازتون یک صلوات به نیت حاجتم بفرستید برام و برای همه منتظر های کم طاقت مثل من😉دعا کنید. تو زندگیم از هیچی پشیمون نیستم، سختی و مشکلات خانوادگی که در هر صورت توی هرخونه ای هست و امکان نداره نباشه، ولی خواستم بگم که بعضی وقتا وجود یک بچه چقدرر میتونه یک مادر و طرز فکرشو تغییر بده و بیدارش کنه توی مسیر زندگی و اینکه فاصله نندارین بین بچه هاتون چون یکبار راحت باردار شدین مطمئن نباشین دوباره هم راحت باردار شید، من یک درصد هم فکر نمیکردم که برای بچه دوم انقدررر انتظار بکشم. اگر خدا بخواد دلم میخواد حداقل ۴ تا بچه داشته باشم، با اینکه الان یک بچه داریم اصلا پرتوقع بار نیومده و همه چیز در حد نیاز براش فراهم میشه، سختی و سازش و صبر و تلاش سعی کردم بهش یاد بدم لباس هاش و اسباب بازی هاشو تا دقیقه ۹۰ استفاده میکنه و هیچ اسراف و خرج اضافه ای به دوش همسرم نمی‌ ذارم. از لوازمی که قیمت مناسب داره و برای بچه هم لذت بخش و آموزنده‌ است مثل پازل و .. معمولا میگیریم براش که قیمت مناسب تری داره خیلی هم لذت میبره😉 و چون یکی یدونه است همه چیز در اختیارش نیست. هنوز خونه نداریم ولی توکل به خدا دارم و مهمتر از خونه برام بچه است که خدا دوباره بهم نظر لطفتشو بندازه ان شاا... و مطمئنم با هر سختی یک آسانی هم هست ... از همه ی شما خواهرای عزیزم التماس دعا دارم، خدایا راضی ام به رضای خودت معبود بی همتای من شکرت عباس روز تاسوعا بهم دادی ان شاا.. یک حسین هم روز عاشورا سال دیگه بهم بدی😉 ان شاا.. دل همه ی منتظر ها شاد بشه منو از دعاتون بی نصیب نذارین الا بذکرالله تطمئن القلوب کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
ما یه فرزند پسر داشتیم و هر بار با همسرم صحبت می کردم در مورد فرزند دوم ، همسرم کلی اذیت هایی که سر بچه متحمل شدیم رو مرور می کرد و می گفت اصلا نه. تا بالاخره وقتی رفت مدرسه تصمیمش عوض شد. قبول کرد که بچه دار شیم. پسرم اون طور که ما دلمون می خواست بار نیومد. شاید به دلیل تک فرزند بودن و توجهات زیاد ما این طور شد. خود محور، ناراضی، متوقع و ... حتی تو مسافرت هم چهره اش راضی نیست بالاخره یه چیزی هست که ناراضیه. وقتی برای بچه دوم اقدام کردیم، متوجه شدیم بی دلیل نابارور شدیم. سه سال دارو و درمان و سونوگرافی و خرج .... هیچ نتیجه ای نداشت. یک دوست مومن و آشنا به مستحبات، حجامت پایین کمرم رو؛ حجامت ساکرال کرد و به لطف خدا ماه بعد باردار شدم. یه جنین سالم و درشت، که الحمدلله بعد از سزارین اول، تونستم طبیعی زایمان کنم. الان که دردهای زایمان طبیعی یادم رفته، خاطره زایمانم یکی از بهترین خاطرات زندگی مشترکمونه که عشق توش موج می زد و هر با بهش فکر می کنم بی اختیار لبخند می زنم. بعد از دو سال، خدا یه دختر کوچولو و ناز دیگه بهمون داد. وقتی سر بچه سومم باردار شدم اولش جاخوردیم. قایم می کردیم. رومون نمی شد خانوادگی بریم دکتر کنار بقیه خانمای باردار بشینم، در حالیکه یکی بغلمه و یکی کنارم نشسته. توی غربالگری دوم بهمون گفتن با احتمال ۱ به ۴ بچه سندرم داون هستش. دکترم بهم پیشنهاد سقط داد. ولی ما قبول نکردیم من از قتل بچه واهمه داشتم. با اینکه دوران بارداری با استرس گذشت الحمدلله دخترم سالمه. الان هر جا می شینم به شوخی بهم می گن باز می خوایی بچه بیاری می گم چرا که نه ان شاالله دعا کنید دختر باشه😜 طوری حرف می زنم که اگه بازم باردارشم خوشحال می شیم. شمایی که مخالف بچه زیاد هستی، اشتباه می کنید، خونه هاتون در آینده سوت و کوره. یه سفره فامیلی پهن می کنید همه پیرن دو سه تا جوان هم که دارید حتما خوششون نمیاد باهاتون قاطی بشن. با اعتماد به نفس در مورد اینکه سه تا بچه دارم دفاع می کنم. بچه دوم و سومم از صبح با هم مشغولن. اصلا زحمتشون اندازه بچه اولم نبود. با هم غذا می خورن. توی سرو صدا می خوابن. معمولا خودشون سرشون گرمه بازی یا دعواس. تجربه دفاع کردن از حق خودشون رو دارن مدام سراغ من نمیان. همسرم چند وقت یه بار ازم بخاطر اینکه طعم دختر دار شدن رو چشیده، ازم تشکر می کنه. من خدا رو به خاطر خانوادم بسیار شکر می کنم. امیدوارم خدا طعم بچه دار شدن رو به هر کس آرزو داره بچشونه. ان شاالله❤️ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📌ناباروری ثانویه، تنبلی تخمدان، تقویت رحم... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۹۸ از بچگی، بچه درسخون بودم و تا جایی که یادم میاد فقط درس میخوندم. من بچه اول خانواده بودم و فاصله من با برادر بزرگترم دو سال و نیم بود. بعد از برادرم، دیگه مادرم قصد فرزند دیگه ای رو نداشت. وقتی به طور خداخواسته بعد از ۸ سال خدا برادر کوچکم رو بهش میده هر کاری می کنه تا اون سقط بشه ولی از اونجایی که خدا میخواست اون محکم سرجاش موند و بهمن ۱۳۷۳ در حالیکه شعار فرزند کمتر مد شده بود بدنیا میاد. از وقتی ۱۵ سالم بود خواستگار داشتم ولی من از اونجایی که اصلا قصد ازدواج نداشتم و اون رو مانعی برا درس خوندن و پیشرفتم میدونستم، حتی از راه دادن خواستگار به خونه مون ممانعت میکردم و در حد پیش کشیدن موضوع توسط مادر یا نزدیکان میموند. کنکور دادم و در رشته زمین شناسی قبول شدم. در طول تحصیل افرادی میومدن خواستگاری ولی زمین شناس بودن مورد به معیارهای قبلی اضافه شده بود😁. بعد لیسانس آزمون ارشد رو دادم و توی رشته زمین شناسی اقتصادی قبول شدم. می‌شنیدم که خیلیا میگفتن بذارین درسش تموم شد میریم خواستگاری😉. سال آخر ارشد بودم که یکی از همکلاسی‌ها جدی میخواست بیاد خواستگاری. با وجود مخالفتهای خانوادش اومد و خانوادش بهمون گفتن که مخالفن و رفتن ولی اون بنده خدا ول کن نبود و باز هم به اصرار برای بار دوم به خواستگاری اومدن. تفاوتهای خانوادگی، مذهبی و اجتماعی زیادی بین ما بود و تنها ویژگی مشترک همون زمین شناس بودن ما بود. بالاخره جواب منفی رو شنیدن و رفتن. مدتی گذشت و یکی دیگه از همکلاسیهام که اصلا فکرشم نمیکردم، خواستگاری کرد. اون از خیلی لحاظ شبیه من بود و دیدگاه‌های مذهبی و خانوادگی مشترک زیادی داشتیم ولی چندتا مشکل این وسط وجود داشت. اول اینکه من از ایشون بزرگتر بودم، تفاوت‌های قومیتی و فرهنگي، هم زبان نبودن و بیکاری و بی پولی و حتی سربازی نرفتن ایشون. خانواده من بشدت مخالف بودن ولی ایشون مصرانه بیش از یکسال اومد و رفت تا نظر خانواده منو جلب کرد و عقد کردیم. بعد از عقد وام ازدواجمون گرفتیم و باهاش یه پراید مدل پایین خرید. سربازیش رو انداخت محل زندگی من و بعد از سربازی کار می‌کرد و ریز ریز پس انداز می‌کرد. بعد یکسال در حالیکه همچنان سرباز بود، عروسی کردیم و تو یه خونه قدیمی که پدرم داشت، بعد از اینکه بازسازی کردیم، ساکن شدیم. تا ۳سال بعد از عروسی داشتیم هزینه های مربوط به عروسی رو می‌دادیم. ۶ماه بعد عروسی و با همه مشکلات فراوانی که داشتیم تصمیم گرفتیم بچه بیاریم و خدا رو شکر زود باردار شدم و در ۳۰ سالگی پسرم آقا مصطفی بدنیا اومد. شرایط مالی سختی بود و اوضاع با کمک های خانواده من می‌گذشت. سال ۹۶ شرایطی فراهم شد که با قرض و قوله تونستیم که واحد آپارتمان تو شهرستان بخریم و دوباره وارد دوران دادن قسط و قرض افتادیم. وقتی پسرم ۴ساله شد، گفتیم حالا که بدهی هامون کمتر شده یه بچه دیگه بیاریم که شد شروع داستان پر ماجرای دیگه. برای بارداری اقدام کردم ولی این اتفاق نیفتاد چندین ماه گذشت. گفتیم بریم پیش یه دکتر و این آغازی شد برای دکتر رفتن های ما. از این دکتر به اون دکتر هر دفعه کلی دارو کلی عکس و سونو علت مشخص نبود و هر کدومشون چیزی میگفتن یکی میگفت سنت زیاده، یکی میگفت مال اعصابته و حتی قرصهای آرامش بخش اعصاب بهم داده بود😳 یکی میگفت فیبروم داری و... خسته و ناامید بودم از هزینه های زیاد از رفت و آمد ها، تا اینکه بعد دوسال به اتفاق همسرم رفتیم پژوهشگاه رویان، اونجا دیگه آخرین امید بود. پرونده باز کردیم و درمان آغاز شد روشهای تشخیصی مختلف و رفت و آمدهای زیاد. بعد از دوبار هیستروسکوپی و یه بار لاپاروسکوپی مشکل معلوم شد و من عمل شدم. بعد یکسال و نیم رفت و آمد بعد سه ماه به من گفتن برای iui اقدام کنم. IUI انجام شد و انتظار نفس گیر ولی موفقیت آمیز نبود و ناامیدتر از قبل بودم در حین درمان هم از لطف خدا ناامید نشدم، هم دعا میکردم، هم به زیارت هر بزرگواری می‌رفتم دعا میکردم، به خصوص امام رضا جانم و ازشون با کلی اشک و آه خواستم سال بعد که میام پیش تون با بچم بیام😭 بعد یکماه برای iui مجدد اقدام کردیم، این‌دفعه با امیدواری بیشتر و حالا دو هفته نفس‌گیر شروع شده بود. بعد دو هفته باید آزمایش میدادم. انگار دنیا رو بهم داده بودن وقتی جواب آزمایش مثبت شد بارداری به نسبت راحتی بود و در ۳۷ هفتگی و مشکلاتی که بوجود اومد پسرم، آقا علی اکبر در ۱۴۰۲/۲/۲ با سزارین بدنیا اومد و مدتی رو توی nicu بود. تمام مدتی که رویان میرفتم هیچوقت ناامید نشدم حتی وقتی بهم میگفتن تو که یک بچه داری چرا میای. اونجا هر آدمی داستان خاص خودشو داشت که هر کدوم میتونه موضوع یک فیلم سینمایی بشه. حالا هم از فضل خدا ناامید نیستم و به داشتن فرزند سوم و چهارم فکر میکنم. «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۱۱ من خانمی ۳۹ ساله هستم و دو فرزند دارم. بنده در سن ۲۳ سالگی در حالی‌که اولین نوه خانواده بودم و نسبت به اقوام و همسایه ها زودتر ازدواج کردم. در سال۸۷( عقد) و در عید سال ۸۸ عروسی گرفتیم. دانشجو بودم و همزمان با کار دانشگاه باید کار خانه داری را هم( که قبلا در مجردی انجام زیاد نمی دادم ) انجام می دادم. همیشه میگم کاش زودتر با کانالتون آشنا می‌شدم. کاش بعد از ازدواج فرزندآوری را به تاخیر نینداخته بودم و تحت تاثیر اطرافیان که اول دورتون را بزنید بعدا اقدام کنید، نبودم. از اون طرف هم با خودم می‌گفتم اول درسم تموم بشه، بعد بچه بیاریم. عاقبت با کلی ترس از حرف خانواده، بالاخره سال ۹۱ دخترم را بدنیا آوردم😊.( در ضمن دوران بارداری دور از خانواده بودم و خدا کمکم کرد گذراندم با تهوع و...) با کولیک شدید و شبها تا صبح بیدار بودم. گاهی همسرم کمک می‌کرد. اما وقتی روزها میرفت سرکار تنها با یک موجود کوچک که دل درد شدید داشت گاهی خودم هم گریه می‌کردم. یکبار همسایه مون اومد کمک، وقتی صدای گریه بچه رو شنید خدا خیرش بده الان تو شهر ما زیاد کسی به کسی کار نداره. بعد از بچه ی اول به دنبال خرید خانه بودیم، هرچند ته دلم بچه می خواست اما حرف اطرافیان نزدیک (حتی مادرشوهرم که بچه زیاد آوردیم و سختی زیاد داره و شما اینکار را نکن و پدر خودم که اگر کسی رو تو سن ما، پرجمعیت میدید، با توجه گرانی‌ها ملامت میکرد و...) باعث شد به فکر بچه دوم نباشم. البته جو خانواده هم تاثیر داشت، طوری که هنوز خیلی از دخترهای همسایه یا ازدواج نکردند یاهنوز بچه نیاوردند. دخترم داشت بزرگ می‌شد و نیاز به همبازی احساس می‌شد و اون موقع همسرم حوصله اش بیشتر بود و بچه رو بیرون می‌برد و فکر می‌کردیم برای بچه دوم مشکلی نداریم. بالاخره خانه خودمان را خریدیم و دخترم تازه پیش دبستانی می خواست بره و اقدام کردیم و متاسفانه بارداری خارج رحم شد به دلیل بسته بودن لوله ها و بیمارستان خوابیدم و خداروشکر بدون عمل جراحی رفع شد. بعد از مدتی که برای بارداری دوم اقدام کردیم. متوجه ناباروری ثانویه خودم شدم و بعد از یکسال دوباره نزد دکتر ظهیری رفتم و کلی عکس رنگی لوله بسته را باز کرد و قرص و آمپول و....حتی اون ایام، کرونا تازه اومده بود اما تصمیمم را گرفته بودم و بعداز سه ماه خداروشکر با توسل به خدا باردار شدم الحمدلله... در بارداری دچار قند بارداری شدم و مکرر آزمایش قند می‌دادم و چون کرونا بود باید مواظب می بودم و هرجایی نمی‌رفتم تا بالاخره خداروشکر دختر عزیزم حسنا سال ۹۹ روز ولادت حضرت زهرا بدنیا اومد😊 همیشه میگم کاش فاصله دو خواهر کمتر بود نه ۹ سال چون وقتی فاصله سنی شون بالا میره کمتر همبازی میشن و خواسته هاشون فرق میکنه. من بعد از زایمان تا دوسال پریود نمیشم بعد از دخترم دوم هم همین طور شد. و دکتر رفتم برای بچه بعدی که متاسفانه تا یکسال قرص ضد بارداری برای رفع کیست تخمدان و... مصرف کردم که نه تنها بهتر نشدم بدتر شدم و میوم هم گرفتم. دیگه اونجا نرفتم و دوست نداشتم با آمپول باردار بشم رفتم( سراغ دکتر طب سنتی خانم رادمنش تیم پزشکی خانم دکتر یزدیان) و الان نزدیک چهار ماه تحت نظرشون هستم، هرچند بهتر شدم اما هنوز موفق به بارداری نشدم. از همینجا از همه عزیزان خواهش میکنم فرزندآوری تون رو به تاخیر نیندازید و به نظرم فقط بحث مالی نیست، بحث فرهنگی خانواده ها هم خیلی تاثیر داره. از شما التماس دعا دارم. ان شاالله همگی سلامت و در پناه حق باشید و بتوانیم سربازانی برای امام زمان (عج) بدنیا بیاوریم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
من ۲۳ سالگی عقد کردم، تفاوت سنی ما فقط ۳ساله، همسرم مرد فوق العاده مهربون و خانواده دوستی هست، همدیگه رو دوست داریم. من در سن ۲۶ سالگی عروسی کردم. دوره های نامنظمی داشتم، منم برا بارداری از ابتدای عروسی اقدام کردم، ولی هر بار بعد از اینکه می دیدم خبری از بارداری نیست، کلی غصه میخوردم، سر نماز میگفتم خدایا اصلا قصد داری بهم بچه بدی یا نه؟ آخه شوهرم میرفت سر کار و من تا عصر خونه تنها بودم. القصه دیدم اینجوری نمیشه، ماه سوم بعد از عروسی رفتم پیش یه پزشک مامای با تجربه که همه منطقه میشناسنش، خدا بهش سلامتی بده، یادمه قبلنا مادر خدا بیامرزمم میرفت پیشش و... بهش گفتم من ۳ماهه عروسی کردم دلم بچه ميخواد. یه سری سوال ازم پرسید و برام دو سه نمونه قرص نوشت. قرص ها رو شروع به مصرف کردم. لطف خداوند مهربون شامل حالم شد و خیلی زود باردار شدم😍 بی بی چک مثبت شد و من مشتاقانه منتظر بودم شوهرم از سر کار بیاد و بهش خبر بدم. چون بی بی چک‌کمرنگ بود، گفت فعلا به کسی نگو تا مطمئن بشیم. دو سه روز بعدش دوباره بی بی چک زدم پر رنگ تر شد. خلاصه بعد از مدتی مجدد بی بی چک زدم و فوری دوتا خط پر رنگ شد. صبر کردم نماز شوهری تموم شه، بعد بهش گفتم. هر دو کلی خوشحال شدیم. فرداش خونه مادر شوهرم دعوت بودیم که اونها هم خبردار شدن. وقتی برا اولین بار رفتم سونو، گفت دو قلو هستن 😍😍😍😍😍 خدای من چی می‌شنیدم. باورم نمیشد. از اونجا برگشتم خونه مادرم. مادرم اینا داشتن مرغ نذری تاسوعا تمیز میکردن، گفتم سهم من باید دو برابر بدین، گفتن برا چی؟ گفتم ما چهار نفریم دیگه، مادرم کلی خوشحال شد و‌ گفت به کسی نگو فعلا، منم به هیچکی نگفتم تا ۷ماهگی... فقط خانواده همسرم میدونستن. خلاصه تو ۷ماهگی وقتی مادرم اینا سیسمونی رو آوردن، اون موقع بقیه هم فهمیدن(اینجا رسمه موقع سیسمونی اقوام نزدیک دوطرف هم باید باشن)کلی کل کشیدن و دست میزدن دوران بارداری خیلی خوبی داشتم ویارم شدید نبود، اما اوایل ماه نهم کهیر زدم، اینقدر خودمو خاروندم که نگو چند روزی بود از ماه می‌گذشت یه روز با خواهرم رفتیم خرید برا روز مرد، کلی خرید کردیم و من حس میکردم شکمم اومده پایین، رفتیم خونه خواهرم. اونجا دراز کشیدم، گفتم یه کم خستگیم در بره، پاشم نمازمو بخونم. چشمتون روز بد نبینه، دوبار از تو شکمم صدا ترکیدن چیزی رو متوجه شدم،بله کیسه آب پاره شد و من هراسان خواهرمو صدا کردم. اومد و به مامانم زنگ زد و خودمم برا شوهرم زنگ زدم گفتم بیا که وقتشه درد نداشتم. فقط میترسیدم حالا که کیسه آب پاره بشه بچه ها خفه بشن😢 بی تجربه بودم دیگه... رفتیم بیمارستان و زایشگاه و اونجا اورژانسی سزارین شدم و پسر و دخترم صحیح و سالم به دنیا اومدن... شوهرم خیلی خیلی خوشحال شد. دست خانم مستعان درد نکنه که حتی جای بخیه ها هم نیست. دوقلوها الان کلاس پنجم هستن. بس که سر اینا بی خوابی و خستگی کشیدم دیگه قید بچه رو زده بودم. شوهرمم نمی‌خواست. می‌گفت اگه باردار بشی برو خونه بابات😝😝 من نادون بودم که پیشگیری می‌کردم. الان یکساله اقدامم و خبری نیست. هیچ مشکلی هم ندارم. نه خودم نه شوهرم. خواهر شوهرم امروز زنگ زده میگه دیشب خواب دیدم اومدی بهم گفتی من حامله ام عزیزان شما اشتباه منو تکرار نکنید. بخدا که روزی رسون خداست. مگه ما که تو خانواده پرجمعیت بودیم گشنه موندیم؟! دعا کنید برام دوباره طعم مادر شدن رو بچشم. از خدا خواستم دوباره بهم دوقلو بده. اگه یه دونه باشه، دیگه عمرا شوهری رضایت بده برا فرزند چهارم، ولی اگه دوقلو باشه. هیچی دستش نمیاد😁😜 خدا وکیلی طوری دلم بچه میخواد انگار کل این ۱۱ سال زندگی اصلا بچه نداشتم. الان دلم واقعا بچه میخواد، دور سفره باید شلوغ باشه👍بچه برکت زندگیه خدایا اون موقع نادون بودم. الان عاقل شدم. تو هم کوتاه بیا. اگه صلاح میدونی بهم بده. امین🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075