eitaa logo
امام حسین ع
18.7هزار دنبال‌کننده
398 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. شب آخر مجالس فاطمیه 📋 بلند شو مهربون نگام کن (ع) (س) با نوای حاج مهدی سلحشور و حاج ابوذر بیوکافی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بلند شو مهربون نگام کن نفس بکش بازم صدام کن فکری به حال گریه‌هام کن (با حضرت اومدی کنار بدن داداشش؟) بلند شو مهربون نگام کن *ببین شکسته شدم* نفس بکش بازم صدام کن فکری به حال گریه‌هام کن پاشو، دستمو بگیر شکسته کمرم، پاشو حرمله میخنده به چشم ترم، پاشو... *رزمنده‌های دفاع مقدس! اونایی که رفقاتون شهید شده، حتما ضجه‌های کنار ابدان رفقای شهیدتون رو یادتونه . اون فردی که شهید میشه هرچقدر برا آدم بیشتر عزیز باشه، طرف مقابل بیشتر بی‌تاب میشه. یه وقتی زینب تو خیمه دید صدای گریه حسین داره میاد. بلند بلند داره گریه میکنه؛ "نظر زدن ماه لشکرم رو ازم گرفتن برادرم رو" هر کدوم از شهدا رو زمین می‌افتادن، اباعبدالله میومد تو خیمه یه جولان میداد، اینا به هیبت اباعبدالله نگاه میکردن، همه آرام میشدن. اما عباس که افتاد زمین، کنار زینب حسین زانوها رو بغل گرفت. طوری کنار زینب گریه می‌کرد؛ گفتن: حسین! کنار زن‌ها نشستی داری گریه میکنی؟! مردی بیا وسط میدون....* خودم رو به سختی رسوندم بالاسرت مرثیه خوندم غصه نخور که تشنه موندم سخته، ببینم نیستی و بی‌برادرم، سخته... *همه غصه‌های عالم به قلب اباعبدالله فرود اومد. اینی که روایت میفرماد: وقتی امیرالمومنین اومد کنار بدن بی‌بی جان، تا یه نگاه به این بدن انداخت، "وَ هاجَ بِهِ الحُزْن " هرچی غم تو عالم بود یهو به دل امیرالمومنین نازل شد. میگن زانوهای مولا سست شد، یهو نشست کنار بدن. هی صدا میزد فاطمه... وقتی جوابشو نمیداد، گفت من علی‌ام جوابمو بده. (دقیقا همین تکرار شد.) @emame3vom وقتی آقا اباعبدالله اومد کنار بدن عباس، یهو این دست‌ها رو که دید بریده شده، فرق‌و دید شکافته شده، پاها رو که قطع کردن، چشم‌ها دریده شده، یهو افتاد ؛ علمدارم! باهات چی کار کردن...* (حالا غم آقا رو ببین! غیرتی ناموس پرست! غصه بعد عباس آقا این بود.) داداشم پاشو بسوزه خیمه‌ها سخته ... *اینا به معجرها رحم نمیکنن، اینا به زینب رحم نمیکنن، اینا به گوشواره رقیه رحم نمیکنن....* حسین..... @emame3vom ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مداحی‌های حاج ابوذر بیوکافی
4. گریز به کربلا.mp3
4.69M
#قسمت_چهارم_و_پایانی #گریز_به_کربلا #روضه_حضرت_اباالفضل ( علیه السلام ) همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته #حاج_غلامرضا_سازگار بچه ها دویدند جلو ، بابا چی شد ؟ بابا قربونتون برم ، چرا دست از غسل دادن کشیدید ؟ شاید فرموده باشند : اسماء دست از دل علی بردار ! الان دستم رسید به وَرمِ بازوی بی بی .. تو زهرا بینی و من روی نیلی تو صورت بینی و من جای سیلی تو بینی از علی آه شبانه نمیبینی تو جای تازیانه ...؟ تو میبینی علی را زار و خسته نمی بینی تو پهلوی شکسته ... از همینجا دلت رو ببرم کربلا ، بگم یا علی ، یاعلی ، نیمه دل شب دستتون رسید به بازوی وَرم کرده بی بی ، طاقت از کف دادید ، سرتون رو روی دیوارگذاشتید و گریه کردید ؟ اما بمیرم برا اون آقایی که کربلا ... به به ، تا نام #کربلا میاد ، جور دیگه ناله میزنی ، اگه بگم کجای کربلا ، بهتر ناله میزنی .. بمیرم برا اون آقایی که وقتی رسید کنار نهر علقمه .. حسییین .. تا نگاش به بدنِ علمدارش افتاد .. مدینه فقط بازو وَرم کرده بود ، اما کربلا ، تا نگاه کرد ، دید دستای عباسش رو #قطع_کردند ؟ به به به به ، ان شاالله تو حرمش .. یادِ اربعین بخیر ، حرمِ حضرتِ عباس و غوغای کربلا .. یه نگاه کرد دید عمودِ آهن به فرقِ عباسش زدند ! یه نگاه کرد دید پاهاشو قطع کردند ! تیر به چشمش زدند .. دیگه کسی رو نداشت ! یه جمله فرمود : اَلانَ اِنکسَرَ ظَهری « اکنون کمر من شکست » ! ای زورِ بازوی حسین سرت به زانوی حسین حرفی بزن علمدار حرفی بزن علمدار. بی امتحان مرا به غلامی قبول کن رسوا شود دلِ من اگر امتحان دهد #کرونا_را_شکست_میدهیم
3. قسمت اول.mp3
9.14M
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا قَمرَ العَشیرَة (علیه السلام) قسمت اول : شعر خوانی بی شک تو صبح روشنِ شب های تیره ای ..
4. روضه.mp3
12.63M
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا قَمرَ العَشیرَة (علیه السلام) قسمت دوم : روضه
4. روضه.mp3
13.91M
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا قَمرَ العَشیرَة (علیه السلام) قسمت سوم : روضه مداح پایان جلسه حاج رضا ایزدی هستند شب نهم محرم الحرام ۱۳۹۶ ، هیئت ثارالله ، قم
4. گریز به کربلا.mp3
4.69M
( علیه السلام ) همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته بچه ها دویدند جلو ، بابا چی شد ؟ بابا قربونتون برم ، چرا دست از غسل دادن کشیدید ؟ شاید فرموده باشند : اسماء دست از دل علی بردار ! الان دستم رسید به وَرمِ بازوی بی بی .. تو زهرا بینی و من روی نیلی تو صورت بینی و من جای سیلی تو بینی از علی آه شبانه نمیبینی تو جای تازیانه ...؟ تو میبینی علی را زار و خسته نمی بینی تو پهلوی شکسته ... از همینجا دلت رو ببرم کربلا ، بگم یا علی ، یاعلی ، نیمه دل شب دستتون رسید به بازوی وَرم کرده بی بی ، طاقت از کف دادید ، سرتون رو روی دیوارگذاشتید و گریه کردید ؟ اما بمیرم برا اون آقایی که کربلا ... به به ، تا نام میاد ، جور دیگه ناله میزنی ، اگه بگم کجای کربلا ، بهتر ناله میزنی .. بمیرم برا اون آقایی که وقتی رسید کنار نهر علقمه .. حسییین .. تا نگاش به بدنِ علمدارش افتاد .. مدینه فقط بازو وَرم کرده بود ، اما کربلا ، تا نگاه کرد ، دید دستای عباسش رو ؟ به به به به ، ان شاالله تو حرمش .. یادِ اربعین بخیر ، حرمِ حضرتِ عباس و غوغای کربلا .. یه نگاه کرد دید عمودِ آهن به فرقِ عباسش زدند ! یه نگاه کرد دید پاهاشو قطع کردند ! تیر به چشمش زدند .. دیگه کسی رو نداشت ! یه جمله فرمود : اَلانَ اِنکسَرَ ظَهری « اکنون کمر من شکست » ! ای زورِ بازوی حسین سرت به زانوی حسین حرفی بزن علمدار حرفی بزن علمدار..
1400031806.mp3
25.73M
علیه‌السلام سه‌شنبه۱۸خرداد۱۴۰۰ | ۲۷شوال۱۴۴۲ مداح : حاج
1400031805.mp3
23.97M
علیه‌السلام سه‌شنبه۱۸خرداد۱۴۰۰ | ۲۷شوال۱۴۴۲ مداح : کربلایی حسین طاهری
بسم الله الرحمن الرحیم روضه کوتاه متنی ( علیه السلام ) یه نگاهی به بدن برادر کرد ، میوه ی دل زهرا ، حسین ... ، دست به کمر گرفت ، گفت برادر ، دیگه بعد از تو ، کمر من شکست ... پای نهر ، علقمه باب الحوائج ، روی خاک سر جدا ، پیکر جدا دستش جدا ، افتاده بود .. .
3. حضرت اباالفضل ع.mp3
7.16M
قسمت سوم : ( علیه السلام ) ای زور و بازویِ حسین سرت به زانوی حسین حرفی بزن علمدار ... کمتر بزن بازوی خود را بر زمین شرمنده ام کردی گُلِ اُمُ البنین برخیزو با چشمانِ خون آلود خود بر تنِ زینب ببین تو مثل جون عزیزی اگه که برنخیزی رقیه رو می برند عدو برا کنیزی ... بعد تو میزنند دستاشونو طناب زینب رو می برند تو مجلس شراب ... .
1. مادرم داد به من 99.mp3
2.57M
( علیه السلام ) ( مقام صبا ) 1399 مادرم داد به من درس وفا‌داری را عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم مادرم داد به من درس وفا‌داری را عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم بوته‌ی عشق تو کرده است، مرا چون زر ناب دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید سینه‌ام تنگ شد از بس که بُوَد تأخیرم تا که مأمور شدم، علقمه را فتح کنم آیت قهر بیان شد ز لب شمشیرم سایه‌ی پرچم تو کرد سرافراز، مرا عشق تو کرد عطا، دولت عالم‌‌گیرم کربلا، کعبه‌ی عشق است و من اندر احرام شد در این قبله‌ی عشّاق، دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آب روان، تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم وصل شد، حال قیامم ز عمودی به سجود بی‌رکوع است، نماز من و این تکبیرم بدنم را به سوی خیمه‌ی اصغر نبرید که خجالت‌زده ز‌آن تشنه‌لب بی‌شیرم شاعر: (حسان)
( سلام الله علیها ) حجه الاسلام والمسلمین اَلسَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةُ الزَّهرا ،آجَرَکَ الله فی مُصیبَتِ اُمِّک ، بزارید از همین امروز شروع کنم ، بدن خانومشو دفن کرد ، دیدن گریه امان پیغمبر(ص) رو گرفته ، هم تو قبر داره زار زار گریه میکنه ، هم خدیجه رو دفن کرد ،لحد وچید ...اینقده گریه کرد .... هرچی زیر بغلشو گرفتن دلش آرام و قرار نداشت ، یه پیغمبر(ص) بود و یه فاطمه ۵ ساله... برگشت منزل ، هنوز قطرات اشک روی صورت مبارک غلطان بود ، فاطمه آمد ، دورِ بابا می گشت ،... هی میگفت : اَینَ اُمّی ؟ اَینَ اُمّی ؟ اَینَ اُمّی ؟ بابا بگو ببینم ، مادرم کجاست ؟ پیغمبر(ص) ، بغلش گرفت ، آرومش کرد ، بوسیدش ، فرمود : دخترم ، جبرئیل برام خبر آورد ، مادرت توقصری از قصرهای بهشتیه ، نگران نباش .... ها ... امشب دلهاتون رو میخام ببرم یه جایی که خیلی باهاش کار داریم ، هر گِره کوری به کارت بخوره ، میری سراغ این آقا ... اینجا یه دختر بود ، سراغ گرفت ، جلوی باباش سد شد ، هی میگفت : اَینَ اُمّی ؟ اَینَ اُمّی ؟ یه نازدانه ای هم ، کربلا من می‌شناسم ، تا دید بابا داره از علقمه میاد ، جلوی بابا سد شد، هی دورِ ابی عبدالله میگشت ، هی می گفت : اَینَ عَمّی ؟ بابا اَینَ عَمّیَ العَبَّاس ؟ اینجا دیگه ابی عبدالله نتونست طاقت بیاره ،حسینم گریه کرد ، تا ابی عبدالله گریه کرد ، نوشتن زینب هم رسوند خودشو ، گریه کرد ، زینب هم سوال کرد : اَخی ، اَینَ اَخیَ العبَّاس ... گریه ابی عبدالله بیشتر شد ... حواله کن ... ها ... از شام غریبان اُمُّ المومنین رفتیم علقمه و روضه قمربنی‌هاشم ... ها ... داداش بگو ببینم برادرم عباس رو چه کردی ؟ جواب سکینه و جواب زینب هردو رو اینجوری داد، آمد عمود خیمه عباس رو کشید ، یعنی دیگه آماده ی اسیری بشید ، حسین ... .👇
. 📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل ای سقا که زُل زدی به آب ای باب الحوائجِ رباب با غیرت چی شنیدی الآن؟! جون میدی با غصه‌ی طناب نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد می‌بینی شدم جون به لب و افتادم چه نامرتب و اینجوری اگه بریم حرم می‌شکونم غرورِ زینب و از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب منتظرن تموم شه، تمام زور زینب بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب بازار و محله‌ی یهود کاش می‌شد برن مدینه زود می‌فرستی زنا کجا برن برگردن با صورتِ کبود ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 یا سیدی سینه‌م به تنگ اومده داداش (ع) (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟! انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم. زهرا جان علی و خونه خراب نکن. جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینه‌م به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده». ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینه‌ش به تنگ اومده داره خواهش می‌کنه. اینجوری فرمود:« نمی‌خوام برای جنگیدن بری؛ حالا که می‌خوای بری میدان برو برای بچه‌هام یکم آب بیار». اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو می‌کنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایده‌ای نداره. همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچه‌ها توو خیمه‌ها بلنده؛ «العطش، العطش». سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچه‌های حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمی‌خورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه... مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمه‌هاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربه‌ای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد. همه‌ی همتش اینه آب و به بچه‌های حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره می‌تازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمه‌ها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد. این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینه‌ی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد... بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد... کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟! نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن... نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشه‌های چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه می‌کنی»؟! من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم. صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو می‌بینم والشمر جالس... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. 📋 گر چه همه رد می‌کنند از خود گدا را (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گر چه همه رد می‌کنند از خود گدا را آقا محبت کن صدا کن اسم ما را من نوکر خوبی برای تو نبودم خیلی اذیت کرده‌ام آقا شما را کج می‌روم وقتی هوایم را نداری کج می‌گذارم روی هم سنگ بنا را بنشان هم اکنون مادرم را در عزایم آزار دادم من تو را صاحب عزا را پشت درم، درمانده‌ام، در را نبندید از خود مرانی این گدای خرده پا را بی‌آبرویی آمده، ای آبرودار بی‌وقت آمد، آمده وقت مدارا اول گرفتی دست‌های خالی‌ام را آخر پذیرفتی من یک لاقبا را چشمی که گریه می‌کند دار و ندارد درمان نکن این عاشق درد آشنا را یک بار شد چشم انتظارت را نبخشی وقتی به لب دارم نوای کربلا را محض گل روی ابوفاضل عوض کن حال و هوای نوکر سر به هوا را زهرا کنار علقمه پهلو (بازو) گرفته چون دیده بر روی زمین دست جدا را ای کاش می‌شد از تن او در بیارند آرام، تیر و آهن و سرنیزه‌ها را مشکی که پاره بود را بردند خیمه گفتند این هم مشک و این هم آب گوارا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. 📋 به خاطر رقیه پاشو فقط اباالفضل (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حصیر کهنه تا دور تنت پیچید..، ارزش یافت کسی در آستانت شِیِٔ کم‌ قیمت نخواهد دید پس از آنکه تو را کشتند در اوج شلوغی‌ها دگر بزم عزایت را کسی خلوت نخواهد دید به خاطر رقیه، پاشو فقط اباالفضل رو پیشونیت نوشتم، با معرفت اباالفضل تیر اومده به سمتت، از هر جهت اباالفضل ای تشنه لب نمونده، چیزی ازت اباالفضل، با معرفت ابالفضل ای سقا که زُل زدی به آب ای باب الحوائجِ رباب با غیرت چی شنیدی الآن؟! جون میدی با غصه‌ی طناب نبودی چی شنیدم، رو زخم دل نمک شد بمیرم و نبینم، سهمِ حرم کتک شد یه تیر اومد به مشک خورد، قلبم ترک ترک شد حلال کن آب که ریخت، یه ذره پام خنک شد می‌بینی شدم جون به لب و افتادم چه نامرتب و اینجوری اگه بریم حرم می‌شکونم غرورِ زینب و از خونِ من مهمتر، حفظ غرورِ زینب تا قتلگاه خودت باش، سنگِ صبور زینب منتظرن تموم شه، تمام زور زینب بزم شراب کجا و، شأن حضور زینب بازار و محله‌ی یهود کاش می‌شد برن مدینه زود می‌فرستی زنا کجا برن برگردن با صورتِ کبود ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 یا سیدی سینه‌م به تنگ اومده داداش (ع) (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اومد پیش داداش به من اجازه میدی برم میدون؟! انقدر ابی عبدالله گریه کرد که این اشکا رو محاسن شریفش اومد جاری شد، یعنی تمام صورت حسین خیس اشک شد. اینجوری فرمود:« تو نشان لشکر من هستی، تو علمدار لشکر من هستی. بری لشکرم پاشیده میشه، خونه خراب میشم. زهرا جان علی و خونه خراب نکن. جونم فدات آقا جان هنوز ابی عبدالله و صدا میزنه:« یا سیدی! سینه‌م به تنگ اومده داداش، دنیا برام تنگ شده، به من اجازه بده». ابی عبدالله اینجوری جوابش و داد؛ دید بدجور عباس سینه‌ش به تنگ اومده داره خواهش می‌کنه. اینجوری فرمود:« نمی‌خوام برای جنگیدن بری؛ حالا که می‌خوای بری میدان برو برای بچه‌هام یکم آب بیار». اومد وسط لشکر موعظه کرد لشکر و، همه دارن هو می‌کنند. جوابی نگرفت برگشت پیش ابی عبدالله. همچین که برگشت، اومد به امام اطلاع داد که من رفتم موعظه کردم، هیچ فایده‌ای نداره. همینجور که داشت حرف میزد، دید صدای بچه‌ها توو خیمه‌ها بلنده؛ «العطش، العطش». سوار بر مرکب شد یه نیزه و یه مشکی برداشت، به سوی نهر فرات. چهار هزار تیرانداز دور عباس و گرفتند؛ هشتاد نفرشون و به درک واصل کرد. همچین که از مرکب پیاده شد مشتی از آب برداشت، به یاد تشنگی حسین و بچه‌های حسین افتاد. آب و رو آب ریخت، به خدا قسم تا اربابم تشنه باشه آب نمی‌خورم. بعد شروع کرد حدیث نفس بخونه... مشک و پر آب کرد، مشک و به دست راست گرفت، همه نگاهش به سمت خیمه‌هاست. راهش و بستند؛ از همه طرف دورش حلقه زدند. شروع کرد دوباره رجز بخونه، از پشت نخلا یه نفر بیرون اومد؛ یه ضربه‌ای به دست راست عباس زد جوری که دست راست عباس قطع شد. اصلا اعتنایی نکرد که دست راستش قطع شده مشک و به دست چپ داد. همه‌ی همتش اینه آب و به بچه‌های حسین برسونه، دست چپشم قطع کردند؛ مشک و به دندان گرفت. اسب و داره می‌تازونه مشکم به دندانشه یه جوری میخواد آب و به خیمه‌ها برسونه. دیگه از هر طرف دورش و حلقه زدند؛ تیراندازها مثل بارون دارن تیر میزنند، انقدر تیر زدن همینجور که عباس این مشک و به دندان گرفته یه تیری به مشک عباس خورد. این آبا داره رو زمین میریزه یه تیری دیگه پرتاب شد؛ به سینه‌ی عباس خورد یه تیر دیگه به چشمش زدند. اینقدر بدنش تیر خورده بدنش مثل خارپشت شد... بدنش پر تیره، رو زمین افتاده. تیر توو چشم فرو رفته دستی به بدن نداره چنان از بالای مرکب زمین خورد... کار به جایی رسید ریختن سر عباس. دیگه پاهاشم قطع کردند، یهو صدای عباس بلند شد، ابی عبدالله صدای عباس و شنید مثل باز شکاری اومد بالا سر عباسش. اما چه جوری اومد؟! نگاه کرد دید دستاش و بریدن پیشانیش و شکستند، چشماش و با تیر دریدن... نشست کنار بدن عباسش همچین که دید حسین اومده گفت:« داداش اول این خونا رو از جلو چشام پاک کن بزار یه بار دیگه جمال قشنگت و ببینم». همچین که این خونا رو پاک کرد دید از گوشه‌های چشم عباسش یه اشک جاریه، صدا زد:« عباسم تو چرا داری گریه می‌کنی»؟! من باید گریه کنم برادری مثل تو رو از دست دادم. صدا زد:« حسین جان! الان تو سرم و بغل گرفتی، سرم رو پاهای توئه، دارم چند ساعت دیگه رو می‌بینم والشمر جالس... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
Fadaeian_Shab09Moharam1403_02.mp3
45.55M
وفاداری او را جستجو از مشک آبش کن نظر کن بر روی آن جای دندان ابالفضل است ابالفضلی ترین مرد جهان مهدیِ موعود است امام عصر ما پاره گریبان ابالفضل است . 📋 ایشالله بازوهای من فدائیه مادرت بشه (س) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از همون روزی که از برادرش حسین شنید گفت:« عباسم! نبودی یه روزی ریختن در خونه، در خونه‌مون و آتیش زدن»... از همون روز هی می‌گفت:« حسین! ایشالله یه روزی بشه انتقام بگیرم». از همون روزی که شنید از حسینش:« عباسم! نبودی انقدر غلاف به بازوی مادرم فاطمه زدند»؛ هی با خودش می‌گفت ایشالله دستام قطع بشه، ایشالله بازوهای من فدائیه مادرت بشه... سوار مرکب که می‌شد، این پاها رو زمین کشیده می‌شد؛ از بس که قد رعنایی داره. پا در رکاب مرکب نمیره، اینقدر قد و بالاش بلنده... یه روزی همچین که سوار مرکب شد، زهیر اومد جلو گفت:« عباس! وقت داری یه خاطره برات تعریف کنم»؟! گفت:« بگو؛ می‌شنوم». گفت:« یادمه بابات بعد از فاطمه (سلام الله علیها) دنبال یه زنی می‌گشت رشیده باشه، ازش بچه‌های رشیدی بیاره؛ مادر تو رو بهش پیشنهاد دادند. رگ غیرت عباس بیرون زده، حرف مادر ما رو داری میزنی؟! آره وقتی امیرالمومنین این خانم و باهاش ازدواج کرد فاطمه وقتی اومد توو خونه‌ی علی، از امیرالمومنین بچه‌دار شد؛ خدا تو رو به علی داد. مادرت ام البنین قنداقه‌ی تو رو دور سر حسین می‌چرخوند؛ می‌گفت:« بلاگردون حسین میشی». - چی می‌خوای بگی زهیر؟! -
. 📋 عباسم من و نشناختی مادر ؟! (س) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روضه حضرت عباس اینه، خودش فرموده:« شب تاسوعا این روضه رو بخونید. هر شخصی می‌خواد از بالا بلندی رو زمین بیوفته، دستاش و سپر بدنش می‌کنه؛ صورتش آسیب نبینه، بدنش آسیب نبینه، تیر توو سینه فرو رفته، تیر توو چشم فرو رفته، این تیر توو چشمه. همچین که رو اسب نشسته، دید این تیر داره اذیتش می‌کنه؛ تیر و بین دو زانو قرار داد تا سر و خم کرد کلاه‌خود از سر عباس زمین افتاد. فرق عباس مشخص شده، اون نامرد اومد جلو، چنان با عمود به فرق عباس زد؛ از بالای اسب چنان زمین خورد... این تیر تا نیمه توو چشم فرو رفته بود، ولی همچین که زمین افتاد دیگه تا ته تیر توو چشم فرو رفت. دیگه چشم عباس جایی رو نمی‌بینه، فقط یه بویی به مشامش می‌رسه. - چقدر این بو برام آشناست؛ یه مرتبه دید یه خانمی دید داره میگه:« مادرم! عباسم!». آخه مادر من که اینجا نبوده، ام البنین که کربلا نبوده، این صدا صدای کیه؟! - عباسم! من و نشناختی مادر؟! نه بی‌بی جان! نشناختمت؛ چشمامم که نمی‌بینه کی هستی؟! دست به کمر گرفته عباسم! قربونت برم؛ دستات و که بریدن، تازه مثل من شدی؛ تازه دستات مثل دست من شده. عباسم! درد که نداری قربونت برم؟! نه خانم جان؛ نمی‌خوای معرفی کنی خانم جان؟! آخه بین این همه لشکر شما اینجا چی کار می‌کنی؟! کی هستید شما؟! چقدر صداتون مثل خواهرم زینبه. صدا زد:« عباسم! من مادر حسینم. اینقدر عباس خجالت کشید. - من جلو حسینم پاهام و تا حالا دراز نکردم، جلو مادر حسین... هی با خودش می‌گفت:« خدایا من و داری امتحان می‌کنی»؟! هی این پاها رو رو زمین می‌کشید. - مادرم! قربونت برم چته؟! مادر جان ببخشید من و طاقت ندارم از زمین بلند شم و اِلا جلوی پای شما باید بایستم. - قربونت برم عباسم! منم مثل تو سه ماه توو بستر افتاده بودم، تو یه ضربه خوردی عباسم من اون نامرد انقدر یه بازوم زد... ........ (ع) دو نفر در این عالم با غم ناموس کشته شدن، یکیشون امام حسن بود. توو کوچه‌ها وقتی دید مادرش و دارن می‌زنند دیگه تا آخر عمر با همین غم سر می‌کرد، آخرم با همین غم کشته شد. یکیم عباسه، همچین که رو زمین افتاده دید ابی عبدالله داره بهش نزدیک میشه... اکبر ناظم روضه می‌خوند شب تاسوعا رو منبر، داشت داد میزد: سقای دشت کربلا اباالفضل اباالفضل دستش شده از تن جدا اباالفضل اباالفضل ام البنین در کربلا نبودی واویلا واویلا بر فرق عباست زدند عمودی واویلا واویلا قد حسین بن علی تا شده واویلا واویلا پای عدو به خیمه‌ها وا شده واویلا واویلا داشت این حرفا رو می‌زد، اکبر ناظم بالا منبر داره شعر می‌خونه شب تاسوعا برا عباس، بچه‌ش مریض بوده؛ یه نفر اومد گفت:« حاج اکبر!» - گفت:« جونم؛ وسط نوحه» - حاج اکبر! دخترم مُرد، از دنیا رفت، تموم کن بریم خونه» - چی؟! شب عباسه. دخترم مرده مرده، کار من برا عباس نوحه خوندنه؛ کار عباسم مرده زنده کردنه. چند لحظه‌ای گذشت نوحه‌ش و خوند، خم به ابروش نیومد یهو یه نفر اومد گفت:« حاج اکبر!» - گفت:« جونم» - گفت:« بچه‌ت زنده شده» کار دست عباس امشب