eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
بسماللهالرحمنالرحیم خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر مشهد 13 ذیالقعده 1439 یاران ولایی (مسلمانیِ سلمان) قسمت اول طبق روال میخواهیم عینیت حدیث را در یاران امام رضا(علیهالسلام) ببینیم. اما پیش از آن، قدری از میگوییم که از شدت یاری، خودش از اهلبیت شده بود. او فردی عادی مثل ما و حتی از نژاد ما بود که بیشتر عمرش را در راهگمکردگی زیست و پیوسته دنبال میگشت تا آنکه در سنّ پیری، حقیقت را یافت و آورد. او زندگی راحتی نداشت و مدام در بیرون و درون، هجرت میکرد. نه معصوم بود و نه معصومزاده؛ اما زیارتنامۀ خاصی از جانب معصوم برایش وارد شده که در مفاتیحالجنان نیز آمده است. روحیۀ ولایی او به نحو کاملاً عینی در زندگیاش جریان داشت و همین موضوع در زیارتنامهاش هم منعکس شده است که عباراتی از آن را با هم میخوانیم. در این زیارت پس از سلام بر پیامبر و ائمه(علیهمالسلام) و ملائکه آمده است: "السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ الْأَمِينِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُودَعَ أَسْرَارِ السَّادَةِ الْمَيَامِينِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ مِنَ الْبَرَرَةِ الْمَاضِينَ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ." سلام بر تو ای همنشین رسولخدا. سلام بر تو ای ولیّ امیرمؤمنان. سلام بر تو ای نگهدارندۀ اسرار سروَران پربرکت. سلام بر تو ای بقیۀ خدا از نیکان گذشته. سلام بر تو ای اباعبدالله و رحمت و برکات او بر تو باد. سلمان صاحب پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) بوده و صاحب، همنشینی است که آنقدر روحیهاش را با فرد یکی کرده که چه در کنار جسم او باشد و چه نباشد، با اوست. سلمان ولیّ علی(علیهالسلام) بوده و نه اینکه بر او ولایت داشته باشد، بلکه علی(علیهالسلام) در مواردی که شرایط برای ظهور خودش فراهم نبوده و برای سلمان بوده، با او امور را سرپرستی و ولایت میکرده است. همانگونه که ما با چشم و گوش و دست و همۀ اعضایمان خود را سرپرستی میکنیم. شرط این ولایت، محض است که سلمان داشته. او کسی است که خلیفۀ دوم در زمان حکومت خود، حکم ولایت مداین را به او داد و او البته به فرمان امام، حاکم مداین شد. این واقعاً برای ما عجیب است و آنقدر در خودیهایمان غرق شدهایم که چهبسا اگر آن شرایط بودیم، حتی نمیوانستیم باور کنیم؛ چه رسد به اینکه بپذیریم. سلمان خودش حق نداشت حکم عمر را بپذیرد. اما وقتی امام فرمود، بدون هیچ حرف و سؤالی رفت؛ چون یقین داشت. ما اگر در مقابل فرمان امام برایمان حرف و سؤال پیش میآید، از آن روست که فقط داریم. باید باورهایمان را حتی نسبت به امام بشکنیم تا در وجودمان به یقینی برسیم و امام را نه ذهنی، بلکه عینی بشناسیم. آری؛ تا مولایمان نخواهد، ما خودسر حتی بهترین کار را برای او انجام دهیم، ارزش ندارد. اما وقتی او بخواهد، حتی اگر سلطنت دنیا تحت حاکمیت غصبی طاغوت باشد، باید اطاعت کنیم. چون امام میتواند ولایت خود را با شیعیانش ظهور دهد؛ اما شیعیان نمیتوانند و حق ندارند به هر طریقی شده، طبق خواست خود به او خدمت کنند. تا او نخواهد، خون خود را هم بدهند، ارزش ندارد؛ چنانکه در طول تاریخ، بودند کسانی که به خونخواهی ائمه(علیهمالسلام) قیام کردند؛ اما ثمرۀ ماندگار نداشت، چون به خواست امام نبود. سلمان همۀ ائمه(علیهمالسلام) را ندیده بود؛ اما ظرف اسرار همهشان، بلکه ظرف اسرار تاریخ بود. جسمش در کربلا و کاظمین و سامرّا حضور نداشت؛ اما همه جا با اهلبیت(علیهمالسلام) بود. او تاریخ و نحوۀ زندگی ما را نیز بهتر از خودمان میشناخت . حتی طعم حقیقی حاکمیت امام زمان(عجّلاللهفرجه) را بهتر از کسانی که در آن دوره زندگی خواهند کرد، چشیده بود. چرا؟ به خاطر نماز و روزۀ زیادش؟ یا چون همیشه دنبال جسم علی(علیهالسلام) میدوید، برای او جانماز میانداخت و کفشش را جفت میکرد؟ یا چون مدام قربانصدقهاش میرفت، التماسدعا میگفت؟ ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 13 ذی‌القعده 1439 یاران ولایی (مسلمانیِ سلمان) قسمت دوم راز مسلمانیِ ، این بود که تمام محبت‌های خود را در مقابل علی(علیه‌السلام) فانی کرده و یک‌پارچه مظهر او و ارادۀ او شده بود. برای همین بقیةالله شد که از بهترین‌های گذشته باقی مانده است. پس نور وجودش امروز نیز حضور دارد و می‌توانیم به او متوسل شویم تا کار امام را برایمان بکند. "أَشْهَدُ أَنَّكَ أَطَعْتَ اللَّهَ كَمَا أَمَرَكَ، وَ اتَّبَعْتَ الرَّسُولَ كَمَا نَدَبَكَ، وَ تَوَلَّيْتَ خَلِيفَتَهُ كَمَا أَلْزَمَكَ، وَ دَعَوْتَ إِلَى الِاهْتِمَامِ بِذُرِّيَّتِهِ كَمَا وَقَفَكَ، وَ عَلِمْتَ الْحَقَّ يَقِيناً وَ اعْتَمَدْتَهُ كَمَا أَمَرَكَ." گواهی می‌دهم همانا تو خدا را اطاعت کردی، چنان‌که فرمانت داد؛ رسول را پیروی نمودی، چنان‌که از تو خواست؛ ولایت خلیفه‌اش علی(علیه‌السلام) را پذیرفتی، چنان‌که بر تو لازم گرداند؛ به اهتمام بر ذرّیه‌اش دعوت کردی، چنان‌که بر عهده‌ات گذاشت و حق را یقینی دانستی و بر او اعتماد کردی، چنان‌که تو را امر فرمود. سلمان کسی بود که اطاعتش به امر خدا بود؛ نه مثل بسیاری از ما که هرچند کار بد و نکنیم، کار خوبمان هم اطاعت است، نه اطاعت خدا و امام. روحیۀ ولایی آن است که وقتی ولی دستور می‌دهد، اطاعت کنیم؛ هرچه بود. اما ما اغلب آن‌قدر خودمان را دوست داریم که به آنچه خدا و امام از ما می‌خواهند، عمل نمی‌کنیم؛ اگرچه گاه اسم این روش را در مقابل آن‌ها می‌گذاریم و می‌پنداریم کارمان درست است! به عنوان مثال، تصور کنید امام بیاید و بگوید در کنار او بنشینیم یا حتی پایمان را دراز کنیم؛ یا بگوید دستش را نبوسیم یا اصلاً به دیدنش نرویم. بله؛ اگر خودمان این طور رفتار کنیم، بی‌ادبی است. اما وقتی او می‌گوید، نباید اطاعت کنیم؟ حتی اگر نگوید، ولی بفهمیم کاری را دوست دارد یا از کاری خوشش نمی‌آید، باید طبق ارادۀ او عمل کنیم. این‌ها مثال است. اما زندگی ما پر است از این مسائل در ارتباط با خدا و امام و اولیاء. ما یک عمر با تعارف، زندگی کرده‌ایم و نفهمیده‌ایم. این تعارفات، همه مطرح کردن خود و نشان دادن خود است؛ اگرچه گمان کنیم داریم در مقابل خدا و امام، ادب به خرج می‌دهیم و خود را می‌شکنیم تا شأن آن‌ها را رعایت کنیم! واقعاً چه فکری کرده‌ایم؟! ما هر شأنی برای خود بگذاریم، چه خوب و چه بد، ناشی از خودبینی است. چه شأن خود را برتر از آن ببینیم که برخی دستورات را اطاعت کنیم و چه بگوییم: «من کوچک‌تر از این حرف‌ها هستم؛ لیاقتش را ندارم؛ در حضور شما، من چرا؟ نمی‌توانم!...» باید بفهمیم ما در مقابل خدا و امام، اصلاً نیستیم که بخواهیم خوب باشیم یا بد! علاوه بر این مگر آن‌ها حدّ ما را نمی‌دانند که بزرگیم یا کوچک و خوبیم یا بد؟ پس چرا به شکل‌های مختلف، این‌همه چون و چرا داریم؟ اگر سیرۀ بزرگان را بخوانیم، می‌بینیم ادب یعنی نفی خود، نه اثبات خود حتی در نالایقی و گنه‌کاری. ادب، اطاعت و است؛ نشستن سر جای خود است. غیر از این هرچه باشد، تعارفاتی است که برای اظهار خود می‌کنیم. ادب یعنی هرجا و هرطور ولی خواست، تبعیت کنیم؛ نه هرجا و هرطور خودمان خواستیم. وگرنه دیگر اسمش تبعیت نیست! شاید بگوییم برخی تعارف‌ها لازمۀ ارتباط است و اگر رعایت نکنیم، موجب ناراحتی می‌شود. آری؛ در ارتباط‌های عادی ممکن است و البته آنجا نیز ، درست نیست؛ آن هم تعارف‌هایی که بیشترش دروغ است. با همه باید صادق بود. نمی‌توانیم برای اینکه دیگران ناراحت نشوند، دروغ بگوییم! اما صحبت ما، ارتباط با امام و ولیّ است که تعارف در آن، معنا ندارد. امامی که منتظر تعارف ما باشد یا توقع داشته باشد مقامش را نشان دهیم و به او ابراز عزت و احترام کنیم و اگر هم چنین نباشیم، ناراحت شود، اصلاً امام نیست و نمی‌تواند ما را امامت کند. اگر امام را در درون و به حقیقت بشناسیم، می‌بینیم آن‌قدر غنی و محو خداست و محو هدف و مقصدش، که اصلاً در این وادی نیست و حتی اگر مردم قبولش نکنند، برای هدایتشان می‌کوشد. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 13 ذی‌القعده 1439 یاران ولایی (مسلمانیِ سلمان) قسمت سوم امام، حقیقتی بی‌نهایت است و ما در برابر او هیچ نیستیم. برای رسیدن به او باید همۀ شأن و شئون را مثل برگ‌های پاییزی از وجود خود بریزیم؛ چه شئون مادی و چه شئون معنوی، چه شأن خوبی و بزرگی و چه شأن بدی و ناقابلی. امام اصلاً تیپ و شخصیتی را که با این ادب‌نمایی‌ها برای خود ساخته‌ایم، نمی‌خواهد و نمی‌پسندد. شک داریم؟ اگر واقعاً خود را مؤدب می‌دانیم، پس چرا در مقابل خدا و اولیائش این‌همه نظر می‌دهیم و علامت سؤال و تعجب داریم؟ این بی‌ادبی نیست؟ آیا دوست نداریم کاش امام را می‌دیدیم و خودمان همه چیز را برایش گزارش می‌دادیم؟ اما اگر او نخواسته باشد و ما سرخود چنین کنیم، اسائۀ ادب نکرده‌ایم؟ نکند وظیفۀ خود می‌دانیم که اگر نزد امام باشیم، همه چیز را برایش تعریف کنیم تا آگاه شود! اما اولاً او هرچه را خدا بخواهد، می‌داند و نیازی به گفتن ما نیست. ثانیاً ، آن است که خود او تعیین کند. قرار است ما نباشیم تا او باشد و ما عرض‌اندام نکنیم، تا او اراده‌اش را در ما و از طریق ما به ظهور رساند. اما این خودسری‌ها یعنی «من هستم»! این‌ها به لفظ نمی‌آید. باید آن‌قدر سکوت در مقابل او را تمرین کنیم تا بچشیم که اگر ما نباشیم، درک حضور او چه لذتی دارد. باید در درونمان ساکت باشیم نسبت به همهمه و هیاهوی همۀ «من»ها، خوب یا بد. از خودمان کاری نکنیم [1]. اگر ساکت باشیم، ندای امام را در درونمان می‌شنویم که دستورش چیست؛ آن‌وقت عمل کنیم. می‌بینیم چقدر زیبا تمام زمین و آسمان، حقیقت خود را به ما نشان می‌دهند و هر کاری کنیم، حتی آب خوردن، آثار نورانی در ما می‌گذارد. اما گرفتاری بزرگ ما این است که به جای باطن و حقیقت، درگیر ظاهریم و شخص می‌بینیم. امام و ولیّ خدا وقتی از خدا حرف می‌زنند، فقط او را نشان می‌دهند و اصلاً خودشان دیده نمی‌شوند. اما ما محو حقیقت نیستیم که به شخص توجه نکنیم. برای همین دنبال آن‌ها هستیم و ارتباط ظاهری می‌خواهیم. آرزو داریم امام را ببینیم و حضوری از او بپرسیم که در ریزترین صحنه‌های زندگی چه کنیم. اما با این‌همه معارفی که در سیره و روایات و نیز از طریق بزرگان به ما داده‌اند، در درون خود نمی‌رویم تا جواب را همان جا و از حقیقت وجودمان بگیریم. فکر نکنیم این‌ها یعنی شده‌ایم و با امام حرکت می‌کنیم. ما هنوز خودمان هستیم و با او یکی نشده‌ایم. تازه می‌گوییم: «اگر شما را نبینم و کنارتان نباشم، در جهنم دنیا غرق می‌شوم» و اشک می‌ریزیم: «بی تو می‌میرم!» اما مگر او بر جان ما ولایت و إشراف ندارد؟ وقتی اراده کرده از او دور باشیم و او را نبینیم، حتماً لازم است و حکمت دارد. از این گذشته اگر واقعاً بی او هستیم، دلیلی برای ماندنمان نیست؛ چه بهتر که بمیریم! ولی اگر باور داریم که با اوییم و حضورش را می‌یابیم، با ندیدنش نمی‌میریم. واقعاً ما با این‌همه شخص‌بینی، در ابدیت که عالم باطن است، چه داریم؟ بیایید تمرین کنیم که وابسته به شخص نباشیم. فقط هدف و حقیقت را ببینیم؛ او را ببینیم، نه خود را. بفهمیم او در ظاهر همیشه با ما نیست. و هم که در عصر غیبت نبودند، از علی(علیه‌السلام) جدا شدند. رسمش همین است. پس وقتی می‌گویند برو، برویم و همان‌طور که برایمان پیش می‌آورند، عمل کنیم؛ نه که خودمان برنامه بریزیم. متأسفانه شخص‌بینی و عدم ما به حضور امام نمی‌گذارد هیچ‌وقت به او نزدیک شویم؛ با تمام خوش‌خدمتی‌هایی که به خیال خود می‌کنیم. از بس این «بی تو» و «با تو»یی‌ها سرگرممان می‌کند، اصلاً نمی‌فهمیم ولایت، وادی «من تو او» نیست و ما هرجا باشیم، با اوییم؛ و چون نمی‌فهمیم، واقعاً «بی او می‌میریم و جهنمی می‌شویم»! اما برای یاران حقیقی، غیبت امام با ظهور او فرقی ندارد. نه چون همیشه او را از نزدیک می‌بینند و در غیبت هم به او دسترسی دارند تا دربارۀ همه چیز از او مشاوره بگیرند؛ بلکه چون قالب خود را شکسته‌اند و با او یکی شده‌اند. .......... [1] غیر از واجبات که چه اطاعت حق باشد و چه آمیخته به هوای نفس، باید انجام دهیم. ادامه دارد... @Lotfiiazar
خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد 13 ذی‌القعده 1439 یاران ولایی (مسلمانیِ سلمان) قسمت چهارم "أَشْهَدُ أَنَّكَ بَابُ وَصِيِّ الْمُصْطَفَى، وَ طَرِيقُ حُجَّةِ اللَّهِ الْمُرْتَضَى، وَ أَمِينُ اللَّهِ فِيمَا اسْتُودِعْتَ مِنْ عُلُومِ الْأَصْفِيَاءِ." گواهی می‌دهم همانا تو باب وصیّ پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و راه حجت خدا، علیّ مرتضی(علیه‌السلام) هستی و امین خدایی در آنچه از علوم برگزیدگان به تو ودیعه سپرده‌اند. ، امین علوم الهی بود. اما ما اگر قطره‌ای الهی و لدنّی داشته باشیم، خیانت می‌کنیم؛ یعنی علم را به خود می‌گیریم و به جای اینکه خدای علیم را نشان دهیم، خود را عالم می‌بینیم و به جای خدا، خودمان پیدا می‌شویم! قال‌الباقر و قال‌الصادق‌ها را می‌خوانیم و حفظ می‌کنیم و می‌گوییم؛ اما خود باقر و صادق(علیهماالسلام) را نمی‌شناسیم! "أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ النَّبِيِّ النُّجَبَاءِ الْمُخْتَارِينَ لِنُصْرَةِ الْوَصِيِّ." گواهی می‌دهم همانا تو از اهل‌بیت شریف و برگزیدۀ پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برای یاری وصی بودی. سلمان از اهل‌بیت نشد برای اینکه خودش دیده شود و بقیه به او بگویند: «خوش به حالت! تو که به امام نزدیکی، ما را هم نزد او نام ببر و سفارشمان را بکن.» او از اهل‌بیت شد تا یار علی(علیه‌السلام) باشد؛ تا او را که می‌بینند، علی(علیه‌السلام) را ببینند و او که حرف می‌زند، ندای علی(علیه‌السلام) را بشنوند. او آیینۀ پاک و زلال علی(علیه‌السلام) شد، تا در حرکات و سخنان او، امر و نهی علی(علیه‌السلام) را ببینند و بشنوند. سلمان هرگز از این ادب‌ها و تعارف‌ها که ما با بزرگان داریم، با علی(علیه‌السلام) نداشت؛ چون خود را نمی‌دید. برای همین هم وقتی پشت سر او راه می‌رفت، جای پا نداشت! ولی ما هرچه تبعیت می‌کنیم، به جای اینکه بر خود پا گذاریم، از خود جای پا می‌گذاریم! تازه از امام و اولیاء خدا نیز جای پایشان را می‌خواهیم و به جای اینکه از آن‌ها بگیریم، دنبال بوی آن‌ها، نگاه آن‌ها، گوشۀ لباس آن‌ها، غذای تبرّک آن‌ها و... هستیم! می‌دانید مشکل چیست؟ اینکه ما امام و ولی را در بیرون می‌بینیم و می‌خواهیم با غیر از حقیقتی که در وجودمان است، حرکت کنیم؛ غافل از اینکه امام و ولی، ظهور همان حقیقت‌اند و اگر این را باور نداریم، حرکت هم نداریم. ما خلیفةالله هستیم؛ یعنی باید خدا را نشان دهیم. یعنی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر، تربیت فرزند و همسرداری خوب و همۀ زندگی‌مان نشان او باشد. اما چگونه است که ما به عنوان شاگرد خوب، استاد خوب، نمازگزار، حاجی، کربلایی، مداح، شاعر و... هرچه باشیم، خودمان را نشان می‌دهیم؟ پس چه کسی قرار است خدا و امام را نشان دهد؟! حتماً باید همه چیز را از ما بگیرند تا بفهمیم ما نیستیم و خداست؟ نمی‌شود اختیاری به این معرفت برسیم؟ ادامه دارد... @Lotfiiazar
مجلس ذکر خوش‌ به‌ حال ، خودش را به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) چسباند و پیامبر(صلي‌الله‌علیه‌وآله) در وصف او فرمود: «سَلمانُ مِنّا أهل‌البیت». دوست داری تو نیز خودت را به آن بزرگواران بچسبانی و مانند سلمان شوی؟ اگر می‌خواهی بدان که چسبش «ذکر» است. ذکر، تکرار یک واژۀ مقدس نیست؛ یادآوری است. ظلمت‌هایمان را آشکار می‌کند و حجاب‌ها را کنار می‌زند تا آفتاب درخشان جانمان هویدا شود و متحول شود. مجلس ذکر، زمستان خشکیدۀ قلب را به بهاری سرسبز تبدیل می‌کند؛ یعنی هم رخوت و غفلتمان را نشان می‌دهد و هم شکوفایی و طراوت را به ما می‌چشاند. البته این تحوّل با یکی دوبار نشستن در مجلس ذکر حاصل نمی‌شود. بلکه ذکر باید جزئی از برنامۀ روزانۀ ما باشد؛ به‌طوری‌که در نبودش بی‌تاب شویم. شاید شما هم شنیده‌اید کسی بگوید: «چایی نخورم، سردرد می‌گیرم» یا «گرسنه بمانم، سرم گیج می‌رود». این نوع عبارت‌ها برایمان عجیب نیست؛ اما اگر کسی بگوید «چون امروز نتوانسته‌ام بخوانم، حالم خوب نیست» یا «از آنجا که چند روزی است نتوانسته‌ام در مجلس ذکر شرکت کنم، ناراحت هستم»، به نظرمان غیرعادی و عجیب است! درحالی‌که قلب باید بسیار غافل شده باشد که مدت‌ها غذایش به او نرسد، اما هیچ دردی احساس نکند. اگر می‌خواهیم از غفلت درآییم و قلبمان بیدار شود، هم باید عبادت کنیم و قرآن بخوانیم و در مجالس ذکر بنشینیم، هم با آن‌ها انس بگیریم؛ که این، از شروط سلمان‌شدن است. برگرفته از بحث @Lotfiiazar