•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_میم
#قسمت66
- زهرا جان مادر پاشو ساعت نه شده بیا صبحانه بخور.
باصدای مامان چشم هام رو باز کردم و بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم.
- سلام صبح بخیر.
- سلام صبح توهم بخیر. زود بیا.
لحاف،تشک رو جمع کردم، موهام رو شونه کردم و با کلیپس بالای سرم بستم و به سرویس رفتم.چند مشت آب به صورتم زدم و سرحال شدم.
از سرویس که بیرون اومدم، سری به اتاق حمید زدم. در باز بود، امروز زودتر رفته سر کار.
به طرف آشپزخونه رفتم و سلامی به خانم جون دادم و با خوشرویی جوابم رو داد.بهشون گفتم
- چایی میخورین بریزم؟
مامان جواب داد.
- نه مادر ما خوردیم برای خودت بریز.
قوری رو برداشتم و یه چایی تواستکانی که مامان کنار سماور گذاشته بود ریختم و باآب سماور پر کردم.
روی صندلی نزدیک خانم جون نشستم. همزمان که نون برمیداشت گفت
- امروز خواب موندی، دیروز خیلی خسته شدی! صبح که بیدار شدم دلم نیومد بیدارت کنم.
لبخندی زدم، کمی شکر تو چایی ریختم
- اره خیلی خسته بودم، اصلا دیشب نفهمیدم کی خوابم برد.مامان کی به پروانه خانم زنگ میزنی؟
مامان لقمه تو دهنش رو قورت داد وجواب داد
- یک ساعتی بگذره زنگ میزنم، بعداز ظهر باخانم جون و تو بریم خونشون. صحبت های اولیه رو بکنیم اگر موافق بودن شب جمعه باهم بریم.
- نمیدونین چقدر خوشحالم، خدا کنه همه چی ختم به خیر بشه. ینی میشه سحر زنداداشم بشه....
خانم جون هم دنباله ی حرف منو گرفت و گفت
- تا خواست خدا چی باشه.
یه سیب رو بندازی هوا، هزار تا چرخ میخوره تا بیاد پایین.
هیچ کس از روز بعدش خبر نداره. خدا خیلی وقتا برنامه هایی برا زندگی انسانها میریزه، که به مصلحت اون هاست. صبر بهترین نعمتیه که خدا به بنده هاش داده.
تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمیفته، قدیمیا یه ضرب المثلی دارن که میگفتن " عروس به پشت پرده، قسمت کجا میگرده"
چه ضرب المثل جالبی گفتن، تا چند روز پیش قرار بود اونا برن خواستگاری، اما الان ما قراره به جاشون بریم،
واقعا هیچکس از فرداش خبر نداره. خدایا خودت همه چی رو جور کن، با خنده به خانم جون گفتم
- الهی قربون شما برم که اینقدر شیرین حرف میزنین.
-خدا نکنه دخترم. خودت اهل قرآن خوندن هستی، این آیه رو اگر حفظ باشیم دیگه نگران آینده نمیشیم
خدا توقرآنش میگه...
...عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ۱
معنیش اینه که...
چه بسیار شود که چیزی را مکروه شمارید ولی به حقیقت خیر و صلاح شما در آن بوده، و چه بسیار شود چیزی را دوست دارید و در واقع شرّ و فساد شما در آن است، و خدا (به مصالح امور) داناست و شما نادانید.۱
خانم جون وقتی جوون بود، به خانما قرآن یاد میداد.به خاطر همین بیشتر آیات رو حفظه.
چه خوبه آدم قرآن، این برنامه زندگی که برامون فرستاده، توزندگیمون استفاده کنیم. این آیه منو یاد اتفاقاتی که براخودم و سعید افتاد، میندازه. نفس عمیقی کشیدم، خدایا شکرت. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...
بامحبت به خانم جون خیره شدم، چه خوبه خدا شمارو بهمون داده.
اینقدر گرم صحبت شدیم که ساعت نزدیک ده شد، به مامان گفتم
- الان دیگه بیدار شدن، زود زنگ بزنین.
مامان از این همه عجله خنده ش گرفت و گفت
- من نمیدونم برا حمید قراره بریم خواستگاری، تو چرا اینقدر عجله داری؟
- خب من الان جانشین حمیدم دیگه، میدونم الان دلش اینجاس ببینه زنگ زدیم یا نه
با گفتن این حرف صدای پیامک گوشیم بلند شد باخنده از روی صندلی بلند شدم و گفتم :
- بفرما شاهد از غیب رسید، مطمئنم خودشه. شما الان زنگ بزنین، تا بهش بگم قرار برای بعدازظهر گذاشتیم، خیالش راحت شه.
مامان باشه ای گفت و به طرف تلفن رفت.شماره پروانه خانم رو از روی دفترچه تلفن پیدا کرد و شمارشون رو گرفت. کنارش وایسادم با ذوق منتظر موندم.
- الو...سلام پروانه خانم،صبحتون بخیر. حالتون خوبه؟
- سلامت باشین، همه خوبیم خداروشکر
- والا غرض از مزاحمت میخواستم اگر اجازه بدین بعداز ظهر مزاحم بشیم برای امر خیر.
- باشه چشم. ان شاالله ساعت چهار مزاحمتون میشیم.
- سلام برسونید. خدانگهدار
گوشی رو سرجاش گذاشت و گفت
- حالا برو به شادوماد خبر بده
خندیدم و گوشیمو برداشتم و پیامش رو باز کردم
- سلام، بیداری؟چی شد زنگ زدین؟؟؟
جوابش رو نوشتم
- علیک سلام، بله که زنگ زدیم. قراره ساعت چهار بریم خونشون.
پیام رو ارسال کردم. به ثانیه نکشید جوابم رو با چندتا استیکر خوشحالی فرستاد.
بعداز اومدن بابا وحمید نهار رو دور هم خوردیم و کمی استراحت کردیم ساعت سه ونیم بود کم کم آماده شدیم بریم خواستگاری.
____________________________________________
۱.سوره بقره.آیه ۲۱۶
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴عکس العمل زوار بعد از فهمیدن مسافت واقعی اربعین!
🔹ازشون میپرسه میدونی ۲۱۰۰ چی هست؟
🔹وقتی میفهمن این مسافت واقعی هست که کاروان اسرای کربلا، از کربلا به کوفه و بعد دمشق رفتن، این عکس العمل رو نشون میدن
⬅️ما فقط ۸۰ کیلومتر از نجف تا کربلا پیاده روی میکنیم و با وجود اون همه موکب باز هم با بیماری و گرمازدگی و عطش و تاول پا و غیره مواجه میشیم
😭 امان از دل زینب سلام الله علیها😭😭
#اربعین
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
____________________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
بنا بر روایات هر دوشنبه و پنجشنبه اعمال ما به محضر ولی زمان،صاحب الزمان🌤 علیه السلام عرضه می شود.
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🎙 #هادیگرسویی
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت67
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
بعداز اومدن بابا وحمید نهار رو خوردیم ولباسهامون رو پوشیدیم، آماده شدیم برای رفتن به خواستگاری
سوار ماشین حمید شدیم و به طرف خونشون حرکت کردیم، استرس و دستپاچگی حمید رو از عرق های روی پیشونیش به راحتی میشد فهمید.
مدام از توی آینه نگاهم می کرد. خدا رو شکر راه طولانی نبود وگرنه داداشم پس میفتاد.
جلوی درشون که رسیدیم ما پیاده شدیم ، طوری که بابا متوجه نشه چشمکی زدم واروم گفتم
- نگران نباش، هنه چی درست میشه.
لبخندی زد و حرکت کرد.
مامان زنگ رو زد و در با صدای تیکی باز شد.
پروانه خانم و سحر جلوی در ورودی برای استقبالمون اومدن. خانم جون و مامان جلوتر بودن و من هم پشت سرشون وارد شدم.بعداز سلام واحوالپرسی نشستیم.
سحر یه شومیز مجلسی سفید رنگ پوشیده بود که آستین هاش چین داشت و موهاش رو هم از بالا بسته بود وچون موهاش بلنده،زیبایی خاصی به چهره ش داده بود.
پروانه خانم روبه خانم جون گفت:
- مشتاق دیدار بودیم، دلم براتون تنگ شده بود. خداروشکر که این مهمونی بهونه ای شد، که روی ماهتون رو ببینیم.
خانم جون لبخندی زد وجواب داد
- والا این روزا اینقدر همه درگیر شدیم کمتر میتونیم همدیگرو ببینیم.
- ان شاالله همیشه هرجا هستین دلتون شاد باشه.
مامان روبه پروانه خانم گفت:
- ماشاالله، هزار ماشاالله... سحر جون براخودش خانومی شده.
پروانه خانم با لبخند یه نگاه به سحر که سربه زیر کنار من نشسته بود کرد و به مامان گفت
- دست بوس شماست، لطف دارین.
خانم جون با خنده به سحرگفت
- عروس خانم نمیخوای به مهمونات چایی بدی؟
سحر چشمی گفت، بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت
پشت سر سحر وارد آشپزخونه شدم و نزدیکش رفتم
- چطوری عشقم؟؟ در چه حالی؟؟
قیافه ت داد میزنه استرس داری!!!
سحر دست هاش رو به صورتش کشید و گفت:
- جدی میگی؟ خیلی معلومه؟
زدم زیر خنده وآروم گفتم
- نگران نباش این برا دخترا عادیه.حالا تاصداشون در نیومده زود چایی بریز بریم. راستی سلاله رو نمیبینم، کجاست؟
- مامان فرستادش خونه خالم. با دخترش درس بخونن.
پنج تا استکان تو سینی آماده گذاشته بود قوری رو برداشت و یکی یکی تانصفه چایی ریخت و شیر سماور رو باز کرد و آروم آب جوش ریخت تا روشون کف نکنه. خودش رو مرتب کرد، سینی رو برداشت و منم دنبالش رفتم.
تو جای قبلیم روی مبل نشستم و سحر اول به خانم جون چایی تعارف کرد و بعد از گرفتن چایی به هممون کنارم نشست.
مامان چون خانم جون بزرگتره اشاره کردکه سر بحث رو باز کنه.
خانم جون رو به پروانه خانم گفت
- راستش امروز ماخودمون فعلا اومدیم با شما صحبت کنیم درباره دختر گلتون، خودتون حمید مارو میشناسید مؤمنه، سربه زیره، اهل کار وزندگیه.
ازخدا که پنهون نیست ازشماهم پنهون نباشه، حمید مثل اینکه به سحر خانم علاقه داره.
پروانه خانم لبخندی زد و گفت
- بله... آقا حمید رو خوب میشناسیم، الحمدلله سرسفره پدر ومادرش بزرگ شده. صبح که معصومه خانم تماس گرفتن، من به باباش گفتم. ایشونم گفتن خونه خودشونه قدمشون سرچشم.
حاجی آقا حمید رو خیلی دوست داره.
ولی باید دید خدا چی میخواد، ان شاالله هر چی که خیر و صلاح دنیا و آخرت جووناست اتفاق بیفته و عاقبت به خیریشون رقم بخوره
- نظر لطفتونه،حالا شما با حاج آقا مطرح کنید اگر اجازه میدن این شب جمعه بیایم برای صحبت های نهایی
- چشم ، ان شاالله.چاییتون بفرمایید سرد شد.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️ ✍ #ناهیدمهاجری #قسمت67
سلام دوستان عزیزی که تازه به جمعمون اضافه شدین خوش امد میگم ☺️
مطمئن باشین بهترین جا دعوت شدین خصوصا با خوندن رمان نذر عشق حتما زندگیتون از این رو به اون رو میشه چون درس زندگی میده😍
با خوندن این رمان زیبا جواب خیلی از سؤالاتتون رو میگیرین 😎
🌼نظرات و تحولات دوستان درباره رمان زیبا و عاشقانه #نذرعشق💞 با موضوع مهدویت و امام زمان💚
https://eitaa.com/joinchat/988152195C3c4149fc36
#آقاجانم❤️
چشـممݩخیـسوهـوایتو
بهدݪافتـادهـ..
اۍرفیـقابدۍحضـرٺآقاسلام...✋🏻
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 #بامهدیعلیهالسلام|
🌹چشای خیس من گواه این غمه
هر چی صدات کنم دلم میگه کمه*
🔘 مرحوم #حاجحسنجمالی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
هدایت شده از 💞نظرات درباره رمان نذر عشق💞
سلام دوستان خداروشکر رمان نذر عشق به لطف خود حضرت تأثیر گذار بوده😍
خیلی خوشحالم😍
.
این دوتا نظر و بقیه ی نظرات دوستان کل خستگی مارو میشوره میبره 😁و انرژی مضاعف بهمون میده تا با قدرت ادامه بدیم😍
اگه دوست داری زودتر از بقیه کل رمان رو بخونی میتونی عضو وی ای پی بشی☺️
.
.
▫️صدای نالهاش، جمعیت را به گریه انداخته بود.
تا همین جمعهی قبل، پیامبر برای خطبه خواندن به او تكیه میداد.
حالا اما برای رسول خدا منبر ساخته بودند.
ستون چوبی مسجد مدینه، طاقت دوری حجت خدا را نداشت.
صدای نالهاش هر لحظه بیشتر میشد!
پیامبر صلی الله علیه وآله از منبر جدید پایین آمد؛
سراغ تكیهگاه قدیمیاش رفت؛
در آغوشش گرفت؛
نوازشش کرد؛
ستون حنّانه آرام شد.
پیامبر به منبر جدید برگشت.
رو به مردم فرمود:
حتی این چوب خشک هم دلش برای من پر میکشد؛
حتی این ستون هم از دوری پیامبرش غصهدار میشود؛
ولی انگار برای بعضی از شما، دوری و نزدیكی من فرقی ندارد!
اگر این ستون را در آغوش نمیگرفتم، تا قیام قیامت ناله میكرد!
📚 بحارالأنوار، ج۱۷، ص ۳۲۶.
📚 تفسیرالعسکری علیهالسلام، ص۱۸۸.
✋ دلتنگِ امام زمان شدن از نشانههای ایمان است...
#انتظار_حضرت
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
⚘﷽⚘
♦️ می دویم از پی هیچ؛
و تلاش می کنیم از برای زیستنی ویرانگرتر از مرگ.
نفس می کشیم به بهانهے زندگی و
زندگی می کنیم دردآور و پر التهاب
هر کجا که میرویم بیتابیم و بیقرار
مدت هاست نمیفهمیــم بیپناه شده ایم
ای پنـاهِ عالــم بازآی
ای پایان بخش غربتها،
ای نوید بخش بهار،
ای صفابخش زندگانی
بیا و نجاتمان بده از دردهای همیشه ....
📿 تعجیلدرامرفرجصلوات
💎 #اللهمصلعليمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت68
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
بعداز خوردن چایی ومیوه، خانم جون اشاره کرد کم کم آماده بشیم. به خاطر نزدیک بودن خونه ترجیح دادیم پیاده بریم، از پروانه خانم و سحر خدا حافظی کردیم.
تو دلم جشن به پا بود،خدا رو شکر تا این مرحله همه چیز خوب پیش رفته بود..
در طول مسیر مامان وخانم جون درباره خانواده سحر صحبت می کردن.
هرقدمی که برمی داشتم با خودم کلی نقشه میکشیدم ، صدای پیامک گوشیم بلند شد. حدس زدن مخاطب پشت خط کار سختی نبود، تنها کسی که الان دل تو دلش نیست و منتظره حمیده.
قفل گوشی رو باز کردم با دیدن اسم داداش حمید خندیدم.
- سلام چی شد؟
- سلام داداش خوبی، منم خوبم خداروشکر.ممنون از احوالپرسیت.
قرارشد شب جمعه باهم بریم.
چندتا استیکر خنده همراه متن فرستادم .فوری جواب داد
- آبجی یکی یه دونه خودمی، نوکرتم به خدا. جبران میکنم.
به خونه رسیدیم خوشحال از اتفاقات امروز، لباس هام رو عوض کردم و رفتم کنار مامان نشستم.
میگم مامان، یه سؤال دارم. خانم جون هم لباس عوض کرد و کنار ما نشست.
- بپرس عزیزم
- میشه درباره روز خواستگاری بابا از خودتون رو بگید.
مامان خندید و نگاهی به خانم جون کرد .
- خب اونروزا مثل الان نبود که دخترا بتونن راحت انتخاب کنن با کی میخوان ازدواج کنن، اما با این حال خدابیامرز آقاجون روی من علاقه و حساسیت خاصی داشت. فک کنم خانم جون بهتر بتونن تعرف کنن.
خانم جون شروع به تعریف کرد.
- اونروزا معصومه خواستگار زیاد داشت، دوتا از پسرهای فامیلم که خاطرخواه معصومه بودن، هیچ جوری کوتاه بیا نبودن.
هر روز یه بحثی توخونه داشتیم تا اینکه سرو کله بابات پیداش شد. خدا بیامرز طاهره خانم نزدیکای اذان ظهر بود اومد خونمون، آقا جونم تازه از سرکار اومده بود و تو اتاق استراحت می کرد.
شروع کرد به حرف زدن که رضا معصومه رو میخواد، چندبار تا الان گفته بیام ولی روم نمیشد.
به خانم جون گفتم:
- خب چرا روش نشه؟ خواستگاریه دیگه!
- اخه دخترم قدیما رسم و رسومات غلطی هم بین خانواده ها رواج داشت.
خانواده ما تو اون محله وضع مالیِ خیلی خوب داشت، خانواده بابات وضع مالیشون متوسط بود، ولی اون دوتا خواستگار دیگه خیلی پولدار بودن و با تکیه به پول باباشون فکر میکردن آقاجونت دختر بهشون میده.
به خاطر همینم طاهره خانم خجالت میکشید پا پیش بذاره. ولی خب اصرارهای رضا مجبورش کرده بود بیاد.
اما برای آقاجون پول ملاک نبود، ایمان و اخلاق، کار کردن جوون و درآوردن نون حلال، الویت اصلیش بود.
منم بعداز رفتن طاهره خانم، با آقاجون درمیون گذاشتم.گفت فعلا صبر کنیم ببینیم خدا چی می خواد.
خلاصه اونروز گذشت و دوسه روز بعد دوباره طاهره خانم با شرمندگی اومد و گفت: رضا از اون روز لب به غذا نمیزنه و اعتصاب کرده. گفته اگه ندن میرم و دیگه برنمیگردم.
بیچاره طاهره خانم هم نگران شده نکنه بذاره بره. خب مادر بود نمیتونست ببینه بچه ش جلو چشمش غصه میخوره و روز به روز لاغرتر میشه.
خانم جون نفسی تازه کرد و باخنده ادامه داد
-جونم برات بگه آقاجون که حرف های طاهره خانم رو شنید، بهش گفت به رضا بگین فردا بیاد حجره، کارش دارم. طاهره خانم هم اینو شنید چشمی گفت و رفت.
نمیدونم تو حجره چی باهم حرف زده بودن که آقاجون اجازه داد بیان خواستگاری.
- حالا به بابا چی گفته بود؟
- منم نفهمیدم فقط وقتی ازش پرسیدم، گفت حرفامون مردونه بود. فقط اینو میتونم بهت بگم که رضا پسر با ایمانیه، اهل کارو زندگیه، نون بازوش رو میخوره. میدونم که میتونه معصومه رو خوشبخت کنه
با محبت نگاهی به مامان کرد و ادامه داد
- الحمدلله از وقتی معصومه عروسش شده، نازکتر از گل بهش نگفته. ان شاالله تو و حمید هم خوشبخت بشین به حق امام زمان علیه السلام.
به شوخی گفتم:
- پس بابا عاشق و مجنون مامان بوده. میگم چرا وقتی مامان خونه نباشه یا یه دقیقه جلو چشمش نباشه همش بی تابه و با چشم اینور اونورو میگرده.
هرسه خندیدیم و مامان گفت.
- بچه این همه بلبل زبونی نکن برو سماور رو پر آب کن یه چایی تازه دم بخوریم.
چشمی گفتم و به آشپزخونه رفتم
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
هدایت شده از 💞نظرات درباره رمان نذر عشق💞
🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
#اللهمعجللولیکالفرج💖
نظر دوست گلمون درباره نذر عشق☺️👆
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸