⚘﷽⚘
♦️ می دویم از پی هیچ؛
و تلاش می کنیم از برای زیستنی ویرانگرتر از مرگ.
نفس می کشیم به بهانهے زندگی و
زندگی می کنیم دردآور و پر التهاب
هر کجا که میرویم بیتابیم و بیقرار
مدت هاست نمیفهمیــم بیپناه شده ایم
ای پنـاهِ عالــم بازآی
ای پایان بخش غربتها،
ای نوید بخش بهار،
ای صفابخش زندگانی
بیا و نجاتمان بده از دردهای همیشه ....
📿 تعجیلدرامرفرجصلوات
💎 #اللهمصلعليمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت68
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
بعداز خوردن چایی ومیوه، خانم جون اشاره کرد کم کم آماده بشیم. به خاطر نزدیک بودن خونه ترجیح دادیم پیاده بریم، از پروانه خانم و سحر خدا حافظی کردیم.
تو دلم جشن به پا بود،خدا رو شکر تا این مرحله همه چیز خوب پیش رفته بود..
در طول مسیر مامان وخانم جون درباره خانواده سحر صحبت می کردن.
هرقدمی که برمی داشتم با خودم کلی نقشه میکشیدم ، صدای پیامک گوشیم بلند شد. حدس زدن مخاطب پشت خط کار سختی نبود، تنها کسی که الان دل تو دلش نیست و منتظره حمیده.
قفل گوشی رو باز کردم با دیدن اسم داداش حمید خندیدم.
- سلام چی شد؟
- سلام داداش خوبی، منم خوبم خداروشکر.ممنون از احوالپرسیت.
قرارشد شب جمعه باهم بریم.
چندتا استیکر خنده همراه متن فرستادم .فوری جواب داد
- آبجی یکی یه دونه خودمی، نوکرتم به خدا. جبران میکنم.
به خونه رسیدیم خوشحال از اتفاقات امروز، لباس هام رو عوض کردم و رفتم کنار مامان نشستم.
میگم مامان، یه سؤال دارم. خانم جون هم لباس عوض کرد و کنار ما نشست.
- بپرس عزیزم
- میشه درباره روز خواستگاری بابا از خودتون رو بگید.
مامان خندید و نگاهی به خانم جون کرد .
- خب اونروزا مثل الان نبود که دخترا بتونن راحت انتخاب کنن با کی میخوان ازدواج کنن، اما با این حال خدابیامرز آقاجون روی من علاقه و حساسیت خاصی داشت. فک کنم خانم جون بهتر بتونن تعرف کنن.
خانم جون شروع به تعریف کرد.
- اونروزا معصومه خواستگار زیاد داشت، دوتا از پسرهای فامیلم که خاطرخواه معصومه بودن، هیچ جوری کوتاه بیا نبودن.
هر روز یه بحثی توخونه داشتیم تا اینکه سرو کله بابات پیداش شد. خدا بیامرز طاهره خانم نزدیکای اذان ظهر بود اومد خونمون، آقا جونم تازه از سرکار اومده بود و تو اتاق استراحت می کرد.
شروع کرد به حرف زدن که رضا معصومه رو میخواد، چندبار تا الان گفته بیام ولی روم نمیشد.
به خانم جون گفتم:
- خب چرا روش نشه؟ خواستگاریه دیگه!
- اخه دخترم قدیما رسم و رسومات غلطی هم بین خانواده ها رواج داشت.
خانواده ما تو اون محله وضع مالیِ خیلی خوب داشت، خانواده بابات وضع مالیشون متوسط بود، ولی اون دوتا خواستگار دیگه خیلی پولدار بودن و با تکیه به پول باباشون فکر میکردن آقاجونت دختر بهشون میده.
به خاطر همینم طاهره خانم خجالت میکشید پا پیش بذاره. ولی خب اصرارهای رضا مجبورش کرده بود بیاد.
اما برای آقاجون پول ملاک نبود، ایمان و اخلاق، کار کردن جوون و درآوردن نون حلال، الویت اصلیش بود.
منم بعداز رفتن طاهره خانم، با آقاجون درمیون گذاشتم.گفت فعلا صبر کنیم ببینیم خدا چی می خواد.
خلاصه اونروز گذشت و دوسه روز بعد دوباره طاهره خانم با شرمندگی اومد و گفت: رضا از اون روز لب به غذا نمیزنه و اعتصاب کرده. گفته اگه ندن میرم و دیگه برنمیگردم.
بیچاره طاهره خانم هم نگران شده نکنه بذاره بره. خب مادر بود نمیتونست ببینه بچه ش جلو چشمش غصه میخوره و روز به روز لاغرتر میشه.
خانم جون نفسی تازه کرد و باخنده ادامه داد
-جونم برات بگه آقاجون که حرف های طاهره خانم رو شنید، بهش گفت به رضا بگین فردا بیاد حجره، کارش دارم. طاهره خانم هم اینو شنید چشمی گفت و رفت.
نمیدونم تو حجره چی باهم حرف زده بودن که آقاجون اجازه داد بیان خواستگاری.
- حالا به بابا چی گفته بود؟
- منم نفهمیدم فقط وقتی ازش پرسیدم، گفت حرفامون مردونه بود. فقط اینو میتونم بهت بگم که رضا پسر با ایمانیه، اهل کارو زندگیه، نون بازوش رو میخوره. میدونم که میتونه معصومه رو خوشبخت کنه
با محبت نگاهی به مامان کرد و ادامه داد
- الحمدلله از وقتی معصومه عروسش شده، نازکتر از گل بهش نگفته. ان شاالله تو و حمید هم خوشبخت بشین به حق امام زمان علیه السلام.
به شوخی گفتم:
- پس بابا عاشق و مجنون مامان بوده. میگم چرا وقتی مامان خونه نباشه یا یه دقیقه جلو چشمش نباشه همش بی تابه و با چشم اینور اونورو میگرده.
هرسه خندیدیم و مامان گفت.
- بچه این همه بلبل زبونی نکن برو سماور رو پر آب کن یه چایی تازه دم بخوریم.
چشمی گفتم و به آشپزخونه رفتم
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
هدایت شده از 💞نظرات درباره رمان نذر عشق💞
🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
#اللهمعجللولیکالفرج💖
نظر دوست گلمون درباره نذر عشق☺️👆
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
____________________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
بنا بر روایات هر دوشنبه و پنجشنبه اعمال ما به محضر ولی زمان،صاحب الزمان🌤 علیه السلام عرضه می شود.
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🎙 #هادیگرسویی
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
هدایت شده از 🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
May 11
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت69
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
تا سماور بجوشه، چندتا میوه از یخچال برداشتم و شستم، داخل ظرف چیدم و با سه تا بشقاب میوه خوری آوردم روی میز گذاشتم. خانم جون با محبت نگاهم میکرد.
برگشتم آشپزخونه، چایی رو دم کردم و سه تا ریختم. رفتم کنارشون نشستم.
- حالا میتونم یه سؤال دیگه هم بپرسم؟
مامان با خوشرویی گفت
- زهرا جان، خانم جون رو خسته ش نکن
خانم جون به شوخی گفت
- مادر! بذار بپرسه، من کاری نمیکنم نشستم و فقط دارم حرف میزنم. بپرس عزیزم.
- چرا همیشه میگن آب مادرشوهر و عروس تو یه جوی نمیره؟
خانم جون با آرامش ادامه داد
- ببین دخترم، خیلی از این حرف ها ریشه نداره. وقتی،دونفر ازدواج میکنن نباید فکر کنن به میدان جنگ رفتن، چه پسر باشه، چه دختر.
این حرف ها باعث میشه بنیان زندگی خانواده ها سست بشه.
متاسفانه هرکسی قبل ازدواج، خصوصا دخترا طوری خودشون رو آماده مقابله با مادرشوهر میکنن، که انگار میخوان برن میدان جنگ!!!
این اصلا با فرهنگ اسلامی ما جور نیست. دخترم وقتی با کسی ازدواج میکنی، اول باید قبول داشته باشی اون مادر برای پسرش کلی زحمت کشیده. شب و روز، تر و خشکش کرده. حق بیشتری به گردنش داره.
قرار نیست بعداز ازدواج با تو از محبتش نسبت به مادرش دریغ کنه.
اگه یه دختر سیاست همسرداری داشته باشه، میفهمه که هر چقدر به مادر همسرش احترام بذاره، باعث میشه همسرش بیشتر بهش توجه کنه، اینم یادت نره همونطور که تو به مادرت علاقه داری اونم علاقه داره.
باید دختر و پسر سعی کنن بیشتر از قبل هوای خانواده هاشون رو داشته باشن.
سعی کن با مادرشوهرت رفیق باشی، اون رو مثل مادر خودت بدونی، اونوقت اگه ناخواسته حرفی زد، به جای این بذاری که خب مادرمه از روی دلسوزی این حرف هارو زده.
خدای بزرگ تو قرآنش به پیامبر میگه اگر سنگدل بودی از اطرافت پراکنده میشدن ، ولی پیامبر با محبت کاری کرد که همه عاشقش شدن.
محبت، کلید طلاییه، که میتونی باهاش دل خیلیا رو به دست بیاری خصوصا مادرهمسرت.
حالا که دوست داری،بدونی بذار یه راه حلی بهت بگم. سعی کن حرف بین خودت و همسرت رو به کسی نگو حتی مادرشوهر...واگه حرفی بین تو و مادر شوهرت شد بین خودتون بمونه. وباهم حلش کنین. بین بحث پسر و مادر سعی کن هیچ وقت دخالت نکنی، اونا مادر وپسرن، تو فقط وظیفه خودت رو در قبال همسرو مادرشوهرت به خوبی وبا محبت انجام بده. اگه دیدی خسته ست کمکش کن، خودت پیش قدم شو به همسرت بگو بریم به مادرت سر بزنیم. هرچه به خانواده همسرت خوبی کنی، همسرت هم درمقابل خانواده تو همونطور رفتار میکنه.
خیلی وقتا نیازه موقعی که کسی عصبانیه آدم سکوت کنه، وقتی همسرت عصبانیه سکوت کن آرومتر شد حرفتو بزن.
بذار یه مثال برات بزنم...
وقتی یه کتری میجوشه اگه دست بهش بزنی میسوزی، ولی وقتی صبر کنی سرد شه راحت میتونی بهش دست بزنی بدون اینکه بسوزی!.
خانم جون کمی از چاییش رو خورد و رو به من گفت
- فعلا همینا برات کافیه، ان شاالله بقیه رو عروس شدی بهت میگم.
از خجالت سرم رو پایین انداختم و حرفی نزدم.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
14.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚#تلنگری
گَهگاهی باید یکی رو داشته باشی بزنه رو شونههات و بگه؛
چیه انقد رفتی تو مشکلِت؟
مگه #صاحب نداری؟!...
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
همین الان یهویی یه نظر داغ داغ رسیده😊 شمابرای ما ارزشمندید و برا همین سعی میکنیم بهترین و اموزنده
عزیزانی که نامزدن خوندن این رمانو بهتون پیشنهاد میکنم😊
4_5841256123578975332.mp3
4.98M
#حتماگوشکنین🌷
▫️دلت میخواد اسمت رو پیش امام زمان علیه السلام بیارن و حضرت لبخند بزنه؟!
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت70
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
نزدیک مغرب بود که بابا و حمید از سر کار برگشتن دو تا چایی براشون آوردم و رفتم توی اتاقم تا برای نماز آماده بشم، چادر رو روی سرم مرتب می کردم که حمید در اتاقم رو زد و با یه هیجان خاصی درباره مهمونی عصر پرسید.
لبخندی بهش زدم و کل ماجرا رو براش تعریف کردم.
خوشحال از شنیدن حرف هام به هال رفت.
شروع به خوندن نماز کردم و بعداز تموم شدنش دعا کردم این قضیه ختم بخیر بشه.
چادرم رو در آوردم و تا کردم گذاشتم توی کشو.
به هال رفتم ، مامان وسایل شام رو آماده کرده بود، به کمکش رفتم و سفره وزیر انداز رو از کشو برداشتم.و روی زمین انداختم.
شام رو دور هم خوردیم و بعداز شستن ظرف ها، چند تا چایی ریختم و بردم.
کنار حمید نشستم، مامان رو به بابا کرد و گفت :
-امروز که به خونه پروانه خانم اینا رفتیم به نظر میرسید نظر اون ها هم درباره حمید مثبته و بنابراین قرار خواستگاری شب جمعه رو گذاشتیم.
بابا کمی از چاییش رو خورد، نگاهی به حمید کرد و گفت
- ان شاالله که خیره
بعد روبه حمید که مشغول تماشای فیلم بود گفت
- حمیدجان مادر پنجشنبه یه ذره زودتر بیاین، تو راه گل وشیرینی هم بخر.
حمید که خوشحالی از قیافه ش مشخص بود، باشه ای گفت و نگاهی به من کرد.
چشمکی زدم و به حمید گفتم
- فقط خدا خدا میکنم شب جمعه زود بیاد. حالا داداش سؤالاتو آماده کردی از عروس خانم بپرسی یانه؟
به شوخی گفت :
- تا وقتی توهستی و تقلب میرسونی نیازی نیس من سؤال طرح کنم
از این حرفش خنده م گرفت و جواب دادم:
- زهی خیال باطل، تواین مورد روی من حساب نکن داداش.
یه تای ابروش رو بالا داد و گفت
- یعنی نمیخوای کمک کنی دیگه!!!!
نوچی کردم و گفتم
- به من امید نبند، چون اینا مربوط به زندگی خودتونه
مامان وخانم جون به کلکل های ما میخندیدن که مامان گفت
- خب پسرم باید باهم مشورت کنیم و درباره مهریه و بقیه مسائل قبل از مراسم تصمیم بگیریم.
بابا جواب داد
- بحث مهریه چیزیه که باید خود حمید تصمیم بگیره ببینه چقدر در توانشه.
سعی کن مهریه ای رو بگی که بتونی به عروس بپردازی.
حمید به فکر رفت و گفت:
- من نمیخوام مهریه بالا باشه، چون باعث کدورت میشه.
میخوام اگر تونستم زود جور کنم و بدم. حالا باز بریم خواستگاری ببینیم نظر خانواده سحر چیه.
بابا از این حرف حمید خندید و گفت
- خدارو شکر حمیدجان، خوشحالم که تصمیم عاقلانه ای میگیری.
خانم جون که تا الان ساکت بود روبه بابا گفت:
- آقا رضا، حمید اگر خوب تربیت شده وبراش مهمه دینی به گردنش نمونه، چون لقمه حلال بهش دادی. خدا خیر دنیا و آخرت بهت بده.
شب بخیری گفتم و به اتاق رفتم. تا نصفه شب روی تختم از این پهلو به اون پهلو شدم. دلم میخواد زود شب جمعه بیاد و بریم خواستگاری. چشم هام رو بستم، کم کم گرم شدن و خوابیدم.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌾دلم عجیب گرفته.
گویی قصد باز شدن ندارد.
دل من دریا نیست.
تاب این همه گرفتن را ندارد.
🌾در اوج این دلگرفتگیها
فکرهای پشت هم صف کشیدهای
از ذهنم عبور میکنند
که هر کدامشان بار دلگرفتگیام را سنگینتر میکند.
🌾کسی نیست به این فکرها بگوید
حالا وقت آمدن است؟
وقت مگر قحط آمده
که در این حال و روز نابسامان دل
به سراغم میآیید؟
🌾امّا این فکرها زبان ما را بلد نیستند
تحت فرمانمان هم در نمیآیند
هر وقت بخواهند میآیند
و هر وقت هم که بخواهند میروند.
🌾تو میدانی که امشب چه فکری به سراغم آمده
امّا بگذار برایت بگویم.
کسی میگفت اگر میخواهی فکری رهایت کند
آن را با کسی در میان بگذار.
💎آقا!
ما دور و برمان کسی هست
که وقتی دلمان میگیرد
همین که او را میبینیم
یک عالمه کمک حالمان میشود.
یا دلمان باز میشود
یا دلگرفتگی از اوج میافتد.
💔 تو هم دلت میگیرد.
نه؟
زیاد هم میگیرد.
درست است ؟
تو هم کسانی را داری که وقتی به آنها نگاه میکنی
کمک حالت میشوند
دلت باز میشود یا دلگرفتگیات از اوج میافتد.
آری؟
💚 عزیزم!
این فکر دارد امانم را میبرد:
چرا من از کسانی نیستم
که با دیدنم دلت وا شود؟
باز شدن دلت پیش کش
چرا از کسانی هستم
که وقتی به من فکر میکنی
دلت بیشتر میگیرد؟
🥀🌱التماس میکنم راهی نشانم ده که این فکر رهایم کند.
دیگر تاب کشیدن بار این فکر را ندارم.
🌙 #شبتبخیرقرباندلگرفتهات!
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸