┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️سراسر سرزمین دلم، چیزی نیست جز محبت تو و کینه دشمنان تو،
سلام صاحب دلم!
✨ وَ أَنَا وَلِيٌّ لَكَ، بَرِيءٌ مِنْ عَدُوِّكَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️ روز ۳۰ چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (پنجشنبه)
⏳۱۰ روز مانده به نیمه شعبان
#تا_همیشه_سلام
📎دریافت متن و صوت زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن، با صدای مداحان مختلف
🔘 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
@Elteja
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_مهاجری
#قسمت386
خندید و فشار سنج رو از دور بازوم باز کرد و گفت
- ببینم یعنی این قدر ازش حساب میبری؟
با مشت به بازوش زدم
- خیر... فقط نمیخوام بفهمن، اون موقع دوباره میگن نباید کار کنم
چشم هاش رو ریز کرد و تو چشم هام نگاه کرد
- زهرا یه چیز بپرسم راستشو میگی؟
دلخور جواب دادم
- مگه تا حالا ازم دروغ شنیدی؟
لبخندش رو جمع کرد و گفت
- نه عزیزم، راستش علی ازم خواسته مطمئن شم که روزه نمیگیری!
حس کردم رنگ از صورتم پرید،نکنه فهمیده باشه!
نگاهم رو ازش دزدیدم و آستینم رو پایین کشیدم.
- چی داری میگی، خیالت راحت من حالم خوبه، مطمئن باش خودم حواسم به قلبم هست.
الانم یکم استراحت کنم روبراه میشم. توهم نمیخواد بیخودی نگرانم بشی!
از قیافه ش مشخصه حرفم رو باور نکرده، با کمی مکث گفت
- ببین زهرا خیالت راحت من چیزی نمیگم، ولی به فکر سلامتیت باش دکتر برات روزه رو ممنوع کرده. لطفا فکر روزه گرفتن رو از سرت بیرون کن.
فقط با تکون دادن سرم حرفش رو تایید کردم .
قبل رفتن نگاهی به خانم جون که مشغول قران خوندن بود، کرد و آروم دستم رو گرفت وگفت
- راستی علی جلوی در منتظره تا برم درباره اوضاع حالت بگم، خواهش میکنم مواظب خودت باش، نذار بیشتر ازاین نگرانت بشه. امیدوارم زود این مهلتت تا عید فطر تموم بشه، شاید داداش بیچاره ی منم آب خوش از گلوش پایین بره. باور میکنی اگه بگم تو این چند روزی که اومدیم مشهد سه،چهار کیلو وزن کم کرده؟ من بیشتر از هر کسی حواسم بهش هست زیر چشم هاش گود افتاده
دوست دارم حرف دلم رو به زینب بگم، اما نمیتونم شرمنده سرم رو پایین انداختم
- بهشون بگو نگران نباشن، ولی خب ایشون الانم روزه هم میگیرن نمیشه گفت همش به خاطر منه!
کمی سکوت کرد و بعد جواب داد
- خواهر بهتر از هرکسی حال دل برادرش رو میفهمه، خواهش میکنم زیاد طولش نده.
شاید عقلم بگه این مهلت لازمه، ولی قلبم میگه کاش زودتر جواب مثبت رو بدم و تموم شه این انتظار.
- خب من دیگه برم، یکم دیگه میریم حرم توهم نیم ساعتی استراحت کن که سر دردت خوب شه. برا فشارت هم ببینم چی خوبه بیارم بخوری!
تشکری کردم و تا دم در اتاق بدرقه ش کردم، در رو که باز کردم علی آقا پشت در با حمید مشغول صحبت بود بعداز رفتنشون حمید دوباره وارد اتاق شد، چادرم رو درآوردم و خواستم دراز بکشم که گفت
-زینب خانم چی گفت، فشارت رو گرفت؟
- اره یکم فشارم بالا رفته بود. من یکم دراز بکشم بعد بریم حرم!
- لطفا مواظب خودت باش.
با محبت نگاهش کردم و چادرم رو روی سرم کشیدم. با زهرا گفتن های سحر چشم باز کردم،
- پاشو یکم از این آبغوره بخور فشارت بیاد پایین.
فقط زود بخور بریم که خیلی دیر شده. باید به موقع بریم تا ببینیم چه کاری باید انجام بدیم
دستم رو تکیه گاه بدنم کردم و بلند شدم، کمی از ابغوره رو خوردم و لیوان رو کنارم روی فرش گذاشتم
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت387
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
دستم رو تکیه گاه بدنم کردم و بلند شدم، کمی از ابغوره رو خوردم و لیوان رو کنارم روی فرش گذاشتم.
اصلا نفهمیدم کی خوابم برده، سحر و خانم جون هر دو آماده میشدن، سریع موهام رو پشت سرم با کلیپس بستم و روسری مشکیم رو یک طرفه لبنانی بستم.
برعکس همیشه به خاطر این شبها مشکی تنم کردم، امیدوارم بتونم یکی از عزاداران امیرالمؤمنین باشم.
سریع آماده شدم و به همراه بقیه به سمت حرم حرکت کردیم. خدارو هزار مرتبه شکر که زنده موندم و برای چند ساعت توفیق خادمی حرم امام رضا رو پیدا کردم.
مسیر سوئیت تا حرم رو بدون اینکه با کسی حرف بزنم ذکر گفتم. وارد خیابان اصلی که شدیم، گنبد طلایی امام رضا به چشمم خورد حس کردم آرامش خاصی بهم دست داد.
خانم رثایی و خانواده ش جلوتر از ما بودن و خدارو شکر فعلا مسأله ی جدیدی پیش نیومده و با خیال راحت میتونم این شبهارو بگذرونم، بعداز عید فطر هم اگه خدا بخواد جوابم رو به علی آقا میدم و همه چیز تموم میشه!
وارد حیاط حرم که شدیم خانم رثایی نزدیکمون شد و گفت
- سلام بچه ها شما دوتا همراهم بیاین باید بریم پیش خانم رضایی
نگاهی به بقیه که به خاطر ما ایستاده بودن کردم، با خانم جون و حمید هماهنگ شدیم و قرار شد بعداز تموم شدن مراسم توهمین جایی که الان هستیم منتظر هم بمونیم.
زینب نزدیکم شد و گفت
- مگه شما باما نمیاین؟
با خوشحالی گفتم
- نه عزیزم، ما قراره این چند ساعت رو به عنوان خادم باشیم، بعد مراسم میبینمتون
دلخور جواب داد
- بی معرفتا پس چرا به ما نگفتین؟ اینه رفاقت؟تنهاتنها زهرا خانم؟
خندیدم و گفتم
- باور کن یهویی شد، امروزم خودت دیدی که وضعیت چطور بود یادم رفت بهت بگم. حالا ناراحت نباش دیگه باشه؟
آهی از ته دل کشید وبا حسرت جواب داد
- ناراحت نیستم، به هرحال امام رضا هر کس رو خودش بخواد انتخاب میکنه. شما پیششون خیلی عزیزی که انتخابتون کرده. باید توفیق داشته باشیم که نداریم
از اینکه زینب این حرفارو زد هم دلم گرفت که کاش اونا هم میومدن، هم خوشحال شدم که آقا قبولمون کرده
استاد با دیدن این صحنه و حرفا، روبه زینب گفت
- زینب جان ناراحت نباش، ان شاالله توفیق خادمی حضرت حجت رو داشته باشی. خداروشکر شما هم توفیق داشتین عقدتون در محضر امام رضاعلیه السلام باشه
آقا محمد نزدیک اومد وگفت
- خانم جان، نمیاین؟ همه منتظر شما هستن، همین جوریشم شلوغه دیر بریم جای خوب پیدا نمیشه که حاج خانم و بزرگترا تکیه بدن
زینب چشمی گفت و صورتم رو بوسید
- خیلی دعام کن، هر جا قرار شد خادم بشین خبرم کن بیام پیشتون
باشه ای گفتم و به همراه استاد وسحر از بقیه جدا شدیم و به سمت اتاق مورد نظر که دوست استاد اونجا بود رفتیم.
خانم رضایی با دیدنمون با خوشرویی سلام و احوالپرسی کرد و گفت
- یکم دیر کردین ولی چون خادم افتخاری هستین اشکال نداره، امشب هم مثل شبهای دیگه خیلی شلوغه، قرار شده شما قسمت رواق دارالحجه برین. اونجا رفتین بگین از قبل هماهنگ شده، نظم بخشی و راهنمایی زائرین و یه سری کارهای دیگه رو باید انجان بدین، چند مورد رو تند تند بهتون بگم
اولین چیزی که تاکید دارم این هست که اینجا هم مشکلات و سختی های خودش رو داره.
ولی اینو بدونین از وقتی وارد حرم میشین و الان هم به عنوان خادم هستین همه ی سختیهارو فراموش کنین و فقط برای خدا و آقا کارکنین.
اگر کسی عصبانی بود و حرفی زد با خوشرویی جوابش رو بدید. مبادا از فرط خستگی حرفی بزنین که خدایی نکرده زائری دلش بشکنه.
ببخشین که اینارو میگم ولی خب به هر حال همه ما مسئولیم نباید کسی از اینجا ناراحت بیرون بره
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️ ✍ #ناهیدمهاجری #قسمت387
.
سلام عیدتون مبارک اینم پارت عیدی😊👆
🌹🍃 سالروز ولادت فرخنده و مسعود سیّدالسّاجدین، زینالعابدین، حضرت علی بن الحسین، امام سجّاد صلواتاللهعلیه به محضر مبارک حضرت #صاحبالزّمان عجّلاللهفرجهالشریف و همۀ شیعیان و منتظران تبریک و تهنیت باد🎉🎊
🔸از حضرت امام سجاد علیهالسلام روایت شده است که فرمودند:
🌸🍃برای قائم ما دو غیبت است (غیبت صغری و غیبت کبری)؛ یکی از آن دو، طولانیتر از دیگری است... و آن قدر طول خواهد کشید که اکثر معتقدین به ولایت (شیعیان)، از (عقیده و انتظار) او دست خواهند کشید!
در آن زمان کسی بر امامت و ولایت او ثابتقدم و استوار نمیماند، مگر آن که یقینش را قوی و معرفتش را صحیح سازد و در دلش، نسبت به حکم و قضاوت ما هیچگونه گرفتگی و کراهتی احساس نکند و تسلیم (محض در برابر دستورات) ما اهلبیت باشد.»
📚 کمال الدین (شیخصدوق)، ج۱، ص۳۲۳
تفسیر برهان (علامهبحرانی)، ج۴، ص۴۱۵
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_مهاجری
#قسمت388
- ببخشین که اینارو میگم ولی خب به هر حال همه ما مسئولیم نباید کسی از اینجا ناراحت بیرون بره. خادم باید خوش اخلاق و خوشرو باشه، خصوصا با جوونا، یه خادم ممکنه که مورد هتک حرمت و دشنام گویی قرار بگیره اما وقتی وارد حرم میشه غرورش رو باید زیر پابگذاره و از جون و دل برای زائرای حضرت مایه بذاره.
با دقت به حرف های خانم رضایی گوش می کردیم، صحبت ها که تموم شد به همراه استاد به رواق دارالحجه پیش خانمی که دوست استادگفت رفتیم.
نفری یه دونه چوب پر حرم دادن، باورم نمیشه از بچگی همیشه ارزو داشتم اینجا خادم باشم و یکیش رو دستم بگیرم، حالا بعداز سالها به آرزوم رسیدم.
مثل همیشه همه جا شلوغ شده، به قسمتی که مشخص کردن رفتیم. استاد از ما جدا شد و پیش بقیه برگشت.
سعی کردم حرف های خانم رضایی رو آویزه ی گوشم کنم و حواسم باشه خدایی نکرده برخورد تندی نداشته باشم و باحوصله جواب بدیم.
صدای زنگ گوشیم بلند شد، نگاهی به اسم زینب که روی صفحه افتاده کردم. فوری تماس رو وصل کردم
- سلام زینب جان، خوبی؟
-سلام عزیزم کجایین شما؟
-بیا رواق دارالحجه، تنها میای؟
- اره گلم، مامان و خانم جون کنار مادرشوهرم نشستن.
خوشحال شدم و گفتم
- باشه پس زود بیا فعلا پر نشده!
تماس رو قطع کردم و زینب بعداز چند دقیقه خودش رو به ما رسوند.
تقریبا نزدیکترین جایی که خالی بود رو نشونش دادم و اونجا نشست. بعضی زائرها ازمون قسمت ضریح رو میپرسیدن، نشونشون میدادیم، سعی می کردم حواسم باشه وظیفه م رو به خوبی انجام بدم.
واقعا حس خوبی داره وقتی آدم به یکی از زائرهای اقا کمک میکنه.
از ساعت ده اینجا هستیم سخنران با ذکر صلوات شروع کرد و اما چون اینجا شلوغه نمیتونم تمرکز کنم. تقریبا نیم ساعتی سخنرانی شد و مداح روضه رو شروع کرد.
دلهای همه رو به سمت نجف برد، قربون امام علی علیه السلام بشم، کاش جور بشه، امشب زیارت کربلا و نجف رو از امام رضا بگیرم. یاد التماس دعای مامان افتادم، تو دلم گفتم
- خدایا به حق امیرالمؤمنین هر کسی هرجای این دنیا حاجتی داره و مشکلی داره، حاجت رواشون کن. مامان منم التماس دعا کرده به حق خودت گره از کار سعید باز کن و کمکش کن.
حمید تماس گرفت، سریع جوابش رو دادم
- سلام جانم داداش؟
- سلام زهرا جان شما تاکی میمونین
- فکر کنم الان دیگه بتونیم بیایم صبر کن به سحر بگم بپرسه بهت زنگ میزنم
تماس رو قطع کردم و سحر از همون خانمی که جاها رو مشخص کرده بود سؤال کرد و بعداز صحبت برگشت و گفت
- گفت الان مراسم تموم میشه، چون موقع خروج خیلی شلوغ میشه نیاز،به کمک داریم. یکم خلوت شد میتونید برید
باشه ای گفتم و شماره ی حمید رو گرفتم
بعداز چند بوق صداش تو گوشم پیجید
- جانم زهرا چی شد؟
- داداش ما باید فعلا بمونیم تا بعد مراسم راهنمایی کنیم زائرها بدون دردسر خارج شن، شما عجله دارین؟
- خانم جون یکم بی حاله، نمیتونه زیاد بشینه
- خب میخواین شما برین، ماهم تموم شد با زینب و خانواده ش میایم
- باشه، پس من و خانم جون میریم کاری داشتی زنگ بزن
باشه ای گفتم و بعداز قطع کردن تماس یاد خانم جون افتادم، این دو روز خیلی حال به حال میشه، از ته دل برای سلامتیش دعا کردم، خدایا خودت میدونی چقدر وابسته ی خانم جونم حالشو خوب کن.
مراسم تموم شد و بعداز خلوت شدن حرم به همراه زینب پیش بقیه برگشتیم. بادیدن خانواده ی زینب و خانواده ی آقا محمد نزدیکتر رفتیم، سلام دادیم و بعداز آماده شدن بقیه به سمت سوئیت حرکت کردیم. خداروشکر سردردم خوب شد و دوباره میتونم روزه بگیرم.
به اتاق رسیدیم و با دیدن خانم جون که دراز کشیده و حمید هم کنارش خوابیده، نزدیک خانم جون نشستم. با حس حضورم چشم هاش رو باز کرد.
- خوبین خانم جون؟
لبخندی شیرین زد
- اره خوبم، نمیدونم چرا دلم شور میزنه همش نگران معصومه و مریمم
با شنیدن این حرف یاد حال خاله افتادم ، بالاخره خانم جون مادره و حس مادری باعث میشه دلش آگاه بشه
دستش رو بوسیدم و گفتم
- نگران نباشین، به خدا بسپرین.
ان شااللهی گفت و دوباره چشمهاش رو بست. لباسهام رو عوض کردم و کنارش دراز کشیدم
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 12 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
12.اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ نَسِيتُهُ فَأَحْصَيْتَهُ وَ تَهَاوَنْتُ بِهِ فَأَثْبَتَّهُ وَ جَاهَرْتُ بِهِ فَسَتَرْتَهُ عَلَيَّ وَ لَوْ تُبْتُ إِلَيْكَ مِنْهُ لَغَفَرْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 12: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را فراموش کرده ام ولی تو آنرا شمرده ای، و آن را سبک شمرده ام و تو آن را نوشته ای، و آشکارا آن را مرتکب شده ام و تو آنرا پوشانده ای و اگر از آن توبه میکردم حتماً می آمرزیدی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️سلام بر تو مولایی که مؤمنم به حضورت،
و جانافشانم به گاهِ یاریت،
و سرسپردهام به فرمانت.
✨ وَ نُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️ روز ۳۱چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (جمعه)
⏳ ۹ روز مانده به نیمه شعبان
#تا_همیشه_سلام
📎دریافت متن و صوت زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن، با صدای مداحان مختلف
🔘 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
@Elteja
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_مهاجری
#قسمت388
ان شااللهی گفت و دوباره چشمهاش رو بست. لباسهام رو عوض کردم و کنارش دراز کشیدم.
امروز خداروشکر حالم خوب بود و تونستم روزه بگیرم، امیدوارم فردا هم کسی نفهمه، هر چند حس میکنم زینب بهم شک کرده.
چشم هام رو بستم تا موقع سحری بتونم بیدار شم.
این چند روز که اینجاییم عادت کردم خودم بیدار شم، با صداهای بیرون اتاق چشم باز کردم، کش و قوسی به بدنم دادم. لامپ اتاق رو روشن کردم و بقیه هم با روشن شدن اتاق بیدار شدن.
آماده شدیم و پایین رفتیم، قبل از ما زینب و حاج خانم به صدیقه خانم کمک می کردن، وارد آشپزخونه که شدیم، همشون گرم تحویلم گرفتن و جواب سلامم رو دادن. عطر خوش غذای صدیقه خانم فضای کوچک آشپزخونه رو پر کرده، احساس ضعف بهم دست داد.
به کمک سحر و مریم و چند نفر دیگه سفره ها رو پهن کردیم و همه چیز آماده شد.
دور سفره که نشستیم قاشق رو پر کردم و قبل از اینکه دهنم ببرم، سحر با شیطنت گفت
- میگم زهرا ماشاالله چقدر اشتهات باز شده نه به اینکه تا پریروز میگفتی چون روزه نمیگیرم در طول روز میخورم و چند قاشق برام کافیه، نه به دیروز و الان که بیشتر از قبل پر کردی و میخوای بخوری، خبریه؟
حس کردم سحر چیزایی فهمیده، برا اینکه شک نکنه باید مثل روزهای قبل عادی رفتار کنم.
قاشق رو همونجوری تو دستم نگه داشتم تا جوابش رو بدم، لبخند مصنوعی زدم و گفتم
- نه عزیزم چه خبری، الانم میخوام کم بخورم بقیه ش رو نگه دارم بعدا میخورم. اگه دیروز زیاد خوردم چون خیلی گشنه م شده بود.
با اینکه خیلی گشنمه ولی مجبورم مثل قبل کم بخورم، دلم نمیخواد روزه این چند روز رو از دست بدم، دو سه قاشق خوردم و بقیه رو مثل همیشه گذاشتم کنار تا بذارم یخچال.
چون غذا کم خوردم و معده م تقریبا خالیه، یه لیوان پر آب کردم و قرص هام رو خوردم.
از کنار سحر بلند شدم و به آشپزخونه رفتم، به بشقاب غذا که نگاه میکنم وسوسه میشم همین جا همش رو تموم کنم اما نباید با کارهام باعث شم سحر و زینب شک کنن.
چون اگه زینب بفهمه به برادرش میگه، واگه سحر بفهمه به حمید میگه پس بهتره این دوسه روز سختی بکشم و با غذای خیلی کم روزه بگیرم. فکر نکنم کارم اشتباه باشه چون دلم میخواست ماه رمضان روزه باشه حالا که توفیق نشده، حداقل این چند روز رو از دست ندم. بالاخره خدا این روزه رو گذاشته که حال فقرا رو هم درک کنیم، باز من یکم خودم بیچاره اونایی که حتی این چند قاشق رو هم ندارن و تا شب گرسنگی میکشن.
با فکر کردن به فقرا راحتتر میتونم گشنگی رو تحمل کنم. باید چشم از این بشقاب غذا بردارم و پا روی دلم بذارم، تو یه حرکت در یخچال رو باز کردم و داخلش گذاشتم.
سفره رو به کمک هم جمع کردیم و قرار شد بعد از نماز صبح دوباره برگردیم و ظرف هارو بشوریم.
بعداز مسواک و خوندن نماز دوباره پایین برگشتیم و تقسیم کار کردیم، علی آقا با کمک آقا محمد قابلمه هارو به حیاط آوردن و کنار ما گذاشتن تا بشوریم.
حدیث گوشی به دست وارد حیاط شد، بعد از دعوایی که کردیم زیاد دورو برم نیومده، با اینکه معذرت خواهی کرده ولی هر از گاهی که میاد هنوزم تو چشم هاش کینه و نفرت رو میتونم ببینم.
نمیدونم چرا این قدر ازم بدش میاد، با صدای مامان گفتن حدیث سرم رو بالا آوردم.
طبق معمول دوباره از مادرش چیزی میخواست وصدیقه خانم هم با جواب قاطع نه به کارش مشغول شد.
موقع بیرون اومدن از آشپزخونه نگاهش به من افتاد، سرم رو پایین انداختم و محلش نذاشتم.
امیدوارم امروز هم به خیر و خوشی بگذره و بتونم روزه م رو بگیرم، دیروز غذام رو کامل خوردم ولی امروز احتمالا به خاطر کم خوردن غذا شاید یکم برام سخت بگذره..
♥️قسمتاولرماندرحالتایپ
#نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/22659
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_مهاجری
#قسمت389
دیروز غذام رو کامل خوردم ولی امروز احتمالا به خاطر کم خوردن غذا شاید یکم برام سخت بگذره..
سحر با دستش چند قطره آب به صورتم ریخت و این کارش باعث شد از فکر و خیال روزه بیرون بیام، با پشت دست قطره های آب رو از صورتم پاک کردم.
- چیکار میکنی؟
- من یا تو؟ چیه همش تو فکری! این همه ظرف شستم گذاشتم جلوت، رفتی تو فکر و از اونموقع فقط یه در قابلمه رو میشوری!
نگاهی به در قابلمه ی توی دستم کردم، حق با سحره، با خنده گفتم
- خب میخوام تمیزش کنم دیگه ببین چقدر برق میزنه!
یکی از قابلمه های کوچیک رو با کف کرد و دستم داد
- بله دارم میبینم، اون بیچاره اگه زبون داشت الان زیر دست تو دادش دراومده بود
خنده م گرفت و بقیه ی ظرف ها رو آب کشیدم.
بعداز تموم شدن ظرف ها حیاط رو هم آب و جارو کردیم و به اتاق برگشتیم، برای اینکه زیاد احساس گرسنگی نکنم سعی میکنم بیشتر بخوابم با سر و صدای بیرون بیدار شدم، به ساعت روی دیوار نگاه کردم، یه ربع به دوازدهه!
کسی غیر از من تو اتاق نیست، صدای سحر رو از هال میشنوم.
کش و قوسی به بدنم دادم و همونجور دراز کشیده به سقف خیره شدم.
با فکر اینکه روز عید فطر بیاد و جوابم رو به علی اقا بدم و به همراه خانواده ش رسما خواستگاری بیاد کیلو کیلو قند توی دلم آب میشه.
ناخودآگاه خنده روی لبم اومد. حتی از تصورشم ذوق زده میشم حس میکنم این مشهد باعث شد به خیلی چیزا فکر کنم، چه خوب میشه باهم ازدواج کنیم و به مناطق محروم بریم و به نیازمندا کمک کنیم. اون بشه دکتر و منم به بچه ها قرآن و مهدویت آموزش بدم.
حتی فکر کردن بهشم حس خوبی بهم دست میده، قیافه ی علی آقا رو تو کت و شلوار تصور کردم، با قیافه جذاب و مردونه ش که ابهت خاصی داره، با اینکه خیلی مهربونه ولی همه ازش حساب میبرن. امیدوارم همه چیز به خیر و خوشی بگذره و بتونم بعداز عزاداریها با استاد حرف بزنم و بگم که من نمیتونم با پسرش ازدواج کنم.
با باز شدن در از فکر بیرون اومدم و سحر وارد اتاق شد.
- چقدر تنبل شدی پاشو دیگه، حوصله م سر رفت
خندیدم و خمیازه ای کشیدم
- اخه الان که کاری نداریم، روزه هم....
خواستم بگم روزه هم هستیم کم مونده بود خرابکاری کنم، تو لو دادن خیلی مهارت دارم، هیچ وقت نمیتونم کاری رو از مامان و خانم جون پنهون کنم الانم داشتم پیش سحر بند رو آب میدادم.
- روزه؟ مگه تو روزه ای؟
دستپاچه گفتم
- نه نه منظورم اینه تو هم روزه ای بگیر بخواب که ضعف نکنی
چشم هاش رو ریز کرد و نگاهی به صورتم کرد، لبخند دندون نمایی زدم
- چیه خوشگل ندیدی؟
خندید و جواب داد
- چرا دیدم اتفاقا یکی از همین خوشگلا مقابلمه، ولی نمیدونم چرا مثل بچه هایی که یه خربکاری کرده و نمیخواد مادرش بفهمه داره یه چیزی رو قایم میکنه.
دستم رو تکیه گاه بدنم کردم، نشستم و به دیوار تکیه دادم، باید فکرش رو از روزه منحرف کنم.
- میگم خانم جون و حمید کجان؟
فهمید میخوام بپیچونمش و از جواب دادن طفره برم، یه تای ابروش رو بالا داد
- این یعنی اینکه نمیخوای جواب بدی! زهرا الان میرم غذات رو گرم میکنم بیارم بخوری
باید خودم رو عادی نشون بدم
- اصلا فکرشم نکن که بذارم با دهن روزه برام غذا گرم کنی. درضمن الان نمیخورم اشتها ندارم، بمونه یکم دیگه وقت قرص هامه! خودم گرم میکنم.
با اینکه حرفم رو باور نکرده ولی سکوت کرد و حرفی نزد.
بالاخره تونستم تا اینجا خوب پیش برم، وضو گرفتم، قرآن رواز روی ساکم برداشتم و مشغول خوندن جزء بیستم شدم.
سحر هم باگوشیش مشغول شد. خداروشکر زمان زود میگذره.
تقریبا چند ساعتی به اذان مونده، احساس ضعف و سرگیجه بهم دست داد.نگاهی به خانم جون که دراز کشیده، کردم.
آروم چادرم رو سر کردم و به پایین رفتم. کم کم حس میکنم هر از گاهی چشم هام تار میبینه، سرم رو تکون دادم و چند بار چشم هام رو باز و بسته کردم خوب شد.
وارد آشپزخونه شدم ،سحر و زینب و مریم پیش صدیقه خانم نشسته بودن و کمک می کردن، باید سعی کنم زیاد جلوی دید زینب و سحر نباشم.
کمی که کمک کردم تپش قلب هم به سر دردم اضافه شد نمیتونم زیاد بشینم، رو به همه خیلی عادی گفتم
- من میرم اتاق گوشیم جامونده، اگه کاری بود یه تک زنگ بزنین میام
صدیقه خانم با محبت نگاهم کرد وحرفی نزد، مریم هم که حواسش به حالم نیست و گفت
- برو عزیزم ماهستیم
تنها سحر وزینب از حرفم تعجب کردن، چون سابقه نداشته تو این چند روز کمک نکنم و به جاش بگم میرم اتاق، سریع از آشپزخونه بیرون اومدم و به سمت پله ها رفتم. سرگیجه باعث شد چند باری دست به دیوار بگیرم، صدای پا رو که شنیدم سریع دستم رو از دیوار برداشم و آروم به راهم ادامه دادم
- زهرا صبر کن ببینم
با صدای زینب به عقب برگشتم، میدونستم که زینب متوجه میشه. باید هر طور شده نذارم به برادرش بگه
@eshgheasemani