eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.7هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ نگاهی به ساعت روی دیوار کردم، تقریبا یه ربع شش شده! داخل قابلمه آب ریختم و گذاشتم روی گاز تا بجوشه، تا آب به جوش بیاد چند تا ظرفی که داخل آبچکان بود برداشتم و داخل کابینت گذاشتم. موقع بستن کابینت چشمم به یه ظرف کوچک دربسته افتاد، درش رو باز کردم و با دیدن چای به و سیب که خاله مریم داده بود، سریع قوری کوچک چینی رو برداشتم و داخلش کمی از به و سیب و کمی هم گل محمدی ریختم و آب جوش روش ریختم تا دم بکشه! برنج رو آبکش کردم و بعد از اینکه کارم تموم شد، یه لیوان پر از چایی ریختم و با نبات داخل سینی گذاشتم و به حیاط رفتم. کنار حوض نشستم، نگاهی به حوض آبی رنگ که حمید صبح آبش رو عوض کرده بود انداختم. چه آب زلال و پاکی، تا چند روز پیش جلبک های ریزی پایینش بود و حالا الان هیچ خبری از اون کثیفی ها نیس! چقدر خدا تو قرآنش بهمون تاکید کرده که اطرافمون رو با دقت نگاه کنیم و درس عبرتی بگیریم. زمانی که به دنیا اومدیم خدا یه قلب پاک، مثل این آب صاف و زلال نصیبمون کرد، اما گناهامون مثل جلبک های این حوض قلبمون رو کثیف کرد.گاهی وقتا نیازه قلبامونو یه خونه تکونی اساسی بکنیم و این جلبک های گناه رو با دعا و استغفار و توسل به اهل بیت پاک کنیم. به بخار چایی که از داخل استکان بالا میومد، چشم دوختم. کف دستم رو بالای استکان نگه داشتم‌ و گرماش رو حس کردم. تنهایی حوصله سر رفت کاش علی اینجا بود و باهم حرف میزدیم. فکری به سرم زد گوشی رو برداشتم و شماره ش رو گرفتم، دومین بوق که خورد، صدای پر مهر و آرامشش تو گوشم پیچید - سلام سلام عزیزدلم ، خوبی جان دلم؟ لبخندم پهن تر شد - علیک سلام آقا، الحمدلله! صدای شمارو شنیدم خوب شدم، کجایی؟ - تو ماشین منتظر مامان و بابام! الان میریم خونه، تو کجایی؟ - من الان تک و تنها کنار حوض نشستم و با یه استکان چای به و سیب، چشم به در دوختم شاید یکی خبر از شاهزاده ای بر اسب سفید بهم بیاره! - مگه تنهایی؟ - اره مامان و بابا رفتن عید دیدنی، منم تنهایی حوصله م سر رفت - دورت بگردم خانمی! بذار مامان و بابا رو برسونم میام پیشت. مگه اینکه علی مرده باشه تو تنها بمونی! خدا نکنه ای گفتم و بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم.خوشحال از اومدن علی، چایی رو برداشتم و دوباره به قوری برگردوندم تا بیاد و باهم بخوریم. تقریبا یه ربعی از تماسم باعلی گذشته، خودم رو با گوشی سرگرم کردم که صدای ایفون خونه بلند شد. گوشی ایفون رو برداشتم و کسی رو ندیدم - کیه؟ - قاصد خوش خبرم خانم، اومدم از شاهزاده ی سوار بر پرشیا سفید خبری بدم بانو با شنیدن صدای علی لبخند روی لبم نشست و سریع دکمه رو زدم. زیر خورشت رو کم کردم و دو تا چایی ریختم و به حیاط رفتم. با دیدنش که دو شاخه گل و بستنی سنتی دستش بود با عجله پله ها رو پایین رفتم. با دیدنم لبخند پر مهری بهم زد و گل رو به سمتم گرفت - بانو جان حیف که لنگه کفشتون داخل ماشین جانمونده بود ولی خب بدون لنگه کفشتون هم عاشقتونیم. تقدیم با عشق! خندیدم و گل رو ازش گرفتم، کنار حوض روی تخت نشستیم و چایی رو مقابلش گذاشتم و گفتم - چایی خوردن در کنار همسرجان بیشتر می چسبه! - دست گلت درد نکنه! همین که خواستیم بخوریم، کلید داخل قفل چرخید و حمید و سحر وارد شدن، با دیدن ما دوباره شوخ طبعیش گل کرد - خانم جان برگرد بریم، مامان همچین زنگ زد گفت زهرا خونه تنهاست، که دلم به حالش سوخت اما میبینیم که این دوتا اینجا بهشون بیشتر خوش میگذره! با خنده گفتم - خیلی به موقع اومدین، بیاین دور هم باشیم. تازه چایی دم کردم حمید در روبست و پیشمون نشستن، مامان و‌بابا هم اومدن، حیف که خانم جون رو خاله با خودش برده بود. شام رو بدون حضور خانم جون دور هم خوردیم و بعد از رفتن علی کارهامو تموم کردم و به اتاق برگشتم تا بخوابم. ♥️قسمت‌اول‌رمان‌نذرعشق(فصل‌دوم) ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/54106 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ کش و قوسی به بدنم دادم و پتو رو کنار زدم، خیره به سقف چند دقیقه ای تو همون حالت دراز کشیده موندم. این چند روز که حمید و سحر رفتن شیراز، خونه خیلی سوت و کور شده! با اینکه طبقه ی بالا بودن اما جای خالیشون خیلی حس میشه! علی هم که بعد از دوروز اول عید که باهم بودیم خودش رو درگیر درس و کارش کرده و کمتر می بینمش! خمیازه ای کشیدم و بی حوصله سرجام نشستم. گوشی رو چک کردم، مثل همیشه اولین پیام هر روزم از طرف علیه! لبخند کجی گوشه ی لبم نشست، ساعت شش صبح فرستاده،زود بازش کردم - سلام خانمی صبح بخیر! منتظرم تا چشمای قشنگتو باز کنی و جوابم رو بدی تا امروز پر انرژی درس بخونم. دوستت دارم جوابش رو نوشتم - سلام عزیزم، صبح توآم بخیر باشه، چی می شد که این چشما وقتی باز میشن گل روی شمارو ببینن! پیام رو فرستادم و گوشی رو کنار تخت گذاشتم. موهام رو شونه کردم و با کلیپس محکم بستم، صدای صحبت مامان میومد، با فکر اینکه مخاطبش یا باباست یا خانم جون، به هال رفتم. در کمال ناباوری دیدم‌علی با مامان و خانم جون نشسته و گرم صحبتن! خوشحال از حضورش لبخند پهنی زدم و سلام دادم. با شنیدن صدام هر سه برگشتن و جواب سلامم رو به گرمی دادن - کی اومدی؟ چرا بیدارم نکردین؟ علی با محبت نگاهم کرد - نیم ساعتی میشه اومدم، دیگه اینقدر درس خوندم کلافه شدم حلیم گرفتم که صبحانه رو دور هم بخوریم. خانم جون گفت - زهرا جان زود دست و صورتتو بشور، که علی اقا هم گشنشه! چندبار اصرار کردیم ولی گفت منتظر تو میمونه بیای باهم صبحونه بخوریم از این همه محبتی که داره تپش قلبم بالا رفت، سریع چشمی گفتم و برخلاف میلم که دوست نداشتم نگاه ازش بردارم، پا کج کردم و به سمت سرویس رفتم. تو آینه نگاهی به چهره ی لاغر خودم کردم، وضو گرفتم و از سرویس بیرون اومدم. علی حوله رو به سمتم گرفت - صورتت رو خشک کن که شکمم از بس صدا داد خجالت کشیدم. با خنده ازش گرفتم و گفتم - دوست دارم آب وضو خودش خشک بشه، اینجوری ثوابش بیشتره حوله رو اویزون کردم و باهم سر سفره نشستیم. - خونتون نرفتی؟ - چرا رفتم حلیم دادم و چند دقیقه ای با مامان نشستم بعد اومدم اینجا مامان داخل کاسه ها حلیم ریخت و روغن داغ شده و دارچین رو داخل سفره گذاشت. همه مشغول خوردن بودیم که مامان گفت - حمید صبح زنگ زد گفت شب میرسن! - عه.... چه خوب دلم براشون تنگ شده! من گفتم زیاد میمونن مامان یه قاشق از حلیمش رو برداشت و گفت - گفت دوتایی حوصله مون سر رفته! بیشتر جاهای دیدنیشم رفتیم. زیر نگاه پر مهر علی صبحانه رو خوردم و به کمکش سفره رو جمع کردم. ظرفهارو شستم و کنارشون نشستم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ مامان رو به علی گفت - علی جان، عروسی شما تقریبا کی میشه؟ علی کمی روی مبل جابجا شد و گفت - والا اردیبهشت که فکر نکنم، چون امتحان دارم. احتمالا خرداد، فقط باید ببینیم چه تاریخی خوبه! رو به علی گفتم - من دیروز تقویم رو نگاه کردم، میتونیم تو یکی از ولادت ها بندازیم. ولی دلم میخواد نیمه شعبان باشه خانم جون گفت - علی گفت - اخه دلم میخواد نیمه شعبان خونه خودمون جشن بگیریم! به نظرم همون ولادت امام حسین علیه السلام بندازیم، که نیکه شعبان اولین مراسم اهل بیت رو تو خونمون بندازیم. بعد نگاهی به بقیه کرد و گفت - البته اگه همه موافق باشین! - باورم نمیشه یعنی قراره تو خونه ی خودم برای امام زمان جشن بگیریم! علی با محبت نگاهم کرد - اگه دوست داشته باشی بله! تو دلم غوغا بپا شد، لحظه شماری میکنم خیلی زود عروسی رو بگیریم و برای اولین بار پرچم های جشن امام زمان رو تو سر در خونه و داخل خونه نصب کنم - مگه میشه ادم همچین توفیقی نصیبش بشه و دلش نخواد مامان و خانم جون هم موافق بودن، خانم جون گفت - علی اقا، به نظرم بعد از تعطیلات یه سری به صابخونه ت بزن ببین کی کلید خونه رو تحویل میده! علی چشمی گفت و ادامه داد - والا اینقدر کارها بهم ریخته نمیدونم‌چیکار کنم، از یه طرف عروسی زینب و محمد نزدیکه! از یه طرف امتحان خودم و از طرفی هم باید اون خونه رو بریم تمیز کنیم و وسایلارو ببریم، حالا کارهای قبل عروسی هم هست الهی دورش بگردم، چقدر این مدت تو فشاره! اصلا حواسم به اینا نیود و بیخودی میخواستم اصرار کنم شیراز بریم. مامان گفت - خدا کریمه، تنهانیستی پسرم! هممون کمک میکنیم تو فقط الان به درست برس، تمیز کردن خونه و چیدمانش که با خانماست. - ممنون مادرجان، دعا کنین این امتحانمو خوب بدم و تموم شه، اونوقت خیالم راحت میشه! مامان و خانم جون ان شاءاللهی گفتن و تقریبا نیم ساعتی نشست و گفت - اگه اجازه بدین من برم مامان برای نهار تعارفش کرد بمونه ولی علی گفت کارداره! تا کنار در ورودی مامان و خانم جون اومدن و بعد از خداحافظی برگشتن. لبهام آویزون شد و گفتم - خب نهار میموندی، بعد میرفتی دیگه! - عزیزم، دیشب کلا بیدار بودم، برم خونه یه استراحتی بکنم، از بیخوابی چشام میسوزه! این چند روزم زیاد خونه نبودم مامان شاکی شده، برم از دل اونم‌در بیارم لبخند کمرنگی زدم و باشه ای گفتم. حاج خانم حق داره بعد از اون روز که اومده بود تو حیاط چایی خوردیم، مشغول درس و بیمارستانه! تا دم در بدرقه ش کردم، در رو بستم و به خونه برگشتم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ مامان رفت حموم تا دوش بگیره، روی مبل نشستم و دست هام و پشت گردنم قلاب کردم و تکیه دادم. خانم جون با تسبیحش ذکر میگفت، چقدر دلم برا اون روزایی که برا خودم برنامه میریختم تنگ شده! همیشه سعی میکردم ، هر روز تا جایی که میتونم قرآن بخونم و شبها زیارت عاشورا با صدلعن و صد سلام رو میگفتم و دعای استغفار امیرالمؤمنین رو میخوندم، این روزا خیلی بی توفیق شدم. اینجوری فایده نداره باید یه فکر اساسی بکنم، اینقدر سرگرم درس و خیاطی و چیزای دیگه بودم که وقتی برای عبادت نداشتم. محوتماشای خانم جون شدم، یکی یکی دونه های تسبیح رو ذکر میگفت. انگار روی هر مهره ی تسبیح یه دستی می کشید و میفرستاد پیش بقیه! یه چیزی به ذهنم جرقه زد، چی می شد امام زمان هم دست مهربون پدرانه ش رو به سر همه ی ما بکشه و برامون دعای خیر بکنه! یقین دارم حضرت حواسش به ماهست و دست رو سرمون میکشن! خانم جون اینقدر محو ذکر گفتنش بود انگار تو یه عالم دیگه سیر میکرد. گاهی وقتا وجود بعضیا نعمت بزرگیه! باید تا وقتی هستن قدرشون رو بدونیم چون وقتی دفتر عمرشون بسته شه و دعوت خدا رو لبیک بگن دیگه دسترسی بهشون نداری! دلم میخواد برم و محکم بغلش کنم، سنگینی نگاهم رو حس کرد، لبخند شیرینی زد. از جام بلند شدم و تو یه حرکت بغلش کردم - الهی دورتون بگردم، فدای اون ذکر گفتنتون بشم! دستش رو پشت گردنم گذاشت و سرم رو بوسید - خدانکنه مادر! الهی که خوشبخت بشی دخترم از بغلش جدا شدم - اگه شما دعا کنین، حتما خوشبخت میشم. ان شاءاللهی گفت و دوباره مشغول گفتن ذکر شد. همونطور که دستش تو دستم بود گفت - زهرا مادر بعداز ظهر میای بریم خونه م، میخوام طبقه ی بالا رو تمیز کنم. - اره قربونت بشم، مگه میشه نیام. صدای زنگ گوشیم بلند شد، ببخشیدی گفتم و از روی اپن گوشی رو برداشتم. با دیدن شماره علی سریع تماس رو وصل کردم. - الو جانم - سلام خانم خوبی؟ - سلام عزیزم، الحمدلله. پس نخوابیدی؟ - نه با مامان نشسته بودیم، گفت بهت بگم نهار بیای اینجا! - باشه، چشم. فقط علی جان من بعدازظهر به خانم جون قول دادم برم خونشون تمیز کنم - اشکال نداره، منم میام سه تایی میریم. اماده شو چند دقیقه ی دیگه جلو درتونم! باشه ای گفتم و تماس رو قطع کردم. برگشتم و با دیدن مامان که موهاش رو خشک می کرد گفتم - مامان علی اقا زنگ زد گفت نهار برم اونجا - باشه مادر رو به خانم جون گفتم - علی اقا گفت بعداز ظهر خودم میبرمتون خانم جون باشه ای گفت و به سمت اتاق رفتم و ازبین لباسهام، یه تونیک فیروزه ای رنگ نخی و روسری فیروزه ایم رو برداشتم. لباسهام رو عوض کردم، چادر ساده مشکیم رو سر کردم. گوشی رو داخل کیفم گذاشتم و بعد از خدا حافظی از مامان و خانم جون بیرون رفتم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ کفش هام رو پوشیدم و تا در رو باز کردم دیدم علی به دیوار تکیه داده و با پاش یه سنگ ریزه ی کوچیکی رو داره بازی میده! با سلامم نگاه از سنگریزه برداشت و لبخند پهنی زد - علیک سلام، کجایی خانم! خیلی وقته منتظرم. - ببخشید دیگه، شما اقایون فقط یه بلوز و شلوار می پوشین و تمام، ما خانما مانتو، روسری، شلوار و .... نذاشت ادامه بدم - باشه خانم، من تسلیمم! بریم سوپرمارکت من یه کم وسایل برا خونه بگیرم بعد بریم خونه چشمی گفتم و همونطور که میرفتیم گفت - مامان می گفت عروسی زینب و محمد رو ولادت حضرت زهرا می گیرن با خوشحالی گفتم - عه....جدی میگی؟ پس وقت زیادی نداریم! - اره، ولی زهرا از شانسم همه مراسما نزدیک امتحانم افتاده. به کل قاطی کردم نگاه محبت امیزی بهش کردم - نگران نباش، من بهت ایمان دارم. تو اینهمه مدت تموم تلاشتو کردی، مطمئنم رتبه ی بالایی میاری! توکل به خدا کن. هر چی قسمت باشه همون میشه با سر تأیید کرد، وارد سوپرمارکت شدیم، علی با فروشنده دست داد و سلام احوالپرسی کرد، دوتا دلستر و یه دوغ برداشت، رو بهم گفت - هر چی دوست داری بردار! وقتی دید چیزی برنمیدارم، خودش چند تا خوراکی که دوست داشتم برداشت و همه رو حساب کرد. از سوپر مارکت که بیرون اومدیم دلخورگفت - چرا هیچی برنداشتی؟ - خب چیزی لازم نداشتم عزیز من - مدیون منی اگه چیزی دلت بخواد و نگی! من دوست دارم برات خرید کنم ، پس لطفا بعد این قبل اینکه من بگم خودت بردار - من قربون اون اخم مردونه ت بشم، چشم لبخند پهنی روی صورتش نشست - چشمت روشن به دیدار مولا. کلید رو داخل قفل چرخوند و در باز شد. وارد خونه شدیم. سلام دادیم و به سمت مامان رفتم. با دیدن قابلمه پر از دلمه خوشحال شدم، خیلی وقت بود دلمه نخورده بودم. - وای مامان چقدر هوس دلمه‌کرده بودم با خنده گفت - نوش جونت عزیزم. خوب شد اومدی! علی سفره و زیر انداز رو برداشت و به هال برد، چادر رو از سرم باز کردم و آویزون کردم. در باز شد و حاج اقا از اتاقشون بیرون اومد - سلام اقاجون خوبین؟ - سلام باباجان، عروس گلمو ببینم حالم خوب میشه! خوبی دخترم؟ تشکری کردم و دلستر هارو به همراه دو سه تا قالب یخ کوچک داخل پارچ ریختم و وسط سفره گذاشتم. رو به علی گفتم - جای زینب خیلی خالیه کاش امروز ببینمش! مامانش گفت - زینب قراره شب بیاد زهراجان، بیچاره پوست و استخوان شده از بس یه پاشراینجاست یه پاش اونجا! - ان شاءالله به سلامتی میرن سر خونه زندگیشون، بعدش یه استراحت اساسی میکنه! ان شاءاللهی گفت و سر سفر نشستیم. علی قابلمه رو اورد و پیش مادرش گذاشت و کنارم نشست. نهار خوشمزه ای رو دور هم خوردیم و ظرف هارو به کمک علی شستم. ✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش 😊 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
a-omoorate-ghamet.mp3
2.48M
حجت الله علی حجج الله بی تو والله نبود نبی الله عالم از صولت تو متحیر کوچه شد خیبر و تو اسد الله فاطمه یار علی فاطمه دلدار علی 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 53 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 53- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَشْعَلُ الْكَرْبَ وَ يُرْضِي الشَّيْطَانَ وَ يُسْخِطُ الرَّحْمَنَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 53: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که دل را میمیراند، و آتش مشکلات را می افروزد، و شیطان را خشنود و خدای رحمان را به خشم می آورد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ نگاهی به عقربه های ساعت که چهار رو نشون میداد کردم، تقریبا یک ساعتی میشه علی خوابیده، اروم تکونش دادم - علی جان! - هوم! - نمیخوای بیدار شی؟ آروم چشماشو باز کرد و کش و قوسی به بدنش داد - ساعت چنده؟ - چهاره! اگه تو خوابت میاد بخواب. من و خانم جون با تاکسی میریم کش و قوسی به بدنش داد و نشست. خمیازه ای کشید و گفت - نه خودم میبرم. شرمنده تنها موندی! این قدر خسته بودم نمیتونستم چشامو باز نگه دارم لبخندی به روش پاشیدم - اشکال نداره، منم اگه شب بیدار بمونم، کل روز کسل میشم. تا دست و صورتتو میشوری من برم زیر سماورو روشن کنم بامحبت نگاهم کرد و باشه ای گفت. از اتاق بیرون اومدم و با دیدن نرگس که تنها جلوی تلویزیون نشسته بود و شبکه پویا نگاه میکرد گفتم - نرگس جون چرا نخوابیدی - خوابم نمیاد، صبح دیر بیدار شدم. پا کج کردم و به سمت آشپزخونه رفتم. داخل سماور آب ریختم و زیرشو زیاد کردم، شماره خانم جون رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم. طولی نکشید صداش تو گوشم پیچید - سلام زهرا جان، خوبی مادر؟ - سلام خانم جون، خوبم خداروشکر، خواب بودین؟ - اره مادر، تازه بیدار شدم. کی میاین؟ نگاهی به علی که وارد آشپزخونه شد کردم. - یه چایی بخوریم نیم ساعته میایم. باشه ای گفت و خداحافظی کردم. علی در یخچال رو باز کرده بود و از داخل ظرف دوتا آلو خشک برداشت و یکیش رو به من داد - بیا بخور، عاشق الوهای خشک شده مامانم. خیلی خوشمزه ن! ازش گرفتم و مشغول خوردن شدم، حاج خانم از اتاق بیرون اومد و با دیدن ما دوتا در حال خوردن خندید و گفت - زهراجان، یکم میوه بشور، الان حاجی هم میاد. چشمی گفتم و سیب و خیار رو از داخل یخچال برداشتم و شستم. علی هم بشقاب های میوه رو از داخل کابینت برداشت. چایی رو دم کردم و بعد از خوردن میوه و چایی اماده شدم و بعد از خداحافظی به سمت خونه رفتیم. علی جلوی در نگه داشت وگفت - من تو ماشین منتظر میمونم، برو یه سری به خونه بزن، زود بیاین! باشه ای گفتم و کلید رو از داخل کیف بیرون آوردم، تاخواستم در رو باز کنم یه ماشین دنا سفید کنار درمون نگه داشت. به خیال اینکه از مهمونای همسایه ست، کلید رو داخل قفل چرخوندم و در باز شد. - خانم فلاح، یه لحظه! سرچرخوندم و به شخص روبروم نگاه کردم، یه پسر جوون که تیپ اسپرت زده بود، قیافه ش خیلی به نظرم آشناست، هر چی به مغزم فشار آوردم نتونستم یادم بیارم. نگاهی به داخل ماشینش کرد، چشمم به شخصی که داخل ماشین نشسته بود افتاد. تپش های قلبم یهو بالا رفت . از دیدنش شوکه شدم و دست هام شروع به لرزیدن کرد و کلید از دستم افتاد. ✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش 😊 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ علی با دیدن حالم سریع پیاده شد و به سمتم اومد - خوبی زهرا؟ با سر تایید کردم، چشمامو بستم و تموم اتفاقاتی که پارسال افتاده بود مثل فیلم از جلوی چشم هام رد شد. چندباری نفس عمیق کشیدم، شاید کمی از تپش های قلبم کم بشه. - همین جا بشین، بذار برم آب بیارم. بدون اینکه به سمت ماشین دنا نگاه کنه، سریع وارد خونه شد تا لیوان آبی بیاره! دلم نمیخواد حتی به سمت اونا نگاه کنم، - حالتون خوبه، خانم؟ چی شد یهو؟ انگار زبونم قفل شده بود، در ماشین قسمت شاگرد باز شد - زهرا.... با اینکه بخشیدمش اما هنوزم با دیدنش استرس به جونم میفته، من تازه دارم آرامش رو تو زندگیم حس میکنم نمیخوام دوباره اتفاقی تو زندگیم بیفته! راننده به کمک مهسا رفت و از پشت ماشین ویلچری رو بیرون آورد و کمکش کرد تا روش بشینه. - حامد میشه مارو تنها بذاری؟ پسری که فهمیدم حالا اسمش حامد بود، ویلچر رو آروم به سمتم هدایت کرد و برگشت تو ماشین نشست. - میدونم ازم بدت میاد، اما خواهش میکنم بذار باهات حرف بزنم. مامان و بابام خبر ندارن اومدم اینجا، وقت زیادی ندارم. حامد رو با هزار اصرار و التماس کشوندم اینجا، خواهش میکنم زهرا به حرفام گوش کن! نگاهی به چشمای پر از اشکش کردم، دیگه از اون مهسای مغرور و خودخواه خبری نیست، بلکه اونی که الان مقابلمه، یه دختر مظلوم و بیچاره ست. علی و مامان هر دو بیرون اومدن، همین که نگاه علی به مهسا افتاد، رگ کردنش باد کرد و سیبک گلوش به شدت بالا و پایین شد - برا چی اومدی اینجا، یادت رفته چه بلاهایی سر زنم اوردی؟ دست علی رو گرفتم تا ارومش کنم - علی جان، خودتو کنترل کن، من حالم خوبه بدون اینکه نگاهم کنه، انگشت اشاره ش رو به سمتش گرفت و ادامه داد - اگه یه بار دیگه یه قدمیِ زهرا ببینمت اون کاری رو که نباید انجام میدم. این مدت به قدر کافی بلا سرش اوردی، چی میخوای از جونش؟ ببینش بازم با دیدنت حالش بد شد مهسا با التماس نگاهم کرد و گفت - باور کن زهرا من نیومدم بلایی سرت بیارم، من چوب کارایی که کردم و خوردم. فقط میخوام باهات حرف بزنم. فقط چند دقیقه بهم مهلت بده و به حرفام گوش کن. وقت زیادی ندارم مامان حالم رو پرسید و کمک کرد آب رو بخورم. من مهسا رو بخشیدم اما دیدنش دوباره حالمو بد کرد. خانم جون هم بیرون اومد تا ببینه چه خبره! پسری که همراه مهسا بود با دیدن حال مهسا پیاده شد و به سمتمون اومد، دست مهسا رو گرفت - مهساجان بیا بریم، الان بابا و مامان بفهمن برا من شر درست میشه ها! ✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش 😊 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌