eitaa logo
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۳۴ من متولد ۶۷ هستم، در سن ۲۹ سالگی با همسرم آشنا شدم، اون موقع همسرم نه شغل ثابتی داشتند نه خونه و ماشین و... ۳ ماه بعد از آشناییمون در آبان ماه سال۹۶ توی مسجدجامع شهرمون توسط امام جمعه عقد شدیم، شوهرم اونجا ازم خواستن براشون آرزوی شهادت کنم، من هم براشون دعا کردم😢 یک ماه بعد عقدمون همسرم برا سپاه معرفی شدند و کاراشون رو انجام دادند و ما در اول فروردین ۹۷ یه جشن کوچولو خونه پدرم گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگی خودمون😍 ۱۴ فروردین شوهرم برا دوره پاسداری به قم و بعد تهران رفتند که دو هفته دوره بودند و یک هفته میومدن خونه تا ۱۰ ماه... من دو ماه بعد عروسی باردار شدم ۱۸ ام بهمن ماه فاطمه ساداتم دنیا اومد، بارداری سختی داشتم ویار شدید، شوهرم پیشم نبود و تقریبا کل بارداریم ایشون در رفت و امد دوره پاسداری بودند و من ماه آخر بارداری دچار مسمومیت بارداری و فشارخون بارداری شدم که به علت اضافه وزن زیاد بود، ماه آخر رو تقریبا بیمارستان بستری بودم تا اینکه فشارم به ۱۸ رسید و در هفته ۳۸ بارداری ختم بارداری زدند و سزارین شدم. بعد از دنیا اومدن دخترم، شوهرم دیگه دوره شون تموم شد و الحمدالله تو شهر خودمون خدمت به کار شدند. دخترم ۹ ماهش بود که متوجه شدم تاریخ دوره ام عقب افتاده و دوباره باردار شدم، برام سخت بود چون بارداری قبلیم خیلی بهم سخت گذشته بود، ولی اینبار هر روز وزن میکردم که اضافه وزن و فشار خون بارداری نداشته باشم و پسرم سید حسن در ۶ مرداد ۹۹ دنیا اومد، فاصله سنی دخترم با پسرم ۱۸ ماه بود و برام کمی سخت شده بود ولی با کمک مادرم الحمدالله دوره سخت هم تموم شد و بچه ها باهم هم بازی شدند. وقتی سخنرانی رهبری در مورد فرزندآوری رو دیدیم تصمیم گرفته بچه سوم رو باردار بشیم، چون بارداری بدی دارم و ویار سنگین و بد، اول چله زیارت عاشورا گرفتم و مهرماه سال قبل باردار شدم و حنانه خانمم خرداد امسال به دنیا اومد😍... همزمان با بارداری حنانه، خدا هدیه ای همراهش بهمون داده که ازش ممنونم. ما چون صاحبخونه میخواست عید پسرش رو داماد کنه خونه رو لازم داشت و ما هم دنبال خونه می‌گشتیم، رهن و اجاره ها خیلی زیاد بودند و من هر روز تو دیوار دنبال خونه بودم و خیلی نگران، تا اینکه شوهرم این خبر خوش رو بهم دادند که خونه سازمانی نوبتمون شده😍😍 اینم شیرینی جنین توی شکم بود که قربونش برم. خدا به لطف این بچه ها همیشه حواسش بهمون بوده و هست... راستی بعد از دنیا اومدن سید حسن تونستیم به لطف خدا ماشین بگیریم و ان شاءالله خدا کمک کنند که همه اجاره نشین ها صاحب خونه بشن و ما هم از اجاره نشینی دربیایم🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی طاقت دوری برادرت رو نداری.😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۳ماه از ازدواجم نگذشته بود که متوجه شدم باردارم. خیلی ناراحت شدم، چون حرف دیگران خیلی برام مهم بود. هنوز اثر حرف ها و حدیث ها بود که چرا تو سن کم ازدواج کردی؟؟؟؟ هر کاری کردم سقط کنم، نشد. این در حالی بود که همسرم خیلی خوشحال شده بود از بارداریم... سختی های دوران بارداریم گذشت. اما پچ پچ ها و تمسخرها رو میشنیدم که بچه داری هم مسخره بازی شده ... خدا بهم یه فرشته داد. یه فرشته ای که تو فامیل به جرات میگم مثلش نیست، از لحاظ اخلاق و حجاب و ... دخترم خیلی عالی بود نه اذیت میکرد نه گریه میکرد. خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم خانم شد تو سن دوسالگی که بچه ها فقط سرگرم بازی هستن دخترم کمک حالم بود. دوسالش که بود، باردار شدم، اینقدر ناراحت شدم که دوست داشتم بمیرم، تازه حرف و حدیث ها تمام شده بود و کسی چیزی نمیگفت. جرات نداشتم بگم باردارم. تا ۴ماه به کسی چیزی نگفتم، ولی وقتی فهمیدن دوباره پچ پچ ها شروع شد. احساس تنفر میکردم از خودم... دوران سخت بارداری گذشت و پسرم به دنیا اومد. برخلاف بچه ی اول خیلی اذیت میکرد، سر همه چی اذیت شدم. هر کس یه نظری می داد. همه شده بودن معلم اخلاق... الحمدالله پسرم هر چه بزرگتر شد، عاقل تر میشد. از حرف هایی که میشنیدم خیلی ناراحت میشدم حتی دیگه جلوی خودمم میگفتن و میخندیدن. سال ۸۹ بعد از به دنیا اومدن فرزند دومم تصمیم گرفتیم که راه مطمئنی رو انتخاب کنیم و فعلا بچه دار نشیم. خیلی پرس و جو کردیم و عمل وازکتومی یا عقیم سازی آقایون رو پیشنهاد کردن و شروع کردیم به تحقیق که آیا عوارض داره؟! و یا اینکه قابل برگشت هست؟! و دکترا هم گفتن هم قابل برگشته و هم هیچ عوارضی نداره و با خیال راحت دنبال کارها افتادیم و صرفا با پرداخت هزینه ویزیت دکتر و کاملا رایگان این عمل رو همسرم انجام دادن... دکتر گفت به هیچ عنوان تا ۳ ماه رابطه نداشته باشین و مراقبت کنید تا عمل با موفقیت انجام بشه و من هم خوشحال از اینکه دیگه نگرانی و استرس ندارم، ولی خوشحالیم زیاد طول نکشید. همسرم همش می‌گفت احساس بدی پیدا کردم و ما قطع نسل کردیم و من دلداریشون میدادم که این طور نیست و قابل برگشته... با صحبت های حضرت آقا و همسرم، دلم میخواست دوباره بچه دار بشم. من و همسرم با هم صحبت کردیم و چهارسال بعد از عمل، پیگیر عمل وازووازستومی یا عمل برگشت شدیم و با صحبت هایی مواجه شدیم که زمانی که میخواستیم عمل وازکتومی رو انجام بدیم برعکسش رو شنیدیم. دکتر گفت شانس بعد از عمل برای باروری زیر ۳۰ درصد هستش و هزینه ی گزافی داره و هیچ تضمینی نیست که دوباره باروری صورت بگیره. من و همسرم ناراحت و پشیمون از کاری که قبلا انجام داده بودیم تا مدت ها حالمون بد بود ولی بعد یه مدت واقعا دلمون بچه میخواست رفتم دنبال عمل برگشت و با ۱۰ میلیون هزینه این عمل انجام شد دوره ی نقاحت ۴۰ روز بود. بعد از عمل بازگشت آزمایش اول رو که دادیم، الحمدالله اسپرم وجود داشت و نور امیدی تو دلمون روشن شد و خوشحال از اینکه عمل برگشت با موفقیت انجام شده ولی تو آزمایشات بعدی دچار شک شدیم چون به حد باروری نرسیده بود و آزمایشات متعدد با هزینه های زیاد... ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
تا یک دکتر آب پاکی رو ریخت روی دستمون که لوله های منی بَر وقتی از یک قسمت دچار قطعی بشن، مسدودی ایجاد میکنن و از هر ۱۰۰ نفر شاید یکی شانس بیاره چون عمل برگشت یک عمل خیلی ظریف و میکروسکوپی هستش و بخیه ها باعث مسدودی میشن و شما هیچ وقت به طور طبیعی باردار نمیشین... من و همسرم ناراحت و سخت پشیمون از کاری که کردیم به درگاه خدا توبه کردیم و خودمون رو سپردیم به خدا و ائمه... گفتیم خدایا خودت بهمون به طور طبیعی بچه بده که تو دردسر فرزندآوری نیفتیم... روز به روز عطش ما برای بچه بیشتر میشد و دریغ از یک بار بارداری... به بزرگی خدا ایمان داشتیم و داریم ولی هر خطایی یه تنبیهی در پی داره دو سال تمام در حسرت فرزند بودیم تا سال ۹۶ به همسرم پیشنهاد iui دادم و ایشون قبول کردن و دکتر رفتیم و ۳ میلیون هزینه ی iui دادیم و با کمال خوشحالی که دیگه میشه و تمام و این مدت همش حس شعف داشتیم که داریم دوباره بچه دار میشیم. ولی بعد ۱۴ روز که آزمایش دادم به قدری داغون شدم که اومدم خونه و فقط گریه کردم. با دکتر مردان مشورت کردیم و گفت شما فقط به روش ivf که اونم فقط ۳۰ درصد امکان داره باردار میشید. خیلی ناراحت و سر خورده بودم و پشیمون از کاری که کردم. رفتیم دنبال آزمایشات ivf... هزینه ی آزمایشات و عکس رنگی و سونو هایی که دادم اون موقع تقریبا ۳ تومن شد وقتی آزمایشات رو به طور کامل انجام دادیم. دکتر یک سری دارو برام نوشت که تخمک گذاری انجام بشه هر ۴ روز ۱۸۰۰۰۰۰ تومان هزینه آمپول ها و هربار دارو هم ۴۰۰ تا ۵۰۰ میشد که باید طی ۲۸ روز مرتب آمپول دارو مصرف میکردم و میزدم بماند که این آمپول ها و داروها چه آسیب های جسمی که به من وارد کرد. وقتی به طور کامل داروها رو گرفتم، مرتب باید سونو میشدم تا ببینم چند تا تخمک آزاد کردم هر بار سونو هم میدادم ۸۰ تومن هزینه سونوهام بود. روز پانکچر فرا رسید که ۱۴ تا تخمک گرفتن و از ۱۴ تا تخمک فقط دوتا برای لقاح خوب بود بعد از این همه هزینه و دارو گرفتن فقط دوتااااااا. چون هزینه ی پانکچر ۶ میلیون بود و اینکه تخمک فقط ۲ تا داشتم یعنی فاجعه... یعنی تمام مراحلی رو که انجام دادم و هزینه کردم اگر موفقیت آمیز نبود، باید تکرار میکردم. بعد از عمل پانکچر چون همراه بیهوشی بود وقتی به هوش اومدم دکتر اومد بالاسرم و گفت همسرتون آزمایش اسپرمشون صفر بوده و این یعنی خراب شدن تمام امیدهای من و دوباره از همسرتون نمونه گرفتیم، اگر صفر شده باشن، مجبوریم ایشون رو هم عمل کنیم. الحمدالله در آزمایش بعدی اسپرم وجود داشت و لقاح انجام شد و ۲ جنین بلاست تشکیل شد و دکتر تاریخ دادن برای عمل هیستروسکوپی یا خراش رحم که ۳۰۰ تومن هزینه همون خراش بود که با خونریزی و درد زیادی انجام شد و ۵ روز بعد تاریخ انتقال دادن برای ۵ روز بعد... الحمدالله رب العالمین عمل انتقال هم انجام شد و مبلغ انتقال هم ۲ میلیون هزینه برداشت و بعد از ۱۴ روز آزمایش دادن جواب آزمایشم مثبت شد تو این ۱۴ روز باید هر روز صبح و ظهر و شب آمپول و شیافت که همشون خارجی و هر آمپول ۳۰۰ تومن بود میزدم. و بعد از مثبت شدن این پایان کار نبود. تا ماه سوم دکتر گفتن باید روزی ۲ تا آمپول که هر آمپول هزینه ش تقریبا ۴۰۰ تومان بود میزدم و آمپول ها سخت گیر میومدن و دکتر استراحت مطلق داد. تو ۶ هفته الحمدالله قلب جنین تشکیل شد و چون ivf کرده بودم، مرتب سونو میدادم و آزمایش و اکوی قلب جنین و آنومالی و ان تی آزمایش ۳ مرحله ای و آزمایش ۲۴ ساعته و... که هر بار با هزینه های گزافی روبرو میشدم. فقط همه میگفتن ivf هستی باید مرتب چک بشی و هر بار با چشم گریان مطب رو ترک میکردم چون اصلا نمیگفتن جنین سالمه یا نه و فقط آزمایش مینوشتن. با وجود همه ی سختی ها، الحمدلله فرزند سومم سالم به دنیا آمد. یکی از جنین ها هم فریز شده که هر ساله هزینه ی فریز رو باید پرداخت کنیم. عزیزان من به خاطر حرف مردم، خودم با دست خودم همچین دردسری رو درست کردم. از عوارض این داروها بگم که دچار کیست رحمی شدم. با اینکه من قبلش عکس رنگی داده بودم و هیچ مشکلی نداشتم. خانما خواهرانه میگم اصلا سراغ این روش ها نرین. زمان بستن همه چی رو خیلی عادی جلوه دادن ولی همش دروغ بود. الان متوجه شدم که بچه ها اصلا مانع پیشرفت نیستند. متوجه شدم که نباید به حرف دیگران اهمیت داد. جالبه بدونید کسایی که مسخره میکردن خودشون بعد از من، شروع کردن به فرزند آوری، با اختلاف دو سال ولی دیگه هیچ کس اونا رو مسخره نمی‌کرد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۴۰ سال ۵۵ بدنیا اومدم و شدم اولین دختر خانواده، در حالی که یه برادر ۲ سال بزرگتر از خودم داشتم. اون زمان همه دست کم ۷ تا ۸ تا بچه می‌آوردن، پدر من اعتقاد داشت بچه ۱ پسر و ۱ دختر کافیه یعنی قصد داشتن بعد از من بچه دار نشن که همون موقع مادرم خواهرم رو باردار بود و خواهرم با سال‌ ونیم اختلاف سنی از من بدنیا اومدن و بعدها سال ۶۴ خواهر کوچکترم. کودکی و بخشی از نوجوانی ما با جنگ سپری شد، یادمه همیشه میگفتن شما بچه اید و دلتون پاکه و برای آزادی اُسرا دعا کنید. سال ۷۰ تازه سال دوم دبیرستانم رو آغاز کرده بودم و در حال درس خواندن بودم که مادر و خواهر همسرم برای خواستگاری اومدن. فکر میکردم مثل چند خواستگار قبلی رد میشن یا مثل دخترخاله و دختر دایی های بزرگترم باید چندسالی خواستگار رد کنیم اما همه چیز خوب رقم خورد در واقع هیچ دلیلی برای رد کردن نداشتیم. از اقوام نه چندان دور بودن خانوادها به خوبی همدیگه رو میشناختن و همه جا و همه کس از همسرم و خانوادشون بخوبی یاد میکردن. ایشون آزاده بودن و ۱سالی می شد که به وطن برگشته بودن و به تازگی استخدام و کارمند شده بودن(دهه ۷۰ شغل کارمندی از حقوق پایینی برخوردار بود و کمتر کسی دختر به کارمند می داد،پدر من ایشون رو خوب میشناختن و قضیه درآمد و حقوق براشون مطرح نبود و تصمیم خودشون مبنی بر ازدواج من رو گرفتن) آبان سال ۷۰ عقد و بهمن عروسی کردیم عروسی ما و عروسی برادرشوهر و خانمش باهم برگزار شد. یکی از دلایل، صرفه جویی در هزینه ها بود، چون پدر همسرم سال ۶۱ شهید شده بودن و برادر بزرگترشون هم یکسالی می شد فوت شده بودن و همه هزینه ها با خودشون بود. یک ماه بعد باردار شدم، این بارداری هر دو خانواده خیلی خوشحال کننده بود. آذر ۷۱ در حالی که باران شدیدی می بارید، زایمان کردم و اولین فرزند من فاطمه خانم ۲ روز مانده به تولد حضرت فاطمه زهرا پا به دنیا گذاشتند. تا ۶ سالگی فاطمه در منزل مادرشوهرم بودیم. خونه ی پر رفت و آمدی بود. برادر شوهرهای کوچیکتر داشتم، دانشجو و سرباز بودن و خواهر شوهرهای متاهل و بچه دار که رفت و آمد زیادی داشتن و بقیه ی فامیل که از شهرهای دیگه حداقل هفته ای یکبار می اومدن. توی اون خونه کار های زیادی بود که من و هم عروسم از صبح باید بیدار می‌شدیم و انجام می دادیم البته اون کارها با تمام سختی هاش آموزنده بود و باعث خوشبختی مان شد. مادرشوهرم به تهیه نهار و شام خیلی اهمیت میدادن و در کنارش نکات زیادی از خانه داری و همسرداری و گرم نگه داشتن کانون خانواده به ما یاد می دادن. اون سالها همسرم زمینی خریداری کردن و ذره ذره با قناعت و هزینه های هوشمندانه یک خونه ساختیم‌. چندسال بعد از فاطمه دوباره تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم که به آسانی بار قبل رقم نخورد، آزمایشات و ویزیت های زیادی انجام شد و حتی دکتر گفتن دیگه بچه دار نمیشیم. با امید و توسل به خدا و ائمه ناامید نشدم. کلی وزن کم کردم و داروی عطاری مصرف کردم و در نهایت باردار شدم. پاییز ۷۸ با اینکه خونه نیمه کاره بود اساس کشی کردیم و با حداقل امکانات زندگی رو تو خونه جدید آغاز کردیم. دخترم توی محله ی جدید آغاز به تحصیل در دبستان کرد و یک شب خیلی سرد دخترقشنگم زهرا خانم بدنیا اومد. یه دختر خیلی زیبا و دلبر بود. بشدت کولیک داشت و گریه میکرد و وزن نمیگرفت. ما برخلاف شعار "دوتا بچه کافیست" فکر می کردیم و با اطمینان فرزند سوم رو میخواستیم. سال ۸۰ دختر سومم نرگس خانم بدنیا اومدن. فرزند سوم باعث برکات مادی و معنوی زیادی شد و سیل برکات خدا رو بخوبی حس می کردم. خونه ای که دو سه سال به حالت نیمه کاره توش زندگی می کردیم با ورود نرگس خانم کاملِ کامل شد. بعد از اینکه برادرشوهر کوچیکه هم ازدواج کردن و به شهر دیگری رفتن، مادرشوهرم نمیتونستن خونه تنها بمونن و از طرفی بیماری که سالها پیش داشتن دوباره داشت خودش رو نشون می داد. همسرم اعتقاد داشتن بخاطر جایگاه بالایی که مادر دارن نباید واسشون بین بچه ها نوبت و تاریخ و هفته تعیین بشه خیلی اوقات خونه ی ما بودن(چون پیش ما راحتترن بودن و ما هم از بودنشون خوشحال بودیم) و بعضی اوقات خونه ی بقیه فرزندانشون. نرگس یک ساله بود و تو این مدت هیچی عادت ماهانه نشده بودم. به ماما مراجعه کردیم و از حالاتم گفتم، تست بارداری تو مطب گرفت، ماما سرش رو تکون داد و مثبت شده بود. اون لحظه انگار دنیا به چشمم کج شد. ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۴۰ بارداری چهارمم ناخواسته اتفاق افتاد و هضم این قضیه خیلی سخت بود. از بس شوکه بودم به ماما گفتم یه راه حل برای سقط پیش پام بذار و همسرم گفت حالا بیا بریم و برگشتنی ۲ تا فرش خریدن تا دلم رو بدست بیارن و دی ماه سال ۸۲ دختر چهارمم مریم خانم بدنیا اومدن. سالهای زیادی با داشتن بچه های کوچیک به سختی سپری می شد اما کاش فقط سختی بچه داری بود چون این سختی خیلی شیرینه، امان از روزی که سلامتی به خطر بیوفته... سال ۸۴ همسرم درگیر بیماری سرطان شدن و جراحی انجام دادن و چندین جلسه شیمی درمانی و با انرژی و روحیه بالایی که داشتن و توکل به خدا توسل ائمه سلامتی شون رو بدست آوردن. در مورد نکات تربیتی و فرزندپروی و همکاری ها، وقتی که بچه ها کوچیک بودن، همسرم عصرها بچه ها رو با خودشون میبردن بیرون تا من بتونم به کارهای خونه برسم. همیشه از کتابخوانه مدرسه دخترم کتاب های فرزندپروری و تربیتی می گرفتم و مطالعه می کردم. از سال ۸۶ که دختر کوچیکم ۴ ساله بود و به اصطلاح از آب و گل دراومده بودن و فرصت فراغت بیشتری برای خودم داشتم و جلسه قرآن و باشگاه میرفتم. همسرم از سال ۹۰ یک جلسه قرآن خانگی برپا کردن تا انس با قرآن بچه ها بیشتر بشه، هر شب بصورت خانوادگی قرآن قرائت می کردیم.(جلسه به خونه و خانواده محدود نبود هرجا مهمانی و مسافرت و تفریح می رفتیم، جلسه قرآن شبانه برگزار میشد و بی نهایت برکات مادی و معنوی ازش دیدیم.) همسرم،بچه ها رو به حفظ قرآن تشویق می‌کردن و جایزه براشون طلا و... میخریدن معتقد بودن همونطور که کار بد تنبیه میشه، کار خوب باید تشویق بشه تا به فراموشی نره. حتی به بچه‌های فامیل که نماز اول وقت میخوندن جوایز نقدی می‌دادن. فرزندانم حسابی درس خوندن و رشد کردن و رتبه برتر کنکور شدن. بهترین دانشگاه ها و رشته ها تحصیل کردن. دخترهام پزشک و روانشناس و مدرس زبان شدن. دوتا دخترهای بزرگم همزمان با تحصیل ازدواج کردن و بچه دار شدن‌ و شیرینی نوه دار شدن رو تجربه کردیم. الان خیلی خوشحالم که به شعار "دوتا کافی است" اهمیت ندادیم. همیشه از اینکه خداوند دختر های سالم و عاقل و با ایمان بهم داده شاکرم. همسرم طی این سال ها چندبار دیگه دچار اون بیماری شدن، عمل های جراحی متعددی انجام دادن، جلسات زیادی شیمی درمان شدن و در نهایت در پاییز سال ۱۴۰۲ هفته ی اول مهر ماه فوت شدن😭. ازتون میخوام اگر این تجربه فرزند آوری و فرزند پروری براتون جالب بود برای همسرم فاتحه بخوانید یا صلوات بفرستید. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۴۱ من متولد ۶۳ هستم و فرزند پنجم و دختر اول بعد از چهارتا پسر... البته یه خواهر با تفاوت چهار سال دارم. از اول دبیرستان خواستگاران زیادی داشتم اما مامانم اول شرایطشون رو بهم میگفت و بعد با پدر و برادرها مشورت میشد و بعدا اجازه میدادن که بیان یا نه ... بالاخره سال ۸۱ بعد از اتمام پیش دانشگاهی، داشتم حاضر میشدم برای کنکور که جناب همسر از راه رسیدن و با کلی رفت وآمد و مخالفت بنده بالاخره پدرم من رو راضی کرد و یک ماه بعد از رفت و آمدها در شب ولادت امام رضا عقد کردیم خیلی ساده و بدون مراسم. بعد از ۱ سال و ۸ ماه که عقد بودیم با یک مراسم ساده رفتیم سر خونه و زندگی... خدارو شکر کم کم همسرم داشت با وام کارگاه کوچکی در طبقه پایین خونه درست می‌کرد تا کارش رو شروع کنه. بعد از مدتی که کارگاه درست شد و مشغول به کار شد و قسط و قرض ها کمتر شد. من بهش پیشنهاد بچه رو دادم. این رو هم بگم من عاشق بچه بودم و از اول به همسرم میگفتم اما ایشون قبول نمی‌کرد، هنوز زوده، مردم چی میگن، اینا چقدر عجله داشتن و اینکه هنوز تازه داریم از قسط ها کمر راست میکنیم و... خلاصه گذشت و یک سال بعد دوباره گفتم، من خیلی تنهام، تو خونه حوصله ام سر میره، لااقل یه بچه بیاریم تا سن مون بالا نرفته بعدا پشیمون میشی اما همسرم به شدت مخالف بود نمیدونم چرا... بعضی مواقع با خودم میگفتم شاید چون همیشه بهم میگفت من تو رو نمیخواستم بخاطر اصرار پدر ومادرم باهات ازدواج کردم الانم نمي خواد ازم بچه دار بشه تا شاید بعدا راحت تر به بهانه ای طلاقم بده. آخه همچین آدمی هم نبود. نمیدونم چرا این فکر وخیالها رو میکردم. به مامانم هم هیچی نمیگفتم اخه اونقدر خجالتی بودم اصلا راجع به این مسائل با مامانم صحبت نمیکردم. .طفلک مامانم همش نذر و نیاز میکرد تا من بچه دار بشم. دو سال ونیم بعد همسرم تصمیم گرفت خونه رو بنایی کنه و ما یک سال ونیم مستاجر بودیم. تو اون شرایطی که کلی وام و بدهی داشتیم و فقط یه موتور و مستاجر هم بودیم دوره ی من عقب افتاد. وقتی بی بی چک زدم دیدم باردارم انقدر ذوق کردم و خوشحال بودم که سختی ها یادم رفت. همسرم وقتی شنید انقدر ناراحت شد و عصبانی که تو این موقعیت وقت بچه هست. حتی وقتی رفتیم خونه مادرشوهرم که خبر بدیم شوهرم به حدی ناراحت بود که مامانش پرسید چی شده با عصبانیت گفت عروست حامله است. مادرشوهرم که عاشق بچه و نوه اولش هم بود خوشحال شد و پسرش رو دعوا کرد که بجای شیرینی و خوشحالی اینجوری خبر میاری! خلاصه مادر شوهرم هر ماه منو دکتر می‌برد تا اینکه هفت ماهه شدم و این رو هم بگم که(من کلا بد ویارم وخیلی بارداری های سختی دارم و همش وزن کم میکنم و در نهایت به وزن خودم میرسم.) در سونوی ۷ ماهگی گفتن بچه هیدروسفالی داره و من که هیچ تجربه ای نداشتم نمیدونستم چه کنم. دکتر بهم گفت برو شورای پزشکی و دستور بیار برات سقط کنیم. گفتم یعنی چی! آخه بچه روح داشت حرکت می‌کرد و من کلی با هاش انس گرفته بودم. بعد این همه سال التماس پیش همسر... دکتر بهم گفت دختر جان این بچه برای تو بچه نمیشه کلا معلول حرکتی وذهنی و شاید اصلا بعد از بدنیا آمدن زنده نمونه. منم که کلی عکس وپوستر بچه تو خونه زده بودم و با امید بهشون نگاه میکردم اومدم خونه و همه اونا رو پاره کردم. فقط گریه میکردم. شب که میخوابیدم تو خواب میدیدم باردار نیستم اما وقتی پا میشدم ومیفهمیدم که یه بچه ناقص تو شکم دارم حالم گرفته می‌شد. جایی نمی‌رفتم هرجا که یه بچه سالم میدیدم با افسوس نگاهش میکردم. همش میگفتم این نتیجه ناشکری های همسرم هست. وقتی همسرم فهمید که بچه پسر هست کلی ناراحت شده بود آخه همسرم پسر دوست بود. بالاخره با مادرشوهرم رفتیم یه دکتر که بهم گفت دخترم ادامه بارداری فایده نداره اخه شاید این بچه تا ۹ماهگی داخل شکمت نمونه و بمیره اون موقع برای خودت هم خطرناکه پس بچه ۷ماه زنده میمونه ولی اگه به ۸ ماهگی برسه بعد بیای زایمان کنی بچه میمیره پس تا هفته دیگه که ۷ ماهت تموم نشده ختم بارداری میدم تا اگه بچه عمرش به دنیا بود که هیچ وگرنه ۲ماهه دیگه تو اذیت نشی من که فقط با گریه حرف های دکتر رو گوش میکردم ومادرشوهرم بنده خدا میگفت عیب نداره اگه زنده موند من خودم هر جور شده این بچه معلول رو جمع میکنم، نمیذارم به اینا سخت بگذره. من که دیگه هیچ اراده ای از خودم نداشتم. قرار شد روز بعد از تاسوعا وعاشورا برای زایمان برم بیمارستان. روز تاسوعا و عاشورا دلم خیلی شکسته بود و کلی گریه کردم. روز بعد با اتوبوس و به تنهایی رفتم مطب و برگه ختم بارداری گرفتم و بعدش مادرشوهرم آمد و رفتیم بیمارستان برای بستری. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۴۱ من که تابحال بیمارستان نرفته بودم در بخش زایشگاه بستری شدم و وقتی ماما گوشی رو گذاشت تا صدای قلب بچه رو بشنوه گفت این بچه دو روزه مرده و دکتر ختم بارداری داده. یعنی روز تاسوعا بچه من مرده بود از یک طرف ناراحت و از طرفی هم که باعث از بین رفتن جنینم نشده بودم خوشحال. خلاصه سرتون رو بدرد نیارم از اون موضوع دو سال گذشت و ما بالاخره سرخونه مون برگشتیم ومستقر شدیم و دوباره اقدام کردیم وسر یک ماه باردار شدم این رو هم بگم که خودم قبلش خیلی دنبال علت اینکه چرا بچه اول اینطور شده رفتم و حتی مشاور ژنتیک رفتم که گفتن مشکلی نیست اما راه بجایی نبردم ومیگفتن اتفاقه، تو هر چند میلیون یکی اینجوری میشه ولی خودم میگم بخاطر ناشکری بود و اینکه کمی تنبیه بشیم بخاطر نعمت به این بزرگی که بهمون داده بود ناشکری کردیم. خلاصه بازهم بارداری سخت با ویار شدید همراه با استرس که آیا اين بچه سالمه یا نه. جایی خونده بودم که هر صبح وشام اگه دعای یستشیر رو بخونی تا آخر بارداری بارداری خوب و بچه سالم خواهی داشت و من هروز دوبار میخوندم، حتی اعمالی که در کتاب ریحانه بهشتی هست رو انجام می‌دادم تا خدارو شکر اینکه ۲۲اسفند ۸۸ دختر گلم صحیح و سالم بدنیا اومد😍🤲 خدارو هزاران بار بیشتر شکر میکنم که بعد از اون همه سختی بالاخره مادرم شدم و خدا هیچ وقت و هیچ جا تنهام نگذاشت. با اومدن دخترم برکت وروزی رو هم آورد. تونستیم بعد از ۵سال موتورسواری تو گرما و سرما بالاخره یه ماشین قسطی بخریم. دیگه دخترم شد یکساله که همسرم هی میگفت من پسر میخوام و منی که دخترم کولیک شدید معده داشت و خیلی اذیت شده بودم هر چند که مامانم هم خیلی کمکم می‌کرد. نمیتونستم به این زودی قبول کنم. بالاخره دخترم یک‌ساله و۱۱ ماه داشت که فهمیدم باردارم البته با عنایت خداوندوکلی رژیم ومطالعه و با دعای مادرهایمان و کلی نذر و نیاز پسرم آذر ماه ۹۱ دو روز بعد از عاشورا و روز شهادت امام سجاد بدنیا آمد و شوهری حسابی خوشحال. منم خدا رو هزاران بار شکر میکردم که دوتا دسته گل سالم بهمون عطا کرده و همینطور باورم نمیشد دوتا بچه به فاصله دو سال و۸ماه داشته باشم با خیلی از سختی ها ولی شیرینی‌ هایی داشت و مامانم تو این دوران واقعا کمک حالم بود و همیشه میگم این دوتا بچه مامانم بودن تا بزرگ شدن. گذشت و دخترم کلاس سوم بود و پسرم تازه میخواست بره کلاس اول که بطور خدا خواسته فهمیدم باردارم، انقدر شوک زده شدم که وقتی بی‌بی چک رو نشون همسرم دادم تا چند دقیقه مات ومبهوت بود و بعدش گفت ما که جفتمون جوره بچه نمی‌خواستیم. من که در عین ناباوری خوشحال هم بودم اما این دفعه همسرم بیشتر از قبل هوامو داشت هرچند بازهم دلش پسر میخواست😜 اما من چله زیارت عاشورا و دعای توسل برداشتم که خدایا بچه فقط سالم باشه هر چی خودت صلاح میدونی من راضیم و صلاح خدا براین بود که دختر زیبای من در دی‌ماه ۹۸ با سزارین بدنیا اومد و زندگیمون رو رنگی تازه بخشید. دختر و پسرم عاشقش بودن اصلا قبل از اون نمیدونم چجوری زندگی می‌کردیم. دخترم که خوشحال از اینکه خواهر داره و کلا بیشتر کارهاش رو دخترم کمکم میکرد و انجام می‌داد. هرچند بعد از بیست روزگی دخترم اتفاقات بدی تو خونوادم افتاد، همسر برادرم در اثر تصادف فوت کرد و بعد از چهار ماه مادر مهربونم. پشت پناهم رو از دست دادم ناگهان تنها شدم. حال بدی داشتم فقط تنها دلخوشی سرگرم کردنم با بچه کوچیکم بود که کارهای اون رو انجام می‌دادم تا روزگارم بگذره. الان دختر کوچکم ۵ ساله هست و به فکر این افتادم که به رسالت رهبری لبیک گویم و سربازی کوچک برای امام زمانم بیارم. همسرم که اوایل زندگی با بچه مخالف بود الان مشتاق بچه هست فقط من نمیدونم چرا ۳سال از عمرمون رو اوایل ازدواج بیهوده از دست دادیم و الان همسرم همیشه افسوس میخوره و میگه اگه همون موقع بچه دار شده بودیم الان بچه هام دانشجو بودن. اما خدارو هزاران بار شکر که ۳تا دسته گل دارم. من تقریبا ۳ماهه وارد کانال دوتا کافی نیست شدم و تمام تجارب رو خوندم و خیلی نظرم راجع به فرزند آوری تغییر کرده. واقعا بعضی تجربه ها برام خیلی جالب بود و همیشه اول این کانال رو چک میکنم تا تجربه های جدید رو بخونم. انشاءالله به امید خدا و با دعای شما دوستان تصمیم دارم چهارمی رو هم صحیح و سالم بدنیا بیارم. در حالی که هم سنم رفته بالا و هم سزارین پنجم، میشه برام دعا کنید🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥ایمان... اولین بارداری من سال ۹۵ بود. تحت نظر دکتر ژنتیک آقای دکتر .... توی میدان ولیعصر تهران بودم. غربالگری مرحله دوم گفتن مشکل داره و باید آمنیوسنتز انجام بشه. روزی که قرار بود آمنیوسنتز بشم با همسرم رفتیم مطب دکتر ژنتیک از اونجا آدرس دادن ما رفتیم یه مطب دیگه. خلاصه رفتیم اون مطب، اول تعهد گرفتن که اگه با این سوزن زدن کیسه آب نشتی کرد و بچه بی آب شد، ما هیچ تعهدی نداریم. یهو دلم لرزید. دلم نمیخواست انجام بدم، ولی آخر سر انجام دادم. توی اون یک هفته ای که من در انتظار جوابش بودم، استراحت مطلق بودم که سوراخ کیسه آبم ترمیم بشه. چه روزای سختی بود. خییییلی سخت گذشت، اگه جوابش بد میشد، بچه مو باید سقط میکردم. خیلی وحشتناک بود. روز پاسخگویی آزمایش رسید و گفتن مشکلی نداره و سالمه. زندگی ما دوباره جون گرفت. گذشت و گذشت تا آخر هشت ماهم که روز جمعه آبان ماه بود و مامانم میخواست، سیسمونی بیاره. همون روز افتادم به خونریزی، همسرم خیلی ترسیده بود، ولی من آروم بودم. بهش میگفتم هیچی نیست. رفتیم دکتر صدای قلب جنینو گرفت، صدای قلبو نشنید. فرستاد یه بیمارستان دیگه. اونجام صدایی شنیده نشد. دیگه شب شده بود، رفتیم بیمارستان دکتر خودم، پرستار گوشیو داد بهم ، دکتر توو گوشم گفت، بچه ت مرده، ختم بارداری. ای خدای من حتی فکر کردن به اون روزا اشکمو در میاره. قلبم درد میگیره. دکتر گفت برو خونه، صبح بیا برای زایمان. اون شب با همسرم توی خیابونای تهران گریه هامونو کردیم ،، زجه هامونو زدیم. تا رسیدیم خونه. من اولین نوه خانواده مادری و پدری بودم. همه منتظر به دنیا اومدن نوزاد ما بودن. ولی افسوس ... این درد برای من عین کسی بود که جوون از دست داده. کل بارداری من اینقدر وابسته این بچه بود، حواسم به تکوناش بود، دائم باهاش حرف میزدم، نمیدونم چطوری رفت، نمیدونم... من زایمان طبیعی کردم. اصلا هم جنینو نگاه نکردم، فقط از پرستار پرسیدم چه شکلیه، گفت شبیه یه بچه ست که تمام پوست بدنش سوخته...😭 یا حسین 😭 بچه م از بی آبی سوخت... بعد از آمنیوسنتز کیسه آبم نشتی میکنه و به مرور خشک میشه. همه اینا یک طرف، درد بعد زایمان که شیر میاد توو وجودت یک طرف.... با اومدن و رفتن این بچه من بزرگ شدم. قوی شدم. یاد گرفتم صبر کنم و امیدوار باشم به وعده های الهی. یک سال صبر کردم، مهر ماه سال بعدش خدا بهمون نعمت فرزند رو داد. بخاطر همه سختی هایی که کشیدم و بی قراری هایی که کردم، اسمشو گذاشتیم ❤️ایمان❤️ مهرماه امسال آقا ایمان ۴ سالش تمام میشه و کنار بچه دوم مون مشغول بازی هستن. دعای همیشه من اینا که خدابه همه فرزندی سالم و صالح عطا کنه. الهی آمین کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
در جواب دوستی که ۳ماهه اقدام کرده و نمیشه و قرص اسیدفولیک میخوره پرسیدن بهترین زمان تخمک گذاری کی هست: این سوال قبلا تو کانال جواب داده شده( دوستان یه گزینه ای به عنوان جستجو هست یه کلیدواژه رو تو اون بنویسید جوابتونو سرچ کنید و پیدا کنید) ولی شاید شما تازه وارد باشید خدمتتون عرض کنم روزای ۱۲و۱۴ و۱۶ و ۱۸ پریودی بهترین زمان تخمک گذاری هست‌ علامتشم ترشحات بی رنگ و بی بو هستن. شما یه نکته مهم گفتید اونم اینکا استرس دارید باورکنید باید بی خیال بشید که بتونید حامله بشید موضوع رو به خدا بسپارید و مصلحت رو از خودش تمنا کنید ان شاالله بسلامتی و دل خوش خدا به همه بچه سالم و صالح و خوش قدم و خوش عاقبت عطا کنه یاعلی🌺 یک بچه کمه دوتا بچه کافی نیست سه تا بچه خاطر جمعه(😂اینو یه بنده خدایی میگفت) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سلام خانمی که پرسیدن دختر 22 ماهه دارم اول ازشیر بگیرم یا پوشک؟ اول باید از شیر بگیرید چون الان وقت از شیر گرفتن هستش ونباید بیشتر از این به بچه شیر داد شیر مادر در دوسال اول زندگی برای کودک بهتربن غذاست وبعداز اون برای سلامتی بچه برعکس ضرر داره وبچه روکندذهن میکنه درضمن برای پوشک گرفتن خیلی زوده وحداقل 6 ماه صبر کنن بعد اقدام به پوشک گرفتن کنن چون زودتر ازاین سن بچه ها معمولا نمیتونن بامادر همکاری کنن یک بچه کمه دوتا بچه کافی نیست سه تا بچه خاطر جمعه(😂اینو یه بنده خدایی میگفت) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
با عرض سلام و خدا قوت حضور شما بزرگواران،بنده خانمی ۳۸ ساله هستم وپسر ۲ سال و ۸ ماهه و پسری ۱ ماهه دارم ،پسر اولم رفتارای بدی داره اگه چیزی بخواد و بهش ندیم مخصوصا گوشی ب شدت جیغ و داد میکنه و ب شدت کتک میزنه ، کمتر با اسباب بازیهاش بازی میکنه و بیشتر با وسایل خونه بازی میکنه تقریبا ب همه چیز آسیب رسونده ،همش ب برادرش حمله میکنه و دست و پاشو میخواد بکشه،وسایل رو پرت میکنه ...نمیدونم چ رفتاری باهاش داشته باشم همش نگرانم همینجوری پیش بره بزرگتر ک بشه چکار کنیم؟؟!!در ضمن من و پدرش خیلی رعایت میکنیم واهل مشاجره و یا بی احترامی ب همدیگه نیستیم و همین باعث تعجب ماست.البته این بچه کارای خوب هم داره مثلا کنار ما ب نماز می ایسته و گاهی چیزی ک بهش میگم واسم میاره،ولی ب شدت با خیلی چیزا مخالفه با حموم کردن ،لباس عوض کردن ،پوشک عوض کردن و ب هیچ وجه حاضر نمیشه دستشویی رفتن رو شروع کنه و هنوز پوشک میشه ،لطفا راهنمایی بفرمایید ،ممنون از لطف شما بزرگواران. 🌹🍃 پاسخ کانال تربیتی همسران خوب، سرکار خانم سلام خدمت شما بانوی گرامی بسیار خوب هست که شما با همسرتون در محیط خانه رفتار مناسبی دارید، ان شاالله که ابن روند را ادامه بدید اما نکات دیگری هم هست که باید نسبت به آن توجه داشته باشید اول اینکه در نوع رفتار خود با پسر کوچک و بزرگتون دقت کنید،هم شما،هم پدر و هم بقیه اطرافیان، احتمال دارد که حتی به شکل ناخودآگاه چون پسر کوچکتر هنوز شیطنت های پسر بزرگتر را ندارد و زحمت کمتری برای شما ایجاد میکند از طرفی ضعیف تر هست و نیاز بیشتری به مراقبت دارد،بیشتر توجه و محبت شما معطوف به فرزند کوچکتر میشود و همین مسئله حساسیت فرزند بزرگتر شما را نسبت به او برانگیخته است.وقتی دو فرزند شما حضور دارند اتفاقا بیشتر توجه و محبت شما باید معطوف به فرزند بزرگترتون باشه،چون او بیشتر میفهمد و متوجه میشود، و محبت های خود را نسبت به فرزند کوچکتر، زمانی انجام دهید که فرزند بزرگتر شما حضور نداشته باشد تا حساسیت او برانگیخته شود، در زمانی که کودک حس مالکیت پیدا میکند، نمیتواند مادر خود را با دیگری قسمت کند بنابراین نباید به شکلی رفتار کرد که حساسیت او برانگیخته شود. از طرفی این طبیعی هست که کودک در این سنین به دنبال کشف جهانی است که می خواهد در آن زندگی کند بنابراین در مورد هر چیزی کنجکاوی میکند، طبیعی است که نسبت به وسایل منزل نیز چنین کنجکاوی هایی دارد،اگر والدین نسبت به وسایلی حساس هستند یا کلا وسایل گران قیمت و شکستنی اصلا نباید دم دست کودک باشد یا اگر مورد استفاده هست، زمان هایی استفاده شود که در معرض توجه کودک نباشد، و اینکه کلا محیط منزل باید برای کودکان این سنین ایمن سازی شود، و هر آن چه روی آن حساس هستید، خود شما نباید در دسترس کودک قرار دهید. از طرفی همان طور که قبل هم گفته شده در این سنین کودکان خود را مجزا از محیط و والدین میشناسند و یکی از راهکار های عرضه این خود مخالفت با دیگران هست، این دوره طبیعی از رشد کودک هست که والدین متاسفانه از ان اغلب بی اطلاع هستند و این کار کودک را تعبیر به لجبازی میکنند و سعی میکنند، با کودک به مقابله برخیزند،او را مکررا امر و نهی میکنند، تنبیه میکنند و با کودک وارد بازی قدرت میشوند، این رفتار ها میتواند واقعا رفتار لحبازی را در کودک به وجود بیاورد، از طرفی بسیاری ار ناهنجاری های کودک و شیطنت های او ناشی از تخلیه نشدن انرژی کودک در محیط خانه ها به خصوص خانه های کوچک و آپارتمانی است که باید برای بیرون بردن روزانه کودک برنامه ریزی کرد، در محیط های خلوت که از جهت انتقال ویروس هم خطری نداشته باشد، از طرفی خود والدین حتما باید روزانه حداقل به مدت نیم ساعت بازی مشارکتی با کودک داشته باشند، و علت دوم امر و نهی و کنترل گری بیش از حد والدین هست، والدینی که مدام می خواهند همه کار کودک را کنترل کنند،مدام امر به نشستن، ساکت بودن و انجام ندادن کار ها میکنند،طبیعتا با چنین نتایجی مواجه میشوند. در صورتی که اصل بر این است که به کودک زیر ۷ سال آزادی و فضای بازی برای فعالیت و بازی داده شود، مگر در کار هایی که برای او،دیگران یا وسایل محیط خطرناک و آسیب رسان است. پس از رعایت نکات بالا،میتوانید در مورد نابهنجاری های باقی مانده از قانون تشویق و تنبیه به نحوی که در صوت های تربیت کودک گفته شده استفاده کنید. پیشنهاد میکنم برای بررسی بیشتر مسئله و آسیب شناسی دقیق تر،از مشاوره امین استفاده کنید. ان شاالله موفق و موید باشید. 💠 کانال تربیتی همسران خوب 💠 @hamsaranekhoob