eitaa logo
تجربیات ،زندگی بانوی بهشتی
15.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
68 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @Khandehpak @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @farzandbano @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @sotikodak @didanii تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۲۶ چقدر تجربه ی ۶۲۵ آشنا بود برام. یاد کودکی خودم افتادم که همیشه در حسرت خواهر یا برادر بودم، اون وقت بچه‌ها ی عمه ها و عموها کنار برادر و خواهرهاشون قشنگترین لحظه های کودکی و نوجوانی شون میگذروندن. حتی الانم که ازدواج کردن و خانم و آقایی شدن، بچه هاشون از نعمت عمه و خاله و عمو و دایی برخوردارن. اما من چی... یه گونی اسباب بازی و کاسه بشقاب و عروسک های مختلف که خودم براشون جای همه بودم. چشم باز می‌کردم، مشغول خاله بازی بودم تا شب که بین اونها بیهوش می‌شدم. اما چه فایده؟ یه گونی اسباب بازی و عروسک فقط غمی بود روی غمهام که مشخص بشه چقدر تنهام، وگرنه اونهایی که چندتا بچه هستن احتیاج به این حجم از اسباب بازی ندارن که تاریخ مصرف هرکدوم نهایت یک روز بعد تکراری میشه، اونها کنار هم از لحظه هاشون لذت میبرن. بدو بدو می‌کنند، قایم باشک، لی لی، انواع مسابقه.... اما من همیشه خودم بودم و یه عروسک تو بغل. الحمدلله تبلت و بازی رایانه ای های الانم خبری نبود تهش یه آتاری بود و یه ساعت برنامه کودک بعد از ظهر. تا اینکه خدا جواب اون همه دعاهای کودکانه ی منو داد و تو ده سالگی صاحب خواهر شدم. البته بیشتر براش مادر بودم تا دوتا خواهر همبازی... بازم حسرت همبازی کودکی برام موند تا اینکه تو ۱۸ سالگی خدا یه عروسک واقعی بهم داد بعدم نظر لطف خدا شامل حالم شدو عروسک‌ها شدن ۵تا ... الان که بازی بچه های خودمو می‌بینم تعجب می‌کنم از بازی‌های کودکی خودم، گاهی بهشون میگم یه کم بازی نشستنی بکنید، یه کم خاله بازی، من وقتی قد شما بودم صبح تا شب خاله بازی می‌کردم، اما میگن ما بلد نیستیم. نهایت بازی نشستنی شون مدلهای مختلف لگو و بازیهای اختراعی خودشون اونم ته تهش ده دقیقه یه ربع، آخرش یکی میگه حوصلم سر رفت، پاشید بریم، همه رو بلند میکنه... بعدم برای اینکه حوصلشون سر جاش بیاد مفصل همدیگر و سیر کتک میکنن 😬😁 ظاهرش بده ولی باطنش عالیه چون مثل ما تک فرزندها تا یه صدای داد بشنون، یا یکی یکم ناملایم باهاشون حرف بزنه، سریع فشارشون نمیفته و برن زیر سرم برعکس وایمیستن حقشون میگیرن حالا یا با جیغ و داد و گریه یا کاراته رفتن رو سر کله طرف... وقتی ناراحت هستن میشن مثل دوتا گنجشک باهم جیک جیک می‌کنن، وقتی شاد هستن همه باهم خوشحالی می‌کنن... تولد یکی شون که باشه باهم قرار میذارن و یواشکی براش کاردستی درست می‌کنند یا نقاشی می‌کشن، تازگی‌ها پول هاشون رو روهم میذارن و هدیه می‌خرن، هر چند هنوز کامل عقل رس نشدن و بعد از اولین کل کل میگن هدیه مون پس بده، خودمون خریدیم🤦🏻‍♀️🤣 تازه کلی هم ناراضی هستن چرا ما دخترخاله و پسرخاله نداریم، چرا خاله ازدواج نمی‌کنه، بچه‌ها ش دیگه بدردمون نمیخورن، چرا مامان داداش نداری ما دایی داشته باشیم! الان بیاد خونه مون؟ ببرتمون بیرون. تولدمون کادو بده. خوش بحال پسر عمه مون که دایی داره. باهاش بازی میکنن، پسر دایی و دختر دایی داره تو وسطی یار هم میشن. یه جوری مظلومانه این غم نامه رو می‌خونن انگار سالهای سال ما اجاق کور بودیم و یدونه بچه ان. انگار نه انگار، پدرشون، همون دایی پسرعمه جان هست و با خود همین جقله ها وسطی بازی می کنه. 😂 خلاصه فقط میتونم دعا کنم بحق این روزهای قشنگ تا میلاد حضرت زهرا سلام الله خدا دامن همه ی مادرهای مسلمان رو به داشتن چندتا جوجه قدونیم قدِ سالم و صالح سبز کنه و هیچ بچه ای تو تنهایی خودش بزرگ نشه. الهی آمین. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
من متولد ۶۳ هستم و همسرم متولد ۵۸، سال ۸۶ ازدواج کردیم، ازدواجمون ساده بود و کم خرج و اسلامی و خدا پسند، در همه کارها خدا رو در نظر می‌گرفتیم ولی برای فرزند آوری در حق خودمون ظلم کردیم. ۵ سال اول ازدواج در اتاقی در منزل پدر شوهرم ساکن بودیم که متاسفانه زندگی با خانواده همسر باعث شد که فکر بچه دار شدن تا زمانی که در خونه اونها هستم رو از ذهنم خارج کنم. اون زمان هم تبلیغات فرزند کم؛ خیلی زیاد بود از دکتر گرفته تا مراکز بهداشت و اطرافیان، مادر شوهرم هم مدام میگفت که شما فعلا باید با ما زندگی کنید و وقت برای بچه زیاده ، من هم درس میخوندم و هم زمان تمام کارهای خونه مادر شوهر روی دوش من بود. متاسفانه آگاه نبودم که عواقب دیر بچه دارشدن چقدر جبران ناپذیره، مادرشوهرم هم میگفت حالا وقت هست به درست ادامه بده و برو سرکار، زنی که کار کنه میتونه کمک خرج همسرش باشه؛ و مدام میگفت که حوصله بچه رو نداره توی این خونه!!!!! بعد از ۵ سال همچنان اشتباه پشت اشتباه طبقه بالای خونه مادرشوهر رو ساختیم و مثلا مستقل شدیم و تازه بعد از گذشت ۶ سال از زندگی مشترک اقدام به بارداری کردم ولی بعد از ۸ ماه خبری نشد ؛ به پزشک مراجعه کردم و در همون آزمایش های اولیه مشخص شد که من و همسرم هر دو دچار مشکل ناباروری شدیم!!! و اون موقع فهمیدم که با دادن اختیارم دست دیگران با خودم و زندگیم چکار کردم!!!😔😔 دیگه معطل نکردیم با ناراحتی از ظلمی که در حق خودمون کردیم از شهرستان دور خودمون مراجعه کردیم به مرکز رویان تهران و گفتن باید میکرو انجام بدید و احتمال باروری طبیعی تون بسیار پایین هستش و امیدی نیست. با هزینه بسیار بالا و رفت وآمد زیاد و توسل به اهل بیت بعداز گذشت یکسال باردار شدم به صورت استراحت مطلق در ۹ ماه بارداری ؛با ویار شدید؛☹️ هیچوقت اون روزای تلخ که آمیخته با امیدی شیرین بود رو فراموش نمیکنم، بالاخره بعد تحمل سختی ها دخترم به دنیا اومد و رنگ و لعاب قشنگی به زندگی ما داد. الان دخترم ۱۰ ساله هستش و خیلی برای داشتن خواهر و برادر بی تابی میکنه و حتی بعضی شبا گریه میکنه... هیچ وقت اختیار فرزند آوری تون رو به کسای دیگه نسپارید، فقط خودتون تصمیم بگیرید و مثل من آینده خودتون و فرزندتون رو خراب نکنید. چون بعضی آدمها زندگی آدم رو تباه میکنن و بعدا هم هیچ مسئولیتی رو به عهده نمیگیرن... برام دعا کنید که من هم بتونم لااقل یکبار دیگه مادر بشم و نوزاد سالمی رو در آغوشم حس کنم این بزرگترین خواسته من از پروردگار عالم هستش چون بنظرم هیچ وقت دیر نیست؛ برای دخترم دعا کنید که به آرزوش برسه و خواهر یا برادری داشته باشه و به قول خودش دیگه تنها نباشه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۶۵ من متولد ۷۲ و اولین و آخرین فرزند خانواده هستم‌. در کودکی با خوش‌شانسی با بچه دیگری هم‌بازی بودم و مثل برادر بود برام‌. شاید کمتر از بقیه تک فرزندها اذیت شدم. ولی خب یادمه اشکم دم مشکم بود. خیلی احساسی و بهم میگفتن لوس. از اواخر دبیرستان سعی کردم خودم رو بالا بکشم و از این لوسی بیام بیرون. برا همین برام مهم نبود کدوم دانشگاه. یک سال رفتم دانشگاهی با ۱۶ ساعت راه. و بعد هم انتقالی خداروشکر😁 سال ۹۷ با همسرم به صورت سنتی آشنا شدم، طی ۶ ماه مراسم نامزدی و عقد و عروسی برگزار شد. مراسم‌ها ساده برگزار شد. مراسم عروسی هم با موسسات ازدواج آسان برگزار کردیم. بدون آهنگ و رقص و گناه. همسرم میگفت کاش میشد با بچه وارد خونه و زندگی‌مون بشیم. من که قبلاً تخمدان پلی‌کیستیک داشتم و چاق بودم. ولی در عرض چند ماه بعد عروسی باردار شدم. این بارداری سریع و بدون درمان رو ثمره ی اون گذشت و ازدواج آسان و بدون گناه که داشتیم میدیدم. اوایل بارداری، دل دردهای خیلی شدید، روده‌های تحریک‌پذیر، در کنارش حالت تهوع و استفراغ‌های صبح‌گاهی نابودم کرده بود. چند بار آزمایش دادم تا مطمئن شدن چیزی نیست. خداروشکر بعد از ۴ماه این دل‌درد ها هم رفت. ولی میتونم بگم اکثر علائم‌های بارداری که طی هفته‌های مختلف ممکنه به وجود بیاد، برا من بروز می کرد. یادمه یه هفته علائم رو نخونده بودم. خارش شدید داشتم. هفته بعد که یادم اومد، همینجوری برای هفته قبل رو خوندم. دیدم خارش هم نوشته بود و گفتم ای خدا، یعنی در این حد؟ گذشت و تیر ۹۹ دختر کوچولوم با زایمان طبیعی به دنیا اومد. کسی باورش نمیشد که من بدون تمرین و ورزشی تونستم طبیعی زایمان کنم. از وقتی دخترم دنیا اومد، مشکلات مالی سرازیر شد تا الان که هنوزم😅 ولی ما دست از هدفمون نکشیدیم. از تقریبا یک سالگی دخترم، تصمیم گرفتم جلوگیری نداشته باشم تا خدا هر موقع به صلاح مون بود، بازم بهمون بچه بده. دو ماه بعد من یک ماهه باردار بودم، به همین راحتی. اوایل فقط همون حالت تهوع و استفراغ بود. کم کم موقع شیر خوردن دختری، درد‌های شدید داشتم. تحمل کردم تا یک سال و نیمی دخترم و دیگه از شیر گرفتمش. چالش های زیادی با دخترم داشتم. مثلا اون اوایل شیر خودمو نمیخورد. تا ۳ ماهگی میدوشیدم و بهش میدادم و شیرافزا میخوردم. شیرم کم بود ولی بود. بیشتر شیر خشک میخورد. کم کم که بچه بزرگتر شد و علاقه به خوردنش بیشتر شد، تونستم شیر خودمو مستقیم بهش بدم و از لحظه‌ای که مطمئن شدم دیگه کامل ارتباط گرفته، شیر خشک با شیشه رو قطع کردم. هیچکس باورش نمیشد که بعد از چند ماه بچه برگرده به شیر مادر. دختر بدقلقی هم بود و هست. صبر و تحمل من رو میخواد که منم...🥴 خلاصه که دختر دوم اردیبهشت ۱۴۰۱ به دنیا اومد. یه دختر زشت😅 من همش نگران بودم که بعداً همه میگن خواهر اولی قشنگه، این دومی چرا انقد فرق داره. ذهنیات دخترم رو بد بکنن(که البته میگفتن هم واقعاً 🙈 و دل من فقط میشکست) این دختر ما تو شرایط مالی خیلی بد دنیا اومد ولللللی خونه‌دار شدیم بدون هیچ هزینه‌ای به لطف پدر شوهرم. اوضاع مالی همچنان سخت. فقط از شر اجاره خونه راحت شده بودیم. دخترمم بزرگ‌تر شد و ماشالا قشنگ شد😍 الان واقعا کسی نمیتونه بگه که کدومشون قشنگ‌تره یا زشت‌تره. خیال من هم راحت شد. گذشت تا ماه رمضون ۱۴۰۲ در ۱۱ ماهگی دختر دوم. تصمیم به بارداری مجدد و خداروشکر خیلی زود بارداری حاصل شد. همچنان فقط حالت تهوع. فقط با این تفاوت که تا آخرش ادامه داشت😕 و خب شیردهی تو بارداری واقعاً دردناکه برام. دختر دوم هم تا یک سال و نیمی شیر دادم و تمام. دو ماه استراحت کردم از شیردهی تا شیردهی😊 دختر سوم دی ۱۴۰۲ قدم سر چشممون گذاشت. همون اول یخچال و بخاری و ماشین، خراب شد😱 با هزینه‌های زیاد برای تعمیر. ولی خداروشکر به لطف این بچه، الان همسرم آزمون استخدامی قبول شدن. البته خیلی تلاش کردن ولی خب من به چشم برکت ورود بچه میبینم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۶۵ من خیلی سختی کشیدم با بچه‌ها. یه دختر تک فرزند لوس، تو یه خانواده ساکت و بدون سروصدا. حالا با ۳ تا بچه پر سروصدا. بعضاً تعامل کردن سخت میشه برام. هنوز خودخواهی تو وجودم هست. بلد نیستم خیلی از اوقات خلاقیت بزنم و بچه رو آروم کنم. خیلی ضعف دارم. ولی خب به لطف خدا ایمان دارم. هر زایمان من رو صبورتر کرده تقریباً بزرگ‌تر شدم. ولی خب فاصله تا خوب شدن، زیاده. برامون دعا کنید. اینم در آخر بگم، هیچ‌کدوم از اطرافیانم موافق فرزندآوری من نیستن. از والدین تا غریبه‌ترها متلک و تیکه زیاد بهم میندازن. ولی من مطمئنم راه درست رو میرم. من انقدی تنها هستم که وقتایی حوصله‌م سر میره حتی نمیدونم به کی زنگ بزنم و کمی حال احوال کنم؟ یا خونه کی بریم با بچه‌ها؟ برا همین میگم من که کسی رو ندارم. قطعا تو پیری این قضیه بدتر میشه. پس حداقل خودم باید تلاشمو بکنم که نه خودم نه بچه‌هام به این درد دچار نشیم برای آینده. برای هر ۳ بارداری، وقتی مامانم میفهمید، ناراحت میشد و هر سری یه چیزی بهم میگفت‌. دیگه شما حساب کنید تا مابقی اطرافیان. حالا جالبه بچه‌هام عزیزدل همه هستن‌. خوشرو هستن با مهمون‌ و بقیه. و این هم از خوبیای چندفرزندی هست. انگار روحیه شادتری نسبت به تک‌فرزندهایی که می چسبن به مادرشون، دارن. یه مورد دیگه اینکه به نظر من کفران نعمت هست اگر از شرایط جسمانی که خدا در اختیار مون قرار داده، استفاده نکنیم. بارداری بدن ما رو جوان‌تر میکنه و رحم رو به فعالیت وا میداره و کمتر دچار کیست و این موارد میشه‌. مامانم با یک زایمان در سن ۴۷ سالگی رحم رو درآوردن. خب این کفران نعمت هست که یه خانم سالم، فرزندآوری نکنه و در سن پایین و بدون یائسگی رحم خودش رو از دست بده، حتی مجبور بشه بخاطر این اتفاق دوبار عمل سنگین انجام بده. یعنی سختی وجود داشت. درد و تحمل وجود داشت. ولی درد زایمان و بعد شیرینی بچه کجا، درد عمل سنگین و عوارضش و دوباره عمل و وخیم شدن شرایط بیماری زمینه‌ای‌ت و .... کجا. انتخاب با ما هست که کدوووم سختی؟؟؟؟؟ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
بنده تک فرزند دهه هفتادی هستم. البته تک فرزندی من خواست خداوند بوده و به اختیار والدینم نبوده و با توجه به تلاشها و پیگیری مداوم شان باز هم من صاحب خواهر یا برادر نشدم متاسفانه. با توجه به اینکه اطرافیان من خانواده های پر جمعیت داشتند، همیشه این احساس خلا را داشتم از بچگی. اما بروز نمی‌دادم که خاطر والدینم مکدر نشه. چون خودشون هم دوستدار خانواده پر جمعیت بودند. در دوران بچگی همه چیز تقریبا خوب پیش می‌رفت تا اینکه من رسیدم به سن ۲۱ سالگی و اوج جوانی در کمال ناباوری مادرم را از دست دادم. من ماندم و یک دنیای نامتناهی که احساس پوچی هر لحظه به سراغم می آمد. در آن دوران من دانشجوی شهری دیگر بودم و چند روز هفته را در کنار پدرم نبودم. هرچقدر از سختی اون روزها بگم باز هم حق مطلب ادا نشده. اون روزا دلم می‌خواست یه خواهر یا برادر داشته باشم. که همدمم باشه. هم من هم پدرم هردو گوشه گیر شدیم و خلا هر روز بیشتر و بیشتر می‌شد. حدود یکسال و نیم بعد از فوت مادرم، ازدواج کردم و مدتی بعد هم پدرم ازدواج کرد. اون روزها خیلی سخت گذشت خیییلی... در صورتیکه اگر یه خواهر و برادر داشتم به صورت چشمگیری اون روزهای سخت راحت‌تر سپری می‌شد. الحمدلله هم همسرم، هم خانواده شون خیلی حامیم بودن در تمام مراحل زندگی. ولی کمبود اعضای خانواده چیزی نبود که بشه جبرانش کرد. در دوران بچگی؛ بچه های فامیل که ظاهر زندگی من را می دیدند، اکثرا حسرت می‌خوردند که چرا تک فرزند نیستند😏 اما الان که دقت میکنم، می‌بینم چقدر زندگی اونها شیرین‌تره. چرا؟؟؟ فقط و فقط به دلیل داشتن خواهر و برادرهاشون که الان حامی هم هستند. و در حال حاضر از نظر مالی هم علی رغم اینکه در خانواده های پر جمعیت بودند و هیچگونه حامی مالی نداشتند با زندگی من که به اصطلاح یه دونه بودم، هیچ فرقی نداره حتی میتونم به جرات بگم که وضعیت مالی خیلی‌هاشون بهتر هم هست. من الان یه دختر ۴ ساله دارم و همیشه و هر لحظه از خدا خواستم بهم فرزندان زیادی عطا کنه. دلم می‌خواد با پدر و مادرهای امروزی که تک فرزندی رو برای بچه هاشون انتخاب می‌کنن تک تک، رو در رو صحبت کنم و از عواقب این اشتباه بگم... من چون شاغل هستم و دخترم اصلا مهد نمی موند، مجبور بودم برای نگهداری دخترم به هرکسی رو بزنم. اگرچه که خیلی از دوستان به من لطف داشتند ولی یک روز که خونه ی یکی از دوستان می گذاشتمش، روز دوم خودم معذب می‌شدم. و این درد بزرگیه... فقط کسی که تجربه داره می‌دونه چی میگم. ای پدر و مادری که تک فرزندی رو برای بچه ت انتخاب کردی، بدون که با دست خودت بچه ت رو بی کس و کار می‌کنی. ذکر قنوتهای من اینه: رب هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین وجعلنا للمتقین اماما... التماس دعا. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
از پنج سالگی دائم بهونه گیری میکردم برای خواهر برادر داشتن، البته خواهر داشتن چون عاشق دختر بودم و هستم😅😍 اما مامانم به خاطر شرایط کاری که داشن و مشکلاتی که تو خانوادمون بود حاضر به اقدام بارداری دوم نبود. همیشه هم بهم می‌گفت اگه من یه بچه دیگه بیارم، دیگه به تو توجه نمیکنم. برات لباس نمیخرم و کلی از اون بهونه هایی که رو اعصاب بچه تاثیر داره و یا حتی می‌گفت اگه آدم ۲تا بچه بیاره میمیره😂 یادمه یکی از دوستاش اومده بود محل کار مامانم برای انجام کارش، به حرفش گرفتم با اینکه ۵ سالم بود، بلبل زبون و به قول گفتنی ها قرتی بودم😁 گفتم خاله چند تا بچه داری؟ گفت ۳تا گفتم تو نمردی این همه بچه آوردی؟! 😂 به خاطر حرفی که مامانم بهم زده بود، این حرف شده بود ملکه ذهنم که مامانم برا این موضوع برام خواهر برادر نمیاره. خلاصه گذشت و گذشت که پارسال زن عموم دومین پسرش رو دنیا آور شد😍 انقدر که ذوق داشتم و خوشحال بودم، شده بودم تو بیمارستان همراش😊 حتی خواهرش هم که دکتر اطفال بود، اومده بود اما می‌ترسید بچه رو بغل بگیره تا زن عموم شیرش بده، من با تموم جراتی که داشتم، گفتم خانم پرستار بچه رو بدید من. گفت چی؟؟ تو مگه میتونی؟؟ نه بابا من میترسم. زن عموم با اون حال بد و رنگ پریدگیش یه لبحند ملیحی به پرستار زد و گفت بده بهش، کارشو بلده🙂 منم سینه سپر کردم با کلی دل و جرات برای اولین بار امیرعلی رو بغل گرفتم😍 اول بوش کردم و بعد بردمش و تا شیر بخوره گذشت و گذشت تا آقا امیرعلی خان شد یک سالش و مدام عین یه وابستگی‌ که مادر به بچه داره قفل شده بود به من گاهی اوقات زن عموم تماس می‌گرفت بیا خونه مون این شب نمیتونه بخوابه همش بهونه میگیره و عکس تو رو نشونم میده🥲 خلاصه گذشت و پسر عموم رفت مهد و کم کم‌ وابستگیش بهم کمتر شد. از زمانی که امیرعلی دنیا اومد، من تنهاییم رو بیشتر احساس میکردم با اینکه به قول بقیه دیگه ۱۷ سالم بود و خانمی شده بودم برا خودم اما باز دلم بچه میخواست که خواهر و برادر برای خودِ خودم🥲 باز با این حال بعد این همه سال به مامانم اصرار میکردم و بهش می‌گفتم، می‌دیدم فایده نداره و مامان داره محل کارشو توسعه میده و محاله که به فکر بچه دوم باشه شروع کردم به چله زیارت عاشورا، نیت میکردم مامانم راضی بشه به یه بچه سالم و صالح دامنشو سبز کنه🌱 تو نمازم هم دعای مامانم برای بارداری به هیچ عنوان فراموش نمی‌شد. یه ۲،۳ماهی گذشت دیدم مامانم علائم خاص بارداری داره، چون این همه سال نبود. باورم نمیشد که دارم حقیقت رو میبینم😍😍 بله مامانم باردار شده بود بعد از حدود ۱۸ سال😍 وقتی بی بی چک مثبتش رو دیدم از ذوق گریه امانم نمی‌داد.😭 ساعت ۱۰ و نیم شب بود که فهمیدم و بلافاصله رفتم به نماز ایستادم و نماز شکر خوندم و مامانمم گفت همش به خاطر دعای تو بود، به خاطر دل تو بود.🥲 از فردا اون روز با مامانم عهد کرده بودم که دست به سیاه و سفید نزنه، هر چند مامانم قبل از بارداریش هم به خاطر شاغلش بودنش، تموم تمیزکاری خونه و گاهی اوقات پختن غذا با من بود. حالا که باردار شده، اصلا و ابدا نمیذارم کاری کنه😉 از همون ۴ ماهگی داداشم وقتی جنسیتشو نمیدونستیم از ذوق زیاد براش خرید کرده بودیم و تا ۶ ماهگیش خریدا تکمیل شده بود و انگار هم میدونستیم که پسره بیشتر وسایلشو آبی یخی میخریدیم😁 از جا پستونکی بگیر تاااا لحاف تشکشو خریده بودیم. دقیقا از ۴ ماهگی با تو دلی مامانم حرف میزدم، چون شنیدم یه جایی که وقتی با جنین صحبت کنی وقتی دنیا اومد با صدات آروم میشه و براش آرامش داره🙂 خیلی از وقتا وقتی دلم از عالم و آدم گرفتست، باهاش حرف میزنم و گاهی اوقات گریم میگیره و اونم شروع میکنه به ورجه ورجه کردن🥰 بلافاصله تا لب باز میکنم به حرف زدن باهاش لگد میزنه، به قول مامانم که از الان که به دنیا نیومده خیلی دوست داره چه برسه دنیا بیاد😁 و منم که ذوق میکنم و غش و ضعف میرم براش😘 الان مامانم ۴۰ سالشه و تو ماه هشتم بارداری هست و یکم تو دلی اذیتش میکنه و انگاری که عجله داره یه چند روزی هست مامانم آمپول زده برای تشکیل زودتر ریه بچه که اگر زودتر دنیا اومد مشکلی نباشه. اما ان شاءالله که به وقت خودش دنیا بیاد و مشکلی نداشته باشه و سالم باشه ازتون خواهش میکنم برای سلامتی تو راهیمون دعا کنید🙏🏻🙏🏻 و اینکه این رو هم از طرف من به یاد داشته باشید که سعی کنید تو زمان مناسب و فاصله سنی کم بچه بیارید که مثل من بچه اولتون انقدر تنهایی و انتظار نکشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
⁉️ بهتر نیست بچه یه دونه باشه یا حداقل فاصله سنی بینشون زیاد باشه تا با هم دعوا نکنن و بهشون ظلم نشه؟ ما نمی‌خوایم بگیم هر دعوایی که بین بچّه‌ها اتفاق می‌افته خوبه، ولی در کل، رقابتی که بین بچّه‌ها تو خونواده‌های پُرجمعیت وجود داره، یه آموزش کارگاهی برا یاد گرفتن تعاملات اجتماعیه. بچّه‌ها وقتی با هم دعوا می‌کنن، یاد می‌گیرن که چطور حقّشون رو بگیرن، البته همین دعواهای معمولی. ما بزرگ‌ترا هم وقتی بچّه بودیم، با برادر و خواهرامون دعوا داشتیم؛ امّا حالا حوصله‌مون کم شده و تحمّل دعوای بچّه‌های خودمون رو هم نداریم. یکی از حُسن‌های دعواهای طبیعی، اینه که بچّه‌ها با خشونت و تندی به صورت طبیعی آشنا می‌شن و وقتی تو جامعه با برخوردهای خشن مواجه می‌شن، به این راحتی عقب نمی‌کشن. این دعواها، مثل واکسن می‌مونه. واکسن، میکروب ضعیف شده‌ایه که بدن با اون مبارزه می‌کنه تا اگه میکروب حقیقی وارد بدن شد، بتونه به راحتی با اون مبارزه کنه. خیلی از تک‌فرزندها، توی رقابت‌های اجتماعی به شدّت آسیب‌پذیر و کم‌تحمّلن، چون که اونها تو زندگی‌شون، نه تنها رقابت نکردن بلکه همیشه بدون اینکه زحمتی بکشن، در کانون توجّهات بودن. 📚ایران جوان بمان "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
از پنج سالگی دائم بهونه گیری میکردم برای خواهر برادر داشتن، البته خواهر داشتن چون عاشق دختر بودم و هستم😅😍 اما مامانم به خاطر شرایط کاری که داشن و مشکلاتی که تو خانوادمون بود حاضر به اقدام بارداری دوم نبود. همیشه هم بهم می‌گفت اگه من یه بچه دیگه بیارم، دیگه به تو توجه نمیکنم. برات لباس نمیخرم و کلی از اون بهونه هایی که رو اعصاب بچه تاثیر داره و یا حتی می‌گفت اگه آدم ۲تا بچه بیاره میمیره😂 یادمه یکی از دوستاش اومده بود محل کار مامانم برای انجام کارش، به حرفش گرفتم با اینکه ۵ سالم بود، بلبل زبون و به قول گفتنی ها قرتی بودم😁 گفتم خاله چند تا بچه داری؟ گفت ۳تا گفتم تو نمردی این همه بچه آوردی؟! 😂 به خاطر حرفی که مامانم بهم زده بود، این حرف شده بود ملکه ذهنم که مامانم برا این موضوع برام خواهر برادر نمیاره. خلاصه گذشت و گذشت که پارسال زن عموم دومین پسرش رو دنیا آور شد😍 انقدر که ذوق داشتم و خوشحال بودم، شده بودم تو بیمارستان همراش😊 حتی خواهرش هم که دکتر اطفال بود، اومده بود اما می‌ترسید بچه رو بغل بگیره تا زن عموم شیرش بده، من با تموم جراتی که داشتم، گفتم خانم پرستار بچه رو بدید من. گفت چی؟؟ تو مگه میتونی؟؟ نه بابا من میترسم. زن عموم با اون حال بد و رنگ پریدگیش یه لبحند ملیحی به پرستار زد و گفت بده بهش، کارشو بلده🙂 منم سینه سپر کردم با کلی دل و جرات برای اولین بار امیرعلی رو بغل گرفتم😍 اول بوش کردم و بعد بردمش و تا شیر بخوره گذشت و گذشت تا آقا امیرعلی خان شد یک سالش و مدام عین یه وابستگی‌ که مادر به بچه داره قفل شده بود به من گاهی اوقات زن عموم تماس می‌گرفت بیا خونه مون این شب نمیتونه بخوابه همش بهونه میگیره و عکس تو رو نشونم میده🥲 خلاصه گذشت و پسر عموم رفت مهد و کم کم‌ وابستگیش بهم کمتر شد. از زمانی که امیرعلی دنیا اومد، من تنهاییم رو بیشتر احساس میکردم با اینکه به قول بقیه دیگه ۱۷ سالم بود و خانمی شده بودم برا خودم اما باز دلم بچه میخواست که خواهر و برادر برای خودِ خودم🥲 باز با این حال بعد این همه سال به مامانم اصرار میکردم و بهش می‌گفتم، می‌دیدم فایده نداره و مامان داره محل کارشو توسعه میده و محاله که به فکر بچه دوم باشه شروع کردم به چله زیارت عاشورا، نیت میکردم مامانم راضی بشه به یه بچه سالم و صالح دامنشو سبز کنه🌱 تو نمازم هم دعای مامانم برای بارداری به هیچ عنوان فراموش نمی‌شد. یه ۲،۳ماهی گذشت دیدم مامانم علائم خاص بارداری داره، چون این همه سال نبود. باورم نمیشد که دارم حقیقت رو میبینم😍😍 بله مامانم باردار شده بود بعد از حدود ۱۸ سال😍 وقتی بی بی چک مثبتش رو دیدم از ذوق گریه امانم نمی‌داد.😭 ساعت ۱۰ و نیم شب بود که فهمیدم و بلافاصله رفتم به نماز ایستادم و نماز شکر خوندم و مامانمم گفت همش به خاطر دعای تو بود، به خاطر دل تو بود.🥲 از فردا اون روز با مامانم عهد کرده بودم که دست به سیاه و سفید نزنه، هر چند مامانم قبل از بارداریش هم به خاطر شاغلش بودنش، تموم تمیزکاری خونه و گاهی اوقات پختن غذا با من بود. حالا که باردار شده، اصلا و ابدا نمیذارم کاری کنه😉 از همون ۴ ماهگی داداشم وقتی جنسیتشو نمیدونستیم از ذوق زیاد براش خرید کرده بودیم و تا ۶ ماهگیش خریدا تکمیل شده بود و انگار هم میدونستیم که پسره بیشتر وسایلشو آبی یخی میخریدیم😁 از جا پستونکی بگیر تاااا لحاف تشکشو خریده بودیم. دقیقا از ۴ ماهگی با تو دلی مامانم حرف میزدم، چون شنیدم یه جایی که وقتی با جنین صحبت کنی وقتی دنیا اومد با صدات آروم میشه و براش آرامش داره🙂 خیلی از وقتا وقتی دلم از عالم و آدم گرفتست، باهاش حرف میزنم و گاهی اوقات گریم میگیره و اونم شروع میکنه به ورجه ورجه کردن🥰 بلافاصله تا لب باز میکنم به حرف زدن باهاش لگد میزنه، به قول مامانم که از الان که به دنیا نیومده خیلی دوست داره چه برسه دنیا بیاد😁 و منم که ذوق میکنم و غش و ضعف میرم براش😘 الان مامانم ۴۰ سالشه و تو ماه هشتم بارداری هست و یکم تو دلی اذیتش میکنه و انگاری که عجله داره یه چند روزی هست مامانم آمپول زده برای تشکیل زودتر ریه بچه که اگر زودتر دنیا اومد مشکلی نباشه. اما ان شاءالله که به وقت خودش دنیا بیاد و مشکلی نداشته باشه و سالم باشه ازتون خواهش میکنم برای سلامتی تو راهیمون دعا کنید🙏🏻🙏🏻 و اینکه این رو هم از طرف من به یاد داشته باشید که سعی کنید تو زمان مناسب و فاصله سنی کم بچه بیارید که مثل من بچه اولتون انقدر تنهایی و انتظار نکشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
⁉️ بهتر نیست بچه یه دونه باشه یا حداقل فاصله سنی بینشون زیاد باشه تا با هم دعوا نکنن و بهشون ظلم نشه؟ ما نمی‌خوایم بگیم هر دعوایی که بین بچّه‌ها اتفاق می‌افته خوبه، ولی در کل، رقابتی که بین بچّه‌ها تو خونواده‌های پُرجمعیت وجود داره، یه آموزش کارگاهی برا یاد گرفتن تعاملات اجتماعیه. بچّه‌ها وقتی با هم دعوا می‌کنن، یاد می‌گیرن که چطور حقّشون رو بگیرن، البته همین دعواهای معمولی. ما بزرگ‌ترا هم وقتی بچّه بودیم، با برادر و خواهرامون دعوا داشتیم؛ امّا حالا حوصله‌مون کم شده و تحمّل دعوای بچّه‌های خودمون رو هم نداریم. یکی از حُسن‌های دعواهای طبیعی، اینه که بچّه‌ها با خشونت و تندی به صورت طبیعی آشنا می‌شن و وقتی تو جامعه با برخوردهای خشن مواجه می‌شن، به این راحتی عقب نمی‌کشن. این دعواها، مثل واکسن می‌مونه. واکسن، میکروب ضعیف شده‌ایه که بدن با اون مبارزه می‌کنه تا اگه میکروب حقیقی وارد بدن شد، بتونه به راحتی با اون مبارزه کنه. خیلی از تک‌فرزندها، توی رقابت‌های اجتماعی به شدّت آسیب‌پذیر و کم‌تحمّلن، چون که اونها تو زندگی‌شون، نه تنها رقابت نکردن بلکه همیشه بدون اینکه زحمتی بکشن، در کانون توجّهات بودن. 📚ایران جوان بمان "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۰ من یه دختر دهه هفتادی ام، متاسفانه تک فرزندم. بنا به دلایلی مامان و بابام دیگه بچه نخواستن. زمانی که ده دوازده ساله بودم خیلی از این بابت خوشحال بودم که تنهام و خواهر برادری ندارم و همه توجه های مامان و بابام و بقیه فامیل سمت منه و خیلیم از مامانم تشکر میکردم که دیگه بعد از من بچه نخواست. مامانمم میگفت الان بچه ای بعدها میفهمی که خیلیم خوش بحالت نشده و واقعا هم راست میگفت اون زمان معنی این حرفشو درک نمیکردم سرگرم درسو مدرسه بودم به چیز دیگه ای فکر نمیکردم. تا اینکه سال ۹۳ عقد کردم و یکی دوسال بعدش هم عروسی کردیم. خواست خدا این بود که من دو سال بعد مادر بشم. مادر شدن همانا و شروع غمو حسرت من از نداشتن خواهر برادر همانا. همش گریه میکردم و به خودم میگفتم دیدی بیچاره چقد خوشحال بودی، اگه حداقل یه خواهر داشتی با مامان مثل پروانه دورت میچرخید ولی الان..‌.🥺 وقتی دخترم به دنیا اومد بنده خدا مامانم تنها همه کارامو انجام میداد. خودشم حال مساعدی نداشت، درد کمر و پا اذیتش میکرد ولی به روی خودش نمیاورد که من معذب نشم🥺 از حق نگذریم مادرشوهرمم خیلی زن مهربونو خوبیه، اونم خیلی بهم کمک میکرد اخه ما باهم زندگی می‌کردیم. تقریبا چهارپنج سالی دستمون تو یه سفره بود 🤗 الان با وجود دوتا بچه من همچنان غصه میخورم که چرا تنهام، کاش حداقل یه خواهر داشتم یه هم زبون که بتونم باهاش درد دل کنم🥺 دخترمم همیشه میگه مامان چرا من نه خاله دارم نه دایی نه عمو🥺 من داستان زندگیمو براتون تعریف کردم که مادران سرزمینم بخونن و بدونن تک فرزندی میتونه آدمو تا مرز جنون ببره😔 مادرای عزیز خواهش میکنم ازتون نزارید بچه تون تنها بمونه. به جرأت میتونم بگم با این کار بدترین ظلم رو در حق خودتون و بچه تون میکنید خیلیا فکر میکنن پول و مادیات میتونه جای خیلی چیزا رو پر کنه، واسه همین میگن نه یه دونه بچه کافیه تا تو رفاه بزرگ شه ولی اینطور نیست. من با اینکه خداروشکر وضع مالی بابام هم بد نبود ولی همیشه یه کمبود تو زندگیم داشتم که نه با مادیات پر شد نه با مهر و محبت خانواده 😔 و هرچی سنم میره بالاتر این موضوع بیشتر عذابم میده به امید اینکه روز به روز نسل شیعه و سربازان امام زمان (عج)زیاد تر بشه 🤲🏻 انشاءالله که هرکی بچه میخواد خدا دامنشو سبز کنه و هر کی هم بچه داره خدا براش حفظش کنه، بچه های منم خدا برام حفظ کنه😍🤲🏻 بخدا یکی یا دو تا بچه کافی نیست اصلااااااا کافی نیستا اصلاااااا به خودمم دارم میگما با شما تنها نیستم😉🤭 خواهشاً خواهشاً به فکر آینده خودتون و بچه هاتون باشید تا دیر نشده🌹 یاحق خدا نگهدارتون👋🏻 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075