eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🌸 تصور کن... یه روز صبح از خواب پا میشی، دست می‌کشی روی پوستت، نرم‌تر از همیشه😍! دیگه خبری از موهای زائد آزاردهنده نیست، دیگه نیازی به تیغ یا لیزر گرون نداری! 🤔 می‌خوای بدونی چطوری؟ ✅️همین حالا روی لینک زیر کلیک کن و راز این معجزه رو کشف کن! https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57
هدایت شده از دوتا کافی نیست
تصميم جدی... نصیحتی بالاتر از این نیست که انسان تصمیم جدی بگیرد که اگر خداوند به او یکصد سال هم عمر دهد، عالما و عامدا حتی یک لحظه نکند. اگر چنین حالی واقعا برای او پیدا شد، خداوند او را کمک می‌کند و توفیق می‌دهد. 📚 در مسیر بندگی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۷۹ بنده متولد ۶۶ هستم، تک دختر بعد چندتا پسر، پدرم منو خیلی دوست داشت ته تغاری بودم و لوس خانواده. سال ۸۷ ازدواج کردم، همسرم از همون اوایل ازدواج علاقه به فرزند داشت ولی بنده خود خواه بودم، حقیقتش حوصله بچه نداشتم این که یکی دیگه بیاد مانع تفریحم بشه، از این که بخوام شب بیدار باشم صدای گریه هاش و ... دوست نداشتم بعد یه مدت با تشویق همسرم درسمو ادامه دادم، فوق دیپلم که گرفتم اقدام به بارداری کردیم اما متاسفانه نشد که نشد. همسرم خیییلی پیگیر دکتر و دوا درمون بودن و کسی از خانواده حتی مادرم از این موضوع اطلاع نداشتن، چون میدونستم گفتن به اطرافیان فایده ای نداره بلکه ممکنه که باعث استرس بشه ک چی شد باردار شدی نشدی جواب آزمایشت چی شد دکتر چی گفت و ...به همین دلیل به خانواده نگفتیم. بنظرم دختر پسرا وقتی ازدواج میکنن، باید راز خونه شون به کسی نگن. خب بچه دار نشدن و مشکل داشتن هم یه اتفاق کاملا خصوصی زن و شهرهاست. البته دوستای خوبی داشتم که راهنماییم میکردن. به اصرار همسرم پیش دکتر یکی از دوستانم رفتم که این دوستم بعد ۱۱ سال بچه دار شدن البته متاسفانه این دکتر هم همان داروهای دکترای قبلی را دادن انگار علمشان همان قدر بود اونجا بود که همسرم به دکتر گفت ایشون این داروها رو نمیخوره و وای که چقدر خجالت کشیدم. البته همسرم درست میگفتن چون چند ماه اون داروها رو خورده بودم جواب نگرفتم دیگه درست نمی‌خورد. به دکترم گفتم من بخاطر طب سنتی که دوستم انجام داده و باردار شده، پبش شما آمدم، ایشون هم بنده را به بخش طب سنتی بیمارستان امام خمینی معرفی کردن اونجا هم رفتم بعد مصرف داروهای بد مزه دوباره همون داروهای دو دکتر قبلی تجویز کردن که ناامید شدم بعد یه مدتی اونجا هم نرفتم. البته تا اینجا دکترا بهم میگفتن پلی کیست داری. بعد به مرکز ناباروری مراجعه کردم اونجا متوجه شدم تیروئیدم خوب کار نمیکند دارو مصرف کردم و دو بار iui شدم که جواب نداد. چند وقتی بود که یک پزشک حاذق پیدا کرده بودم که چون مرد بود همسرم راضی نمیشد که پیش این دکتر بروم. دیگه از اون مرکز هم ناامید شدیم. بعد از ناامیدی، همسرم راضی شد که پیش آقای دکتر برویم. وقتی رفتیم پیش آقای دکتر، همسرم به ایشون گفت که من دیشب خواب شما رو دیدم شما گفتید که مشکل شما به راحتی حل می‌شود. دکتر تا حدود ۶ ماه برای بارداری ام هیچ دارویی تجویز نکرد فقط گفت باید لاغر شوی تا درمان را شروع کنم. اون موقع قدم وزنم حدود ۷۵ بود. با اینکه نسبت به قدم، خیلی هم چاق نبودم، ولی مجبور شدم حدود ۱۲ کیلو کم کنم. خیلی زار و نزار شده بود اطرافیان فکر میکردن مریض شدم. تیروئیدم با دارو کنترل شد، اما باز هم باردار نشدم. خانوم برادرم پشنهاد دادن که پیش یه دکتر حاذق هندی برویم، پیش این دکترم رفتم که اتفاقاتی افتاد که متوجه شدم باید پیش دکتر خودم ادامه بدهم. در ادامه با آزمایش ژنتیک که دادم دکترم بهم گفتم که ژنتیکت جوریه که به طوری طبیعی بچه دار نمیشی البته اینقدر ماهر و حاذق بودن که قبل آزمایش این مطلب‌ رو گفتن و آزمایش هم تایید کرد. دکتر گفتن که باید ivf بشی که در زمستان ۹۴ با اولین ivf جواب داد و دوقلو باردار شدم. و در پاییز سال ۹۵ دوقلوهام دنیا آمدن. بچه ها هم رفلاکس داشتن، هم آلرژی، اینقدر این بچه ها رو دکتر بردیم تا اینکه آخر دکتر الله وردی در بیمارستان طبی کودکان که فوق تخصص گوارش هستند، داروهای ایشون جواب داد و شیر خشک های مخصوص تجویز کردن که از بیمارستان سهمیه می‌گرفتیم. خدا خیرشون بده مدتی که گذشت، فکر کردم چقدر دوقلوها بزرگ شدن، دلم بچه خواست. دوقلوها که ۱۱ ماهه شدن به طور طبیعی باردار شدم. و پسر گل و شیرینم در سال ۹۷ وقتی دوقلوها ۲۰ ماهه بودن دنیا آمد. واقعا شرایط سختی بود، روزها اکثرا مادرم دوسه ساعت البته از وقتی دوقلوها دنیا آمدن به کمکم می آمدن. ولی سخت بود یه وقتایی سه تا شان نیاز به شستشو و تعویض پوشک داشتن و من خیلی خسته میشدم ولی خدارو شکر گذشت بنده راضی هستم الان باهم همبازی هستن و همدیگر را خیلی دوست دارن. مدتی است که فرزند چهارم رو میخوام ولی هنوز که نشده، انشالله با دعای شما خوبان خداوند فرزند چهارم و پشت سرش سریع پنجمی را هم به ما عنایت کند چون فاصله سنی کم بچه ها، درسته سخته اما خوبه. البته چهارمی را همسرم راضی نبودن و با صحبت راضی شدن وقتی دکتر حاذقی پیدا کردید پیش همان بروید و از طولانی شدن دوره درمان ناراحت نباشد همان را ادامه بدهید این دکتر آن دکتر نکنید چون دکتر بعدی از اول درمان را ممکنه که شروع کند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر کردی یه جاروبرقی پنج دقیقه ای میکشی لباساتم میندازی لباسشویی شدی خانوم خونه دار😏 نه جانم بیا این کانال👇ببین خونه داری یعنی چی😍 https://eitaa.com/joinchat/139198864Cc255f799e7 اونهمه مواد شوینده مختلف نخری ها😱بیا یادت بدم خودت بساز💃 😍 ------------------------------------------------ 🔥تبلیغات مجموعه کانالهای کوثر😍
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
خسته شدی انقدر گاز سابیدی؟؟😩 هربار میخوام گاز و هود تمیز کنم انقدر چربیاش سخت پاک میشه که بیزار میشم😰 وایتکس که دیگه پوست برام نزاشته.. 😭 ✅باورت میشه چدن های گازمو تو ۲ دقیقه برق انداختم😁 فقط خانومایی که میخوان دست به سیاه و سفید نزنه خونه ی تمیز تحویل بگیرن بیان اینجا👇👇 https://eitaa.com/joinchat/139198864Cc255f799e7 ------------------------------------------------ 🔥تبلیغات مجموعه کانالهای کوثر😍
هدایت شده از دوتا کافی نیست
اسم خوب... اگر اسم خوب بر فرزند گذاشتی و مرتّب صدایش زدی، این اسم روی بچّه اثر خوب می گذارد. اگر اسم نامناسب گذاشتی که مورد رضایت حق و ولایت نیست، اثر سوء می گذارد. همانطور که چند بار بگویید یا "حمید" یک اثری دارد، اگر مرتب به فرزندتان بگویید "یا علی"، "یا حسن"، "یا حسین"، "یا جعفر" آن هم اثر دارد، در نتیجه انسان در اسم گذاری مواظب باشد و اگر سعادت فرزندش و سعادت نسلش را می‌خواهد، اسم های اهل بیت علیه السلام و اولیای الهی، اسمهای انبیا، مقرّبان و اسم های با مضامین عالی را انتخاب بکند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
اطاعت امر خدا... پدربزرگم، خدا بیامرز، به خاطر درمان بیماری خواهرشون میان تهران و برای گذران زندگی کارگری میکنن. اون سال که ماه رمضان در اوج تابستان قرار داشته، ایشون بنایی میکردن و کارگر بنا بودن. فکرشو بکنید، زیر نور مستقیم آفتاب. سر کارگرشون، وقتی متوجه میشه ایشون و دوستش روزه میگیرن، با عصبانیت بهشون تحکم میکنه که نباید روزه بگیرید چون از قدرت کارتون کم میشه و کار جلو نمیره. ایشون هم که فرد مومن و با اعتقادی بودن، برای اینکه به صاحب کارشون اثبات کنند که با اطاعت امر خدا و گرفتن روزه، خللی در کاراییشون وارد نمیشه، با دوستشون یک قرار میگذارن. به این ترتیب که نصف روز، یک نفر بخوابه و دیگری کار کنه و بعد شیفتشون رو عوض کنند. با این تدبیر، توانستند قوتشون رو بازیابی کنند و به لطف خدا کارشون را سر موقع تحویل دادند. پدربزرگم بارها این خاطره را تعریف کردند و هر بار با هیجان و طوری که چشمشون از شعف برق میزد. آخرش هم با هیجان میگفتند وقتی دستمزدم را میگرفتم، از خیابون دولت تا فلان جا پیاده میرفتم و یک هندوانه بزرگ میخریدم، و موقع افطار میخوردیم. طوری میگفتند که شیرینی اون هندونه رو ما هم احساس میکردیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫حمله حیوانات موذی به منازل مسکونی 🚫انواع بیماری و مرگ میر بر اثر استفاده از سموم ❌اختراعی خاص و جدید برای تمامی آفات ✅با کمترین هزینه از شر هر نوع حشره و حیوان موذی (سوسک،مورچه،ساس،موش و...)راحت شوید ⭕️ضمانت کارایی۱۰۰٪ ⭕️تنها دستگاه تولید داخلی با استاندارهای جهانی ⭕️بدون هیچ گونه خطر برای انسان کودکان و خانم های باردار و حیوانات خانگی🌱🍀 برای مشاوره رایگان و دریافت هدیه ویژه🎁 برای ۱۰۰ نفر اول و شرکت در قرعه کشی میلیونی عدد ۸ را به سامانه ۱۰۰۰۲۰۰۵۰۰۰ ارسال نمایید✔️
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
❌👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻 با این دستگاه ایرانی دیگه سوسک آبروی منو پیش مهمان نمی‌بره 🥲 دیگه مورچه تو آشپزخونه نداریم 😍 ‌
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۰ من متولد ۷۳ هستم، ١۶ سالگی نامزد کردم، تا اون زمان دوره ماهانه نداشتم، هرچی دکتر رفتم گفتن تا ١٨ سال وقت داری تا یه دکتری بعد از معاینه و نوشتن سونو و MRl فهمیدن مادرزادی سندرم دارم و خدا می دونه چی به من گذشت. شب عروسیم خیلی گریه کردم چون مشکلات دیگری هم داشتم، نمیتونستم مثل بقیه خانوما باشم،گذشت یه مدت من به درسم ادامه دادم و به بهانه درس بچه دارشدن به تعویق انداختیم چون هزینه بالایی داشت. اواخر درسم بود، تصمیم گرفتم توکل کنیم به خدا و با وام و...شروع کنیم ( از این موضوع جز مادرم و دوتا خواهرام کسی اطلاع نداشت و نداره) من باید رحم اجاره ای میگرفتم، خوشبختانه تخمدان سالم وخوبی داشتم و میتونست جنین از خودمون باشه فقط توی یه محیط دیگه ای باید رشد می کرد. یه خانم پیدا کردیم در ازای یه مبلغی ایشون بردم دکتر، تاییدشون کرد. من رفتم برای تخمک کشی، دوهفته آمپول زیرجلدی به ناف زدم ولی گفتن تخمک رشد نکرده فایده نداره، به من گفتن شاید مجبور به تخمک اهدایی بشی و...و بازم من...😭 در این حین با یه گروهی آشنا شدم که همه مشکل منو داشتن (سندروم راکی تانسکی) این خودش خیلی برام امید بود انرژی مثبت بود، چون چندتاشون بچه دار شده بودن. من رفتم تهران برای عمل واژینو پلاستیک، بماند که چقد رفت و آمد و سختی داشت تا بالاخره وقت عمل بهم دادن، دقیقا روز تولد حضرت زهرا (س)، ازشون خواستم که عملم با موفقیت انجام بشه آخه همون موقع یکی از دوستان رفت بیمارستان خصوصی تهران با یه دکتر معروف ولی متاسفانه حین عمل به عصب یکی از پاهاش آسیب رسید، من بیمارستان دولتی رفتم بخاطر هزینه ها ولی خداروشکر کادر بیمارستان عالی بودن، دکترای عالی من اولین نفری بودم که توی ایران به روش لاپراسکوپی این جراحی رو انجام می‌داد. خداروشکر از عملم راضی بودن، دوهفته بستری بودم، خیلی سخت گذشت چون کسی اطلاعی نداشت کجام گفته بودیم مسافرتم.... شب آخر واقعا کلافه شده بودم خیلی خسته بودم، از بیمارستان و استرساش که کسی شک نکنه کجام، توسل پیدا کردم هرچی دعا تونستم خوندم، با دل شکسته هرچی ذکر بود. تا اینکه دکترم ساعت ۹ اومد، گفت مرخصی، دنیا رو بهم دادن... یه مدت از عملم گذشت، ایندفعه گفتم میرم یه دکتر تهران یه دکتر عالی پیدا کردم رفتم پیشش سونو شدم و دارو داد و سیکل تخمک کشی شروع شد، بعد از دوهفته رفتم برای عمل خداروشکر ۲۵ تا تخمک داشتم که ۱۵ جنین شد، خیلی خوشحال بودم. یه خانمی پیدا کردم برای رحم اومدن ولی منفی شد اینقد ناراحت شدم، توقع داشتم با این همه سختی حداقل آرامش ببینم. دکترم مرکزش رو عوض کرد من مجبور شدم جنینام انتقال بدم به مرکز دیگه با ظرف مخصوص، توی این جابجایی فکر کنم به جنین آسیب رسید. دوماه گذشت به یه نفر دیگه همه هزینه هارو دادم به اتاق عمل که رسید گفتن جنینهاتون برای ذوب ازبین رفتن انتقال کنسل باز چقدر ناامید شدم. بازاین خانم قبول کردن بیان فقط دوتا جنین داشتم (وقتی ازفریز درآوردن برای ذوب از بین میرفتن، اینطوری ١۵تا جنین تموم شد) انتقال دادیم و بازم منفی😔😔😔😔😔 و من دست خالی بدون جنین کلی هزینه انتقال داده بودم، دارو قرارداد و....وضع مالیمونم متوسط بود رو به پایین😔😔😔 خیلی ناامید بودم. همسرم آرومم کرد، گفت بازم ادامه میدیم من حتی پیشنهاد طلاق هم دادم، گفتم برو دنبال زندگیت، از بس که روحیم داغون بود نمیدونستم دارم چی میگم، همسرم گفتن این مشکلی که خدا برای جفتمون خواسته من و تو نداریم، این کلمه رو دیگه به زبون نیار. خلاصه با نامیدی و دلشکستگی زیاد با دکترم صحبت کردم، برای تخمک اهدایی دکترم گفت سنت کمه، تخمک هم داری، الکی از این فازا نگیر، کلی باهام صحبت کردن... 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۰ بعد یه مدت باز رفتم برای تخمک کشی، این سری از دارو های ایرانی استفاده کردم که هیچکس تا حالا استفاده نکرده بود، گفتم توکل به خدا، کل آمپولام شد ۶۰۰ تومن، دفعه قبل سه ماه قبل تخمک کشی ویتامین میخوردم، غذارو خیلیییییی رعایت میکردم، چیزای مضر نمیخوردم، ایندفعه اصلا رعایت نکردم. آمپولام میزدم انرژی مثبت به خودم میدادم، میگفتم میشه توکل برخدا، خوش بودم. زیاد درگیر روحی نشدم. خلاصه پانکچر شدم، ۱۸ تخمک و ۱۶ جنین باکیفیت عالی تر(جنین شناس مرکز جدید خیلی بهتر بود)، یه خانومی پیدا کردیم باز البته این سری از طریق واسطه خود واسطه کلی هزینه گرفت برای دادن شماره... خلاصه روز انتقال رسید سه تا جنین درآورده بودن برای ذوب ولی دکترم گفت سه تاش عالیه دوتابیشتر انتقال نمیدم، اون یکی رو مجدد فریز کنید. گذشت دقیقا روز میلاد حضرت معصومه اون خانم زنگ زد، بی بی چک مثبت شده. من نمیدونستم چیکار کنم، از خوشحالی رفتن آزمایش، تا جواب بیاد هزار بار مُردم، بتا خیلی بالا بود. وقتی رفتیم سونو، گفتن دوقلو😍😍وای خدا... دوره بارداری، خیلی اذیت شدیم، دور بودن از اون خانم، هزینه ها، استرسا اوایل بارداری، هماتوم داشتن، خونریزی داشتن چقدر نگران بودم، خلاصه گذشت دوقلوهام دنیا اومدن، بهترین لحظه زندگیم وقتی بود که پشت در اتاق عمل انتظارشون کشیدم خیلی لحظات قشنگی بود ❤️ من خیلی سختی کشیدم، استرس کشیدم، سه بار با زمان کوتاه بیهوشی گرفتم که عوارض زیادی داشت، آمپول هورمونی پشت سرهم، استرسای منفی و مثبت شدن ،هزینه های بالا که با بدبختی جور میشد کلی وام و...چیزی حدود ۳۰۰ میلیون تومن هزینه کردم، ولی خداروشکر که نتیجه گرفتم. الان دوقلوها نزدیک ۴ سال هستند. من دیگه فکر بچه نکردم، چون واقعا جون دادم تا دنیا اومدن، لباسای نوزادیشون رو رد کردم رفت، گفتم دوتا دارم کافیه ولی یه مدت دیدم اقای مهربونم امر کردن به فرزند آوری کلی با اطرافیان صحبت کردم و راضی شون کردم به فرزندآوری ولی دیدم نمیشه. به همسرم گفتم ماهم وظیفه داریم جنین هم که هنوز داریم دوتا چیه کمه😂 قرار یه ذره جمع و جور کنیم، وام بگیریم باز بریم برای اقدام و ivf دعا کنید دوستان یه خانم خداشناس پیدا کنم، هزینه هام به راحتی جور بشه الان دوتا بچه دارم، یذره شرایط سخت‌تره و با اولین انتقال مثبت بشه، خدا باز دوقلو سالم و صالح قسمتم کنه. ان شاالله قسمت همه منتظرا توکل کنید به خدا، من قبل از آخرین انتقال که مثبت شد یه صوتی گوش دادم در مورد برآورده شدن حاجت ها، صلوات حضرت زهرا بود باز حضرت زهرا به فریادم رسیدم توسل کنید به این بانوی عزیز ان شاالله دست رد نمی‌زنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
من متولد ۷۹ هستم و مثل هر دختری خواستگار های زیادی داشتم با انواع و اقسام شغل ها و موقعیت های اجتماعی اما طیف طلبه غالب بود و کسانی که کارمون باهاشون به جلسات دیگه می‌کشید از همین طیف بودند. این رو هم بگم که من تا سال دوم دانشگاه اصلا خواستگار راه نمی‌دادم و میگفتم زوده و اصلا چرا آدم باید ازدواج ‌کنه ولی اگه ازدواج درست باشه و همراه با منطق و عشق بصورت توأمان، قطعا تو سن های پایین تر بهتر خواهد بود، هم از گناه جلوگیری میکنه، هم انسی که تو جوانی پدیدار میشه بین زوجین، انگار جنسش فرق داره هر چه سن پایین تر باشه تجربه های جالب و خنده دار تو تفریحات و وقت گذرانی حتی شکل میگیره 😊 بالاخره بعد از رفت و آمد خواستگار های رنگ و وارنگ و جلو رفتن باهاشون و حتی جواب منفی های سختی که تونستم بدم بهشون البته که لطف خدا و توسلاتم به ائمه ع بود که باعث شد جوابهای منفی درستی بدم و آخرين نفر که از قضا باز هم طلبه بودن جواب مثبت بدم، ما تازه عقد کردیم، تفاوت سنی من و همسرم یکسال هست. گاهی اوقات تو زندگی آدم ها یسری امتحانات قرار داده میشه که انسان فکر میکنه توان نداره از پسش بر بیاد و کلی اشک و ناله میکنه اما واقعیت اینه که هر امتحانی بر حسب توانایی افراد تو زندگیشون قرارداده میشه و افراد اختیار و اراده دارند برای انتخاب راهشون ! واقعا خدا کمک میکنه فقط باید ریسمان توکل و توسل به خدا و ائمه ع رو دو دستی چسبید و حرف مردم رو کنار گذاشت. یه موضوع مهم برای دختر خانم ها که امتحانات زیادی میشن همین مقوله ی خواستگاری هست و ازدواج اسلامی متاسفانه خیلی وقتها ما معیارهامون اسلامی و عقلانی نیست. مثلا من جزو فانتزی هام، ابتدای ابتدا این بود که پاسدار باشه، بره شهید بشه یا فانتزی دوستم این بود که اگه سید نباشه اصلااا راه نمیدم، در صورتی که برای ازدواج باید فانتزی های ذهنی رو در هر مقوله ای از ازدواج و مسائل مربوط به اون و روابط زوجین کنار گذاشت، این به معنی هیچ آرزویی نداشتن یا سورپرایز و غافلگیری نکردن نیست فقط منعطف باشیم و چیزی رو تو ذهنمون نبندیم خیلی چیز های دیگه ای غیر فانتزی های ساختگی ما هستن که میتونه ما رو خوشحال کنه و کلی بهمون خوش بگذره. فانتزی ها، ساخته ی ذهن خود ما هستن و اغلب تحت تاثیر رسانه ها و فرهنگ های القایی بیگانه و غیر اسلامی و ما فکر می‌کنیم فقط در همون چهارچوب خوشبختیم. مثلا زیبایی یه چیز کاملا نسبی هست و متغیر و حادثه و بیماری ممکنه برا هر کسی پیش بیاد که باعث از بین رفتن صورت یا زیبایی بشه در نتیجه سرمایه گذاریمون رو تو زیبایی قرار ندیم کلی مسائل مهم دیگه هست. یا دختر خانم هایی که فکر میکنن حتمااا باید قد من تا شونه ی همسرم باشه یا خیلی بلند تر از من باشه بدونید اگه واقعا اینها رو ملاک اصلی قرار بدید هم، تعداد کیس های کمتری پیدا خواهید کرد هم سن ازدواج بالاتری رو تجربه می‌کنید. نگاهمون رو به زندگی تغییر بدیم اول از همه به خودم میگم 😊 سخته اما شدنیه ! به خواستگارهایی که براتون میاد یا دخترهایی که خواستگاریشون میرید جوری جواب مثبت بدید که هیچ وقت وجدانتان ناراحت نباشه و بعدا پشیمون نشید یعنی واقعا تصمیم درستی بگیرید، همیشه قبلش هم توسل کنید، هم تو محل خواستگاری حدیث شریف کساء رو پخش کنید که شیاطن دور بشن و ملائکه در رفت و آمد باشن قبل هر تصمیمی به خودتون بگید آیا تصمیمی که گرفتم عاقلانه است ؟ آیا جواب منطقی ای پشتش هست؟ آیا از روی ظاهر بینی و حرف مردم نیست که مثلا خاله با عمه ام میگن این چه زنیه گرفتی فلانه یا چه شوهریه این تو ازش سر تری یا چرا شغلش اینه پذیرفتی ؟ ببینید دلیل منفی تون با مسلمون بودنتون و معیارهای اسلامی ازدواج تطبیق داره؟ اینطوری شما خدا هم بهتون ان شاءالله کمک کنه و بهترین راه رو انتخاب کنید از خودش کمک بخواید. التماس دعا یاعلی ع کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین و حرفه‌ی ترین مرجع اموزش نقاشی کودکان در ایتا😍😱 https://eitaa.com/joinchat/3472752998C0f9658350a https://eitaa.com/joinchat/3472752998C0f9658350a اگه به نقاشی روان علاقه دارید حتما یسر اینجا بزنید☺️😌
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۱ من متولد ۱۳۷۲ هستم. من و همسرم در تابستان ۱۳۹۶ ازدواج کردیم البته هم من و هم همسرم ازدواج دوممون بود. همسرم زنش رو از دست داده بود و من طلاق گرفته بودم. عنایت حضرت معصومه شامل حالمون شد که بعد یک بحران بزرگ، بهم رسیدیم. خدا رو شکر خیلی هم درک می کنیم و برای هم علاوه بر همسری، رفیق صمیمی هستیم. بچه اولم فاطمه معصومه، اسفند ۹۶ در عین ناباوری در ۲۸ هفتگی، طبیعی به دنیا آمد یک روز مانده به عروسی خواهرم، من از ۵ صبح تا ۱۰:۳۰ شب درد کشیدم تا به دنیا آمد. انقدر درد کشیدم که تصمیم گرفتم که دیگر باردار نشوم. دخترم ۳ ماه در بیمارستان بود. ۲ ماه در ان آی سی یو، یک ماه در بخش نوزادان... خیلی دوران سختی بود، آخه نفس کشیدنم یادش می رفت. وزنش یک کیلو بود. تغذیه اش با سرم بود و لوله ای که از بینی تا معده اش رفته بود. خدا رو شکر شیر داشتم از شیر خودم تغذیه می کرد. زمانی که یک کیلو و هشتصد شد، دکتر مرخصش کرد. وقتی آوردمش خونه، هیچ لباس سیسمونی اندازش نبود، من خیلی گریه می کردم و همسرم دلداریم می داد. من مادرم و همسرم دوبار دنبال لباس سه صفر و دو صفر رفتیم تا اندازه اش بشود خیلی سخت پیدا می شد. دخترم دیر راه رفت، خیلی دیر صحبت کرد ولی بزرگ شد. خیلی مشاوره بردمش همه چیزش خوب بود. آخر یه مشاوره منو به سمت مهد کودک سوق داد. آن زمان دخترم سه سالش بود. خودم لیسانس روانشناسی داشتم ولی تمام وقتم برای بچم بود. در مهد کودک دخترم شروع به حرف زدن کرد و رفتاراش به لطف خدا بهتر شد. من و همسرم با بهتر شدن دخترم تصمیم به آوردن به بچه دوم گرفتیم من با تشخیص یک دکتر خوب علت زود به دنیا آمدن بچه ام رو متوجه شدم. سر پسرم چون طول سرویکس من در بارداری کم بود، سرکلاژ شدم، بارداری پر استرسی داشتم ولی نظر حضرت زهرا ، علیم در ۴۰ هفتگی طبیعی به دنیا آمد. سال ۱۴۰۰ وزن پسرم سه کیلو سیصد بود. چون همسرم خیلی آدم ولایت مداریه وقتی پسرم نه ماهه به دنیا آمد از من خواست وقتی پسرمان یک ساله شد، دوباره بچه بیاوریم و همین هم شد. در تولد یک سالگیش، من دوباره باردار شدم و این بار پچه ام دختر هست. که انشاالله با دعای شما مرداد به دنیا می آید. بارداری سخت ولی شیرینه، زایمانم سخته ولی وقتی بچت رو می بینی، شیرین می شود. از همه جوان ها می خواهم برای بچه دار شدن سخت نگیرن خدا هم برکت می دهد، هم روزی، جوری که نمی فهمید از کجا آمد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۲ متولد سال ۶۰ هستم، سال ۷۹ با همسرم تو دانشکده معماری آشنا شدم، بعد از مدتی هر دو به این نتیجه رسیدیم که می تونیم با هم تشکیل زندگی بدیم، همسرم متولد ۵۶ هستن اما چون ته تغاری خونه شون بودن و ۴ تا خواهر و برادرای بزرگترشون مجرد بودن براشون سخت بود موضوع خواستگاری رو با مادرشون در میون بگذارن، البته برادر بزرگشون که پزشک بودن، دختری از شهر تبریز رو پسندیده بودن اما مادر همسرم به خاطر تفاوت فرهنگی مخالف ازدواجشون بودن اما اونا به هم علاقه داشتن و این مخالفت نتیجه ای جز کدورت نداشت تا اینکه همسرم با صحبت کردن با مادرشون بالاخره ایشون رو راضی کردن برای خواستگاری رفتن به تبریز و خلاصه اینکه سال ۸۰ برادرشون عقد کردن و راه، کمی برای همسرم هموارتر شد. من و همسرم در یک خانواده فرهنگی در دو شهر مختلف بزرگ شده بودیم، خانواده ۴ نفره ما شامل من و خواهرم و پدر و مادرم بود، مادرم اوایل به خاطر راه دور بودن خانواده همسرم و عدم شناخت و داشتن خواهر برادرهای مجرد همسرم رضایت برای ازدواج نداشتن و البته دانشجو بودن و نداشتن شغل مناسب هم مزید بر علت شده بود، من و خواهرم که ۴ سال از من کوچکتر بود در خانواده ای بودیم که تمام توانشون رو برای تربیت و آسایش ما صرف کرده بودند و مادرم می ترسیدن شاید من تاب و تحمل سختیهای زندگی مشترک رو با ایشون نداشته باشم و از طرفی داشتن خواستگارهای پزشک و مهندس و ... با موقعیتهای مادی و معنوی بهتر باعث می شد از طرف خانواده تحت فشار باشم که یکی از اونها رو انتخاب کنم، تا اینکه همسرم در بحبوحه ازدواج برادرشون که ۲ سال بعد از عقدشون بود با مادر و خواهرهاشون اومدن خواستگاری و چون خانواده ها از همدیگه خوششون اومدن و همسرم هم سادات هستن، پدر و مادرم بعد از ۴ ماه آشنایی خانوادگی و دیدن نجابت همسرم بالاخره رضایت به ازدواج ما دادن البته بیشتر به خاطر احترام به انتخاب من قبول کردن. بالاخره اردیبهشت ۸۳ بعد از یک مسیر طولانی پر فراز و نشیب (بهترین سالهای زندگی که بی جهت از دست رفت) من و همسرم به عقد هم دراومدیم و زندگی تازه مون شروع شد، با اینکه من در خانواده مذهبی بزرگ شده بودم اما متاسفانه بعد از ازدواج در حجاب سست شدم و خیلی برام اهمیت نداشت ولی کماکان نمازم رو می خوندم و اعتقادات مذهبی از قبیل ارتباط با ۱۴معصوم در وجودم موج میزد، سال ۸۶ من و همسرم هر دو در کنکور کارشناسی قبول شدیم و وارد دانشگاه شدیم، بماند که برای انتقالی و مهمان شدن در یک دانشگاه خیلی سختی کشیدیم اما بالاخره سال ۸۸ از دانشگاه قزوین مدرک لیسانس معماری رو گرفتیم و این در حالی بود که سال ۸۶ ما ساکن تهران شدیم و آتلیه عکاسی داشتیم. با اینکه عاشق بچه بودم ولی چون همسرم و خانواده شون رغبتی نشون نمی دادن من هم اصراری نداشتم برای بچه دار شدن اما مادرم به من گوشزد می کردن که داره دیر میشه چرا تعلل می کنید و این کار درست نیست، ولی همسرم می گفتن ما مستاجریم و ماشین نداریم و بچه دار شدن تو این شرایط ظلم به خودمون و بچه است و مادرشوهرم میگفتن اول باید پسر بزرگم (که ۱۱سال از همسرم بزرگتر هست)بچه دار بشن بعد شما اونا خونه دارن شما ندارین و... سال ۸۸ یه پراید صفر قسطی خریدیم و همون سال تصمیم گرفتم همسرم رو راضی کنم به بچه دار شدن، چون دیدم نه خبری از بچه دار شدن جاریم هست نه ازدواج خواهر ها و برادر بزرگتر همسرم و از طرفی سنمون داره میره بالا، همسرم رو راضی کردم که اقدام کنیم اما غافل از اینکه فرصتهای طلایی رو از دست داده بودیم و من در ۲۸ سالگی متوجه شدم ناباروری بی دلیل داریم، هر آزمایشی میدادیم هیچ دلیلی براش پیدا نشد که نشد. کم کم داشتم می ترسیدم از نازایی و پروسه درمان. برای اینکه فکرم رو از استرس آزاد کنم مدام با قراردادهای مختلف تو آتلیه و خوندن برای ارشد خودم رو مشغول می کردم تا اینکه مهر ۹۰ کارشناسی ارشد قبول شدم و مشغول دانشگاه رفتن، من ۳۰ ساله بودم و همسرم ۳۴ ساله نه خونه ای خریده بودیم نه مسافرت لاکچری رفته بودیم (بهانه های بچه نیاوردن) نه بچه داشتیم😪 همون سال ۹۰، ۳ماه بعد از دانشگاه رفتن بعد چند سال تحقیق در مورد حجاب به این نتیجه رسیدم که محجبه بشم و در ماه محرم و هیات امام حسین علبه السلام از درگاه خداوند به خاطر عدم رعایت حجاب توبه کردم و با امام عهد بستم چادر سر کنم(انتخاب بسیار سختی بود برای کسی که سالها بد حجاب بوده) و از آقا خواستم بی دردسر و بدون آی وی اف از خداوند بچه سالم و صالحی به ما عنایت کنن. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۲ واقعا و عمیقا توبه کرده بودم چون می دیدم بد حجابی من حق الناسه ، نشون به اون نشون که در ۹ بهمن سال ۹۰ بعد از سه ماه رعایت حجاب با مانتو و روسری، در عروسی یکی از اقوام چادر سر کردم و بماند که از همون روز چه زخم زبانها که از دوست و فامیل نشنیدم و یک ماه بعد در اسفند پسر عزیزم رو باردار شدم. و محرم سال ۹۱ پسرم به دنیا اومد و من در ۳۱ سالگی و پس از ۹ سال از شروع زندگی مشترکمون مادر شدم🥰 اینم بگم که میگن دعای مادر خیلی گیراست، مادرم روز عرفه سال ۹۰ مشرف میشن به حرم امام رضا علیه السلام و اونجا نامه ای برای آقا می نویسن ازشون میخوان که برای رعایت حجاب و احکام دین من و خواهرم دعا کنن و فرزندی به ما عطا کنن. ما که به خاطر رفاه مادی و درس خوندن فرزندآوری رو به تاخیر انداخته بودیم حالا پشیمون بودیم از این تعلل، خانواده همسرم چقدر عاشق پسرم سید علی شده بودن، انگار نه انگار دوست نداشتن ما زودتر بچه داریم، مادرشوهرم چند باری گفتن چه خوب کردین منو نوه دار کردین🤪 در طی بارداری پسرم، مسکن مهر رو ثبت نام کردیم و شد محل پس انداز و سرمایه گذاری ما، بعد از ۱۰ ماهگی پسرم ناگهانی متوجه شدیم متاسفانه مادر نازنینم دچار سرطان پانکراس شدن و اینقدر دیر متوجه شدیم که کل بدنشون رو درگیر کرده بود و من در اردیبهشت ۹۳ مادر عزیزتر از جانم رو که رفیقم بود و شفیقم بود و سنگ صبورم، به دستان سرد خاک سپردم و داغی دائمی بر قلبم تا قیامت نهاده شد و افسوس میخورم چرا زودتر بچه نیاوردم که طعم نوه داشتن رو بیشتر بچشن😭😭 بعد از مادرم، دچار یه مشکل مالی شدیم و خونه ای که تو سعادت آباد از ارث مادرم خریده بودم رو، یک کلاهبردار بی وجدان از دست دادیم و تا الان هم نتونستیم ازش بگیریم 😤 به وصیت مادرم تصمیم گرفتم به یک بچه اکتفا نکنم و چند تا بچه بیاریم و واقعا در بیماری مادرم متوجه شدم که من و خواهرم و پدر و مادرم قربانی شعار مسخره ی دو بچه کافیست شدیم🤔 اگه ما هم مثل برخی اطرافیان که ۵_۶تا خواهر و برادر هستن و در بیماری والدین هر کدوم یه گوشه کار رو میگرفتن، بودیم در بیماری مادرم از درون نمی پوکیدیم. نمیدونستیم کی کارای دکترشون رو انجام بدیم، پدرم که بنده خدا فقط دنبال کارهای شیمی درمانی مادرم بودن ما هم امورات پرستاری از مادر و کارهای خونه و ... انجام می دادیم. من هم که بچه شیر میدادم ۱۰ کیلو وزن کم کردم و نصف جون شده بودم از شدت غصه بیماری و دست تنهایی، دکترا قطع امید کرده بودن اما من تا آخرین لحظه امید داشتم شفا بگیرن چون ۳۰ سال قبلش که مادرم دچار یک بیماری خودایمن شده بودن و روزی ۱۸ تا کورتن مصرف میکردن، تو خواب از حضرت علی ع شنیدم که مادرم خوب میشن و واقعا هم شفا گرفتن در محرم از دسته زینبه زنجان و کاملا بیماری به اون سختی محو شده بود اما این بار دعاها و نذر و نیازها جواب نداد و نعمت از کف رفت. پسرم ۴ونیم ساله بود و من ۳۵ ساله پسر دومم به دنیا اومد و حالا در ۴۱ سالگی بارداری سومم رو سپری می کنم(۱۰ ماه قبل یک سقط ناخواسته داشتم) البته از ۹۶ تا الان چند سالی همسرم بیمار شدن که فرزند سوم به تاخیر افتاد. پسر اولم رو که باردار شدم، همسرم حقوقشون دو برابر شد و مسکن مهر ثبت نام کردیم با وجودی که قبلا نتونسته بودیم، پسر دومم به دنیا اومد، ارتقا شغلی و افزایش حقوق همسرم رو داشتیم و من هم از اون موقع کار پاره وقت دارم. شکرخدا، مسکن مهر رو تحویل دادن و با فروش اون و طلا و پول پیش خونه خداروشکر یه دوخوابه تو غرب تهران معجزه آسا تونستیم بخریم و به ۱۵ سال مستاجری پایان بدیم و اتفاقا خداروشکر بهترین مسافرتها و موقعیتهای شغلی و مادی ما بعد از تولد بچه ها اتفاق افتاد. اینقدر این موضوع برای ما مسجل هست که ایمان آوردیم بهش و همسری که بچه اول رو بنا به دلایل فوق راضی نمیشد بیاریم الان ایشون منو به چهارمی و پنجمی هم در این سن تشویق می کنن و میگن ما هم از برکت این فرشته ها روزی می خوریم😜 کسی شک کنه به حمایت خداوند، صد درصد باخته به قول حاج آقا قرائتی اگه به خاطر تنبلی و مادیات بچه نیارین خدا یه بچه میده بهتون، اندازه ۱۲ تا بچه خرج و برج بذاره رو دستتون و در تربیتش مستاصل بشین. از شما بزرگواران می خوام خیلی برای من و خانواده ام دعا کنین، دعا کنین خداوند ما رو در امر تربیت فرزندان لایق قرار بده و بتونیم قدمی هر چند کوچک برای ظهور و خوشحالی مولامون حضرت ولیعصر ارواحنا فداه و رهبر فرزانه مون برداریم و فرزندانی سالم و صالح و دختر هم😍 به ما عطا کنه و برای آرامش قلب من و همسرم که بعد از دست دادن مادرهامون خیلی تنها شدیم هم دعا بفرمایید، من هم اگر قابل باشم، دعاگوی شما هستم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💦 کارواش Trix مدل 3204 💳 299 هزار تومان 🏠 پرداخت درب منزل خرید سریع: http://zinomod.ir/lightsms/3204?utm_source=rubika&sid=9874 • 🛒 محصولات بیشتر در کانال ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2129723665Ceb8af65634
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۳ دختر پر جنب و جوشی بودم بسیار فعال و حضور حداکثری در جامعه داشتم. درس نخونده بودم یعنی تا دیپلم بیشتر ادامه ندادم علاقه ای نداشتم خب🙄 در واقع فکر می‌کردم پیشرفت آدم بر اساس توانمندی هاش هست نه مدرک تحصیلی... با توجه به سنم دختر خیلی شیطونی هم بودم و کار هایی میکردم که مادرم همیشه خداروشکر میکرد که من دخترم😁 بخاطر فعالیت های زیادی که داشتم و حضورم در سطح جامعه باعث می‌شد تعریف از خود نباشه خواستگار های زیادی هم داشته باشم. من به لطف خدا و عنایت شهدا طوری شده بود که چند سال پی در پی سال تحویل رو تو یادمان های جنوب میگذروندم و یه جورایی عادت کرده بودم و کل تعطیلات رو اونجا بودم. سال ۹۵ که پدرم اعزام شده بودن سوریه معلوم نبود که کی برگردن و مادرم از من خواسته بودن که امسال سال تحویل پیششون باشم که تنها نباشن، خب منم حرف مادرم رو قبول کردم و اون سال نرفتم که دیدیم شب قبل سال تحویل پدرم تماس گرفتن که تهران هستن و یکی دو ساعت دیگه میرسن منم خیلی خوشحال شدم.... من که دیدم پدر اومدن گفتم دیگه جای موندن نیست هر روزم شده بود گریه تا اینکه خانواده اجازه دادن من سال تحویل نه ولی عید ۹۶ رو تو منطقه بگذروندم... دیگه سفر پر از عشق من داشت به پایان می‌رسید، ما رو برده بودن یادمان هارو ببینیم، رسیدیم هویزه... نشسته بودم داشتم گوشیم رو چک میکردم تا دوستم بیاد، یه پیامی رو دیدم. نوشته بود: "شهید کمیته ازدواج علی حاتمی" من که به خاطر خواستگار ها همیشه چالش داشتم با خانواده و معیار هامون یکم با هم فرق داشت در جزئیات چشام 😍😍 اینجوری شد. گفتم تو همین وقت کم برم قبر این شهید عزیز رو پیدا کنم و بار این سفرمون ببندم. رفتم دیدم اوووووه چه خبره حسابی شلوغ بود. منم رفتم و یه عهد پیمانی با شهید بستم و گفتم اگر خواستگار محترم این نشونه ها رو داشته باشه معلومه از سمت شماست و من قبول میکنم. از اون سفر پر خاطره و به یاد ماندنی برگشتیم، دو روز از برگشتم گذشته بود که تلفنم زنگ خورد، خانم محترمی به مهربونی خودش رو بهم معرفی کرد و گفت برای امر خیر مزاحم شده منم خیلی با خجالت و سرخ و سفید شدن شماره مادرم رو دادم و خواستم که با ایشون صحبت کنن... معمولا خواستگار هایی که به خودم زنگ میزدن، چون خجالت میکشیدم، رد میکردم خودم ولی چون این بنده خدا مهمترین معیار منو داشت منم سریع ایشون رو ارجاع دادم به مقامات بالاتر جهت پیگیری 😁 خب دیگه طولانیش نکنم به آنی ۵ جلسه نفس گیر خواستگاری گذشت و با عنایت حضرت ارباب، ما روز میلاد امام حسین سر قبور شهدای گمنام به هم محرم شدیم و وقتی ایشون دستای منو تو دستشون گرفتن، همون لحظه حس کردم یک کوه کنارمه، از خجالت و ذوق لبخندی به لبم نشست. ما روز ولادت منجی عالم حضرت مهدی هم عقد کردیم و کلا ۱۲ روز نامزد بودیم 😊 همسرم هم که بسیار عااااشق، سریع یه خونه اجاره کردن و ما هم، هرچی جهاز می‌گرفتیم، می‌بردیم تو خونه میچیندیم. اینم بگم همسرم هم به رسومات ما احترام گذاشتن و تو تهیه بخشی از جهیزیه کمک کردن و من طبق فرمایشات رهبری و علاقه ای که خودم داشتم همه وسیله ها رو ایرانی گرفتیم. همچنین مهریه هم آن چه که همسرم خودشون خواستن، ما موافقت کردیم، البته همسرجان موقع عقد سوپرایز نموده و یک کربلا هم به مهریه من اضافه کردن 😁😁 ما طی دو سه ماه و در ایام عید غدیر قبل از ماه محرم، عروسی مختصری با حداقل هزینه ها هم گرفتیم و باز عنایت ارباب شامل حال ما شد و ما کمتر از یک ماه بعد از عروسی مشرف شدیم کربلا که اولین سفر من به کربلا بود 😭😭😍😍 و ما به برکت ازادواجمون که تمامش با عنایت ائمه و شهدا بود، هرسال اربعین قسمتمون شده بریم کربلا ما دوران عقد یک سفر با همسرجان رفتیم مشهد اونجا من از امام رضا خواستم که به ما اولاد سالم و صالح بدن این دعا رو در صورتی می‌کردم که باردار بودم ولی خودم خبر نداشتم. حالم خیلی بد بود، مادر همسرم گفتن که یه آزمایش بده، شاید باردار باشی، منم گفتم نه بابا اصلا امکان نداره، دیگه جوری شد که خودمم شک افتادم و از بی بی چک استفاده کردم و خداروشکر مثبت بود 😍😍 به حدی خوشحال و ناراحت بودم که خودمم نمیفهمیدم چمه 🤦‍♀ استرس اینکه به خانواده هامون چی بگیم... وقتی بهشون گفتیم متأسفانه با برخورد تندشون مواجه شدیم و خیلی رو من فشار عصبی بود که برو سقط کن، آبرومون میره، شوهرت ولت میکنه 😭😭 از اون طرف هم که چه عروس هولی، چه سریع جا پای خودشو سفت کرد و... نمیدونم چی بود فشار عصبی بود یا ناشکری ولی درست یک هفته قبل عروسی بچه نازنینم سقط شد 😭😭😭 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از غذای خیابانی
🅾 هــم موهای زائد بــدنت رو بــزن هم 50بیماری رو از بــدنت دفــع کن😱☝️کلافه شدی از اینکه موهای زائد بدنت زود در میاد و هی باید یا بزنی؟😭🪒 ✅دوست داری کمتر از ۴دقیقه 😳 بدنت رو شـِـیو کنی جوری که انگار لیزر کردی؟ بدون ضرر 🧴 اینجــا هم خودتو درمــان کن هم موهای زائــدت برطرف کن😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57 🔴 ۴۵ هزار نفر عضو این کانال هستن تو هم بیا و اصول مراقبت پوستی رو یادبگیر👆
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🌸 تصور کن... یه روز صبح از خواب پا میشی، دست می‌کشی روی پوستت، نرم‌تر از همیشه😍! دیگه خبری از موهای زائد آزاردهنده نیست، دیگه نیازی به تیغ یا لیزر گرون نداری! 🤔 می‌خوای بدونی چطوری؟ ✅️همین حالا روی لینک زیر کلیک کن و راز این معجزه رو کشف کن!! https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۳ بعد اون اتفاق ما تا یکی دو سال بچه نخواستیم تا اینکه دوباره برای فرزندآوری اقدام کردیم و بعد دو ماه باردار شدم از خوشحالی داشتم بال در می آوردم، همه خوشحال بودن ولی این بچه هم نموند و من دوباره سقط کردم 😭 از نظر روحی داغون بودم و همسرم فقط به من انرژی می‌داد، من تو این مدت ازدواج هم درس خونده بودم هم فعالیت‌های اجتماعی زیادی داشتم ولی حال دلم خوب نبود. درست وقتی که میترسیدم دوباره اقدام کنم با یک دکتر طب سنتی آشنا شدم و با دارو های ایشون و لطف خدا و عنایت ارباب تو ماه محرم اقدام کردیم و اربعین متوجه شدم که باردارم. بارداری سختی داشتم، ویار های بد، استراحت مطلق، دختری به شدت بابایی بود. هر وقت پدرش می‌رفت ماموریت، تکون نمی‌خورد و کار منو می کشوند به بیمارستان... خدا لطفش رو شامل حال ما کرد و شب ولادت امام رضا، گل دخترم مهمون خونه ما شد 😍😍 و من برخلاف اینکه دوست داشتم طبیعی زایمان کنم تا بتونم صاحب بچه های بیشتری بشم ولی سزارین شدم. دخترم با حضورش برکت به خونه مون آورد و چه برکتی بالا تر از سلامتیش😍😍 کار پدرش درست شد و بعد سالها تونستیم برای خونه دار شدن اقدام کنیم. سفر هایی رفتیم که وقتی نبود اصلا نمیتونستیم بریم حالا به هر بهانه ای و صددرصد برکاتی داشته که ما ندیدیم به چشم... خب خودمم که فقط ۷،۸ روز خونه نشین بودم ☺️ فوری بعد زایمان با اینکه شرایط خوب نداشتم، فعالیت های فرهنگی خودمو شروع کردم، کربلای هر سالمو رفتم با بچم😍😍 برای خودم یه موسسه فرهنگی تربیتی زدم و الان هم فعالم من تو ازدواجم رشد کردم همسرم و امر ازدواج که امر پیامبر خدا و ولی زمان بود برام سرتا سر رشد بود و با حضور دخترم حس میکنم رشد بیشتری رو برام به همراه داشته... الان که براتون مینویسم پدرش داره به دخترمون غذا میده و من دارم با ذوق نگاهشون میکنم. هر وقت که از بودن دخترم لذت میبرم و ته دلم ذوق میکنم برای همه اون کسایی که آرزوی چشیدن طعم مادری دارن دعا میکنم، چون حالشون رو درک میکنم خودم چند سال بچه نداشتم و سقط هایی که صورت می‌گرفت، حسرت دلمو بیشتر میکرد. امیدوارم هیچ زنی تو این دنیا حسرت آغوش گرفتن بچه به دلش نمونه 😍😍 امیدوارم هرچه زودتر خدا دوباره بهمون لبخند بزنه و دخترای نازی بهمون بده 😍😍 امیدوارم هیچ بچه ای بخاطر ترس از حرف مردم از بین نره... به نظرم مردم بخاطر مشکلات مالی نیست که بچه نمیارن، بخاطر فرهنگ هاست بخاطر نگرش ها و تفکراتشون هست وگرنه مشکلات مالی به لطف خدا حل میشه بیایم تو این شب های مبارک برای هم دعا کنیم تا ذهن ها آماده امر فرج بشه اونوقت به این درجه میرسیم که جامعه اسلامی نیاز به سرباز داره من الان بی صبرانه منتظرم دخترم ۱۸ ماهه بشه تا دوباره اقدام به بارداری کنم برام دعا کنید ☺️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075