✅دغدغه و نگرانی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله
1. مسائل #سیاسی
✔️مهمترین دغدغه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مسئله #جانشینی پس از خود بود. چرا که آن بزرگوار می دانست، پیروی مسلمین از غیر آنکه ایشان از جانب خداوند متعال تعیین نموده است آنها را به بیراهه و #گمراهی می کشاند و اختلاف و چند دستگی بین امت اسلامی را به ارمغان می آورد. به همین دلیل، از روزی که #مأمور شد دعوت خود را آشکار سازد و #ابتدا این دعوت را از اقوام خود آغاز نماید، وصی و جانشین خود را معرفی کرد.
⏪آن بزرگوار در همان مأموریت که بستگان خود را میهمان کرد، فرمود: اى فرزندان عبد المطلب! من به خدا سوگند هیچ جوانى را در عرب نمى شناسم که براى قومش چیزى بهتر از آنچه من آورده ام، #آورده باشد، من #خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده ام، و خداوند به من دستور داده است که شما را دعوت به این آئین کنم... سپس دست بر گردن #على(علیه السلام) نهاد و فرمود:« یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ هَذَا أَخِی وَ وَارِثِی وَ وَصِیِّی وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا»ای فرزندان عبدالمطلب این برادر و وصى و جانشین من در شما است، سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید.
⏪چنانکه به وضوح پیداست شروع مأموریت حضرت با دغدغه گمراهی پیروانش آغاز شد و #پایان مأموریت نیز حکایت از چنین نگرانی دارد چنانکه در آخرین خطبه ای که ایراد کرد، فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»
همانا من دو چیز گرانبها در میان شما باقى مىگذارم، تا زمانى که به آن دو #پناهنده شوید گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم که خاندان منند. این دو از یک دیگر جدا نمىشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.
⭕️با همه این سفارش ها، #بارها از پیروی مسلمانان از #رهبران گمراه، ابراز #نگرانی کرده و می فرمود: «إِنَّمَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِی ثَلَاثاً شُحّاً مُطَاعاً وَ هَوًى مُتَّبَعاً وَ إِمَاماً ضَالًّا»بر امتم از سه چیز بیمناکم: بخلى که فرمانش برند، هوسى که پیرویش کنند و پیشوائى که خود گمراه باشد.
⭕️همچنین می فرمود: «إِنَّمَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِی الْأَئِمَّةَ الْمُضِلِّینَ»همانا تنها از پیشوایان گمراهکننده بر امتم هراسانم.
👈بررسی تاریخ اسلام، پس از رحلت نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) تاکنون نشانگر #اهمیت این نکته است که #هر جا بزرگان دینی راه #خلافی را در پیش گرفته اند و #مردم به دلیل عدم بینش سیاسی، و عدم بصیرت لازم از آنان #پیروی کرده اند از مسیر دین دور شده اند.
⏪رهبر کبیر انقلاب می فرمودند: «از اول، مسلمین و اسلام #گرفتار #هواهاى نفسانیهاى بودهاند و این گرفتاریها که ما الآن داریم سرچشمهاش همان هواهاى نفسانى بود که #بعد از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به واسطه آن #هواها نگذاشتند که #حکومت حق تشکیل بشود.
◀️اگر گذاشته بودند که حکومتى که اسلام مىخواهد، حاکمى را که خداى- تبارک و تعالى- امر به تعیینش فرموده است، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) تعیین فرمود، اگر گذاشته بودند که آن #تشکیلات پیش بیاید، حکومت، حکومت اسلامى باشد، حاکم، حاکم #منتخَبِ منصوب مِن قِبَلِ اللَّه تعالى باشد، آن وقت مردم مىفهمیدند که اسلام چیست و معنى حکومت اسلامى چیست؟
◀️ مع الأسف بعد از رسول اللَّه منحرف کردند مردم را از آن چیزى که پیغمبر امر فرموده بود. و #اکتفا به انحراف در #زمان خود هم نبود بلکه زمینه فراهم کردند از براى اینکه تا آخر نشود یک حکومت اسلامى تشکیل بشود»
https://eitaa.com/fatemi222/502
شب سوم: موانع تحول
روحی:
1 . ترس
سیر بحث:
▪️اصل تحول، تحول روحی در انسان هست و انبیاء #مأمور به تحول در افراد و جوامع هستند.
❌تزکیه یعنی #تحول. تحول یعنی #لذت بیشتر، #منافع بیشتر، #قدرت بیشتر. تحول یعنی گذشتن از گرایشهای که لذت کمتری دارند؛
💢تحول روحی مقدمۀ تحول اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است. سپس به طرح موضوع موانع تحول میپردازیم و اینکه موانع تحول درونی هستند یعنی یک #گرایش دیگر نمیگذارد شما گرایش به برترین ها را پاسخ دهی.
➕اولین مانع برای تحول روحی، #ترس هست.
سبک زندگی ما، به ما نشان میدهد که آیا ما آدم #شجاعی هستیم برای تحول یا نه؟! #کارمندی سبک زندگی هست که آدمها را ترسو بار میآورد برخلاف تجارت.
⬅️ نقش #مادران در ترسو تربیت کردن فرزندان و همچنین نقش نظام آموزش و پر و رش که در س خواندن در آن مبتنی بر ترس از کسر #نمره و حضوروغیاب هست در نابود کردن خلاقیت و قدرت نوآوری فرزندان اشاره میشود.
⏪ ترس #سیاسیون مانع تحول افرینی آنها میگردد میپردازیم.
شجاعت در میدان جنگ و سیاست صفت برجسته
https://eitaa.com/fatemi5/1262
بسم الله الرحمن الرحیم
شب سوم: موانع تحول روحی: 1 . ترس
سیر بحث:
▪️اصل تحول، تحول روحی در انسان هست و انبیاء #مأمور به تحول در افراد و جوامع هستند.
❌تزکیه یعنی #تحول. تحول یعنی #لذت بیشتر، #منافع بیشتر، #قدرت بیشتر. تحول یعنی گذشتن از
گرایشهای که لذت کمتری دارند؛
💢تحول روحی مقدمۀ تحول اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است. سپس به طرح موضوع موانع تحول میپردازیم و اینکه موانع تحول درونی هستند یعنی یک #گرایش دیگر نمیگذارد شما گرایش به برترین ها را پاسخ دهی.
➕اولین مانع برای تحول روحی، #ترس هست.
سبک زندگی ما، به ما نشان میدهد که آیا ما آدم #شجاعی هستیم برای تحول یا نه؟! #کارمندی سبک زندگی هست که آدمها را ترسو بار میآورد برخلاف تجارت.
⬅️سپس به نقش #مادران در ترسو تربیت کردن فرزندان و همچنین نقش نظام آموزش و پر و رش که
در س خواندن در آن مبتنی بر ترس از کسر #نمره و حضوروغیاب هست در نابود کردن خلاقیت و
قدرت نوآوری فرزندان اشاره میشود.
⏪ در ادامه به ترس #سیاسیون که مانع تحول افرینی آنها میگردد میپردازیم. و در آخر شجاعت در میدان جنگ و سیاست را به عنوان صفت برجسته
🔰سـال ۱۳۸۸ توفیق شد که در ماه رجب و ماه #شعبان، زائـر مـکه و مـدینه بـاشم. مـا مُحـرم شـدیم و وارد مـسجدالحرام شدیم. بعد از اتمام اعمال، به محل قرار آمـدم.
🔺روحانی کاروان به من گفت: سه تا از #خواهران
الـان آمدند، شما زحمت بکشید و این سه نفر را برای
طواف ببرید.
🔺خسته بودم، اما قبول کردم. سه تا از خانمهای جوان #کـاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آنها افتاد، #سرم را پایین انداختم.
یـک #حوله اضافه داشتم. یک سر حوله را دست خودم #گـرفتم و سـر دیـگرش را در اخـتیار آنهـا قرار دادم.
🔻گـفتم: مـن در طی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم بـهخاطر مـاه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید.
🔺یـکی دو سـاعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار #کـاروان بـرگشتم. در کل این مدت، اصلاً به آنها نگاه نکردم و حرفی نزدم.
🔺وظـیفهای بـرای انـجام طواف آنها نداشتم، اما فقط برای #رضای خدا این کار را انجام دادم. در روزهایی که در مکه مستقر بودیم، خیلیها مرتب به #بازار میرفتند
و... امـا مـن بـه جای اینگونه کارها، #چندین بار برای
طـواف اقدام کردم. ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و
سـپس بـه نیابت #شهدا، مشغول شدم و از فرصتها بــــرای کـــسب مـــعنویات اســـتفاده کـــردم.
🔻در آن لـحظاتی کـه اعمال من #محاسبه میشد، جوان پـشت #مـیز بـه این موارد اشاره کرد و گفت: بهخاطر #طـواف خالصانهای که همراه آن خانمها انجام دادی، ثــواب #حــج واجــب در نـامه اعـمالت ثـبت شـد!
🔺بـعد گـفت: ثواب #طوافهایی که به نیابت از دیگران
انـجام دادی، #دو بـرابر در نـامه اعـمال خـودت ثـبت
میشود...
🔰اوایـل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز
صـبح در حـالی که مشغول زیارت #بقیع بودم، متوجه
شـدم کـه #مـأمور وهـابی دوربین یک پسر بچه را که
مـیخواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و بـه سرعت #دوربین را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحویل دادم.
🔺بـعد بـه انـتهای #قـبرستان رفتم. من در حال خواندن زیـارت عـاشورا بـودم که به مقابل قبر #عثمان رسیدم.
هـمان مأمور وهابی #دنبال من آمد و چپچپ به من نـگاه مـیکرد. یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و بـه فـارسی و بـا صدای بلند گفت : چی گفتی!؟ #لعن میکنی؟
🔻گـفتم: نـهخیر. دسـتم رو ول کن. اما او همینطور داد مـیزد و بـا سـر و صدا، بقیه مأمورین را دور خودش جـمع کـرد. در همین حال یکدفعه به من نگاه کرد و حـرف #زشتی را به #مولا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) زد.
🔺مـن دیگر سکوت را #جایز ندانستم. تا این حرف زشت
از دهـان او خـارج شـد و بـقیه #زائران شنیدند، دیگر
سـکوت را #جـایز نـدانستم. یکباره #کشیده محکمی به صورت او زدم. بلافاصله چهار مأمور به سر من ریختند
🔻و شـروع بـه زدن کـردند. یـکی از مـأمورین ضـربهی مـحکمی بـه #کـتف مـن زد که درد آن تا ماهها اذیتم مـیکرد.
🔺 چـند نـفر از زائـرین جـلو آمدند و مرا از زیر
دســت آنهــا #خـارج کـردند و سـریع #فـرار کـردم.
🔺امـا در لـحظات بـررسی اعـمال، مـاجرای درگـیری در قـبرستان بـقیع را بـه مـن #نشان دادند و گفتند: شما خـالصانه و فـقط بـه #عشق مولا علی (علیهالسلام) با آن مـأمور درگـیر شدید و کتف شما آسیب دید.
🔺برای هـمین ثواب #جانبازی در رکاب مولا علی (علیهالسلام) در نـــامه عـــمل شـــما ثــبت شــده اســت! (۱)
۱. الـبته ایـن مـاجرا نـباید دستاویزی برای برخورد با
مــــــأمورین دولــــــت #ســـــعودی گـــــردد.
____________________________
متن بالا از نرمافزار کتاب سه دقیقه در قیامت ست
https://cafebazaar.ir/app/com.threedaghighe.book/?l=fa
https://eitaa.com/fatemi5/2080
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را
مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام
اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی
#آمـوزشی رفـتیم. کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههای
هـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا
مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و
ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم
و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم. البته
➖بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم
یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با
دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای
مـن خوابیده، فکر کردمیکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو
آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود
از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها
فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جای
🔻حــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من
بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود
که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد
بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو
برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو
بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو
کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا
نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم. من
هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام
شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهای
رزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح
#جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که
تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام
افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار
🔺گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ گفتم: آخه این پولها
بـرای خـرید #مـوتور اسـت. امـا عیب نداره. هر چقدر
مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را
مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.
بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم
اشاره کرد.(۱)
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که
صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاری
کـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمر
میگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی و
کساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه
دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
⭕️روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی #آمـوزشی رفـتیم.
کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههایهـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
🔹برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم.
🔹 البته بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
🔹وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای مـن خوابیده، فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
👈یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جایحــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
👈امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم.
اصلاً حواسم نبود که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم.
من هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهایرزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح #جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
🔺 گفتم: آخه این پولها بـرای خـرید #مـوتور اسـت.
امـا عیب نداره. هر چقدر مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد.(۱
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاریکـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمرمیگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی وکساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد.
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
🔰در مـیان روزهـایی که #بررسی اعمال آنها انجام شد،
🔺یـکی از روزهـا بـرای من خاطره ساز شد. چون در آن وضــعیت، مــا بــه #بـاطن اعـمال آگـاه مـیشدیم
.
یــعنی #مــاهیت اتــفاقات و عـلت بـرخی وقـایع را
مـیفهمیدیم.
چـیزی کـه امـروزه به اسم #شانس بیان
مـیشود، اصـلاً آنـجا مـورد تـأیید نـبود، بـلکه تمام
اتـفاقات زنـدگی به واسطه برخی #علتها رخ میداد.
روزی در دوران #جــوانی بـا اعـضای سـپاه بـه اردوی
#آمـوزشی رفـتیم. کـلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو بـه شـب رسـید، نـمیدانید کـه چقدر بچههای
هـم دوره را #اذیـت کـردم. بیشتر نیروها #خسته بودند
و داخـل #چـادرها خـوابیده بودند، من و یکی از رفقا
مـیرفتیم و بـا #اذیـت کـردن ، آنها را از خواب بیدار میکردیم!
برای همین یک #چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و
ما را از #بقیه جدا کردند.
➕شـب دوم اردو بـود کـه بـاز هـم بقیه را #اذیت کردیم
و سـریع بـرگشتیم #چـادر خـودمان که بخوابیم. البته
➖بـگذریم از ایـنکه هرچه #ثواب و اعمال خیر داشتم، به خــــــاطر ایـــــن کـــــارها از #دســـــت دادم!
وقـتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم
یــــک نــــفر ســــر #جــــای مـــن خـــوابیده!
مـن یک #بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با
دو عدد پتو، برای #خودمیک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
🔻چادر ما #چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای
مـن خوابیده، فکر کردمیکی از بچهها میخواهد من
را #اذیـت کـند، لـذا همینطور که #پوتین پایم بود، جلو
آمـــدم و یـــک #لــگد بــه شــخص خــواب زدم!
یـکباره دیـدم #حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود
از جا پرید و #قلبش را گرفته و داد میزد: کی بود؟ چی شد؟
➖وحـشت کـردم. سـریع از چـادر آمـدم بیرون. بعدها
فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای ایـنکه مـرا اذیت کنند، به #حاج آقا گفتند که این جای
🔻حــــــاضر و آمــــــاده بــــــرای شـــــماست!
امـا لـگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش بــه قــلبش بــود و یــک دســتش بــه پـشتش!
🔺حـاج آقا آمد از چادر بیرون و با#عصبانیت گفت: الهی #پـات بـشکنه، مـگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
جـلو رفـتم و گفتم: حاج آقا #غلط کردم. ببخشید. من
بـا کسی دیگه شما را #اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود
که پوتین پایم کردم و ممکن است #ضربه شدید شود.
خـلاصه اون شـب خـیلی #معذرت خواهی کردم. بعد
بـه حـاج آقـا گفتم: شرمنده، شما بروید بخوابید، من
تـو مـاشین مـیخوابم، فقط با اجازه #بالش خودم رو
برمیدارم.
چـراغ بـرداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو
بـرداشتم، دیـدم یـک #عـقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار دارد!
حـاج آقـا هـم داخـل شـد و هر طوری بود عقرب رو
کـشتیم.
🔻حـاجی نـگاهی به من کرد و #گفت: جان مرا
نـجات دادی، امـا #بد لگدی زدی، هنوز درد دارم. من
هـم رفـتم داخـل ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام
شد و برگشتیم.
🔺روز بـعد، مـن در حـین #تـمرین در باشگاه ورزشهای
رزمـی، پـایم شـکست. اما نکته جالب توجه این بود
کـه مـاجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح
#جزئیات نوشته شده بود.
🔺جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب #مأمور بود که
تـو را بکشد، اما #صدقهای که آن روز دادی، #مرگ تو را به عقب انداخت!
🔺هـمان لـحظه فـیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. یام
افتاد عصر همان روز، #خانم من زنگ زد و گفت: فلانی کـه هـمسایه ماست، خیلی مشکل مالی دارد. هیچی بـرای خـوردن نـدارند. اجازه دارم از پولهایی که کنار
🔺گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟ گفتم: آخه این پولها
بـرای خـرید #مـوتور اسـت. امـا عیب نداره. هر چقدر
مـیخواهی بـه آنهـا بـده. جوان گفت:
➖صدقه #مرگ تـو را عـقب انـداخت. امـا آن روحانی که لگد خورد؛
ایـشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را
مـیخورد.
🔺ولی به نفرین ایشان، پای تو هم شکست.
بـعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم
اشاره کرد.(۱)
الـبته ایـن نکته را باید ذکر کنم: «به من گفته شد که
صـدقات، #صـلهرحم، نـماز جماعت و #زیارت اهل بیت
عـلیه الـسلام و حـضور در جـلسات دینی و هر کاری
کـه #خـالصانه بـرای رضای خدا انجام دهی جزو مدت
عـمرت حـساب نـشده و بـاعث طـولانی شـدن #عمر
میگردد.»
۱. آیـه ۲۹ سـوره فـاطر مـیفرماید:
🔺«کسانی که کتاب الـهی را تـلاوت مـیکنند و نـماز را بر پا میدارند و از
آنـچه بـه آنهـا روزی دادهایـم پنهان و آشکار انفاق
مـیکنند، تجارت(پرسودی) را امید دارند که نابودی و
کساد در آن نیست.»
یـا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرمودهاند: صدقه
دادن، #هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع میکند و صدقه
دهــــنده از مــــرگ بــــد رهــــایی مـــییابد
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•
#منبرک_فاطمی
@fatemi222
•┈••✾🍃💞🍃✾••┈•