🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#داستان_های_شنیدنی
🌹روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند.
ناگهان بر سر #موضوعی
اختلاف پیدا کردند و
کار به #مشاجره کشید.
یکی از آن ها از سر #خشم سیلی
محکمی توی گوش دیگری زد.
🌹دوست سیلی خورده ؛
خون سرد روی #شن های بیابان
نوشت:
امروز #بهترین دوستم
بر چهره ام سیلی زد .
🌹آن دو کنار یکدیگر به راه رفتن
ادامه دادند
تا به یک آبادی رسیدند.
تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند
و
استراحت کنند
🌹ناگهان پای #شخصی که
سیلی خورده بود لغزید و
داخل #برکه افتاد و چون #شنا بلد
نبود نزدیک بود #غرق شود
اما
دوستش به کمک او شتافت
و
نجاتش داد .
🌹 فرد نجات یافته به
سختی و روی #صخره سنگی نوشت:
امروز #بهترین دوستم
#جان مرا نجات داد .
🌹 دوستش با تعجب پرسید :
آن روز تو #سیلی مرا روی
#شن های بیابان نوشتی
اما امروز به #سختی روی
#تخته سنگ نجات دادنت
را #حکاکی کردی ؟
🌹#لبخندی زد و گفت:
وقتی کسی ما را آزار میدهد
باید روی #شن های صحرا
بنویسیم
تا باد های #بخشش آن را
#پاک کنند.
ولی وقتی کسی #محبتی به ما
میکند
باید آن را روی #سنگ بنویسیم
تا هیچ بادی نتواند
آن را از یاد ما ببرد👌
@a_fatemi24
بسم الله الرحمن الرحیم.
-تسلیت ایام
✍️امام خمینی سرچشمه همه #فضایل بود که به برخی اشاره میشود:
1️⃣👈اخلاص:
حاج احمد آقا تعریف میکردند روزی که امام را برای ایراد سخنرانی در حسینیه جماران همراهی میکردم، قبل از آنکه امام بروند روی جایگاه - همچنان که صدای فریاد مردم میآمد که: «درود بر خمینــی» امام دست مرا گرفتند و دم #گوش من فرمودند: این جمعیت را میبینی که همه یکصدا و بلند «درود بر خمینی درود بر خمینی» میکنند به خدا قسم اگر همه شان جمع شوند و بگویند: «مرگ بر خمینی»، ذرهای از #هدفی که دارم و راهی که پیش گرفتم عقب نشینی نخواهم کرد
2️⃣👈ساده زیستی:
امام خمینی (ره) از اول عمرشان، چه زمانی که در قم بودند، چه موقعی که به نجف #تبعید شدند و چه بعد از انقلاب، خانه و ملک #شخصی نداشتند و تا آخر عمر به صورت اجاره نشین و مستأجر، زندگی پربرکت خود را ادامه دادند.( برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)؛ ص46)
- از پاریس پیغام رسید که امام خواسته اند که محل اسکان ایشان #شمال شهر نباشد، در اماکن خصوصی نباشد و در جای پر زرق و برق هم نباشد(برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)؛ ص50)
3️⃣👈شجاعت:
امام در جلسات خصوصی شان گفته بودند: من اصلاً به چیزی مثل #پدیده ترس خو نگرفته ام و نمی دانم ترس چیست و پزشکان ایشان طی 8 سال گویند از لحاظ پزشکی نیز هیچ وقت چیزی بنام ترس در بدن ایاشن نبود چون هیچ وقت ترشح ادرنالین؛تغییر ضربان قلب، لرزش نداشتند
(برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 279)
4️⃣👈مهربان بودن با اهل خانه:
« خانم امام می گوید: «امام هیچ وقت به ما دستور نداده اند.. امام #خودشان چایی شان را درست می کردند، و خودشان قوری و استکان خود را میشستند.
- نوه امام، می گوید: «هر کس از خانواده امام که به دیدارشان می رفت، احساس می کرد که آقا خیلی دوستش دارد، همه ما این احساس را داشتیم که امام بیش تر از همه به ما #علاقه دارد، من هنوز یادم نمی آید که به اتاق امام وارد شده باشم و ایشان لبخند نزده باشند .»
#منبرک_فاطمی
@fatemi5
🔰سرنوشت عجیب "محمد امین" حسابدار مالی میرزای بزرگ شیرازی:
🔻در عصر زندگی مرجع بسیار علی قدر جهان تشیع حضرت آیه الله العضمی #شیرازی صاحب فتوای تنباکو مرد بسیار ثروتمندی در شهد شیراز زندگی میکرد.
🔺 تا این که این مرد قصد سفر #حج واجب نمود و شروع به جمع آوری مال و اموال خویش کرد وآماده ی سفر شد بعد از جمع کردن اموال و باز ستاندن تمام #قرض ها و ادای دینش به اکثریت مردم جمع اموالش به 1000 سکه آن زمان رسید هر چه به اطرافش نگاه کرد نتوانست #شخصی راپیدا کند که آن قدر به وی اعتماد داشته باشد تا بتواند تمام سرمای #جوانی و تجاربی که بدست آورده را به وی بسپارد از طرفی نیز قادر به #حمل پول تا مکه با خود نبود چرا که بیم آن داشت که سارقان و راهزنان در راه اموالش را مصادره کنند و دیگر آهی در بساط نداشته باشد .
🔺نه می توانست اموالش را به کسی بسپارد و نه می توانست آن هارا با خود حمل کند از آنجا که سفر حج چندین ماه نیز طول می کشید از دست #حرامی ها دلش به هیچ وجه اجازه این که اموال را در خانه پنهان کند را نمی داد ازظرفی مستطیع شده بود و حج هم بر گردنش واجب گشته بود .
🔺تاجر پس از مدتی فکر و اندیشه به این نتیجه رسید که اموالش را با خود تا #کربلا حمل کند و در آنجا سراغ #مرجع بزرگ عالم تشیع میرزای شیرازی رفته و پول هایش را به او بسپارد.
🔻لاجرم عزم سفر کرد و با هزار بیم و هراس پس از گزراندن گردنه های هولناکی که در بین مسیر بود خوشبختانه سالم به #کربلا رسید در کربلا نزد میرزا رفته و موضوع را با او در میان می گذارد میرزا لحظه ای #سکوت می کند و وسپس بالبخند رو به تاجر کرده می گوید
شخصی با نام #محمد امین در نجف زندگی می کند که در امانتداری و درستکاری شهره عام و خاص است من نیز تمام کار های #حساب داری ام را به این مرد بزرگوار می سپارم پیشنهاد من به تو این است که با #ضمانت من پول هایت را به وی بسپاری به نجف برو و سراغ محمد امین را بگیر و وقتی پیش او رفتی بگو این 1000 سکه را برای تو نگاه دارد.
🔻 تاجر با اطمینان عجیبی که به میرزای شیرازی داشت به نجف می رود و با اندکی پرسش محمد امین را ملاقات می نماید و جریان صحبت هایش را باآقا برای او تعریف می کند محمد امین اطاعت امر نموده پول هارا از تاجر می ستاند .
🔻تاجر با احوال پرسی های خود مانی از محمد تشکر و #خداحافظی کرده و خوشحال از این که با خیال آسوده به مکه می روم راه مکه را پیش می گیرد.
🔺رفتن و باز گشتن وی از مکه تقربا حدود 6 ماه به طول می انجامد حاجی از مکه یک سره به نجف و خانه محمدامین می رود.ولی با خبر #مرگ وی مواجه می شود .از این خبر خیلی شکه شده و سریعا سراغ پول هایش را از #ورثه می گیرد و لی ورثه نیز ادعای بی اطلاعی از چنین مال هنگفتی می نمایند تاجر همچون مال باختگان به این سو و آن سوی نجف رفته و سراغ تک تک دوستان و آشنایان محمد امین می رود اما گویا 1000 سکه آب شده وبه زمین فرو رفته است و احدی از وجود آن خبری ندارد.
🔻 دست از پا دراز تر به کربلا نزد میرزای شیرازی رفته و جریان را برای وی تعریف می کند و به او میگوید " من به ضمانت شما تمام هستی ام را به او #سپردم اما اکنون اثری از آثار آن نمی یابم "میرزا اندکی تفکر کرده و به تاجر می گوید نترس پول هایت را پیدا خواهیم کرد محمد انسان #شریف و بزرگواری بود در احادیث آمده روح انسان های پاک پس از #رحلت از بدن در قبرستان وادی السلام نجف جمع می شوند به وادی السلام برو و این ذکر ها را که به تو می آموزم در آن جا بخوان #دو ملک ظاهر شده به آنان بگو من از طرف میرزا آمده ام محمد امین را به پیش من بیاورید که سؤال هایی از او دارم و قتی محمد پیش تو آمد سراغ پول هایت را از او بگیر.
🔻تاجر تعریف می کند با تعجب بسیاری به وادی السلام نجف رفتم و ذکر هایی که میرزا به من آموخته بو را در آنجا خواندم ناگهان دو ملک را از دور مشاهده کردم ترس بر اندامم مستولی شد وقتی آن ملک ها به پیش من رسیدند به آنها گفتم من از طرف #میرزا آمده ام با محمد امین کار دارم آن را نزد من بیاورید.ملک ها رفتند و اندکی بعد پیش من برگشتند و گفتند محمد این جا نیست.
🔺خیلی ناراحت شدم و پیش میرزا رفتم و تمام داستان را تعریف کردم .رنگ از رخسار میرزای شیرازی پرید و گفت یعنی آیا او انسان بدی بوده؟!
ومن خبر نداشتم .
🔺میرزا ذکر های دیگری به من آموخت و گفت برو و این هارا در وادی السلام نجف بخوان ملک های عذاب پیش تو ظاهر می شوند به آنان بگو میرزا مرا سراغ محمد امین فرستاده وقتی آن ها محمد را آوردند که خدا کند پیش آنان نباشد سراغ پول هایت را از وی بگیر و از قول من به او بگو تو را چه شده که با آنه همه نیکی و اعمال سر از اینجا در آوردی؟
🔰پیامبر اکرم (ص):
قالَ اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى :
لِيَأذَن بِحَربٍ مِنّي مَن آذى عَبدِيَ المُؤمِنَ ، وَليَأمَن مِن غَضَبي مَن أكرَمَ عَبدِيَ المُؤمِنَ .
🔺خداوند ـ تبارك و تعالى ـ فرمود :
«هر كس بنده مؤمن مرا بيازارد ، به من اعلان #جنگ مى دهد ، و هر كس بنده مؤمن مرا احترام كند ، از خشم من در امان است» .
➕مـیخواستم بـنشینم و همانجا زار زار #گریه کنم. برای
یـک شـوخی بـیمورد #دو سـال عبادتهایم را دادم.
بـرای یـک #غـیبت بـیمورد، بـهترین اعمال من محو
میشد.
🔺 چقدر حساب خدا دقیق است. چقدر کارهای
نـاشایست را بـه حـساب شوخی انجام دادیم و حالا
باید افسوس بخوریم.
➖در ایــن زمـان، جـوان پـشت مـیز گـفت: #شـخصی
ایـنجاست که #چهار ساله منتظر شماست! این شخص
اعـمال خوبی داشته و باید به #بهشت برزخی برود، اما
مـعطل شـماست. بـا #تعجب گفتم: از چه کسی حرف
میزنید؟
یـکی از پـیرمردهای #اُمـنای مسجدمان را دیدم که در
مـقابلم و در کـنار هـمان جـوان ایستاده. خیلی ابراز
ارادت کرد و گفت: کجایی؟
چند ساله منتظرت هستم.
بـعد از کمی صحبت، این پیرمرد ادامه داد:
👌زمانی که
شـما در مـسجد و بـسیج، مـشغول فعالیت فرهنگی
بـودید، #تـهمتی را در جـمع بـه شما زدم. برای همین
آمدهام که حلالم کنید.
آن صـحنه برایمیادآوری شد. من مشغول فعالیت در
مـسجد بودم. کارهای فرهنگی بسیج و... این پیرمرد
و چـند نـفر دیگر در #گوشهای نشسته بود. بعد پشت
ســـر مـــن حـــرفی زد کــه واقــعیت نــداشت
او بـه مـن #تهمت بدی زد. او #نیت ما را زیر سؤال برد.
عـجیبتر اینکه، زمانی این تهمت را به من زد که من
ابــتدای #حـضورم در بـسیج بـود و نـوجوان بـودم!!
آدم خـوبی بـود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده
بـود. بـه جـوان پـشت میز گفتم:
😊 درسته ایشان آدم
خوبی است، اما من همینطوری نمیگذرم. دست من
خــالی اســت. هــر چــه مــیتوانی از او بـگیر.(۱)
جـوان هـم رو بـه من کرد و گفت:
این بنده خدا یک
#وقف انجام داده که خیلی بابرکت بوده و ثواب زیادی
برایش میآید.
او یـک #حـسینیه را در شـهرستان شما، خالصانه برای
رضـای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده میکنند.
اگـر بـخواهی ثواب کل حسینیهاش را از او میگیرم و
در نــامه عــمل شــما مــیگذارم تـا او را بـبخشی.
بـا خـودم گفتم: «ثواب ساخت یک حسینیه بهخاطر
یـک تـهمت؟! خـیلی خـوبه.» بـنده خدا این پیرمرد،
خـیلی نـاراحت و افـسرده شـد، اما چارهای نداشت.
ثـواب یـک وقـف بـزرگ را به خاطر یک تهمت داد و
رفـت بـه سـمت بـهشت بـرزخی. برای تهمت به یک
نوجوان، یک حسینیه را که با اخلاص وقف کرده بود،
داد و رفت!
امـا تـمام حـواس مـن در آن لـحظه بـه این بود که
وقتی کسی بهخاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین
خـیراتی را از دسـت مـیدهد، پـس مـا که هر روز و
هـرشب پـشت سـر دیگران مشغول قضاوت کردن و
حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت؟! ما که
بـهراحتی پـشت سـر مسئولین و دوستان و آشنایان
خــــودمان هـــرچه مـــیخواهیم مـــیگوییم...
بـاز جـوان پـشت مـیز به عظمت آبروی مؤمن اشاره
کرد.(۲)
۱.تـازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم «هرکسی
(در روز جــزا بـرای خـودش) گـرفتاری دارد و هـمان
گـرفتاری خـودش بـرایش بـس اسـت و مـجال این
نـــیست کــه بــه فــکر کــس دیــگری بــاشد.»
۲.آیـه ۱۹ سـوره نـور مـیفرماید: «کسانی که دوست
دارنـد زشتیها در میان مردم باایمان رواج یابد، برای
آنــان در دنـیا و آخـرت عـذاب دردنـاکی اسـت ...»
امـام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه میفرماید:
هر کس آنچه را دربارهی مؤمنی ببیند یا بشنود، برای
دیــگران بــازگو کـند، از مـصادیق ایـن آیـه است
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#داستان_های_شنیدنی
🌹روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند.
ناگهان بر سر #موضوعی
اختلاف پیدا کردند و
کار به #مشاجره کشید.
یکی از آن ها از سر #خشم سیلی
محکمی توی گوش دیگری زد.
🌹دوست سیلی خورده ؛
خون سرد روی #شن های بیابان
نوشت:
امروز #بهترین دوستم
بر چهره ام سیلی زد .
🌹آن دو کنار یکدیگر به راه رفتن
ادامه دادند
تا به یک آبادی رسیدند.
تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند
و
استراحت کنند
🌹ناگهان پای #شخصی که
سیلی خورده بود لغزید و
داخل #برکه افتاد و چون #شنا بلد
نبود نزدیک بود #غرق شود
اما
دوستش به کمک او شتافت
و
نجاتش داد .
🌹 فرد نجات یافته به
سختی و روی #صخره سنگی نوشت:
امروز #بهترین دوستم
#جان مرا نجات داد .
🌹 دوستش با تعجب پرسید :
آن روز تو #سیلی مرا روی
#شن های بیابان نوشتی
اما امروز به #سختی روی
#تخته سنگ نجات دادنت
را #حکاکی کردی ؟
🌹#لبخندی زد و گفت:
وقتی کسی ما را آزار میدهد
باید روی #شن های صحرا
بنویسیم
تا باد های #بخشش آن را
#پاک کنند.
ولی وقتی کسی #محبتی به ما
میکند
باید آن را روی #سنگ بنویسیم
تا هیچ بادی نتواند
آن را از یاد ما ببرد👌
@a_fatemi24
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#داستان_های_شنیدنی
🌹روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند.
ناگهان بر سر #موضوعی
اختلاف پیدا کردند و
کار به #مشاجره کشید.
یکی از آن ها از سر #خشم سیلی
محکمی توی گوش دیگری زد.
🌹دوست سیلی خورده ؛
خون سرد روی #شن های بیابان
نوشت:
امروز #بهترین دوستم
بر چهره ام سیلی زد .
🌹آن دو کنار یکدیگر به راه رفتن
ادامه دادند
تا به یک آبادی رسیدند.
تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند
و
استراحت کنند
🌹ناگهان پای #شخصی که
سیلی خورده بود لغزید و
داخل #برکه افتاد و چون #شنا بلد
نبود نزدیک بود #غرق شود
اما
دوستش به کمک او شتافت
و
نجاتش داد .
🌹 فرد نجات یافته به
سختی و روی #صخره سنگی نوشت:
امروز #بهترین دوستم
#جان مرا نجات داد .
🌹 دوستش با تعجب پرسید :
آن روز تو #سیلی مرا روی
#شن های بیابان نوشتی
اما امروز به #سختی روی
#تخته سنگ نجات دادنت
را #حکاکی کردی ؟
🌹#لبخندی زد و گفت:
وقتی کسی ما را آزار میدهد
باید روی #شن های صحرا
بنویسیم
تا باد های #بخشش آن را
#پاک کنند.
ولی وقتی کسی #محبتی به ما
میکند
باید آن را روی #سنگ بنویسیم
تا هیچ بادی نتواند
آن را از یاد ما ببرد👌
@a_fatemi24