روضه شب نوزدهم
داستان قاسم لات نجف که توبه کرد به خاطر دوستی با سید علی قاضی....
امشب وقت رفاقت با امام زمان.......
• کجاست خِبره طبیبی که کیمیا داند
• مس وجودِ مرا بهتر از طلا بکند
امام زمان آمدیم امشب رفافت با شما محکمکنم
بحق جد مظلومت مولا دستمبگیر
ا
اون آقایی که زیارت نامه اش هست امام هادی
علیه السلام اینجوری خطاب کرد:
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّٰهِ، أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ، وَأَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ
سلام بر تو ای ولی خدا، تو نخستین ستمدیدهای و نخستین کسی که حقّش غصب شد
[ مفانیح زیارت پنجم امیرالمومنین به نقل از کلینی]
ابن شهرآشوب روایت می کند که حضرت بر منبر نرفت،
جز آن که در پایان کلامش، پیش از پایین آمدن از منبر این جمله را می فرمود:
مازلت مظلوما مذ قبض رسول الله صلی الله علیه وآله حتی یومنا هذا. (2)
]ابن شهر آشوب، المناقب، ج۲، ص۱۱۵]
روزی یک نفر اعرابی در بین سخنان حضرت علیه السلام فریاد زد:
«وا مظلمتاه ».
حضرت علی علیه السلام او را به حضور طلبید،
هنگامی که نزدیک شد، به او فرمود::
انّما لک مظلمة واحدة، وأنا قد ظلمت عدد المدر والوبر
به تو یک بار ستم شده است و به من به تعداد مدر )کلوخ ها)و وبر)پشم حیوانات) ظلم شده است. (3)
(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۰۶.)
حیف مولا مردم عالم تو را نشناختند
دم زدند ار تو ولی یکدم تو را نشناختند
رهبر افلاکی و از خاکیان خاکی تری
هم ملایک هم بنی آدم تو را نشناختند
چون کتاب آسمانی حرمتت شد پایمال
هم ملایک هم بنی آدم تو را نشناختند
چه کردند با این مولا ........
داخل محراب کوفه صدای مولا بلند شد
تا شمشیر به فرقش زدند اول صدا زد:
((فزت و رب الکعبه))
رستگــاریِ خــودم را زِ سحـر می بینم
رویِ فــرقم به خدا خـونِ جگـر می بینم
گرچه از زخم، سرم تا نوکِ پا میسوزد
خــویش را در وسطِ شعـلــۀ در می بینم
خانه ام سوخت،گُلم سوخت، دلم سوخت،فقط
سالها هست که خــاکستر و پَــر می بینم
همه سرمایهٔ من فاطمه ام بود که رفت
از غم اوست که یک عمر شرر می بینم
زینـبـم گـفت بمـانــم ، وَ بمانــم چه کـنم
من که جامانده خودم را ز سفـر می بینم
دختــرم گــریـه نکـن کـربـبـلائی داری
من تورا پشتِ سـرِ نـیـزه و سر می بینم
امام حسن (علیهالسّلام) سر رسیدند، سر پدر را در دامن گرفتند،
خونها را شستند و زخم را بستند. «و هو یرمق السّماء بطرفه»؛
حضرت همانطور که خوابیده بودند، با گوشهی چشم آسمان را نگاه میکردند
گریز اول:
بگم اقا با گوشه چشم آسمان را نگاه می کردی خیالت از زن و بچه راحت بود.....
بمیرم برای حسینت داخل گودال با گوشه چشم نگاه می کرد به خیمه ها حمله می کنند....
. «و لسانه یسبّح اللَّه و یوحّده»؛ در آن حالت، مولا زبانشان
در حال تسبیح و حمد پروردگار بود. حضرت از هوش رفتند و
امام حسن مشغول گریه شدند. تا دید پدر از حال رفت
«و جعل یقبّل وجه ابیه و ما بین عینیه و موضع سجوده»؛
امام حسن چشمش به چهرهی پدر بود. ، خم شد
پیشانی و محل سجدههای طولانی امیرالمؤمنین را بوسید؛
صورتش را بوسید؛ ما بین دو چشمش را بوسید.
«فسقط من دموعه قطرات علی وجه امیرالمؤمنین علیه السلام
داشت گریه می کرد حضرت چشم باز کرد
حضرت فرمود پسرمچراگریه می کنی؟؟؟
. «هذا جدّک»؛ این جدت پیغمبر است. «و خدیجه»؛
این خدیجه است. «و فاطمة»؛ این فاطمه است.
«والحور العین محدقون»؛ همه اطراف من را گرفتهاند.
«منتظرون قدوم ابیک»؛ همه منتظرند که من بروم.........
]بحارالأنوار ،علامه مجلسی ج 42 ص 280 ؛[
گریز پیشنهادی: ۲
اینجا یک علی گفت به پسر این جدت رسول خداست
یک علی همکربلا صدا زد:
)(یا ابتاه علیک منی السلام هذا جدک یقرئک السلام)
وقتی ضربترا ابنملجم زد زد
نوشتتد «و وقع علی وجهه»(۱)؛
امیرالمؤمنین با صورت روی زمین افتادند.
«قائلا بسماللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه»؛
اینجمله را یک آقای دیگه ایی هم لحظات اخر گفت
وقتی دیگه نتونست روی اسب بمونه......
فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ و
َ هُوَ یَقُولُ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ
[ لهوف]
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیٌدالشٌهداء بر جدال طاقت داشت
کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
🆔 @fatemi222
⚫️شعر روضه
دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت
از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت
تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت
حیف شد، از آنهمه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر مانده روی دست دخترت
کاش میمردم نمیدیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت
خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت
شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت
با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت
می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت
#امیرالمومنین_ع_مدح؛ #قنبر
حیدر امام ما و حیدر امام قنبر
قنبر غلام حیدر، ما هم غلام قنبر
خدمت به مرتضی را لایق نبود هرکس
مرغِ سعادت اما پَر زَد به بامِ قنبر
او احترام دارد از احترام مولا
ما احترام داریم از احترام قنبر
هرکس به رتبهی خود، جایی مقام دارد
او زیر پای حیدر ما زیرِ گامِ قنبر
از شیعیان زهرا، زنها به فضه معروف
از شیعیان مولا، مردان به نام قنبر
وقتی سلام حیدر در شهر بی جواب است
می شد دل علی شاد از یک سلام قنبر
القصه ما کجا و درکِ مقامِ مولا
مائیم و آرزویِ درکِ مقامِ قنبر...
✍️ #محسن_ناصحی
#مناجات_با_خدا_در_شب_قدر
بر عفو بیحسابت، این نکتهام گواه است
گفتی که یَأس از من، بالاترین گناه است
من غرق در گناهم، مسکین و رو سیاهم
تنها تویی پناهم، «لا تَقنَطُوا» گواه است
هرگز نمیپسندی، دَر بَر رویم ببندی
آخر کجا گریزد، عبدی که بیپناه است
در دیده اشک سُرخم، بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و، پروندهام سیاه است
بازآمدم به سویت، برگشتهام به کویت
این بندۀ فراری، محتاج یک نگاه است
من عهد خود شکستم، من راه خویش بستم
ور نه به جانب تو، هر سو هزار راه است
یک جمله با تو گفتن، ذکر هزار سال است
یک لحظه بیتو بودن، یکعمر اشتباه است
یک یا اِلهی اَلْعَفو، جبرانِ جُرمِ یک عمر
یک شام قَدر با تو، بِهْ از هزار ماه است
✍️استاد #غلامرضا_سازگار
#مناجات_با_خدا_در_شب_قدر
#امیرالمومنین_ع_شهادت
همین که گفتم الهی...، اجابتم کردی
سریع آمدی و غرق رحمتم کردی
کسی که دست منِ پر گناه را نگرفت
خودت همیشه رسیدی، حمایتم کردی
بزرگواری و اصلاً ندیدهای انگار
زمانِ معصیتم گرچه رؤیتم کردی
به پشتوانهی فضلت گناه کردم من
به پشتوانهی حِلمت رعایتم کردی
حیا نکردم و مُهلت به بندهات دادی
حیا به جای من و این وقاحتم کردی
به برکتِ نَفَس و رحمت امام زمان
محب فاطمه و اهل هیئتم کردی
همین که ناله زدم عائذٌ بِأسمائک
گدای دائمیِ آل عصتم کردی
**
صدا زدم مددی...، زود آمدی حیدر
به لطف بادهی کوثر طهارتم کردی
پناه میبرم امشب به زیر ایوانت
که زیر سایهی ایوان، شفاعتم کردی
اگرچه عبدِ بدم، باز مُنتسب به توأم
تویی همان که همیشه ضمانتم کردی
تو قدر بودی و قدر تو را ندانستند
خودت برای شب قدر، دعوتم کردی
چقدر ناله زدی بین چاه، مظلومم
چقدر گریه کنِ این مصیبتم کردی
فدای زخم عمیق سرت شوم آقا
پرت به خاک مکش، غرق غربتم کردی
صدا زدی به سوی قاتلت، ز دنیایی،
که فاطمه به برم نیست، راحتم کردی
✍️ #محمدجواد_شیرازی
#مناجات_با_خدا_در_شب_قدر
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
آمدم سرزده بی حرف و سخن
خستهام خسته ز آلوده شدن
به بزرگیت نظر کن، نه به من
من شکستم دل تو! تو نَشکن
تو بزرگی و حقیرم العفو!
باز تحویل بگیرم العفو!
یخ فروشم که یخم آب شده
بندهات بندهی ناباب شده
با هوی و هوسش خواب شده
سخت شرمندهی ارباب شده
پشت کردم به حسین، خام شدم
باعث گریهی آقام شدم
هیچکس دورو برم نیست که نیست
فکر توبه به سرم نیست که نیست
اشک و حال سحرم نیست که نیست
توشه بهر سفرم نیست که نیست
خرج نَفْسم شده کُلِّ عَمَلَم
میدود پشت سر من اَجَلَم
وای بر دور زقرآن شدنم
وای بر بی سرو سامان شدنم
از عطای تو گریزان شدنم
معصیت بود و پریشان شدنم
چکمه بر دوشِ خود آویختهام
بغلم کن که بههم ریختهام...
گرچه آلوده و رسوا هستم
نوکر فضه و أسما هستم
نجفی هستم و بالا هستم
شیعهی حضرت مولا هستم
حضرت بندهنوازست علی
بخدا روح نمازست علی
#شب_قدر ست بها میخواهم
درد کافیست دوا ميخواهم
رزق یکسال بُکا میخواهم
کربلا با رفقا میخواهم
تو بگو تا که ازین غم چه کنم؟
من هواییِ حُسینم چه کنم؟
**
آن حسین که غمِ آبش دادند
آب میخواست عذابش دادند
با کف و سوت جوابش دادند
رویِ سرنیزه که تابش دادند...
خبرش رفت به خیمه، ای داد...
مادرش دست به پهلو افتاد...
یوسف من! وسطِ گودالی
من بمیرم چقدر مینالی!
نیزهباران شدی و بیحالی
تاج روی سر من! پامالی!
مِهر من را به رویت میبندند
دست و پا میزنی و میخندند
آبرودار قبیلهست! نزن
با عصا برتنش ای مست، نزن
پلک خودرا که دگر بست! نزن
بی وضو بر بدنش دست نزن
این تنِ ذبحشده جانِ من است
چادرم هست، نگو بی کفن است
✍️ #سیدپوریا_هاشمی
طبیبا وا مکن زخم سرم را
مسوزان قلب زینب دخترم را
طبیبا کار از درمان گذشته
که آتش آب کرده پیکرم را
طبیبا نسخه ننویسی که باید
اجل بر چیند امشب بسترم را
ببیند آنگونه فرقم را که در قبر
نبیند فاطمه زخم سرم را
در و دیوار مسجد بود شاهد
که من گفتم اذان آخرم را
من آن یارم که شستم در دل شب
تن خونین تنها یاورم را
درود زندگی را گفتم آنروز
که زد در کوچه قنفذ همسرم را
شکاف زخم و ضعف تن به من داد
نوید وصل حی داورم را
از آن سوزم که امشب گوید آن پیر
کجا برده فلک نان آورم را
به (میثم) داده ام سوزی که گوید
سخن های دل غم پرورم را
🆔 @fatemi222
#امیرالمومنین_ع_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
تو را با کینه و آزار کشتند
تو را تکرار در تکرار کشتند
نه دیروز و نه امروز است، عمریست
تو را مردم هزاران بار کشتند
تو را در مسجد کوفه نه، بابا
تو را بین در و دیوار کشتند
تو را با تیزی شمشیرشان نه
تو را با تیزی مسمار کشتند
تو را در کوفه، در مسجد ولیکن
مرا در کوفه در انظار کشتند
مرا دروازهی ساعات بابا
مرا در شام، در بازار کشتند
✍ #وحید_محمدی
🆔 @fatemi222
#شب_قدر
#ماه_مبارک_رمضان
#شب_بیست_سوم
🔸بنال ای دل که کوفه در عزا شد
🔸ز داغ مرتضی ماتم سرا شد
ایام شهادت آقامون امیرالمومنین...
خدا میدونه، این روزها، خانه مولا، چه خبره...
نميدونم تا حالا دیدید خونه ای بابا از دست بده یا نه...
داغ بابا خیلی سخته...
خونه ای که بابا نداره، دیگه صفایی نداره..
این روزها خانه امیرالمومنین هم دیگه بابایی نداره...
🔸بنال ای دل که زینب خون جگر شد
🔸نصیبش ناله و آه سحر شد
اگه الان بریم خانه امیرالمومنین میبینیم...
هر کدوم از این بچه ها یه گوشه ای نشستند...
زانوی غم بغل گرفتند...
گریه میکنند...
اما من ميگم شاید اون کسی که بیشتر گریه میکنه بی بی زینب باشه...
🔸امان از دل زینب
🔸چه خون شد دل زینب
عرضه بداریم بی بی جان...
یا زینب کبری...
در مصیبت بابای غریب تون...
خیلی بهتون سخت گذشت...
اما دیگه شما اینجا تنها نبودید...
وقتی زنها خبردار شدند همه اومدند...
به شما تسلیت گفتند...
باهاتون همدردی کردند...
اما دلها بسوزه برای دختر حسین...
کربلا... دختر ابی عبدالله هم بابا از دست داده بود...
بجای اینکه بهش تسلیت بگند...
فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ
چند نفر اومدند...
کشان کشان...
دختر رو از کنار جنازه بابا جدا کردند...
یک وقت صدای ناله اش بلند شد...
🔸نزنیدم که در این دشت، مرا کاری هست
🔸گل اگر نيست ولي صفحه ي گلزاري هست
🔸ساربانا مزنيد اين همه آواز رحيل
🔸آخر اين قافله را قافله سالاري هست
-
#مناجات_با_خدا_در_شب_قدر
بر عفو بیحسابت، این نکتهام گواه است
گفتی که یَأس از من، بالاترین گناه است
من غرق در گناهم، مسکین و رو سیاهم
تنها تویی پناهم، «لا تَقنَطُوا» گواه است
هرگز نمیپسندی، دَر بَر رویم ببندی
آخر کجا گریزد، عبدی که بیپناه است
در دیده اشک سُرخم، بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و، پروندهام سیاه است
بازآمدم به سویت، برگشتهام به کویت
این بندۀ فراری، محتاج یک نگاه است
من عهد خود شکستم، من راه خویش بستم
ور نه به جانب تو، هر سو هزار راه است
یک جمله با تو گفتن، ذکر هزار سال است
یک لحظه بیتو بودن، یکعمر اشتباه است
یک یا اِلهی اَلْعَفو، جبرانِ جُرمِ یک عمر
یک شام قَدر با تو، بِهْ از هزار ماه است
✍️استاد #غلامرضا_سازگار
#مناجات_با_خدا_در_شب_قدر
#امیرالمومنین_ع_شهادت
همین که گفتم الهی...، اجابتم کردی
سریع آمدی و غرق رحمتم کردی
کسی که دست منِ پر گناه را نگرفت
خودت همیشه رسیدی، حمایتم کردی
بزرگواری و اصلاً ندیدهای انگار
زمانِ معصیتم گرچه رؤیتم کردی
به پشتوانهی فضلت گناه کردم من
به پشتوانهی حِلمت رعایتم کردی
حیا نکردم و مُهلت به بندهات دادی
حیا به جای من و این وقاحتم کردی
به برکتِ نَفَس و رحمت امام زمان
محب فاطمه و اهل هیئتم کردی
همین که ناله زدم عائذٌ بِأسمائک
گدای دائمیِ آل عصتم کردی
**
صدا زدم مددی...، زود آمدی حیدر
به لطف بادهی کوثر طهارتم کردی
پناه میبرم امشب به زیر ایوانت
که زیر سایهی ایوان، شفاعتم کردی
اگرچه عبدِ بدم، باز مُنتسب به توأم
تویی همان که همیشه ضمانتم کردی
تو قدر بودی و قدر تو را ندانستند
خودت برای شب قدر، دعوتم کردی
چقدر ناله زدی بین چاه، مظلومم
چقدر گریه کنِ این مصیبتم کردی
فدای زخم عمیق سرت شوم آقا
پرت به خاک مکش، غرق غربتم کردی
صدا زدی به سوی قاتلت، ز دنیایی،
که فاطمه به برم نیست، راحتم کردی
✍️ #محمدجواد_شیرازی
#مناجات_با_خدا_در_شب_قدر
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
آمدم سرزده بی حرف و سخن
خستهام خسته ز آلوده شدن
به بزرگیت نظر کن، نه به من
من شکستم دل تو! تو نَشکن
تو بزرگی و حقیرم العفو!
باز تحویل بگیرم العفو!
یخ فروشم که یخم آب شده
بندهات بندهی ناباب شده
با هوی و هوسش خواب شده
سخت شرمندهی ارباب شده
پشت کردم به حسین، خام شدم
باعث گریهی آقام شدم
هیچکس دورو برم نیست که نیست
فکر توبه به سرم نیست که نیست
اشک و حال سحرم نیست که نیست
توشه بهر سفرم نیست که نیست
خرج نَفْسم شده کُلِّ عَمَلَم
میدود پشت سر من اَجَلَم
وای بر دور زقرآن شدنم
وای بر بی سرو سامان شدنم
از عطای تو گریزان شدنم
معصیت بود و پریشان شدنم
چکمه بر دوشِ خود آویختهام
بغلم کن که بههم ریختهام...
گرچه آلوده و رسوا هستم
نوکر فضه و أسما هستم
نجفی هستم و بالا هستم
شیعهی حضرت مولا هستم
حضرت بندهنوازست علی
بخدا روح نمازست علی
#شب_قدر ست بها میخواهم
درد کافیست دوا ميخواهم
رزق یکسال بُکا میخواهم
کربلا با رفقا میخواهم
تو بگو تا که ازین غم چه کنم؟
من هواییِ حُسینم چه کنم؟
**
آن حسین که غمِ آبش دادند
آب میخواست عذابش دادند
با کف و سوت جوابش دادند
رویِ سرنیزه که تابش دادند...
خبرش رفت به خیمه، ای داد...
مادرش دست به پهلو افتاد...
یوسف من! وسطِ گودالی
من بمیرم چقدر مینالی!
نیزهباران شدی و بیحالی
تاج روی سر من! پامالی!
مِهر من را به رویت میبندند
دست و پا میزنی و میخندند
آبرودار قبیلهست! نزن
با عصا برتنش ای مست، نزن
پلک خودرا که دگر بست! نزن
بی وضو بر بدنش دست نزن
این تنِ ذبحشده جانِ من است
چادرم هست، نگو بی کفن است
✍️ #سیدپوریا_هاشمی
اشعار مرثیه
با غصههای آل عبا گریه میکنی
https://eitaa.com/fatemi8/1187
به تنگ آمددلم از کینه منصور یاجدا
https://eitaa.com/fatemi8/1188
مصیبت امام صادق علیه السلام
https://eitaa.com/fatemi8/1189
وقتی که خانه ام را آتش زدند
https://eitaa.com/fatemi8/1190
چه ميشود که ز شهر فراق بازآيي
https://eitaa.com/fatemi222/3332
به تنگ آمد دلم از کینه منصور یا جدا
https://eitaa.com/fatemi222/3359
همان دستی که آتش زد گل و گلزار حیدر را
https://eitaa.com/fatemi222/3360
میان سینه اش وقتی خدا نور یقین انداخت
https://eitaa.com/fatemi222/3361
باز هم پشت در خانه صدا پیچیده
https://eitaa.com/fatemi222/3362
شکر خدا که دست به دامان صادقیم
https://eitaa.com/fatemi222/8786
هرچه از درد و بلا بر سر حیدر افتاد
https://eitaa.com/fatemi222/8793
قسم به غربت خاكي كه فوق تفسير است
https://eitaa.com/fatemi222/8794
کوچهای بود و دری بود و امامی روی خاک
https://eitaa.com/fatemi222/8795
کاش درد فراق درمان داشت
https://eitaa.com/fatemi222/8796
دارد میان هیئت خود گریه میکند
https://eitaa.com/fatemi222/8797
#شهادت_امام_صادق
#امام_صادق
📜 فیش مناجات با امام زمان عجل الله فرجه الشریف
🔺روضه حضرت زهرا سلام الله علیها
بسم الله الرحمن الرحیم
يَا أَيُّهَا الْعَزِيز، مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّر، وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاه، فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْل، وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا، إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِين (۱)
به سوی ما بنما دلبرا نظر، گاهی
به غمزه ای دل دیوانه را ببر، گاهی
عنایتی، نظری، گوشه چشمی ای آقا
به این گدای نشسته به پشت در، گاهی
🔺آقای من، یوسف فاطمه...
نگویمت که همیشه حزین هجرانم
ولی صدا زدمت با دو چشم تر، گاهی
🔺اگه گدای دَرِ این خونه هستی و میخوای آقا دَر رو به روت باز کنه، به نام مادرش صداش بزن:
🌀یابن الزهرا، یابن الزهرا...
نگویمت که مقیمم همیشه در کویت
نهاده ام به درِ خانه ی تو سر، گاهی
فدای سوز قنوت نماز نافله ات
چه می شود که ببینم تو را سحرگاهی؟
🔺مرحوم فشندی تهرانی، میگه رفتم مسجد مقدس جمکران، بعد اینکه اعمال رو انجام دادم و نمازمو خوندم، از مسجد اومدم بیرون
از دور دیدم یه سیدی داره میاد به سمت مسجد.
با خودم گفتم این بنده خدا توی این هوای گرم، تازه از راه رسیده و حتماً تشنه ست.
جرعه آبی بهش میدم، میگم برا فرج مهدی زهرا دعا کنه.
میگه وقتی به این سید نزدیک شدم، آب رو بهش دادم، گفتم آقاسید بفرما، نوش جانت، برا فرج امام زمان دعا کن.
دیدم بعد از اینکه آب رو میل کرد، فرمود: اگه شیعیان به اندازه آب خوردنی، فرج ما رو می خواستن، دعا می کردن و فرج ما می رسید...
میگه تا به خودم اومدم دیدم کسی دور و برم نیست، فهمیدم ایشون امام زمان بودن (۳)
برا ما هم شاید اینطور شده باشه، چه بسا توی همین روضه ها و جمکران رفتن ها و زیارت ها... آقا رو دیدیم و نشناختیم.
خودم می دونم گیرم کجاست...
بَدم...
🔺آره آقاجان...خودم دارم اعتراف می کنم
بَدم اگر چه ولی، بهر مادرت زهرا
کشیده ام به خدا ناله از جگر، گاهی (۴)
🔺منو ببخش آقا، درسته اونجوری که میخواستی هنوز نشدم، درسته گاهی اوقات با لغزش و گناهام شما رو ناراحت می کنم
ولی امید دارم ایشالا یه روز، اونی بشم که شما میخوای...
یه اعتراف دیگه هم می خوام انجام بدم
اونم اینه که هر موقع اسم مادرت میاد، دلم می شکنه و صدای آه و نالم بلند میشه.
کدوم مادر؟
همون مادری که امام صادق می فرماد: حال و روز مادر ما روزای آخری اینجوری بود...
لَزِمَتِ الفِراش و نَحَلَ جسمها و ذابَ لَحْمُها و صارَت کَالْخیال (۵)
می دونی یعنی چی... یعنی کاری با مادر سادات کردن که دیگه زمین گیر شد، و نمی تونست راه بره. وقتی می خواست بلند بشه از دیوار کمک می گرفت...
اما یه روز برا دلخوشی اميرالمؤمنين و بچه هاش بلند شد تا کارای خونه رو انجام بده.
به اسماء گفت آب گرم کن میخوام بچه هامو استحمام کنم.
یکی یکی بچه ها رو تر و خشک کرو
موهاشونو شونه زد
براشون غذا و نون درست کرد
بچه ها خوشحال شدن که خب الحمدلله حال مادر بهتر شده
اما بمیرم برا اون لحظه ای که گفت اسماء لحظاتی استراحت می کنم منو صدا بزن اگه جواب ندادم علیمو صدا بزن.
اسماء میگه بعد لحظاتی بی بی رو صدا زدم اما جوابی نشنیدم.
اومدم بالای سرش نگاه کردم دیدم دختر رسول الله جان در بدن نداره
یهو حسنین وارد منزل شدن
ایشالا چشمت روز بد نبینه
ایشالا نری خونه ببینی روی مادرت یه پارچه سفید انداختن.
تا چشم این آقازاده به بی بی افتاد خودشون انداختن رو بدن مادر.
شروع کردن گریه کردن
امام حسن هی بدن مادر رو حرکت میداد و می گفت: يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي
مادر قبل از روح از بدنم جدا بشه باهام حرف بزن
دیدن امام حسین اومد پائین پای مادر. پاها رو بوسید. با یه سوزی گفت:
يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْن
كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ (۶)
مادر جان من حسینتم
قبل از اینکه قلبم از حرکت وایسته و بمیرم باهام حرف بزن...
نمی دونم اینجا به ابی عبدالله بیشتر سخت گذشت یا کربلا
اون موقعی که دیدن خودشو سریع رسوند بالای بدن جوانش هی صدا می زد ولدی علی...
علی جان پاشو با من حرف بزن
پاشو یه باز دیگه بگو بابا
پاشو ببین دشمن داره به گریه های بابای پیرت می خنده.
هر کاری کرد آروم نشد
یهو دیدن وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ...
صورت گذاشت روی صوت غرق به خون علیش
عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاء (۷)
🌀ناله بزن یاحسین...
📚منابع:
(۱) آیه ۸۸ سوره مبارکه یوسف
(۲) بحارالأنوار | ج۵۳ | ص۱۷۵
(۳) شیفتگان حضرت مهدی | احمدقاضی زاهدی
(۴) شاعر ناشناس
(۵) موسوعة الکبری عن فاطمة الزهرا | ج۱۰ | ص۳۰
(۶) بحارالأنوار | ج۴۳ | ص۱۸۶
(۷) لهوف سیدبن طاوس | ص۱۱۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✒️ به کوشش| حجت الاسلام مجتبی حاجی پور
#ایام_فاطمیه #فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
🔶 جهت دریافت بیش ۱۰۰۰ محتوای تبلیغی به کانال زیر مراجعه فرمایید👇👇
#منبرک_فاطمی
🆔 @fatemi222
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است
https://eitaa.com/fatemi8/313
سوزانده تب زهر، تمام گلویش را
https://eitaa.com/fatemi8/314
دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده
https://eitaa.com/fatemi8/315
با نگاهت، چشمه، باران، رود، معنا میشود
https://eitaa.com/fatemi8/316
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
https://eitaa.com/fatemi8/317
بعد از سقیفه، چونکه شد اسلام، وَالسلام
https://eitaa.com/fatemi8/318
حجره شلوغ است و کسی هم در نمی آید
https://eitaa.com/fatemi8/319
بسم آن وجه خدا، باب مراد
https://eitaa.com/fatemi8/320
ای گل بوستان اهل البیت
https://eitaa.com/fatemi8/321
زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود
https://eitaa.com/fatemi8/322
دست کریم، روزی من را زیاد داد
https://eitaa.com/fatemi8/323
دست کریم، روزی من را زیاد داد
https://eitaa.com/fatemi8/324
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است
https://eitaa.com/fatemi8/325
لب تشنه بود ، تشنة یك جرعه آب بود
https://eitaa.com/fatemi8/326
به ديوار قفس بشكسته ام بال و پر خود را
https://eitaa.com/fatemi8/327
بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود
https://eitaa.com/fatemi8/328
رسیده جان به لب اطهرت، اَبَالهادی
https://eitaa.com/fatemi8/329
#امام_جواد_ع_شهادت
سوزانده تب زهر، تمام گلویش را
برده است مکافاتِ عطش، رنگ و رویش را
از شرم، سرش رو به زمین است، بمیرم
با رقص، زمین ریخته اند آبرویش را
آن قدر صدای دهل و ساز بلند است
پوشانده صدای لبِ تسبیح گویش را
از هر طرفی پا شد و برخاست، زمین خورد
بُرده است چنان تشنگی از دیده سویش را
در پیش دو چشمش به زمین ریخته اند آب
تا که نکند جستجو این آرزویش را
با آب زمین ریخته آورد به خاطر
مرثیه ی پُر ماتم شرم عمویش را
آن قدر که پیچید به خود در کف حجره
هر گوشه ای از حجره گرفته است بویش را
بردند تنش را به چه وضعی به روی بام
تا که نکند هیچ کسی جستجویش را
خوب است که بر بام ز دورش همه رفتند
خوب است که پوشانده لباسش، گلویش را
سوی تن ارباب ولی آه سنان رفت
تا با نوک نی، قطع کند گفت و گویش را
از بس که به پیشانی او زخم نشسته است
گویا که گرفته است به خونش، وضویش را
با سنگ، کسی آمد و بر صورت او زد
وقتی که نمی دید دگر روبرویش را
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
https://eitaa.com/fatemi222/7609
#امام_جواد_ع_شهادت
دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده
اگر شال عزا بر شانهٔ اسلام افتاده
زنی در قالب همسر دوباره شر به پا کرده
شبیه جعده(لع) در ذهنش خیالی خام افتاده
نشانده نقشه های شوم را در چشمهای خود
جواد إبن رضا(ع) در چنگ مکری تام افتاده
چه برّنده ست شمشیرِ زبانِ نحسِ أمّ الفضل(لع)
کلامش باز هم در ورطهٔ دشنام افتاده
نفس میسوزد از زهرِ هلاهل...جایِ قدری آب
زمین خورده! جوانی تشنه و ناکام افتاده
گلویش شعله ور در آتش و از کنج لبهایش
عطش جاریست و دریا کنار جام افتاده
به سختی گام برمیدارد و از لرزش بسیار
عبا از شانه اش بیتاب در هر گام افتاده
بمیرم! در میان هلهله مظلوم جان داده
چه تنها کنج حجره پیکری آرام افتاده
*
تنش در زیر سمّ اسب هایِ سخت-جولان نه...
به زیر تابش ِ خورشید، روی بام افتاده!
شاعر: #مرضیه_عاطفی
https://eitaa.com/fatemi222/7609
#امام_جواد_ع_شهادت
با نگاهت، چشمه، باران، رود، معنا میشود
بخشش و احسان و لطف و جود معنا میشود
بیوجودت کارِ دنیا، غرقِ خسران میشود
با وجودِ اهلِ جودت، سود معنا میشود
یا جوادِ اهلِ بیتِ مصطفی، با دستِ تو
دم به دم، بخشایشِ معبود، معنا میشود
رخت بستی از زمینِ خاکی و در این جهان
هرچه غربت بود و خواهد بود، معنا میشود
ای شهیدِ زهرِ کین!، ای نورِ حق، با رفتنت
ناگهان این بغضِ حزنآلود، معنا میشود
شاعر: #عادل_حسین_قربان
https://eitaa.com/fatemi222/7609
#امام_جواد_ع_شهادت
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت
آنقدر اشک ریخت که چشمش تمام شد
جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام
در بارش ملائکه خود، بار عام شد
تا سایهبان شود به تن زهر دیدهاش
خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد...
آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد
آن روز ذوالفقار علی در نیام شد
آتش نشست در جگر کربلاییاش
یعنی به رسم خون خدا تشنهکام شد...
شاعر: #عباس_احمدی
https://eitaa.com/fatemi222/7609
#امام_جواد_ع_شهادت
بعد از سقیفه، چونکه شد اسلام، وَالسلام
دیگر نماند فاطمه را هیچ احترام
آل علی، به حال علی، نوحه گر شدند
تا صبح فجر، تا برسد روز انتقام
ما آل فاطمه که امانِ خلایقیم
خود صیدِ کید و مکرِ خواصیم و هم عوام
مردم سوار گرده ی نیکانِ خود شدند
از بسکه شد طعامِ شکمهایشان حرام
مالِ حرام و شبهه، بسازد امام کُش
مائیم کشته های سقیفه علیَ الدوام
بس داغ روی داغ، تحمل نموده ایم
پیریِ زودرس شده روزیِ ما تمام
□ □ □
حالا ز بعدِ فاطمه اَم من، جوان ترین...
معصومِ جان به لب شده ی کینه و خِصام
رحمی نکرد قاتلِ من بر جوانی اَم
عمرم شبیهِ مادرمان، ماند ناتمام
ای اُم فضل، من چه بدی با تو کرده ام؟
از من چه دیده ای تو، بجز خوبیِ مدام؟
تیر جفای تو جگرم را نشانه رفت
این بود پاسخ کرم و جود و احترام؟
میشد چنان رباب، به عهدت وفا کنی
اما شبیهِ جعده شدی قاتلِ امام!؟
من وارثِ حسینم و هم وارثِ حسن
سوزِ عطش به دردِ غریبی است اِلتیام
یادِ گلوی تشنه ی جدم که میکنم...
نیزه نخورده، میکِشَم آهِ گلو، به کام
من در میان حجره زدم دست و پا، ولی
جد غریبِ من تهِ گودال، صیدِ دام
چون شمر، زنده زنده سرش از قفا برید
فریادِ یاحسین بگوش آمد از خیام
راسُ الحسین، بر سرِ نیزه شد و تنش...
زیرِ سمِ ستور، ولی باز ناتمام
چون ساربان به پیکرِ غارت زده رسید
انگشت شد، بهانه انگشترِ امام
ای ساربان، مقابلِ چشمانِ مادرش...
دیگر مَبُر، که فاطمه غش کرد، وَالسلام
شاعر: #محمود_ژولیده
https://eitaa.com/fatemi222/7609
#امام_جواد_ع_شهادت
حجره شلوغ است و کسی هم در نمی آید
دیگر تن تو از پس سم بر نمی آید
از جعده بدتر ام فضل است و کنیزانش
از این همه زن ، یک مسلمان در نمی آید
جان کندن ات را ذره ذره دید در حجره
این زن دلش آمد ، دل کافر نمی آید
از تشنگی چشمت سیاهی می رود اما
با کاسهْ آبی ، هیچ کس آخر نمی آید
انقدر بی حالی که در بین مناجاتت
مانده نفس در سینه ، بالاتر نمی آید
مثل حسن زخم از خودی خوردید... با این فرق
شکر خدا بالا سرت خواهر نمی آید
اینها که چیزی نیست ، جای شکر دارد که
اینجا اقلاً ، شمر با خنجر نمی آید
کشتند تشنه لب تو را ، اما همین خوب است
چل نعل تازه روی این پیکر نمی آید
بر روی بام خانه ماندن حکمتی دارد...
پس ساربان دنبال انگشتر نمی آید
کشته شدی اما ، غرورت را کسی نشکست
در این میان حرفی هم از معجر نمی آید
#علیرضا_وفایی_خیال
https://eitaa.com/fatemi222/7609
#امام_جواد_ع_شهادت
بسم آن وجه خدا، باب مراد
بندگانیم به دربار جواد
نزد ما شأن و مقامش والاست
عُلقه اش در دل ما لطف رضاست
با جوادش همه مأنوس شدیم
کاظمینی شده از طوس شدیم
می دهد برکت و خیر از هر سو
گریه کن های جوادش را او
باز با رخصت آقاجانم
روضه ای از پسرش می خوانم
نور چشمان رضا بی کس ماند
همسرش سخت دلش را سوزاند
محتضر بود امامش، کف زد
نه دعا خواند، نه قرآن، دف زد
نمک از کینه به زخمش پاشید
در حرم بین کنیزان رقصید
سوخت چون شمع، دل پروانه
جای رقاصه نبود آن خانه
تشنه شد از جگرش آه کشید
سوخت و ناله ی جانکاه کشید
ناله اش بر جگرش تاب نداد
یک نفر هم به امام آب نداد
میوه ی قلب امام هشتم
ناله اش بین صداها شد گم
او که داغ پدرش را دیده
مثل بابا به خودش پیچیده
وقت رفتن شده باید چه کند؟
خواهری هم که ندارد چه کند؟
روضه اش روضه ی غمناکی شد
همه ی بال و پرش خاکی شد
آه، عمامه اش از سر افتاد
وسط هلهله آخر جان داد
بر تنش داغ پر ابهام رسید
با چه وضعی به روی بام رسید
دل، ازین روضه ی حساس گرفت
پله ها بوی گل یاس گرفت
گرچه از منزلتش شرم نشد
زیر مرکب بدنش نرم نشد
شد رها پیکر او عریان نه
بین شمشیر و سنان پنهان نه
نیزه از قوم نظر تنگ نخورد
خوب شد بر بدنش سنگ نخورد
گرچه بر بام، تنش تنها بود
خوب شد بال کبوترها بود
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
https://eitaa.com/fatemi222/7609
#امام_جواد_ع_مدح_و_شهادت
ای گل بوستان اهل البیت
حجتِ نوجوان اهل البیت
ای امام نهم که نه ساله
جلوه کردی میان اهل البیت
از همان کودکی شدی در جود
شهره ی خاندان اهل البیت
حرف ما نیست، جود و بخششتان
آمده در لسان اهل البیت
در عطای تو جلوه گر شده است
رحمت بیکران اهل البیت
بعد زهرا جوان ترین هستی
ای گل بوستان اهل البیت
ای جوانیّ ما به قربانت
یا جواد ای جوان اهل البیت
بر مریدان حق مرادی تو
مظهر نام یاجوادی تو
ای نگاه تو عافیت آمیز
وارث آستین معجزه خیز
پیش جودت همه گدا هستند
پادشاه و وزیر و عبد و کنیز
نامه ای آمد از پدر سویت
که ای جواد ای به چشم خلق عزیز
دِرهم از قبل بیشتر بردار
کیسه ها را کن از طلا لبریز
گرچه زحمت شود ولی هرگز
مکن از راه سائلان پرهیز
تو جوادی و کار تو جود است
زر به دامان هر فقیر بریز
آبرو می دهی به هر سائل
ای امید همه به رستاخیز
دست بر دامن تو دارم و بس
سر بر این آستان گذارم و بس
ای اسیر عطای تو حاتم
مستمند شفاعتت آدم
کعبه از احترام توست عزیز
محترم از ولای تو زمزم
چه شد آنروز در کنار حرم
بر زمین مشت می زدی محکم
بغض کردی و زیر لب گفتی:
مادرم ... تازیانه... نامحرم
آتش افتاد بر دلت اما
با دل مجتبی چه کرد این غم
وسط کوچه ی بنی هاشم
تا که بالا گرفت کار ستم
پیش چشم حسن زمین افتاد
بضعه ی قلب حضرت خاتم
آه از آن روحِ عصمت و پاکی
مادری ماند و چادری خاکی
یا جواد ای غریب چون حیدر
ای دل آزرده از غم مادر
ای که مثل حسن شدی مسموم
از عناد و جنایت همسر
ای که مثل حسین جان دادی
با لب تشنه لحظه ی آخر
پیکرت رفت روی بام ولی
پاره پاره نبود آن پیکر
جسم تو پایمال اسب نشد
پیش چشمان دختر و خواهر
ساربانی نبوده تا که بَرد
ای سلیمان ز دستت انگشتر
سرت از تن جدا نشد که رَوَد
در خرابه به دیدن دختر
کسی آقا نبود تا بکشد
از سر دخترانتان معجر
جدتان گفت با دل زارش:
آه از شام و کوچه بازارش
شاعر: #سیدروح_الله_مؤید
https://eitaa.com/fatemi222/7609
#امام_جواد_ع_شهادت
زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود
سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود
طوبای باغ سبز "رضا" زرد زرد شد
آفت تمام برگ و برش را گرفته بود
از درد مثل حضرت زهرا خمیده شد
با دستهای خود کمرش را گرفته بود
حُجره شلوغ بود ولی مونسی نداشت
ای کاش یک نفر خبرش را گرفته بود
بی حرمتیِّ مَحرَم او تا کجا کشید...
دستی دهان شعلهورش را گرفته بود
او داد می کشید..،به دادش نمی رسند
یک عده پست دور و برش را گرفته بود
آمد کنیز و کاسه ی آبی به خاک ریخت
ای کاش جرعهای شررش را گرفته بود
دور از مدینه غربت بغداد را چشید
ارث غریبی پدرش را گرفته بود
خوبیِ بام بود که سُم بر تنش نرفت
این ارتفاع ها ضررش را گرفته بود
شکر خدا نه پیرهنش دست خورده بود
نه نیزه حجم بال و پرش را گرفته بود
▪️
▪️
در پیش چشم مادر پهلو شکسته ای
شمر از قفا سر پسرش را گرفته بود
با ضربه های ممتد او استخوان شکست
در پیش خواهری که سرش را گرفته بود
ای کاش بیخیال شود ساربان..،ولی
انگشتریِّ او نظرش را گرفته بود
شاعر: #بردیا_محمدی
https://eitaa.com/fatemi222/7609