eitaa logo
یادگاری .‌.. !
477 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘ 🌼☘🌼☘🌼☘ 🌼☘🌼☘ 『زیبایی از دست رفته』 #𝐏𝐚𝐫𝐭40 اسرا:✍🏻🧡 استرس تمام وجودم رو پر کرده بود ولی با شادی فراوانی که داشتم این استرس کمتر و کمتر میشد. عطیه که داشت بالای سرم قند هارو میسایید خم شد و در گوشم گفت: _استرس نداشته باش...الان عاقد میاد. عاقد که اومد با جمع سلام و علیک کرد و روی صندلی نشست. بار اول و دوم سکوت کردم و عطیه فقط میگفت عروس رفته گل بچینه. توی دلم گفتم: فقط گل اخه دیوونه؟ گلاب این وسط کشکه؟ _برای بار سوم عرض میکنم عروس خانم وکیلم؟ _با اجازه ی پدر و مادرم و همه ی بزرگترا بله! صدای دست و کل و سوت جمع بلند شد. _آقا داماد وکیلم؟ _با اجازه ی پدر و مادرم و همه ی بزرگترا بله! همگی دست زدن... عاقد که رفت مادر رسول یکی از حلقه هارا به من و یکی دیگه اش را به رسول داد. دستم رو به رسول دادم و حلقه را توی دستم انداخت... همه دست زدن و کل کشیدن. منم دست رسول رو گرفتم و حلقه رو توی انگشتش انداختم... رسول به من نگاهی انداخت و لبخندی زد و گفت: _خانم حلقه رو تودست چپ میندازن(😂) به دستش نگاهی انداختم و گفتم: _خب خودت دست راستتو به من دادی منو به اشتباه انداختی، مخصوصا الان که خیلی استرس دارم. همونطور که لبخند روی لبهاش بود سمت جمعیت برگشت. .................................................................. کلیلیلی رسولم قاطی مرغا شد😭😂 نویسنده: ارباب قلم✍🏻🖤 @roomanzibaee
💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕💜💕 💜💕💜💕💜💕💜💕 『زیبایی از دست رفته』 #𝙿𝚊𝚛𝚝1 #𝙹𝚎𝚕𝚍_2 عطیه:✨✍🏻 بعد از مراسم خواستگاری نفس راحتی کشیدم و به سمت اتاق رفتم. باید زودتر بخوابم تا فردا برای آزمایش خون بیدار بشم... با صدای اذان صبح بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم. اسرا داشت وضو میگرفت رو به من گفت: _به به سلام عروس خانم!! _اسرا هنوز نه به باره نه به داره؛اصلا ببین قسمت هم میشیم. دستانش را با حوله خشک کرد و گفت: _اگه دو نفر همدیگر رو خیلی دوست داشته باشن به هم میرسن. _کی کیو دوست داره؟ صدای رسول باعث شد هردو به سمتش برگردیم. به اسرا نگاه کردم که لبخند شیطونی روی لبهاش بود...با چشم و ابرو براش خط و نشون کشیدم و برگشتم سمت رسول و با لبخند گفتم: _تو و اسرا !! _من و اسرا چیی؟ _داشت میگفت ما همدیگه رو دوست داشتیم به هم رسیدیم. اسرا خنده ی صداداری کرد و گفت: _اره رسول داشتم خودمون رو واسش مثال میزدم که دلش آروم بشه اخه خیلی نگران نتیجه ی آزمایشه! متعجب سمتش برگشتم که چشمکی بهم تحویل داد. از روی عصبانیت و حرص از اسرا مجبور شدم زود از پیش رسول برم تا هیچی بهم نگفته! نماز صبحمو خوندم و اماده ی رفتن شدم. چقدر سخته ناشتا باشی... اسرا به سمت اتاق اومد منم رومو اونطرف کردم که انگار باهاش قهرم. ری اکشن منو که دید از پشت بغلم کرد و گفت: _عطی جونم قهری؟ خندم گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم. _بله خیلیم قهرم! _عه واسه چی عطی؟ _اولا عطی نه و عطیه خوبه منم بهت بگم جعبه ی اسرار؟(😂) دوما کرم داری همش جلوی رسول از محمد حرف میزنی؟ 𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎ بلاخره پارت جدید از جلد دوم😌 تم بنفش و صورتیم خیلی خوشگلهههه خوشمان امد😁😂 خلاصه امیدوارم خوشتون اومده باشه! نویسنده: ارباب قلم💕✨✍🏻 @roomanzibaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو یکی از ممبرای روبیکا فرستادهه😂😂 گفتن واسه شماهم بزارمم😂😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکس از پارت های ۳۷ و ۳۸ و ۳۹ رمان میدونم بد شده شما به رو خودتون نیارید😂 @roomanzibaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوووهووو حالا با رعایت شئونات اسلامی دست بزنید و کللل بکشیددد لیلیلیلی😍😂 اخرین میکس از اخرین پارت😁😅(پارت 40) @roomanzibaee
سلام صبحتون پر از انرژی:))😍💜