فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 بی سابقه است این تقریظ...
@skybook
.
▪️پانزده نکته در جایگاه تاریخی "عقل تکنیک"
💎 با حضور #استاد_طاهرزاده
📅 چهارشنبهها، ساعت ۱۶:۰۰
🔰 جلسه اول فردا ۳ آذر ماه ۱۴۰۰
🔻 لینک ورود آنلاین به جلسه
https://dialog.sohasima.ir/ch/elm-fanavari
#مدرسه_علم_و_فناوری
@soha_sima
قرار اندیشه
. ▪️پانزده نکته در جایگاه تاریخی "عقل تکنیک" 💎 با حضور #استاد_طاهرزاده 📅 چهارشنبهها، ساعت ۱۶:۰۰
وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا
در مواجهه با دنیای جدید شاید نگاه غالب این باشد که قدرت علم و فناوری میتواند جهان آینده را بسازد جهانی که بر بحرانهای موجود فائق آید.
نگاه دیگر هم علم و فناوری را ریشه بحرانهای موجود میداند و مشارکت در آن را ادامه وضعیت فعلی، فلذا این مشارکت را بی نسبت با جهان آینده میبیند.
شاید وضعیت ما بی شباهت به وضعیت قوم نوح نباشد که از یک طرف در معرض طوفانی ویرانگر است و از طرف دیگر جهان آینده از پس این طوفان می آید که تنها راه عبور، صبر و مقاومت و مدارا با این طوفان است که همان ساختن کشتی است وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا.
تفکر در مسائل دنیای امروز خبر از آن می دهد که این جهان آیندهای ندارد و باید مهیای جهانی دیگر شد. اما آن جهان از پس بحرانها آشکار میشود. مدارا و صبر در این بحرانها همان ساختن جهانی است میان دوجهان.
#مدرسه_علم_و_فناوری
#سرای_هنر_و_اندیشه
@soha_sima
💎جهانی این چنین...
آسمان کاملا سیاه شده است، و ستارهها جای جای آسمان پراکنده شدند و چشمک زنان شب خود را سپری میکنند، ناخوداگاه شانه هایم را بالا گرفته ام و عضلاتم را منقبض کردهام، کنار خیابان میایستم، بعید میدانم این وقت شب ماشینی بیاید و مرا سوار کند، به درخت بی برگ و بار کنار خیابان تکیه میزنم ،به قول بچه ام درخت تار عنکبوتی، راست میگوید ،درختان که بی برگ و بار میشوند، مثل تار عنکبوت میمانند، شاخه های لخت و بی روحشان یک جوری در هم تنیدهاند که تار عنکبوت را تداعی میکنند، گه گاهی با دهانم دستانم را ها میکنم تا کمی گرم شوم، به اینکه همسرم زنگ زد و گفت:"هر وقت راه افتادی تک بزن تا یک نسکافه برات درست کنم."فکر میکنم.
ناخوداگاه لبخندی بر لبم مینشیند،میتوانم خودم را تصور کنم چه شکلیام ،دماغی که نوکش سرخ شده و صورتی که گل انداخته با چشمان خسته، اما با نگاهی با نشاط... در همین فکرها هستم که صدایی نظرم را جلب میکند، برمیگردم به سمت صدا، پسر بچهی کوچکی را میبینم که تا کمر داخل سطل زبالهی شهرداری فرورفته است و شاید دنبال غذا میگردد، نمیدانم!
اولین بار است که از نزدیک چنین صحنهای را می بینم، دلم خالی میشود، یک چیزی هوار میشود بر تمام وجودم، تلاش میکنم اشک از چشمانم جاری نشود، که پسرک خودش را از آن سطل میکشد بیرون یک همبرگر نصف و نیمه پیدا کرده، مینشیند یک گوشه و ساندویچ را گاز میزند...
یک تاکسی بوق میزند و جلوی پایم ترمز میکند.
@gharare_andishe
▫️انسان همواره در عهدی خاص زندگی میکند و هر قدر متوجه آن باشد، میتواند تدبیر امور خویش را به عهده گیرد. و اگر در غفلت و بی توجهی به سر برد، در انبوهی از مشکلات دست و پا میزند و در بی افقی، بدون آنکه راهی بگشاید، زندگی میکند.
▫️مشکلات و ناکامیها در زمینهای خاص معنا مییابند و خود را به شکل مساله ظاهر میکنند.مسائلی که قابل توضیح و تبییناند.
▫️با علوم انسانی، میتوان، واجد زبانی برای نشان دادن و گفتن از درد و رنجها و ناکامیها، شد و آنها را در فضایی قابل رویت معنا داد.
▫️حال سوال این است که در چه نسبتی با علوم انسانی میتوان به چنین فضایی دست یافت؟
#دربارهی_علوم_انسانی
@gharare_andishe
💎فهمِ رنجِ منصور
منصور منتظر است، منتظر آنجایی است که توان مردمی، به صورتی رخدادگونه پدیدار شود.
بنابراین همهی توانش را صرف این میکند تا در فضایی آدمها کنار هم گرد آیند و متوجه خودشان و جایگاهشان و توانشان بشوند؛ پس تمام تلاشش را میکند تا مهندسِ ناامید و مایوس را مجاب به ماندن و مسئول هواپیمایی را متوجه اهمیتِ پایداری در ساخت هواپیما کند و به هر صورت مقابل دستدرازیها و موانع مقاومت کرده و در نهایت توانِ ساختن و پرداختنِ صنعت هواپیمایی، مجسم میشود.
فهمِ رنج و همّ چنین آدمهایی، انسانها را از روال روزمره، رها میکند و مسیر شدنشان را به آنها متذکر میشود.
@gharare_andishe
در حال قدم زدن در پیاده رو بودم که با صحنه ی زیبایی مواجه شدم.
وزش باد برگهای پاییزی که به رنگهای متفاوت بودند را از شاخه ها جدا می کرد و رقص کنان که قابل وصف نیست روی زمین قرار می داد
وقتی درخت زیر چترش مهمانت کند و با برگه هایی که درحال رقص هماهنگ هستند پذیرایت گردد، برگه ها به آرامی و محبت صورتت را لمس می کنند، در نهایت تواضع زیر پایت قرار می گیرند و با صدای خش خش گوشهایت را نوازش می دهند
تازه جمله ای که سالها شنیده بودم، یافتم "پاییز بهاری است که عاشق شده است"
#عشق، چیزی که در هر جلسه ای با هر گروه سنی زن و مرد نمی شناسد همین که حرفش به میان آید ؛ مدعیانش بسیار و وصف کنندگانش در رقابت با همدیگر گوی سبقت از هم می ربایند.
بهراستی عشق چیست؟
زمانی برگهای سبز و بانشاط در نهایت غرور بر شاخه سار درختان با انعکاس خورشید برتری خودشان را به رخ هر عابری می کشند
اما حال رنگ رخسارشان، زرد، نارنجی و قرمز گونه شده و با وزش ملایم باد به راحتی خود را به آغوشش می سپارند که هر جور و هرکجا خواست بنشاند یا درجوی آب یا زیر پای رهگذران.
آری باید از تعلقات برید که نشانه اش رنگ چهره است که از سبزی به سرخی می گراید که همان واگذاری خود به معشوق است.
🖊#معمای_هستی
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوق تمام آمدنم مشهدالرضاست..
#مشهد_الرضا
@gharare_andishe
💎درنگ
انسان همواره، در مقامِ پرسش از خود است. همواره در هر شرایطی، به افعالش نگاه میکند و از خود پرسش میکند تا معنای آن کار را در خود بیابد. بنابراین شاید بتوان گفت انسان همواره، نیازمند "درنگ" است. فاصلهای از خود و شرایطش میگیرد تا از خود و وضعیتش بپرسد و لاجرم تامل و تفکر کند.
اما این درنگ و تفکر انفعالی نیست. چون انسان در متن وضعیتش درنگ میکند و اساسِ نگاهش را مینگرد و نتیجهی این درنگ نیز پایداری و مقاومت در همان وضعیت است. به عبارت دیگر فردی که خلوت میکند و از اساس و بنیاد هرچیز میپرسد و نمیخواهد همراه با جریان آب حرکت کند، به غار تنهایی یا عزلت پناه نمیبرد، انزوایی که منجر به پاک کردن صورت مساله میشود و البته در نهایت به انفعال و سرسپردگی به امور روزمره میانجامد ؛ بلکه در مقابل فعالانه، نگاهی دوباره به مسیرش دارد تا "عهد" و "مسئولیت" خود را دریابد که لزوما او را به "استقامت" فرامیخواند، در فرهنگ فارسی نیز معنای دیگرِ "درنگ" ، ایستادگی، مقاومت و پایداری است. این مقاومت و ایستادگی که نتیجهی درنگ و خلوت در متن وضعیت است، نوعی تن دادن به دشواری است. دشواریِ فهمِ امور و نسبت آنها با یکدیگر.
🖊#مصیر
@gharare_andishe
💎نگاه
واصنع الفلک باعیننا(37/هود)
و لتصنع علی عینی(39/طه)
ما اخفی لهم من قره اعین(17/سجده)
وجه مشترک دوربین عکاسی و دوربین فیلمبرداری ثبت لحظه هاست.
لنزی که در دوربین است نگاهش به تو می افتد و ثبت می کند؛ هر آنچه برایت شیرین است و طلب ماندگاریش را داری...
آیا ثبت لحظه ها و ماندگاری آن، منحصر به آنچه است که برایم لذت بخش است؟
یا فرصتی برای درنگ است؟
کسی می بیند هر آنچه انجام می دهی، با لایه های زیرین از جوارح گرفته تا جوانح، ذهن و قلب را در بر می گیرد.
چه خوب است جوری انجام دهیم که هر آن و لحظه اش بگوییم: ببین، مورد پسندت واقع شد؟
و همان لحظه که می بیند؛ زیبایی لبخندش را به نظاره بنشینی
✍#معمای_هستی
@gharare_andishe
کودکان پابرهنه دور حرم
می دوند و خیالشان تخت است
که یکی هست خواهری بکند...
همانگونه که برادر، توان و جانِ خواهر است، گویی خواهری کردن توان برادری کردن را می دهد...
گویی زینب سلام الله علیها در مسیر کربلا، توان کربلایی بودن حسین علیه السلام است...
@gharare_andishe
▫️زندگی در دنیای تاریک، مفهومی ندارد..
هنگامی که ساز و کار امور برای آدمی نامفهوم باشد، او به انسان گنگی می ماند که سر از کارها در نمی آورد و عقل کار را ندارد.
علوم انسانی همچون سمعکی است که گوش را باز میکند تا بتوان به درک و شناخت وضع موجود رسید و راه آینده را هموار کرد..
بايد به حکمتی که اقتصاد و سیاست و علم و فرهنگ این جهان را راه میبرد، پی برد تا بدانیم در چه جهانی هستیم و با چه روبروییم! تا بتوان راه آینده را پیش رفت...
#دربارهی_علوم_انسانی
@gharare_andishe
🦋✤═══════════
💎آیا در وادی تفکر به تکرار مبتلا میشویم؟
ممکن است گاه در همراهی با متفکر و تامل بر سخنان و تذکرات او، احساس بیثمری کنیم و به عبارت دقیقتر دچار نوعی بی معنایی در این همراهی بشویم و پس ازمدتی حلاوت و پویایی بدو امر را نداشته باشیم. میتوان گفت این نیز خود مسالهای فکری است و بازتاب چیزی نیست جز حقیقت "وضعیت" ما! و فضایی است برای دقت در نسبت ما با تفکر و متفکر.
شاید یکی از وجوه مهم در این رابطه، تلقی ما از تفکر و راهی که روبروی ما قرار میدهد، باشد، که از اساس گرفتار فهم ظاهری و مشهور بوده و شور و وجد اولیه، مبتنی بر حقیقت نبودهاست و پس از گذر زمانی نه چندان طولانی، احوال گذشته بر ما غالب گشته چه بسا با یاسی مضاعف.
اما در این رابطه میتوان از وجه دیگری نیز سخن گفت. مسالهی مهم در نسبت با تفکر، فهم اقتضا و شرایط فکر است. در وادی تفکر همواره اساس، بر یک نکته است که البته این نکته، اساسی و بنیادی است و تذکری است که مدام به انحاء گوناگون خود را به چشم ما میآورد.در این وادی آنچه مهم است نقطهی مولد و تعیین کنندهی مشکلات و مسائل انسانی است که عموما برای انسانها خودآگاه نیست و رسالتِ متفکر، سخن گفتنِ مدام از ریشهی مسائل در اوقات گوناگون است. مانند "ما اساسا پدیدهها را چگونه میبینیم و معنا میکنیم؟ در زمانهای گوناگون چه فهمی بر انسانها غالب است و اساسا آیا فهم انسانها متحول میشود؟ و یا اکنون انسانها چگونه فکر میکنند و با چه عقلی با پدیدهها نسبت برقرار میکنند؟ " به عبارت بهتر متفکر با طرح اینگونه پرسشها، نسبت ما با وجود و توابع و نتایج و لوازم این نحوه نسبت برقرار کردن را به چشم میآورد و ما را به آن آگاه میکند و با این تذکر مواجههی عملی ما را مورد مداقه قرار میدهد و میزان اراده و اختیار انسانها در تاثیرگذاری بر جهان اطرافش را به او مینمایاند.
در واقع آنچه در نسبت با متفکر و فضای فکری رخ میدهد به نوعی در معرض تذکر قرار گرفتن است. تذکر به نوعِ بودن و وجود ما. پس متفکر ما را در حصار راهکارها، روشها و راهحلها قرار نمیدهد، بلکه با تذکرات وجودیاش عزمِ اساس و بنای وجودی دیگر و نسبتی دیگر با آن را زنده میکند. شاید وجه دیگر احساسِ تکرار و خمودی به همین نکته برگردد. همت و عزم ما به پایداری و ماندگاری ما درتفکر و همراهی با متفکر بستگی دارد. برای آنکه تذکر در وجود ما زنده باشد، پایداری از لوازم تامل و تفکر است و بدون آن، بیفکری و بیخردی بر ما مستولی میشود و ما را به دام تکرار الفاظ و اصطلاحات میاندازد. و حال آنکه اگر دشواریِ راه را با ماندن و مقاومت متحمل شویم، وحدت رویه بر شخصیت ما حاکم میشود و واجد نگاهی میشویم که میتوانیم، زمینهها و شرایط عبور از تاریخ تاریک بیفکری را، ببینیم و چه بسا واجد زبانی بشویم که خود نیز تذکراتی را به میان بیاوریم.
🖊#مصیر
@gharare_andishe
🌺✤════════════
استغفرالله ربی و اتوب الیه
میخواستم از خواب بگویم،
از بیداری
از مرگ
از احوال
از ترش رویی
از بداخلاقی و خوش اخلاقی!
شاید دیگر زیاد به بداخلاقی و خوش اخلاقی کسی کاری ندارد، شاید دیگر مسئله ی اخلاق وسط نیست...
نمیدانم، شاید دیگر کسی خود را نیازمند اخلاق نمیداند و مسئلهای با آن ندارد!
و اما اخلاق...
من هم فکر میکردم کاری با آن ندارم ، اما گویا او جزء زندگی من است و تأثیر میگذارد،
نقش آفرینی میکند و حتی رو به سوی آینده است...
اما چیست؟ آیا احوالات ماست؟ آیا نوع فکر ماست؟ حرف هایی است که میزنیم؟ نگاهی است که میکنیم؟
از خُلق می آید... از خلق و خو،
از خوگرفتن می آید...خو گرفتن با چه؟
خُلقی که گاهی عالی است و بسیار شاداب و مهربانُ دلسوز و چندی بعد آنچنان ضدش عمل میکند که تو حتی خودت هم درمیمانی از آنچه دیده شد، چه برسد به دیگران...
پس ما کیستیم؟
با خودمان چکار کنیم؟
به کجا پناه ببریم تا پیدا شویم و به داد خودمان برسیم؟ نگاهی کنیم، خودمان را پیدا کنیم، آرام آرام سخنی بگوییم تا شاید فهمیدیم کیست! چه میخواهد که آنقدر گیج میزند و به این سو و آن سو پناه میبرد اما پناه نمییابد ...
و عجیبتر از گذشته نسبت به خودمان بیاعتماد میشویم که من کیستم !!!
آن آدم دلسوز و ایثارگر و مهربانم یا لحظهای بعد آدمی متکبرِ لجوجِ خودخواهِ بداخلاقم که عُقده ی تمام ایثارها و مهربانی هایی که کردم را لگد مال میکنم و چیزی باقی نمیگذارم ...
من ایثارگرم یا خودخواه؟
به چه میخواهم برسم؟
به کدام هدف؟
کدام سو نگاه میکنم؟
خُلقم ، اخلاقم چیست...
و چرا آنقدر تضاد...!!!
...خودم را کجا میتوانم پیدا کنم؟
در کدام سو میتوانم دوای دردم باشم
و التیام دهم این اسب وحشی زخم خورده را...
✍#آه
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... گویی گریه های مادر است که پناه امروزِ ماست..
گریه هایی از جنس غمی جانگداز برای گشودگی و وسعت جان انسانها..
حاضر شدن در آن وسعت در نگاه مادر است و چنان نگاهی به تاریخ دارد که حیاتی برای بشر میگشاید...
@gharare_andishe
شان مادری در نگاه امروز، صرفا نقشی است که یک زن برای فرزندانش ایفا میکند.مدتی به نگه داری و مراقبتِ فرزندانش میپردازد و با یادگیری مهارتهای فرزندپروری به زعم خویش به تربیت آنها میپردازد و با آرزوهای ساخته و پرداختهی خود فرزند را راهی جامعه میکند. اما در نگاهی دیگر مادری را میتوان نوعی فضا فرض کرد. مادر موجودی است که میتواند بنای فضای رشد و بالندگی را ترتیب دهد.او به جای درگیر شدن با روشهای تربیتی متفاوت و غالب کردن ارادهی خود به شخصیت فرزند، به تمهید شرایط تحقق گوهر وجودی فرزندش میپردازد. در این نسبت مادر صرفا در طلب و تمنایی قرار میگیرد تا ارادهی خدا به میان آید. در واقع مادر منتظر است تا راه شکوفایی فرزندش به او نمایانده شود مادر مأوایی است تا در پناه او قصهی فرزند محقق شود....
✍#مصیر
@gharare_andishe
🌼✤════════════
چه روز خوبی بود
زمانی که چشم گشودم خودم را در آغوش پر از مهرش یافتم. از او پرسیدم کیستی؟
با لطافت که از محبتش نشات می گرفت جواب داد "رحمت"
از آن روز همه جا باهم بودیم
همیشه دوست داشتم به تنهایی نخورم حتما او را مهمان سفره ی خودم کنم
پرسیدم این چیست؟ چرا نمیتوانم بدون تو از آن چه دارم استفاده کنم؟
به زیبایی نگاهم کرد و جواب داد "جود، بخشش"
زمانهایی میشد که حتی از آنچه مال خودم بود و بیش از آن نداشتم صرف نظر کنم و با تمام وجود به او هدیه کنم
باز پرسیدم این چیست؟
مهربانتر از قبل جواب داد "ایثار"
پیش می آمد که فشاری وارد شود اما سعی می کردم اخم به ابرو نیاورم. با اینکه وجودم را فرا می گرفت اما معنی آن را نمیدانستم
پرسیدم چیست؟
معنا دار نگاهم کرد و با ملایمت گفت: "مقاومت"
زمانی که از نزدم دور می شد
فراقش قابل تحمل نبود "آن ها" برایم چون سال می گذشت و در عین حال کارهایم زمین نمی ماند اما با او بودن چیز دیگری بود
وقتی می آمد تمام تنهایی ها از صفحه ی وجودم پاک میشد و با تمام وجودم در خدمتش بود
با نگاه معنا دارم فهمید سوالم چیست
با نگاه زیبایش جواب داد "انتظار"
اینجا بود که گفت: وقتش فرا رسیده
متحیر نگاهش کردم و گفتم وقت چه؟ کجا؟
گفت: دنیا
جایی که آنچه داری با تمام ابعاد به ظهور میرسد
و آهسته گفت:جایی که ارزشت را فقط اوحدی از افراد درک می کنند و به آن پای بندند.
اما تو در هر حال سرشار ولبریز از محبتی
رفتارها تغییرت نمی کند
چون خودت هستی.
"مادر"
نگرانی تمام وجودم را گرفت
با نگاهی که التماس با آن آمیخته بود
نگاهش کردم
این موقع بود که گفت: از اینروست که بهشت زیر پای توست.
🖊#معمای_هستی
@gharare_andishe
▫️#جلسهی_متنخوانی_و_گفتوگو
پیرامون کتاب "انسان ۲۵۰ ساله"
▫️فصل چهارم: حضرت فاطمه الزهرا "سلام الله علیها"
🕰سه شنبه ۳۰ آذر، ساعت ۸/۳۰
▫️لینک ورود به جلسه
https://www.skyroom.online/ch/sohasima/kherad
@gharare_andishe
❀❀
بسم هو
دلم لرزید بسم الله الرحمن الرحیم
سید مرتضی می گفت عهد کردم که دیگر حدیث نفس نگویم ، آیا من می توانم عهد کنم؟
عهده دار باشم عهده دار اینکه توهم را...
عهده دار اینکه با قلبم کنار آیم و اجازه دهم که بیاید و... استغفرالله ربی و اتوب الیه
لای کتاب را باز کردم، یامن یعطی من لم یسئله
از خط اول گویا نویسنده را می شناختم
انگار کاملا آن کلمات را لمس کرده بودم ،هرچه جلوتر می رفت، حقیقی تر بود. گویا کاملا می توانستم جای او باشم.
نه، نمی توانم بگویم او بودم یا هستم و نه می توانم بگویم شخصی بیرون از ماجرا که احساس جالبی دارد...
این چه رازی است که نمی فهمم! هرجمله ای که می گفت، گویا کاملا ... نمی دانم کاملا چه؟
گویا شاهد آنها هستم.
از آنچه دیده بود می گفت و چقدر زنده، گویا او هم برایش عجیب است که حیات وجود دارد، گویا برای او هم مسئله است، خیلی چیز ها، نفس، زن بودن، بودن، ماندن، لبخند، حرکت، آفریدن، زندگی و هزاران چیز....
حرف مادر شهید شد، حرف انقلاب، حرف پایداری، حرف ایستادگی، حرف از یک وجود،
یک...یک چیزی که وجود دارد، نفس می کشد، داد می زند، زنده است، صدا دارد، دعوت شاید میکند و ...و... و...
از انقلاب گفته شد، از مادری که ایستاده نگران و مدافعش...
فکر می کنم تنها مادران شهدا هستند که ناب و نایاب و دست نخورده باقی مانده اند، خالص و زلال و واحد و حتی نزدیک، دست یافتنی، نه دور...
و اما کدام انقلاب؟
کدام انقلاب درد من است غم من است بغض من است
منی که نمی دانم کجا هستم و دفاع مقدس کجاست!
جنوب بغض من است، صدای بی سیم هایی که ضبط شده، لباس هایی که جامانده، سربند هایی که باد فقط تکانشان می دهد....
اینها روزی زنده بودند، حیات داشتند، بهترین حیاتی که می توان در عالم متصور بود...هرچند مادفاع مقدس را، فریاد تمام آن رزمندگان را، تکبیر هایشان را، چشم هایشان، لبخند هایشان، نوحه هایشان، چهره های خاک و خولی یشان، عرق هایشان، ایثار هایشان، رفاقت هایشان را، سجده و قنوت هایشان، نجواهایشان، هوا و نسیم سحری یشان، دویدنشان، آینده یشان را، خدایشان را، وجودشان را ....تاریخ کرده ایم، هرچند تمام آن عظمت هارا عکس و چفیه و سربند کرده ایم و در موزه خاک می خورند.
می گفتم...آن مادر شهید گویا خود راز است
راز انقلاب، راز دفاع مقدس، راز نفس کشیدن ایران بعد از رفتن تمام آن...
چقدر عجیب بودند! چقدر عجیب رفتند! و چقدر عجیب هستند!
و این بس عجیب است که صدایی به گوش می رسد
ندایی سر می دهد
ادخلوها بسلامٍ آمِنین
💎 #تنها_گریه_کن
آری هوالحق
هنوز می توان زنده بود...
🌷 ⃟⃟ 🌷 ⃟ 🌷══════════
🖊#او
@gharare_andishe
#سخنِ_نویسنده
بحث از اخلاق است. اما نویسندهی این سطور واعظ نیست و قصد وعظ و نصیحت ندارد. هرچند همهی ما به موعظه و نصیحت نیاز داریم، مع هذا وقت، وقتِ اندرز نیست.
اکنون موعظه اگر بتواند دل و جان را برانگیزاند و تکانی در وجود اشخاص و گروهها پدید آورد اثرش بیشتر تسلیبخش و آسوده کردن خاطرها و ایجاد حسِ رضایت از کار و بار خویش و قبول وضع موجود است....
#معرفیِ_کتاب
📚اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی
🖊نویسنده: رضا داوری اردکانی
@gharare_andishe
قرارِ اندیشه محفلیست برای دوباره دیدن....🦋
اینجا، فضایی است که با همدلی، دوستی، مهر وشفقت پیش میرود، به دنبال چشمی است که ببیند و زبانیست که بگوید.
🍀و چشمانتظارِ حضور انسانهاست تا با یافتِ آنها، شرایط ظهور و تحقق "حق" فراهم شود...
@gharare_andishe
"و سلامُ علیه یومَ وُلِدَ و یومَ یَمُوتُ و یومَ یُبعَثُ حیاً"
زن به مثابه موجودی است که میتواند بیافریند. میتواند آب و هوایِ فضای زندگی را تمهید کند و با مهر و شفقتی که در روح او جاریست، عالم را در مدار حقیقت قرار دهد.
جدای از روحش، جسم او نیز فضاییست برای آماده شدن برای حیات. بطن او زندگیبخشِ انسان است و دارای چنان شأنی است که میتواند محل دمیدن روحِ فرستادهی خدا باشد.
#عیسی_بن_مریم
#زن_اندیشی
@gharare_andishe
💎عطر تو ای سرزمین بر من عجب آشناست...
گویی از دور میتوان عطرش را استشمام کرد! به سویش رفت و مسجدی که حول آن مبارک شده را در آن میان نظاره کرد!
که اکنون ناامن ترین مکانهاست!
شاید برکت در مقاومت چند صد ساله ای است که اهل آن از خود نشان داده اند!
ماندن و ایستادگی در سرزمینی اینچنین نا امن!
و چقدر این معادله عجیب است! هنوز هم تیر و کمان داوود است که سپاه جالوت را عقب میزند و همچنان خانه، خانه است!
قدس، همان سرزمین مقدس حاج قاسم ها که به اسم أرض موعود، أهل آن را از آن می رانند!
اما گویا این معادله عجیب به شگفتی و عظمت گشایش آن است و جهان مردان و جوانمردان را به سوی خود میخواند!
به وعده دیداری که گویی بشارتی بزرگ در دل دارد...
#جهان_مرد
#فرمانده_سپاه_قدس
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♣️رزمندهگان بدون مرز، استعارهایست از آن گونه سیاست ورزی که در جهان و سیاستِ امروز، بی معنیست.
در جهان امروز که مرزها حصاریست بر تن ملتها و منابع طبیعی و انسانی دستخوش تصرف و غلبهی انسان شده است و سیاست صرفا راهیست برای به چنگ آوردن آنها از هر راهی و با هر شیوهای، در سرزمینی و در عالَمی، مردان و جوانمردانی به ظهور رسیدند که بالهای مهر و حب و شفقتشان زیر قدوم هر انسانِ مظلومی گسترده شد و صدای آه و فغان هر ستمدیدهای خواب شب را از آنان ربود. آری! آنان همان رزمندگان بدون مرزند....
#سیاست_مهر_دوستی
@gharare_andishe
▫️#جلسهی_متنخوانی_و_گفتوگو
پیرامون کتاب "انسان ۲۵۰ ساله"
▫️فصل چهارم: حضرت فاطمه الزهرا "سلام الله علیها"
🔹نگاهی بر نسبت حاج قاسم سلیمانی و حضرت زهرا "س"
🕰سه شنبه ۷دی، ساعت ۸/۳۰
▫️لینک ورود به جلسه
https://www.skyroom.online/ch/sohasima/kherad
@gharare_andishe
گاهی وقتها هم باید تنها باشی، تاریک و روشن راه رو در غربت طی کنی تا شاید راهی باز بشه...
@gharare_andishe
🍀✤════════════
🔹در انتظار بودن...
دین یعنی دِینی که تو به بودن خودت داری...
این بودن را چگونه می توان معنا کرد؟ آیا تا به حال با خود اندیشده ای؟
ای خود این بودنت را به چه تحقق می دهی ؟ به بافتن یا به یافتن
بافتن به مشهورات یا به انتظار نشستن برای یافتن
صبر در انتظار به معنای حرکت، حرکت ، حرکت
ای خود راه بیفت ، حرکت کن
گوش هایت را تیز کن برای شنیدن صدای درون خود
تو به خوبی می دانی در مناسبات برای یافتن باید پایدار ماند.
اما پایدار به چه؟ واین است جای کمی تامل...؟!
شاید تودانستن ها را خوب می دانی؛ میدانی که خوب دانستن کافی نیست ، تو باید حرکت کنی و اینکه در این حرکت نگاه تو به چیست مهم است.
پیدا کردن این نگاه شروع حرکت توست...
این را هم خوب میدانی اگر تو حرکتی داری، مالک نیستی تو فقط وسیله ای هستی تا او بیاید.
این را هم خوب میدانی در این ره آنقدر باید فاستقم باشی که خودِ خود همه خودها به صحنه بیاید و سکان تلاطم درون را او بگیرد و این خود را از ظلمت منیت ها به ساحل نور حقیقت برساند!!
اگر در این یافتن بگوییم به جای درست وغلط ، خوب و بد را رواج داده ایم، می یابیم که چقدر اشتباه کرده ایم!
ای خود ، خودیت را به چه گره زده ای؟ به چه وصلی؟
آیا به این باور رسیده ای که باید وصل بود؟
آیا به این باور رسیده ای که ابدیت داری؟
پس خوب بنگر برای ابدیت ؛ خود را به چه وصل کرده ای...!!
شاید در این میان فهمیدن و دیدن به خود ندیدن است.
...
اگر شهادت را اینگونه معنا کرد که شهادت، غیبی است که طلب به صحنه آمدن دارد...
تو در این طلب کجا ایستاده ای!
آنقدر در تمنا و انتظار این خود ایستاده ای که
خودِخود همه خود ها به صحنه بیاید و اینجاست که برای حرکت باید دست به دامن حقیقت همه خودیت ها شد و این امام توست که حی وحاضر در درون توست
ای خود پوسته های غیر را کنار بزن و در طلب حقیقت باش و بیاندیش چقدر منتظر در این انتظار هستی...!!
🖊#میقات
@gharare_andishe
🏴 از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
🔹پنجشنبه ۹ دی، ساعت ۹/۳۰
🔹حسینیهی شهید حججی
🔹ویژه خواهران
@gharare_andishe
┈••✾•🌺
💠 یادم نیست امتحانِ چه درسی بود! از اونجایی که برام سخت بود، مجبور شدم برای دوره کردن جزوه، شب دیر بخوابم. امتحان ساعت 8 و نیم صبح بود؛ با عجله خودم رو به ایستگاه رسوندم. خبری نشد! از دوستان دیگه هم خبری نبود! خیال کردم اون روز امتحان ندارند یا شاید دیرتر میرن! هرچه منتظر ماندم، خبری از سرویس دانشگاه نشد! امتحان ساعت 8ونیم بود، باید زودتر میرفتم! با سرویس کارمندی خودم رو رسوندم دانشگاه! در راه، سرم به جزوه های امتحان گرم بود! متوجه حضور کم افراد هم نشدم! رسیدیم؛ ایستگاه دانشکده باید پیاده میشدم. سر بلند کردم، خبری نبود! چه سکوت سردی!
خیلی غیر طبیعی بود! ایستگاه دانشکده!... اما...
هیچ کس نبود! انگار زلزله شده باشد! تمام شیشه ها خورد شده بود!!! هرچه جلوتر میرفتم، خرابی ها بیشتر بود! صندلی ها و درهای نیم سوخته تالار امتحانات! چه شده بود!!!
چند نفری که آنجا بودند، با تعجب میپرسیدند چطور آمدی دانشگاه؟
خشکم زده بود! چه زلزله ای شده بود!
این مدت مدام با دوستان و رفقا بحث بود، اختلاف نظر زیاد بود اما تفاوت این بحثها را با اختلاف نظراتی که معمول بود، حس نمیکردم. گمان نمیکردم چنین طوفانی را منجر شود! چه شده بود که این طوفان مرز دوستی ها را رد کرده بود؟
مانده بودم واقعا چطور آمده بودم!!!
امتحان ساعت 8 و نیم بود!
و من در امتحان آن روز هنوز هم مانده ام!!!
#امتحان_سال_1388
@gharare_andishe