eitaa logo
قرار اندیشه
259 دنبال‌کننده
466 عکس
191 ویدیو
3 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋✤═══════════ 💎آیا در وادی تفکر به تکرار مبتلا می‌شویم؟ ممکن است گاه در همراهی با متفکر و تامل بر سخنان و تذکرات او، احساس بی‌ثمری کنیم و به عبارت دقیق‌تر دچار نوعی بی معنایی در این همراهی بشویم و پس ازمدتی حلاوت و پویایی بدو امر را نداشته باشیم. می‌توان گفت این نیز خود مساله‌ای فکری است و بازتاب چیزی نیست جز حقیقت "وضعیت" ما! و فضایی است برای دقت در نسبت ما با تفکر و متفکر. شاید یکی از وجوه مهم در این رابطه، تلقی ما از تفکر و راهی که روبروی ما قرار می‌دهد، باشد، که از اساس گرفتار فهم ظاهری و مشهور بوده‌ و شور و وجد اولیه، مبتنی بر حقیقت نبوده‌است و پس از گذر زمانی نه چندان طولانی، احوال گذشته بر ما غالب گشته چه بسا با یاسی مضاعف. اما در این رابطه می‌توان از وجه دیگری نیز سخن گفت. مساله‌ی مهم در نسبت با تفکر، فهم اقتضا و شرایط فکر است. در وادی تفکر همواره اساس، بر یک نکته است که البته این نکته، اساسی و بنیادی است و تذکری است که مدام به انحاء گوناگون خود را به چشم ما می‌آورد.در این وادی آنچه مهم است نقطه‌ی مولد و تعیین کننده‌ی مشکلات و مسائل انسانی است که عموما برای انسان‌ها خودآگاه نیست و رسالتِ متفکر، سخن گفتنِ مدام از ریشه‌‌ی مسائل در اوقات گوناگون است. مانند "ما اساسا پدیده‌ها را چگونه می‌بینیم و معنا می‌کنیم؟ در زمان‌های گوناگون چه فهمی بر انسان‌ها غالب است و اساسا آیا فهم انسان‌ها متحول می‌‌‌‌شود؟ و یا اکنون انسان‌ها چگونه فکر می‌کنند و با چه عقلی با پدیده‌ها نسبت برقرار میکنند؟ " به عبارت بهتر متفکر با طرح این‌گونه پرسش‌ها، نسبت ما با وجود و توابع و نتایج و لوازم این نحوه‌ نسبت برقرار کردن را به چشم می‌آورد و ما را به آن آگاه می‌کند و با این تذکر مواجهه‌ی عملی ما را مورد مداقه قرار می‌دهد و میزان اراده‌ و اختیار انسان‌ها در تاثیرگذاری بر جهان اطرافش را به او می‌نمایاند. در واقع آنچه در نسبت با متفکر و فضای فکری رخ می‌دهد به نوعی در معرض تذکر قرار گرفتن است. تذکر به نوعِ بودن و وجود ما. پس متفکر ما را در حصار راهکارها، روش‌ها و راه‌حل‌ها قرار نمی‌دهد، بلکه با تذکرات وجودی‌اش عزمِ اساس و بنای وجودی دیگر و نسبتی دیگر با آن را زنده می‌کند. شاید وجه دیگر احساسِ تکرار و خمودی به همین نکته برگردد. همت و عزم ما به پایداری و ماندگاری ما درتفکر و همراهی با متفکر بستگی دارد. برای آنکه تذکر در وجود ما زنده باشد، پایداری از لوازم تامل و تفکر است و بدون آن، بی‌فکری و بی‌خردی بر ما مستولی می‌شود و ما را به دام تکرار الفاظ و اصطلاحات می‌اندازد. و حال آن‌که اگر دشواریِ راه را با ماندن و مقاومت متحمل شویم، وحدت رویه‌ بر شخصیت ما حاکم می‌شود و واجد نگاهی می‌شویم که می‌توانیم، زمینه‌ها و شرایط عبور از تاریخ تاریک بی‌فکری را، ببینیم و چه بسا واجد زبانی بشویم که خود نیز تذکراتی را به میان بیاوریم. 🖊 @gharare_andishe
🌺✤════════════ استغفرالله ربی و اتوب الیه می‌خواستم از خواب بگویم، از بیداری از مرگ از احوال از ترش رویی از بداخلاقی و خوش اخلاقی! شاید دیگر زیاد به بداخلاقی و خوش اخلاقی کسی کاری ندارد، شاید دیگر مسئله ی اخلاق وسط نیست... نمی‌دانم، شاید دیگر کسی خود را نیازمند اخلاق نمی‌داند و مسئله‌ای با آن ندارد! و اما اخلاق... من هم فکر می‌کردم کاری با آن ندارم ، اما گویا او جزء زندگی من است و تأثیر می‌گذارد، نقش آفرینی می‌کند و حتی رو به سوی آینده است... اما چیست؟ آیا احوالات ماست؟ آیا نوع فکر ماست؟ حرف هایی است که می‌زنیم؟ نگاهی است که می‌کنیم؟ از خُلق می آید... از خلق و خو، از خوگرفتن می آید...خو گرفتن با چه؟ خُلقی که گاهی عالی است و بسیار شاداب و مهربانُ دلسوز و چندی بعد آنچنان ضدش عمل می‌کند که تو حتی خودت هم درمی‌مانی از آنچه دیده شد، چه برسد به دیگران... پس ما کیستیم؟ با خودمان چکار کنیم؟ به کجا پناه ببریم تا پیدا شویم و به داد خودمان برسیم؟ نگاهی کنیم، خودمان را پیدا کنیم، آرام آرام سخنی بگوییم تا شاید فهمیدیم کیست! چه می‌خواهد که آن‌قدر گیج می‌زند و به این سو و آن سو پناه می‌برد اما پناه نمی‌یابد ... و عجیب‌تر از گذشته نسبت به خودمان بی‌اعتماد می‌شویم که من کیستم !!! آن آدم دلسوز و ایثارگر و مهربانم یا لحظه‌ای بعد آدمی متکبرِ لجوجِ خودخواهِ بداخلاقم که عُقده ی تمام ایثارها و مهربانی هایی که کردم را لگد مال می‌کنم و چیزی باقی نمی‌گذارم ... من ایثارگرم یا خودخواه؟ به چه می‌خواهم برسم؟ به کدام هدف؟ کدام سو نگاه می‌کنم؟ خُلقم ، اخلاقم چیست... و چرا آن‌قدر تضاد...!!! ...خودم را کجا می‌توانم پیدا کنم؟ در کدام سو می‌توانم دوای دردم باشم و التیام دهم این اسب وحشی زخم خورده را... ✍ @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... گویی گریه های مادر است که پناه امروزِ ماست.. گریه هایی از جنس غمی جانگداز برای گشودگی و وسعت جان انسان‌ها.. حاضر شدن در آن وسعت در نگاه مادر است و چنان نگاهی به تاریخ دارد که حیاتی برای بشر می‌گشاید... @gharare_andishe
شان مادری در نگاه امروز، صرفا نقشی است که یک زن برای فرزندانش ایفا می‌کند.مدتی به نگه داری و مراقبتِ فرزندانش می‌پردازد و با یادگیری مهارتهای فرزندپروری به زعم خویش به تربیت آنها می‌پردازد و با آرزوهای ساخته و پرداخته‌ی خود فرزند را راهی جامعه می‌کند. اما در نگاهی دیگر مادری را می‌توان نوعی فضا فرض کرد. مادر موجودی است که می‌تواند بنای فضای رشد و بالندگی را ترتیب دهد.او به جای درگیر شدن با روشهای تربیتی متفاوت و غالب کردن اراده‌ی خود به شخصیت فرزند، به تمهید شرایط تحقق گوهر وجودی فرزندش می‌پردازد. در این نسبت مادر صرفا در طلب و تمنایی قرار می‌گیرد تا اراده‌ی خدا به میان آید. در واقع مادر منتظر است تا راه شکوفایی فرزندش به او نمایانده شود مادر مأوایی است تا در پناه او قصه‌ی فرزند محقق شود.... ✍ @gharare_andishe
🌼✤════════════ چه روز خوبی بود زمانی که چشم گشودم خودم را در آغوش پر از مهرش یافتم. از او پرسیدم کیستی؟ با لطافت که از محبتش نشات می گرفت جواب داد "رحمت" از آن روز همه جا باهم بودیم همیشه دوست داشتم به تنهایی نخورم حتما او را مهمان سفره ی خودم کنم پرسیدم این چیست؟ چرا نمیتوانم بدون تو از آن چه دارم استفاده کنم؟ به زیبایی نگاهم کرد و جواب داد "جود، بخشش" زمانهایی میشد که حتی از آنچه مال خودم بود و بیش از آن نداشتم صرف نظر کنم و با تمام وجود به او هدیه کنم باز پرسیدم این چیست؟ مهربان‌تر از قبل جواب داد "ایثار" پیش می آمد که فشاری وارد شود اما سعی می کردم اخم به ابرو نیاورم. با اینکه وجودم را فرا می گرفت اما معنی آن را نمیدانستم پرسیدم چیست؟ معنا دار نگاهم کرد و با ملایمت گفت: "مقاومت" زمانی که از نزدم دور می شد فراقش قابل تحمل نبود "آن ها" برایم چون سال می گذشت و در عین حال کارهایم زمین نمی ماند اما با او بودن چیز دیگری بود وقتی می آمد تمام تنهایی ها از صفحه ی وجودم پاک میشد و با تمام وجودم در خدمتش بود با نگاه معنا دارم فهمید سوالم چیست با نگاه زیبایش جواب داد "انتظار" اینجا بود که گفت: وقتش فرا رسیده متحیر نگاهش کردم و گفتم وقت چه؟ کجا؟ گفت: دنیا جایی که آنچه داری با تمام ابعاد به ظهور میرسد و آهسته گفت:جایی که ارزشت را فقط اوحدی از افراد درک می کنند و به آن پای بندند. اما تو در هر حال سرشار ولبریز از محبتی رفتارها تغییرت نمی کند چون خودت هستی. "مادر" نگرانی تمام وجودم را گرفت با نگاهی که التماس با آن آمیخته بود نگاهش کردم این موقع بود که گفت: از اینروست که بهشت زیر پای توست. 🖊 @gharare_andishe
▫️ پیرامون کتاب "انسان ۲۵۰ ساله" ▫️فصل چهارم: حضرت فاطمه الزهرا "سلام الله علیها" 🕰سه شنبه ۳۰ آذر، ساعت ۸/۳۰ ▫️لینک ورود به جلسه https://www.skyroom.online/ch/sohasima/kherad@gharare_andishe
❀❀ بسم هو دلم لرزید بسم الله الرحمن الرحیم سید مرتضی می‌ گفت عهد کردم که دیگر حدیث نفس نگویم ، آیا من می توانم عهد کنم؟ عهده دار باشم عهده دار اینکه توهم را... عهده دار اینکه با قلبم کنار آیم و اجازه دهم که بیاید و... استغفرالله ربی و اتوب الیه لای کتاب را باز کردم، یامن یعطی من لم یسئله از خط اول گویا نویسنده را می شناختم انگار کاملا آن کلمات را لمس کرده بودم ،هرچه جلوتر می رفت، حقیقی‌ تر بود. گویا کاملا می توانستم جای او باشم. نه، نمی توانم بگویم او بودم یا هستم و نه می توانم بگویم شخصی بیرون از ماجرا که احساس جالبی دارد... این چه رازی است که نمی فهمم! هرجمله ای که می گفت، گویا کاملا ... نمی دانم کاملا چه؟ گویا شاهد آنها هستم. از آنچه دیده بود می گفت و چقدر زنده، گویا او هم برایش عجیب است که حیات وجود دارد، گویا برای او هم مسئله است، خیلی چیز ها، نفس، زن بودن، بودن، ماندن، لبخند، حرکت، آفریدن، زندگی و هزاران چیز.... حرف مادر شهید شد، حرف انقلاب، حرف پایداری، حرف ایستادگی، حرف از یک وجود، یک...یک چیزی که وجود دارد، نفس می کشد، داد می زند، زنده است، صدا دارد، دعوت شاید میکند و ...و... و... از انقلاب گفته شد، از مادری که ایستاده نگران و مدافعش... فکر می کنم تنها مادران شهدا هستند که ناب و نایاب و دست نخورده باقی مانده اند، خالص و زلال و واحد و حتی نزدیک، دست یافتنی، نه دور... و اما کدام انقلاب؟ کدام انقلاب درد من است غم من است بغض من است منی که نمی دانم کجا هستم و دفاع مقدس کجاست! جنوب بغض من است، صدای بی سیم هایی که ضبط شده، لباس هایی که جامانده، سربند هایی که باد فقط تکانشان می دهد.... اینها روزی زنده بودند، حیات داشتند، بهترین حیاتی که می توان در عالم متصور بود...هرچند مادفاع مقدس را، فریاد تمام آن رزمندگان را، تکبیر هایشان را، چشم هایشان، لبخند هایشان، نوحه هایشان، چهره های خاک و خولی یشان، عرق هایشان، ایثار هایشان، رفاقت هایشان را، سجده و قنوت هایشان، نجواهایشان، هوا و نسیم سحری یشان، دویدنشان، آینده یشان را، خدایشان را، وجودشان را ....تاریخ کرده ایم، هرچند تمام آن عظمت هارا عکس و چفیه و سربند کرده ایم و در موزه خاک می خورند. می گفتم...آن مادر شهید گویا خود راز است راز انقلاب، راز دفاع مقدس، راز نفس کشیدن ایران بعد از رفتن تمام آن... چقدر عجیب بودند! چقدر عجیب رفتند! و چقدر عجیب هستند! و این بس عجیب است که صدایی به گوش می رسد ندایی سر می دهد ادخلوها بسلامٍ آمِنین 💎 آری هوالحق هنوز می توان زنده بود... 🌷 ⃟⃟ 🌷 ⃟ 🌷══════════ 🖊 @gharare_andishe
بحث از اخلاق است. اما نویسنده‌ی این سطور واعظ نیست و قصد وعظ و نصیحت ندارد. هرچند همه‌ی ما به موعظه و نصیحت نیاز داریم، مع هذا وقت، وقتِ اندرز نیست. اکنون موعظه اگر بتواند دل و جان را برانگیزاند و تکانی در وجود اشخاص و گروه‌ها پدید آورد اثرش بیشتر تسلی‌بخش و آسوده کردن خاطرها و ایجاد حسِ رضایت از کار و بار خویش و قبول وضع موجود است.... 📚اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی 🖊نویسنده: رضا داوری اردکانی @gharare_andishe
قرارِ اندیشه محفلی‌ست برای دوباره دیدن....🦋 این‌جا، فضایی است که با همدلی، دوستی، مهر وشفقت پیش می‌رود، به دنبال چشمی است که ببیند و زبانی‌ست که بگوید. 🍀و چشم‌انتظارِ حضور انسان‌هاست تا با یافتِ آن‌ها، شرایط ظهور و تحقق "حق" فراهم شود... @gharare_andishe
"و سلامُ علیه یومَ وُلِدَ و یومَ یَمُوتُ و یومَ یُبعَثُ حیاً" زن به مثابه موجودی است که می‌تواند بیافریند. می‌تواند آب و هوایِ فضای زندگی را تمهید کند و با مهر و شفقتی که در روح او جاری‌ست، عالم را در مدار حقیقت قرار دهد. جدای از روحش، جسم او نیز فضایی‌ست برای آماده شدن برای حیات. بطن او زندگی‌بخشِ انسان است و دارای چنان شأنی است که می‌تواند محل دمیدن روحِ فرستاده‌ی خدا باشد. @gharare_andishe
💎عطر تو ای سرزمین بر من عجب آشناست... گویی از دور می‌توان عطرش را استشمام کرد! به سویش رفت و مسجدی که حول آن مبارک شده را در آن میان نظاره کرد! که اکنون ناامن ترین مکانهاست! شاید برکت در مقاومت چند صد ساله ای است که اهل آن از خود نشان داده اند! ماندن و ایستادگی در سرزمینی اینچنین نا امن! و چقدر این معادله عجیب است! هنوز هم تیر و کمان داوود است که سپاه جالوت را عقب می‌زند و همچنان خانه، خانه است! قدس، همان سرزمین مقدس حاج قاسم ها که به اسم أرض موعود، أهل آن را از آن می رانند! اما گویا این معادله عجیب به شگفتی و عظمت گشایش آن است و جهان مردان و جوانمردان را به سوی خود می‌خواند! به وعده دیداری که گویی بشارتی بزرگ در دل دارد... @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♣️رزمنده‌گان بدون مرز، استعاره‌ایست از آن گونه سیاست ورزی که در جهان و سیاستِ امروز، بی معنی‌ست. در جهان امروز که مرزها حصاری‌ست بر تن ملت‌ها و منابع طبیعی و انسانی دستخوش تصرف و غلبه‌ی انسان شده است و سیاست صرفا راهی‌ست برای به چنگ آوردن آن‌ها از هر راهی و با هر شیوه‌ای، در سرزمینی و در عالَمی، مردان و جوان‌مردانی به ظهور رسیدند که با‌ل‌های مهر و حب و شفقت‌شان زیر قدوم هر انسانِ مظلومی گسترده شد و صدای آه و فغان هر ستم‌دیده‌ای خواب شب را از آنان ربود. آری! آنان همان رزمندگان بدون مرزند.... @gharare_andishe
▫️ پیرامون کتاب "انسان ۲۵۰ ساله" ▫️فصل چهارم: حضرت فاطمه الزهرا "سلام الله علیها" 🔹نگاهی بر نسبت حاج قاسم سلیمانی و حضرت زهرا "س" 🕰سه شنبه ۷دی، ساعت ۸/۳۰ ▫️لینک ورود به جلسه https://www.skyroom.online/ch/sohasima/kherad@gharare_andishe
گاهی وقت‌ها هم باید تنها باشی، تاریک و روشن راه رو در غربت طی کنی تا شاید راهی باز بشه... @gharare_andishe
🍀✤════════════ 🔹در انتظار بودن... دین یعنی دِینی که تو به بودن خودت داری... این بودن را چگونه می توان معنا کرد؟ آیا تا به حال با خود اندیشده ای؟ ای خود این بودنت را به چه تحقق می دهی ؟ به بافتن یا به یافتن بافتن به مشهورات یا به انتظار نشستن برای یافتن صبر در انتظار به معنای حرکت، حرکت ، حرکت ای خود راه بیفت ، حرکت کن گوش هایت را تیز کن برای شنیدن صدای درون خود تو به خوبی می دانی در مناسبات برای یافتن باید پایدار ماند. اما پایدار به چه؟ واین است جای کمی تامل...؟! شاید تودانستن ها را خوب می دانی؛ میدانی که خوب دانستن کافی نیست ، تو باید حرکت کنی و اینکه در این حرکت نگاه تو به چیست مهم است. پیدا کردن این نگاه شروع حرکت توست... این را هم خوب میدانی اگر تو حرکتی داری، مالک نیستی تو فقط وسیله ای هستی تا او بیاید. این را هم خوب میدانی در این ره آنقدر باید فاستقم باشی که خودِ خود همه خودها به صحنه بیاید و سکان تلاطم درون را او بگیرد و این خود را از ظلمت منیت ها به ساحل نور حقیقت برساند!! اگر در این یافتن بگوییم به جای درست وغلط ، خوب و بد را رواج داده ایم، می یابیم که چقدر اشتباه کرده ایم! ای خود ، خودیت را به چه گره زده ای؟ به چه وصلی؟ آیا به این باور رسیده ای که باید وصل بود؟ آیا به این باور رسیده ای که ابدیت داری؟ پس خوب بنگر برای ابدیت ؛ خود را به چه وصل کرده ای...!! شاید در این میان فهمیدن و دیدن به خود ندیدن است. ... اگر شهادت را اینگونه معنا کرد که شهادت، غیبی است که طلب به صحنه آمدن دارد... تو در این طلب کجا ایستاده ای! آنقدر در تمنا و انتظار این خود ایستاده ای که خودِخود همه خود ها به صحنه بیاید و اینجاست که برای حرکت باید دست به دامن حقیقت همه خودیت ها شد و این امام توست که حی وحاضر در درون توست ای خود پوسته های غیر را کنار بزن و در طلب حقیقت باش و بیاندیش چقدر منتظر در این انتظار هستی...!! 🖊 @gharare_andishe
🏴 از کیمیای مهر تو زر گشت روی من 🔹پنج‌شنبه ۹ دی، ساعت ۹/۳۰ 🔹حسینیه‌ی شهید حججی 🔹ویژه خواهران @gharare_andishe
┈••✾•🌺 💠 یادم نیست امتحانِ چه درسی بود! از اونجایی که برام سخت بود، مجبور شدم برای دوره کردن جزوه، شب دیر بخوابم. امتحان ساعت 8 و نیم صبح بود؛ با عجله خودم رو به ایستگاه رسوندم. خبری نشد! از دوستان دیگه هم خبری نبود! خیال کردم اون روز امتحان ندارند یا شاید دیرتر میرن! هرچه منتظر ماندم، خبری از سرویس دانشگاه نشد! امتحان ساعت 8ونیم بود، باید زودتر میرفتم! با سرویس کارمندی خودم رو رسوندم دانشگاه! در راه، سرم به جزوه های امتحان گرم بود! متوجه حضور کم افراد هم نشدم! رسیدیم؛ ایستگاه دانشکده باید پیاده میشدم. سر بلند کردم، خبری نبود! چه سکوت سردی! خیلی غیر طبیعی بود! ایستگاه دانشکده!... اما... هیچ کس نبود! انگار زلزله شده باشد! تمام شیشه ها خورد شده بود!!! هرچه جلوتر میرفتم، خرابی ها بیشتر بود! صندلی ها و درهای نیم سوخته تالار امتحانات! چه شده بود!!! چند نفری که آنجا بودند، با تعجب میپرسیدند چطور آمدی دانشگاه؟ خشکم زده بود! چه زلزله ای شده بود! این مدت مدام با دوستان و رفقا بحث بود، اختلاف نظر زیاد بود اما تفاوت این بحثها را با اختلاف نظراتی که معمول بود، حس نمیکردم. گمان نمیکردم چنین طوفانی را منجر شود! چه شده بود که این طوفان مرز دوستی ها را رد کرده بود؟ مانده بودم واقعا چطور آمده بودم!!! امتحان ساعت 8 و نیم بود! و من در امتحان آن روز هنوز هم مانده ام!!! @gharare_andishe
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند هر دست که دادند از آن دست گرفتند هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند یک طایفه را بهر مکافات سرشتند یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند جمعی به در پیر خرابات خرابند قومی به بر شیخ مناجات مریدند یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند فریاد که در رهگذر آدم خاکی بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند همت طلب از باطن پیران سحرخیز زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند زنهار مزن دست به دامان گروهی کز حق ببریدند و به باطل گرویدند چون خلق درآیند به بازار حقیقت ترسم نفروشند متاعی که خریدند کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی از دام گه خاک بر افلاک پریدند فروغی بسطامی @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹تمام عمر مشغولیم تا با چشمِ علت‌یاب تمام عالَم را ببینیم و با فهم رابطه‌ی علیت، به رتق و فتق مسائل و مشکلات بپردازیم، تا با یافتن راه حل، آنها را تدبیر کنیم. همه‌ی وجودمان در جهتِ کنترل، رصد و آزمایشِ علل و عواملِ به ثمر رسیدنِ راهکارهای‌مان است. اما شاید موقعیت موسی‌گونه‌ای نیز باشد که انسان، روبروی خود نیل را می‌بیند و پشت سر فرعون را؛ می‌بیند تدبیرها راه به جایی نمی‌برند و باید در طلبِ عطایی باشد که راه می‌گشاید و چشمی می‌دهد تا از فعلیت‌ها فارغ شود و امکان‌ها را رویت کند و جانی می‌دهد که همواره ماوای خود را در طلبِ آن عطاکننده، می‌یابد. 🔅 شاید با این نحوه نگاه بتوان، امید به جهانی دیگر را در خود پروراند. @gharare_andishe
🦋✤════════════ 🔹یا رب باید بود، در ناتوانی ها و ضعف ها، اما چگونه؟! آیا بودن در ضعف ها شائبه مدعی بودن را با خود به همراه ندارد؟ آیا پا از گلیم خود فراتر گذاشتن نیست؟ آیا رسوایی به همراه ندارد؟ آری، گویی دارد... حال که چنین است پس یعنی نباید بود؟! باید به توان ها و داشته ها تکیه کرد؟ باید با ذره بین وضوح و تمایز توانایی ها را سنجید و صرفا در همان حد بود؟! دو راهی سختی ست؟ ندای بودن را نه میتوان شنید نه می توان نشنید، اگر نشنوی ظلومی و اگر به آن ندا آری گویی جهول... اگر پیله پاره کنی ظالمی و اگر نکنی جاهل... چه سخت است قصه انسان بودن، باید در نبود بود و در بود نبود.. آری، باید پیله پاره شود و تو نیز باید آن را پاره کنی اما نه خودت، شاید بدست طلبت... و این است قصه مردان خدا مردان خدا پرده پندار دریدند و این قصه گویی همان قصه گریه است که از نهاد حقیقت کودکی برمی خیزد، گریه ای که زبان کودکی ست و باید در بزرگسالی احیا شود تا دوباره انسانیت احیا گردد... 🦋 خود را به عهد کودکی ام بردن آرزوست... @Kooodaki @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹روایت بغض‌آلود رهبر انقلاب از انتظار حاج قاسم سلیمانی پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹کشتی‌شکستگانیم ای باد شرطه برخیز 🔹باشد که باز بینم دیدار آشنا را @gharare_andishe
تکیه گاه .mp3
16.27M
. ای تکیه‌گاه و پناهِ زیباترین لحظه‌هایِ پُر عصمت و پُر شکوهِ تنهایی و خلوتِ من ای شطِّ شیرینِ پُر شوکتِ من حاج قاسم تو آرزوی الفت و جمع شدن دوباره هزار و چهارصد ساله مردمان هستی که به یکدیگر دست دوستی بدهیم و اختلاف و نزاع را کنار بگذاریم و سنگ مزار همه‌مان مثل تو سنگ مزار سربازی باشد که با محبت، فکر و تلاش میکند و دشمن از خستگی ناپذیری و عذر نیاوردن‌هایش ناامید است و دوست در کنارش امیدوار است و خوش گمان... 🎙 بشنوید| @soha_sima
کیف بنيت نفسک؟ جرحاً علي جرح! . . چگونه خودت را ساختی؟ زخم روی زخم! و این حکایت توست و حکایت ما... @gharare_andishe
▫️و مولانا شمس را گفت: پس زخم‌هامان چه؟ و او پاسخ داد که: نور از محلِ آنها وارد می‌شود و آن‌که رفته چه می‌داند از خیلی چیزها که بر او نگذشته است شبِ هجران و روزِ تنهایی و بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد؛ اما «امید» هنوز مانده بر دلِ آن‌که مانده و با درد نجوا می‌کند که: «بازآی دلبرا که دلم بی‌قرار توست/ این جان بر لب آمده در انتظار توست» 🔹برخلاف آنچه می‌پنداریم و به ضرورتِ تاریخِ نیستی و پوچی مدرن، شدن‌ها و بودن‌ها را در ساحل امن می‌بینیم، ساحل امنی که هر چیز حتی خدا را در بی‌خطرترین موقف نشانمان می‌دهد؛ آنچه که درمان دردهای امروز ماست و راهِ پیش‌رویِ ما را می‌گشاید و تصویر جدیدی از تصویرگری و نگارگری حضرت حق از عالم را به چشم می‌آورد، در منتهی الیه مرزِ عادات ایستادن است. 🔹آن‌جایی که تن‌پروری و آسایش‌خواهیِ انسان منتشر بر تنِ انسان آزاد از هر تعلقی، زخم می‌زند و او باز هم می‌ایستد، در هر کوی و بزرن و مناسباتی در گوشش نجوا می‌کند و مدام او را به خود دعوت می‌کند، اما او راه بر آن می‌بندد و تا نَفَس دارد می‌دود و از نجواهایش فرار می‌کند. ففرّوا الی الله.... 🔹واما زخم‌ها.... که خبر از انتظار می‌دهد. چرا زخم می‌خورد؟ چون منتظر است؛ او با زخم‌هایش آدمیان را دعوت می‌کند، او در میانه‌ی میدان بلاها ایستاده، لبخند می‌زند و با ماندنش می‌گوید: "من ماندم، من شدم، بیایید که شما هم می‌توانید!" 🔹و این ماییم و این دعوتِ از جان برخاسته که جهل بر وضع موجودِ تاریخ، که ناتوانیِ در راه رفتن، که در راه‌ماندگی و چشم بر دستِ دیگری داشتن، که گم کردن گذشته‌ی خودمان، که دردِ نداشتن فهم از وضع بودنمان را ضُماد و مرهم است. @gharare_andishe
روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق ساعت ۷ صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم،هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت ۸ صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند ، دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ساعت ۱۱:۴۰ ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند. سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسید شهید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت:میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته!بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. «در آن نوشته بود مرا پاکیزه بپذیر» @gharare_andishe