#داستان_راستان | ۴۲
نامهای به ابوذر
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
📨 نامهای به دست ابوذر رسید، آن را باز کرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصی به وسیله نامه از او تقاضای اندرز جامعی کرده بود. او از کسانی بود که ابوذر را میشناخت که چقدر مورد توجه رسول اکرم بوده و رسول اکرم چقدر او را مورد عنایت قرار میداده و با سخنان بلند و پرمعنای خویش به او #حکمت میآموخته است.
📝 ابوذر در پاسخ فقط یک جمله نوشت، یک جمله کوتاه: «با آن کَس که بیش از همه مردم او را دوست میداری بدی و دشمنی مکن.» نامه را بست و برای طرف فرستاد.
آن شخص بعد از آنکه نامه ابوذر را باز کرد و خواند چیزی از آن سر درنیاورد.🙁
🤔 با خود گفت یعنی چه؟ مقصود چیست؟ «با آن کَس که بیش از همه مردم او را دوست میداری بدی و دشمنی نکن» یعنی چه؟ این که از قبیل توضیح واضحات است! مگر ممکن است که آدمی محبوبی داشته باشد- آنهم عزیزترین محبوبها- و با او بدی بکند؟! بدی که نمیکند سهل است، مال و جان و هستی خود را در پای او میریزد و فدا میکند.
💭 از طرف دیگر با خود اندیشید که شخصیت گویندهٔ جمله را نباید از نظر دور داشت، گوینده این جمله ابوذر است، ابوذر لقمان امت است و عقلی حکیمانه دارد؛ چارهای نیست باید از خودش توضیح بخواهم.
✉️ مجددا نامهای به ابوذر نوشت و توضیح خواست.
🖋 ابوذر در جواب نوشت: «مقصودم از محبوبترین و عزیزترین افراد در نزد تو همان خودت هستی. مقصودم شخص دیگری نیست. تو خودت را از همه مردم بیشتر دوست میداری. اینکه گفتم بامحبوبترین عزیزانت دشمنی نکن، یعنی با خودت خصمانه رفتار نکن. مگر نمیدانی هر خلاف و گناهی که انسان مرتکب میشود، مستقیماً صدمهاش بر خودش وارد میشود و ضررش دامن خودش را میگیرد.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . ارشاد دیلمی
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۴۳
مزد نامعین
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
آن روز را سلیمان بن جعفر جعفری و امام رضا علیه السلام به دنبال کاری با هم بیرون رفته بودند. غروب آفتاب شد و سلیمان خواست به منزل خویش برود، علی بن موسی الرضا به او فرمود: «بیا به خانه ما و امشب با ما باش.» اطاعت کرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.
امام غلامان خود را دید که مشغول گلکاری🪴🌻 بودند. ضمنا چشم امام به یک نفر بیگانه افتاد که او هم با آنان مشغول گلکاری بود، پرسید: «این کیست؟».
غلامان: «این را ما امروز اجیر گرفتهایم تا با ما کمک کند.».
بسیار خوب، چقدر مزد برایش تعیین کردهاید؟.
یک چیزی بالاخره خواهیم داد و او را راضی خواهیم کرد.
آثار ناراحتی و خشم در #امام_رضا علیهالسلام پدید آمد و رو آورد به طرف غلامان تا با تازیانه آنها را تأدیب کند.
سلیمان جعفری جلو آمد و عرض کرد: «چرا خودت را ناراحت میکنی؟».
امام فرمود: «من مکرر دستور دادهام که تا کاری را طی نکنید و مزد آن را معین نکنید هرگز کسی را به کار نگمارید، اول اجرت و مزد طرف را تعیین کنید بعد از او کار بکشید.
اگر مزد و اجرت کار را معین کنید، آخر کار هم، میتوانید چیزی علاوه به او بدهید. البته او هم که ببیند شما بیش از اندازهای که معین شده به او میدهید، از شما ممنون☺️ و متشکر میشود و شما را دوست میدارد و علاقه بین شما و او محکمتر میشود. اگر هم فقط به همان اندازه که قرار گذاشتهاید اکتفا کنید، شخص از شما ناراضی☹️ نخواهد بود.
ولی اگر تعیین مزد نکنید و کسی را به کار بگمارید، آخر کار هر اندازه که به او بدهید باز گمان نمیبرد که شما به او محبت کردهاید، بلکه میپندارد شما از مزدش کمتر به او دادهاید.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحارالانوار، ج 12/ ص 31
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
هدایت شده از مباحث
تعجیل کن
بخاطر صدها هزار چشم 😢
ای پاسخ گرامی أمّن یجیب ها 💔
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
🇵🇸 #فلسطین
🕸 #رژیم_غاصب_رفتنی_است
✌️ #طوفان_الأقصى
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۴۴
بنده است یا آزاد؟
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
📯🎻🪕 صدای ساز و آواز بلند بود. هرکَس که از نزدیک آن خانه میگذشت، میتوانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و می🥂گُساری پهن بود و جام «می» بود که پیاپی نوشیده میشد.
کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب🧹 زده و خاکروبهها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در کناری بریزد.
در همین لحظه مردی که آثار عبادت زیاد از چهرهاش نمایان بود و پیشانیاش از سجدههای طولانی حکایت میکرد از آنجا میگذشت، از آن کنیزک پرسید:
«صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟».
- آزاد.
- معلوم است که آزاد است. اگر بنده میبود پروای صاحب و مالک و خداوندگار خویش را میداشت و این بساط را پهن نمیکرد.
ردوبدل شدن این سخنان بین کنیزک و آن مرد موجب شد که کنیزک مکث زیادتری در بیرون خانه بکند. هنگامی که به خانه برگشت اربابش پرسید: «چرا این قدر دیگر آمدی؟».
کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت: «مردی با چنین وضع و هیئت میگذشت و چنان پرسشی کرد و من چنین پاسخی دادم.»
شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده میبود از صاحب اختیار خود پروا میکرد) مثل تیر بر قلبش نشست. بی اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد. با پای برهنه 🦶 به دنبال گوینده سخن رفت. دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نبود رساند.
به دست آن حضرت به شرف #توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز که با پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود کفش به پا نکرد.
او که تا آن روز به «بشر بن حارث بن عبد الرحمن مروزی» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافی» یعنی «پابرهنه» یافت و به «بشر حافی» معروف و مشهور گشت.
تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گِرد #گناه نگشت. تا آن روز در سِلک اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست درآمد[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . الکنی و الالقاب محدث قمی، جلد 2، ذیل عنوان «الحافی»، صفحه 153، به نقل از علامه در منهاج الکرامه.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۴۵
در میقات
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مالک بن انس، فقیه معروف مدینه[¹]، سالی در سفر حج همراه #امام_صادق علیه السلام بود.
به میقات رسیدند و هنگام پوشیدن لباس احرام و تلبیه گفتن- یعنی ذکر معروف لبّیک اللّٰهم لبّیک- رسید. دیگران طبق معمول این ذکر را به زبان آوردند و گفتند. مالک بن انس متوجه امام صادق شد، دید حال امام منقلب است، همینکه میخواهد این ذکر را بر زبان آورد، هیجانی به امام دست میدهد و صدا در گلویش میشکند و عنانِ کنترل اعصاب خویش را از دست میدهد که میخواهد بیاختیار از مَرکب به زمین بیفتد. مالک جلو آمد و گفت: «یابن رسول الله! چارهای نیست، هرطور هست این ذکر را بگویید.».
امام فرمود:«ای پسر ابی عامر! چگونه جسارت بورزم و به خود جرأت بدهم که لبیک بگویم؟ لبّیک گفتن به معنای این است که خدایا تو مرا به آنچه میخوانی با کمال سرعت اجابت میکنم و همواره آماده به خدمتم.
با چه اطمینانی با خدای خود اینطور گستاخی کنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفی کنم؟
اگر در جوابم گفته شود: «لا لبیک» آن وقت چکار کنم؟»[²]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . مالک بن انس بن مالک بن ابی عامر یکی از امامهای چهارگانه اهل سنت و جماعت است و مذهب معروف «مالکی» منسوب به او است. عصر وی مقارن است با عصر ابوحنیفه. شافعی شاگرد مالک بود و احمدبن حنبل شاگرد شافعی. - مکتب فقهی مالک نقطه مقابل مکتب فقهی ابوحنیفه به شمار میرفت؛ زیرا مکتب ابوحنیفه بیشتر متکی بر رأی و قیاس بود، برخلاف مکتب فقهی مالک که بیشتر متکی بر سنت و حدیث بود. در عین حال، مطابق نقل ابن خلّکان در وفیات الاعیان (جلد 3، صفحه 286)، مالک در نزدیکی مردن سخت میگریست و از اینکه در برخی موارد به رأی خویش فتوا داده است نگران و وحشتناک😱 بود، میگفت: - «ای کاش به رأی فتوا نداده بودم».
[۲] . بحارالانوار، ج 11/ ص 109
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۴۶
بار نخل 🌴
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
علی بن ابی طالب علیه السلام از خانه بیرون آمده بود و طبق معمول به طرف صحرا و باغستانها که با کارکردن در آنجاها آشنا بود میرفت، ضمناً باری نیز همراه داشت.
شخصی پرسید: «یا علی! چه چیز همراه داری؟».
علی: «درخت خرما، ان شاء الله.».
درخت خرما؟!.
تعجب آن شخص وقتی زایل شد که بعد از مدتی او و دیگران دیدند تمام هستههای خرمایی که آن روز علی همراه میبرد که کشت کند و آرزو داشت در آینده هر یک درخت خرمای تناوری شود، به صورت یک نخلستان درآمد و تمام آن هستهها سبز و هر کدام درختی شد[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . وسائل، ج 2/ ص 531
↩️ و بحار، ج 9/ ص 599.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان | ۴۷
عرق کار
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
#امام_کاظم علیهالسلام در زمینی که متعلق به شخص خودش بود مشغول کار و اصلاح زمین بود. فعالیت زیاد، عرق امام را از تمام بدنش جاری ساخته بود.
علی بن ابی حمزه بطائنی در این وقت رسید و عرض کرد:
«قربانت گردم، چرا این کار را به عهده دیگران نمیگذاری؟».
چرا به عهده دیگران بگذارم؟ افرادِ از من بهتر همواره از این کارها میکردهاند.
مثلا چه کسانی؟
رسول خدا و #امیرالمؤمنین علیهالسلام و همه پدران و اجدادم.
اساسا کار و فعالیت در زمین از سنن پیغمبرانو اوصیای پیغمبران و بندگان شایسته خداوند است[۱]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحارالانوار، ج 11/ ص 266
↩ و وسائل، ج 2/ ص 531.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان | ۴۸
دوستیی که بریده شد
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
شاید کسی گمان نمیبرد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند.
مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش میشناختند.
معمولًا وقتی که میخواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلیاش نداشتند و میگفتند: «رفیق...».
آری او به نام «رفیق امام صادق» معروف شده بود، ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند آیا کسی گمان میکرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستیشان برای همیشه بریده شود؟!
در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند.
غلام سیاه👨🏿 پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت میکرد.
در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید.
بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید.
سومین بار به پشت سر نگاه کرد، هنوز هم از غلام- که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود- خبری نبود.
برای مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید، با خشم به وی گفت:
«مادر فلان! کجا بودی؟».
تا این جمله از دهانش خارج شد، #امام_صادق علیهالسلام به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود:
«سبحان الله! به مادرش دشنام میدهی؟!
به مادرش نسبت کار ناروا میدهی؟!
من خیال میکردم
تو مردی باتقوا و پرهیزگاری. معلومم شد در تو ورع و تقوایی وجود ندارد.».
یابن رسول الله! این غلام اصلا سِندی است و مادرش هم از اهل سِند است.
خودت میدانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم.
- مادرش کافر بوده که بوده. هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمیشوند.
امام بعد از این بیان به او فرمود: «دیگر از من دور شو.».
بعد از آن، دیگر کسی ندید که امام صادق علیهالسلام با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . کافی، جلد 2، باب البذاء، صفحه 324؛
↩و وسائل، جلد 2، صفحه 477.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان | ۴۹
یک دشنام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
غلام عبد الله بن مقفّع، دانشمند و نویسنده معروف ایرانی، افسار اسب ارباب خود را در دست داشت و بیرون در خانه سفیان بن معاویه مهلبی، فرماندار بصره، نشسته بود تا اربابش کار خویش را انجام داده بیرون بیاید و سوار اسب شده به خانه خود برگردد.
انتظار به طول انجامید و ابن مقفع بیرون نیامد؛ افراد دیگر- که بعد از او پیش فرماندار رفته بودند- همه برگشتند و رفتند، ولی از ابن مقفع خبری نشد.
کم کم غلام به جستجو پرداخت.
از هرکَس میپرسید، یا اظهار بیاطلاعی میکرد یا پس از نگاهی به سرا پای غلام و آن اسب، بدون آنکه سخنی بگوید، شانهها را بالا میانداخت و میرفت.
وقت گذشت و غلام، نگران و مأیوس، خود را به عیسی و سلیمان- پسران علی بن عبد الله بن عباس و عموهای خلیفه مقتدر وقت منصور دوانیقی- که ابن مقفع دبیر و کاتب آنها بود رساند و ماجرا را نقل کرد.
عیسی و سلیمان به عبد الله بن مقفع که دبیری دانشمند و نویسندهای توانا و مترجمی چیره دست بود علاقهمند بودند و از او حمایت میکردند.
ابن مقفع نیز به حمایت آنها پشتگرم بود و طبعاً مردی متهور و جسور و بدزبان بود، از نیش زدن با زبان درباره دیگران دریغ نمیکرد.
حمایت عیسی و سلیمان، که عموی مقام خلافت بودند، ابن مقفع را جسورتر و گستاختر کرده بود.
عیسی و سلیمان، عبد الله بن مقفع را از سفیان بن معاویه خواستند.
او اساسا منکر موضوع شد و گفت: «ابن مقفع به خانه من نیامده است.» ولی چون روزروشن همه دیده بودند که ابن مقفع داخل خانه فرماندار شده و شهود شهادت دادند، دیگر جای انکار نبود.
کار کوچکی نبود.
پای قتل نفس بود، آنهم شخصیت معروف و دانشمندی مثل ابن مقفع.
طرفین منازعه هم عبارت بود از فرماندار بصره از یک طرف، و عموهای خلیفه از طرف دیگر.
قهرا مطلب به دربار خلیفه در بغداد کشیده شد.
طرفین دعوا و شهود و همه مطلعین به حضور منصور رفتند. دعوا مطرح شد و شهود شهادت دادند.
بعد از شهادت شهود، منصور به عموهای خویش گفت: «برای من مانعی ندارد که سفیان را الان به اتهام قتل ابن مقفع بکشم، ولی کدام یک از شما دو نفر عهدهدار میشود که اگر ابن مقفع زنده بود و بعد از کشتن سفیان از این در (اشاره کرد به دری که پشت سرش بود) زنده و سالم وارد شد او را به قصاص سفیان بکشم؟».
عیسی و سلیمان در جواب این سؤال حیرت زده درماندند و پیش خود گفتند مبادا که ابن مقفع زنده باشد و سفیان او را زنده و سالم نزد خلیفه فرستاده باشد.
ناچار از دعوای خود صرف نظر کردند و رفتند.
مدتها گذشت و دیگر از ابن مقفع اثری و خبری دیده و شنیده نشد. کم کم خاطرهاش هم داشت فراموش میشد.
بعد از مدتها که آبها از آسیاب افتاد، معلوم شد که ابن مقفع همواره با زبان خویش سفیان بن معاویه را نیش میزده است.
حتی یک روز در حضور جمعیت به وی دشنام مادر گفته است.
سفیان همیشه در کمین بوده تا انتقام زبان ابن مقفع را بگیرد، ولی از ترس عیسی و سلیمان، عموهای خلیفه، جرأت نمیکرده است، تا آنکه حادثهای اتفاق میافتد:
حادثه این بود که قرار شد امان نامهای برای عبد الله بن علی، عموی دیگر منصور، نوشته شود و منصور آن را امضاء کند.
عبد الله بن علی از ابن مقفع- که دبیر برادرانش بود درخواست کرد که آن امان نامه را بنویسد.
ابن مقفع هم آن را تنظیم کرد و نوشت.
در آن امان نامه ضمن شرایطی که نام برده بود تعبیرات زننده و گستاخانهای نسبت به منصور خلیفه سفاک عباسی کرده بود. وقتی نامه به دست منصور رسید سخت متغیر و ناراحت شد، پرسید: «چه کسی این را تنظیم کرده است؟»
گفته شد: «ابن مقفع».
منصور نیز همان احساسات را علیه او پیدا کرد که قبلا سفیان بن معاویه فرماندار بصره پیدا کرده بود.
منصور محرمانه به سفیان نوشت که ابن مقفع را تنبیه کن. سفیان در پی فرصت میگشت، تا آنکه روزی ابن مقفع برای حاجتی به خانه سفیان رفت و غلام و مرکبش را بیرون در گذاشت.
وقتی که وارد شد، سفیان و عدهای از غلامان و دژخیمانش در اتاقی نشسته بودند و تنوری هم در آنجا مشتعل بود. همینکه چشم سفیان به ابن مقفع افتاد، زخم زبانهایی که تا آن روز از او شنیده بود در نظرش مجسم و اندرونش از خشم😡 و کینه مانند همان تنوری که در جلویش بود مشتعل شد.
رو کرد به او و گفت: «یادت هست آن روز به من دشنام مادر دادی؟ حالا وقت انتقام است.»
معذرتخواهی فایده نبخشید و درهمان جا به بدترین صورتی ابن مقفع را از بین برد[۱]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه، چاپ بیروت، ج 4/ ص 389.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان | ۵۰
شمشیر زبان
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
علی بن عباس، معروف به ابن الرومی، شاعر معروف هجوگو و مدیحه سرای دوره عباسی، در نیمه قرن سوم هجری در مجلس وزیر المعتضد عباسی به نام قاسم بن عبیدالله نشسته و سرگرم بود.
او همیشه به قدرت منطق و بیان و شمشیر زبان خویش مغرور بود. قاسم بن عبیدالله از زخم زبان ابن الرومی خیلی میترسید و نگران بود ولی ناراحتی و خشم خود را ظاهر نمیکرد، برعکس طوری رفتار میکرد که ابن الرومی- با همه بددلیها و وسواسها و احتیاطهایی که داشت و به هر چیزی فال بد میزد- از معاشرت با او پرهیز نمیکرد.
قاسم محرمانه دستور داد تا در غذای ابن الرومی زهر داخل کردند. ابن الرومی بعد از آنکه خورد متوجه شد.
فورا از جا برخاست که برود.
قاسم گفت: «کجا میروی؟».
به همان جا که مرا فرستادی.
پس سلام مرا به پدر و مادرم برسان.
من از راه جهنم نمیروم.
ابن الرومی به خانه خویش رفت و به معالجه پرداخت ولی معالجهها فایده نبخشید.
بالاخره با شمشیر زبان خویش از پای درآمد[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . تتمة المنتهی محدث قمی، ج 2/ ص 400؛
↩ و تاریخ ابن خلّکان، ج 3/ ص 44.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#نهج_البلاغه
#عهدنامه_مالکاشتر
#فرازی_از_عهدنامه | ۲۹
📜 متن : ... وَ إِیَّاکَ وَ الاِسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ، وَ التَّغَابِیَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ وَ عَمَّا قَلِیل تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الاُْمُورِ وَ یُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ وَ سَوْرَةَ حَدِّکَ وَ سَطْوَةَ یَدِکَ وَ غَرْبَ لِسَانِکَ وَ احْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ وَ تَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الاِخْتِیَارَ: وَ لَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ ترجمه :
📄 ... از امتياز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوى اند جدّاً بپرهيز و از #غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و به زودى پرده از کارهايت کنار مى رود و انتقام مظلوم از تو گرفته مى شود.
به هنگام خشم😡، خويشتن دار باش و از تندى و تيزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهيز از اين امور از انجام کارهاى شتاب زده و سخنان ناسنجيده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشيند و مالک خويشتن گردى و هرگز در اين زمينه حاکم بر خود نخواهى شد مگر اينکه بسيار #به_ياد_قيامت و بازگشت به سوى پرودگارت باشى.
#نهج_البلاغه_بخوانیم
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ
داستان بازاری و عابر ...
https://eitaa.com/ghararemotalee/139
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
۲۹ / ۱
شرح و تفسیر از کارهاى شتاب زده و سخنان نسنجیده بپرهیز امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به سه موضوع مهم دیگر اشاره کرده و مالک اشتر را از آن بر حذر مى دارد: نخست مى فرماید: «از امتیاز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوى اند جدّاً بپرهیز»; (وَإِیَّاکَ وَالاِسْتِئْثَارَ(۱) بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ(۲)).
امتیاز خواهى حاکمان و حواشى و اطرافیان و حامیان آنها یکى از آفات مهم حکومت هاست که در امورى که همه مردم باید در آن یکسان باشند، آنها بیش از حق خود سهم خواهى مى کنند; چیزى که افکار عمومى را بر ضد آنها مى شوراند.
این همان چیزى است که در زمان ما به عنوان رانت خوارى (امتیاز ویژه طلبیدن) مشهور شده است و متأسّفانه در تمام دنیا وجود دارد و عامل مهمى براى جدایى ملت ها از دولت هاست.
امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر مى دارد، زیرا مردم سخت در این موضوع حساسیت دارند حتى اگر به عنوان نمونه در زمان ما اتومبیل یکى از رؤسا از خیابانى که گذشتن از آن براى دیگران ممنوع است بگذرد در برابر آن عکس العمل نشان مى دهند.
در دومین توصیه مى فرماید: «و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و به زودى پرده از کارهایت کنار مى رود و انتقام مظلوم از تو گرفته مى شود»; (وَالتَّغَابِیَ(۳) عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ، وَعَمَّا قَلِیل تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الاُْمُورِ، وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ).
اشاره به اینکه بسیار مى شود که نزدیکان و حامیان زمامدار کارهاى خلافى انجام مى دهند و حق مظلومى را پایمال مى سازند و حاکمان جور معمولاً آن را نادیده گرفته و از کنار آن به سادگى مى گذرند.
امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر مى دارد، زیرا هم عواقب شومى در دنیا دارد که همان بدبینى مردم و جدایى آنها از حکومت است و هم در آخرت; زمانى که پرده ها کنار رود و اعمال آشکار شود و خداوندِ عالم به اسرار، حق مظلوم را از ظالم بگیرد.
متأسّفانه در عصر بعضى از خلفا (مانند خلیفه سوم) امورى رخ داد که درست در نقطه مقابل دستورات بالاست دستوراتى که از کتاب و سنّت پیامبر اکرم نشأت نگرفته است: از جمله به گفته ابن قتیبه مورخ معروف اهل سنّت در کتاب الخلفا: «جمعى از صحابه اجتماع کردند و نامه اى به خلیفه سوم عثمان نوشتند و کارهایى را که بر خلاف سنّت انجام داده بود بر او خرده گرفتند... .
از جمله اینکه بخش هایى از اطراف مدینه را به صورت خالصه در اختیار شخص خودش گرفته بود.
یکى از مهاجران گفت: اى عثمان آیا این کار را که کرده اى خداوند به تو اجازه داده یا بر خدا افترا مى بندى (آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ)».(۴) نیز همان مورخ در همان کتاب آورده است که «جمعى از صحابه نامه اى نوشتند و بخشى از بدعت هاى عثمان را یادآور شدند...
از جمله اختصاص دادنِ مقامات حکومت اسلامى به خویشاوندانش از بنى امیّه و افرادى که هرگز محضر رسول خدا را درک نکرده بودند و جوانان بى تجربه اى محسوب مى شدند در حالى که از وجود مهاجران و انصار براى آن مقامات استفاده نمى کرد و حتى با آنها به مشورت نمى نشست و تنها به رأى خود قناعت مى کرد و نیز داستان ولید بن عقبه که از طرف عثمان فرماندار کوفه بود و نماز صبح را در حال مستى، چهار رکعت براى مردم خواند سپس گفت اگر بخواهید یک رکعت دیگر نیز اضافه مى کنم و اجازه نداد حد (شرب خمر) را بر او اجرا کنند.(۵) این است معناى بى اعتنایى به احکام اسلام و بى تفاوت از کنار امور گذشتن که براى همه واضح و آشکار است.
آن گاه امام(علیه السلام) سومین دستور را بیان مى دارد و مالک اشتر را به شدت از هرگونه قضاوت و حرکت به هنگام غضب نهى مى کند، مى فرماید: «به هنگام خشم، خویشتن دار باش و از تندى و تیزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهیز از این امور از انجام کارهاى شتاب زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردى»; (امْلِکْ حَمِیَّةَ(۶) أَنْفِکَ وَسَوْرَةَ حَدِّکَ(۷)، وَسَطْوَةَ(۸) یَدِکَ وَغَرْبَ(۹)لِسَانِکَ، وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ(۱۰)، وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الاِخْتِیَارَ).
به هنگام عصبانیت، انسان گاه باد در دماغ مى افکند و نسبت به کارهاى انجام شده اظهار تنفر مى کند و گاه تندى و تیزى نشان مى دهد و گاه دست به مجازات دراز مى کند و گاه به دشنام و بد گویى مى پردازد.
امام(علیه السلام) مالک اشتر را از این پدیده هاى چهارگانه غضب بر حذر داشته و راه جلوگیرى از آن را این شمرده است که به هنگام غضب هیچ سخنى نگوید و هیچ اقدامى نکند تا آتش غضب فرو نشیند و به حال عادى باز گردد و زمام اراده خود را که در موقع غضب از دست داده بود در اختیار بگیرد.
سپس در ادامه سخن به این حقیقت اشاره کرده مى فرماید: «هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهى شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوى پرودگارت باشى».
(وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ(۱۱) بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ).
آنچه امام(علیه السلام) در این بخش از سخنانش فرموده امورى سرنوشت ساز است که نه تنها در مسأله حکومت که در تمام مدیریت ها و در سراسر زندگى انسان پیش مى آید.
به سراغ امتیازات ویژه رفتن، از خلاف کارى هاى نزدیکان و اطرافیان چشم پوشیدن و به هنگام خشم و غضب حکمى صادر کردن بلاهاى عظیمى است که مى تواند حکومت ها را متزلزل سازد و شخصیت انسان ها را زیر سؤال ببرد و آبروى انسان را در دنیا و آخرت بریزد.
نکته خطرات بزرگ غضب غضب حالتى است که وقتى به انسان دست مى دهد از وضع عادى بیرون مى رود و قضاوت عقل، تحت الشعاع این آتش سوزان قرار مى گیرد به گونه اى که هرگونه تصمیم گیرى صحیح در آن لحظه براى او ناممکن است و به همین دلیل از انسان حرکاتى در حالت خشم و غضب سر مى زند که غالباً عواقب شوم و دردناک دارد و گاه کفاره آن را سالیان دراز باید بپردازد.
به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى شدیداً از غضب و از هرگونه تصمیم گیرى به هنگام غضب نهى شده است.
در آیه ۳۷ سوره شورى یکى از ویژگى هاى مؤمنان را چشم پوشى به هنگام غضب ذکر کرده و جالب اینکه آن را عطف بر اجتناب از گناهان کبیره نموده است مى فرماید: (وَالَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاِْثْمِ وَالْفَواحِشَ وَإِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ).
در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ; این غضب شعله آتشى از سوى شیطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه مى کشد، از این رو هنگامى که یکى از شما غضب مى کند چشمانش سرخ و رگ هاى گردنش پر خون و شیطان داخل وجودش مى شود».(۱۲) امام صادق(علیه السلام) در حدیثى دیگر مى فرماید: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرّ; غضب کلید تمام بدى هاست».(۲۱۳) امیرمؤمنان نیز در یک جمله کوتاه مى فرماید: «الْغَضَبُ شَرٌّ إِنْ أَطَعْتَهُ دَمَّرَ; غضب شر است و اگر از آن پیروى کنى نابودت مى کند».(۱۴) روایات در این زمینه بسیار و مملوّ از تأکیدات فراوان است، لذا با حدیث دیگرى این سخن را پایان مى دهیم، امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: «إِیَّاکَ وَالْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ; از غضب بر حذف باش که آغازش جنون و پایانش پشیمانى است».(۱۵) به هر حال عقل و درایت ایجاب مى کند که انسان در حال خشم و غضب هیچ تصمیمى نگیرد و بهترین راه براى فرو نشاندن آن این است که یا از محل حادثه دور شود و یا لااقل تغییر حالت دهد; اگر ایستاده، بنشیند و اگر نشسته است برخیزد و راه رود و آبى بنوشد و با دوستان خود از موضوع دیگرى سخن بگوید و همان گونه که حضرت فرموده: مؤثرترین کارها آن است که به یاد معاد و روز قیامت و عواقب اعمال بیفتد.
پاورقی :
۱. کافى، ج ۲، ص ۳۰۴، ح ۱۲.
۱. «الإسْتِئْثار» به معناى چيزى را به خود اختصاص دادن است و از ريشه «اثر» بر وزن «خبر» به معناى علامتى است که از چيزى باقى مى ماند و گويى شخص انحصار طلب در اشيايى علامت مى گذارد که از آنِ من و مخصوصِ من است.
۲. «أُسْوة» به معناى حالتى است که از پيروى کردن از ديگرى حاصل مى شود و چون نتيجه آن مساوات ميان دو چيز است، اين واژه به معناى مساوى نيز به کار رفته است.
۳. «تَغابى» به معناى تغافل و ناديده گرفتن چيزى است و در اصل از ريشه «غَباوة» به معناى ناآگاه بودن گرفته شده است.
۴. خلفاء ابن قتيبة، (معروف به الامامة و السياسة) ج ۱، ص ۵۰، چاپ منشورات رضى.
۵. خلفاء ابن قتيبه، (معروف به الامامة والسياسة)، ج ۱، ص ۵۰ .
۶. «حميّة» از ريشه «حَمْى» و «حمو» بر وزن «حمد» به معناى شدت حرارت است. سپس اين واژه به معناى خشم و تعصب آميخته با خشم و نخوت و تکبر به کار رفته است و هنگامى که اضافه به «انف» شود (مانند جمله بالا) به خشم و تکبر اشاره دارد و انتخاب «أنف» (بينى) در اينجا براى آن است که آدم هاى متکبر سر خود را بالا مى گيرند و در واقع نوک بينى شان به طرف بالا قرار مى گيرد.
۷. «سَوْرَة» به معناى شدت و «حدّ» به معناى تيزى و برندگى است و هنگامى که اين دو به هم اضافه شود شدت برش را مى فهماند که به عنوان کنايه از غضب به کار مى رود.
۸. «سَطْوة» به معناى سلطه، غلبه و قدرت است.
۹. «غَرْب» اين واژه نيز به معناى تيزى و برندگى است و هنگامى که به لسان اضافه شود اشاره به سخنان تند و خشونت آميز است. ريشه اصلى آن همان «غروب» است و از آنجا که يک شىء بُرنده مانند شمشير مى شکافد و در هدف خود فرو مى رود و پنهان مى شود «غرب» بر آن اطلاق شده است.
۱۰. «البادِرَة» به معناى سخن يا کار ناگهانى و نسنجيده است و «کفّ بادِرَة» به معناى خوددارى کردن از چنين اعمالى است که به هنگام غضب رخ مى دهد.
۱۱. «هُموم» جمع «همّ» گاه به معناى اراده و عزم بر چيزى و گاه به معناى دلمشغولى و دغدغه و در عبارت بالا معناى دوم مراد است.
۱۲. همان مدرک، ص ۳۰۳، ح ۳.
۱۳. غررالحکم، ح ۶۸۹۱.
۱۴. همان مدرک، ح ۶۸۹۸.
#داستان_راستان | ۵۱
دو همکار
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
صفا و صمیمیت و همکاری صادقانه هشام بن الحکم و عبد الله بن یزید اباضی مورد اعجاب همه مردم کوفه شده بود. این دو نفر ضرب المثل دو شریک خوب و دو همکار امین و صمیمی شده بودند. ایندو به شرکت یکدیگر یک مغازه خرازی داشتند، جنس خرازی میآوردند و میفروختند. تا زنده بودند میان آنها اختلاف و مشاجرهای رخ نداد.
چیزی که موجب شد این موضوع زبانزد عموم مردم شود و بیشتر موجب اعجاب خاص و عام گردد، این بود که این دو نفر از لحاظ عقیده مذهبی در دو قطب کاملاً مخالف قرار داشتند؛ زیرا هشام از علما و متکلمین سرشناس شیعه امامیه و یاران و اصحاب خاص امام جعفر صادق علیه السلام و معتقد به امامت اهل بیت بود، ولی عبد الله بن یزید از علمای اباضیه[¹] بود. آنجا که پای دفاع از عقیده و مذهب بود، این دو نفر در دو جبهه کاملا مخالف قرار داشتند، ولی آنها توانسته بودند تعصب مذهبی را در سایر شؤون زندگی دخالت ندهند و با کمال متانت کار شرکت و تجارت و کسب و معامله را به پایان برسانند. عجیبتر اینکه بسیار اتفاق میافتاد که شیعیان و شاگردان هشام به همان مغازه میآمدند و هشام اصول و مسائل تشیع را به آنها میآموخت و عبد الله از شنیدن سخنانی برخلاف عقیده مذهبی خود ناراحتی نشان نمیداد. نیز اباضیه میآمدند و در جلو چشم هشام تعلیمات مذهبی خودشان را که غالباً علیه مذهب تشیع بود فرا میگرفتند و هشام ناراحتی نشان نمیداد.
یک روز عبد الله به هشام گفت: «من و تو با یکدیگر دوست صمیمی و همکاریم.
تو مرا خوب میشناسی. من میل دارم که مرا به دامادی خودت بپذیری و دخترت فاطمه را به من تزویج کنی.».
هشام در جواب عبد الله فقط یک جمله گفت و آن اینکه: «فاطمه مؤمنه است.».
عبد الله به شنیدن این جواب سکوت کرد و دیگر سخنی از این موضوع به میان نیاورد.
این حادثه نیز نتوانست در دوستی آنها خللی ایجاد کند. همکاری آنها باز هم ادامه یافت. تنها مرگ بود که توانست بین این دو دوست جدایی بیندازد و آنها را از هم دور سازد[²]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . اباضیه یکی از فرق ششگانه خوارجاند.
← خوارج چنانکه میدانیم نخست در حادثه صفین پیدا شدند و آنها جمعی از اصحاب علی علیه السلام بودند که یاغی شدند و بر آن حضرت شوریدند. این دسته چون از طرفی بر مبنای عقیده کار میکردند و از طرف دیگر جاهل و متعصب بودند، از خطرناکترین جمعیتهایی بودند که در میان مسلمین پیدا شدند و همیشه مزاحم حکومتهای وقت بودند. - خوارج عموماً در تبری از علی علیه السلام و عثمان اتفاق داشتند و غالبا سایر مسلمین را که در عقیده با آنها متفق نبودند کافر و مشرک میدانستند، ازدواج با دیگر مسلمین را جایز نمیدانستند و به آنها ارث نمیدادند و اساسا خون و مال آنها را مباح میدانستند؛ ولی فرقه اباضیه از سایر فرق خوارج ملایمتر بودند، ازدواج و حتی شهادت آنان را صحیح میدانستند و مال و خون آنها را نیز محترم میشمردند. - رئیس اباضیه مردی است به نام «عبد الله بن اباض» که در اواخر عهد خلفای اموی خروج کرد. رجوع شود به ملل و نحل شهرستانی، جلد 1، چاپ مصر، صفحه 172 و صفحه 212.
[۲] . مروج الذهب مسعودی، چاپ مصر، ج 2/ ص 174، ذیل احوال عمربن عبد العزیز.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۵۲
منع شرابخواره
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
به دستور منصور صندوق بیت المال را باز کرده بودند و به هرکَس از آن چیزی میدادند. شقرانی یکی از کسانی بود که برای دریافت سهمی از بیت المال آمده بود ولی چون کسی او را نمیشناخت وسیلهای پیدا نمیکرد تا سهمی برای خود بگیرد.
شقرانی را به اعتبار اینکه یکی از اجدادش برده بوده و رسول خدا او را آزاد کرده بود و قهرا شقرانی هم آزادی را از او به ارث میبرد «مولی رسول الله» میگفتند یعنی آزادشده رسول خدا، و این به نوبه خود افتخار و انتسابی برای شقرانی محسوب میشد و از این نظر خود را وابسته به خاندان رسالت میدانست.
در این بین که چشمهای شقرانی نگران آشنا و وسیلهای بود تا سهمی برای خودش از #بیت_المال بگیرد، #امام_صادق علیه السلام را دید؛ رفت جلو و حاجت خویش را گفت. امام رفت و طولی نکشید که سهمی برای شقرانی گرفته و با خود آورد. همینکه آن را به دست شقرانی داد، با لحنی ملاطفت آمیز این جمله را به وی گفت: «کار خوب از هر کسی خوب است، ولی از تو به واسطه انتسابی که با ما داری و تو را وابسته به خاندان رسالت میدانند خوبتر و زیباتر است.
و کار بد از هرکَس بد است، ولی از تو به خاطر همین انتساب زشتتر و قبیحتر است.»
امام صادق علیهالسلام این جمله را فرمود و گذشت.
شقرانی با شنیدن این جمله دانست که امام از سرّ او یعنی شرابخواری او آگاه است، و از اینکه امام با اینکه میدانست او شرابخوار است به او محبت کرد و در ضمنِ محبت او را متوجه عیبش نمود، خیلی پیش وجدان خویش شرمسار گشت و خود را ملامت کرد[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . الانوار البهیه محدث قمی، صفحه 76، به نقل از ربیع الابرار زمخشری.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۵۳
پیراهن خلیفه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
عمربن عبد العزیز در زمان خلافت خویش روزی بالای منبر مشغول سخنرانی بود.
در خلال سخن گفتن وی مردمی که پای منبر بودند میدیدند خلیفه گاه به گاه دست میبرد و پیراهن🥼 خویش را حرکت👋 میدهد.
این حرکت موجب تعجب😳 حضار و شنوندگان میشد و همه از خود میپرسیدند: چرا در خلال سخن گفتن دست خلیفه متوجه پیراهنش میشود و آن را حرکت میدهد؟🤔
مجلس تمام شد و به آخر رسید. پس از تحقیق معلوم شد که خلیفه برای رعایت #بیت_المال مسلمین و جبران افراطکاریهایی که اسلاف و پیشینیان وی در تبذیر و اسراف بیت المال کردهاند یک پیراهن بیشتر ندارد و چون آن را شسته، پیراهن دیگری نداشته است که بپوشد، ناچار بلافاصله پیراهن را پوشیده است و اکنون آن را حرکت میدهد تا زودتر خشک بشود[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . مقدمه ترجمه کتاب نیایش (تألیف آلکسیس کارل) به قلم آقای محمدتقی شریعتی، از نشریات شرکت انتشار.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۵۴
جوان آشفته حال
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
نماز صبح را رسول اکرم (صلیالله علیه وآله) در مسجد با مردم خواند. هوا دیگر روشن شده بود و افراد کاملًا تمیز داده میشدند.
در این بین چشم رسول اکرم (صلیالله علیه وآله) به جوانی افتاد که حالش غیرعادی به نظر میرسید.
سرش آزاد روی تنش نمیایستاد و دائما به این طرف و آن طرف حرکت میکرد.
نگاهی به چهره جوان کرد، دید رنگش زرد شده، چشمهایش در کاسه سر فرو رفته، اندامش باریک و لاغر شده است. از او پرسید:
«در چه حالی؟»
در حال یقینم یا رسول الله!
هر یقینی آثاری دارد که حقیقت آن را نشان میدهد، علامت و اثر یقین تو چیست؟
یقین من همان است که مرا قرین درد قرار داده، در شبها خواب را از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگی به پایان میرسانم. دیگر از تمام دنیا و مافیها روگردانده و به آن سوی دیگر رو کردهام. مثل این است که عرش پروردگار را در موقف حساب و همچنین حشر جمیع خلائق را میبینم. مثل این است که بهشتیان را در نعیم و دوزخیان را در عذاب الیم مشاهده میکنم. مثل این است که صدای لهیب آتش🔥 جهنم همین الآن در گوشم طنین انداخته است.
رسول اکرم (صلیالله علیه وآله) رو به مردم کرد و فرمود:
«این بندهای است که خداوند قلب او را به نور ایمان روشن کرده است.».
بعد رو به آن جوان کرد و فرمود: «این حالت نیکو را برای خود نگهدار.»
جوان عرض کرد: «یا رسول الله! #دعا کن خداوند جهاد و #شهادت در راه حق را نصیبم فرماید.».
رسول اکرم (صلیالله علیه وآله) دعا کرد.
طولی نکشید که جهادی پیش آمد و آن جوان در آن جهاد شرکت کرد. دهمین نفری که در آن جنگ شهید شد همان جوان بود[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . کافی، جلد 2، باب «حقیقة الایمان و الیقین»، صفحه 53.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────