eitaa logo
گلچین شعر
14.3هزار دنبال‌کننده
830 عکس
285 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
به دنبال تو می گردم که با فانوس باران ها به دنبال تو می گردند این شب ها، خیابان ها   به دنبال تو می گردم، همانطوری که می گردند پی یک قطره باران چشم های باز گلدان ها   چقدر این روزها جای تو در هر کوچه ای سبز است! چقدر این روزها سبزند در این شهر میدان ها!   تمام جوجه ها از تخم هاشان سر درآوردند ترک خورده ست در این سرزمین دیوار زندان ها   حیاط خانه ها کم کم پر از گنجشک خواهد شد پرستو خانه خواهد ساخت زیر سقف ایوان ها   یخ دریاچه هر شب تردتر، هر روز نازک تر به زودی باز می گردند، قوها و پلیکان ها!   @golchine_sher
ای که مهرت نرسیده است به من، باور کن هیچ کس قدر من از قهر تو رنجیده نشد عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد @golchine_sher
کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید کسی که نسل او را می شناسد، خوب می داند که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می آید همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید همه تقویم ها را گشته ام، میلادی و هجری نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید جهان می ایستد با هرچه دارد روبروی او زمان می ایستد، بوی خوش اسفند می آید ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله علی را گرچه بعضی بر نمی تابند، می آید بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها برای بیعت با او نمی آیند می آید برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می آید به در می گویم این را تا که شاید بشنود دیوار به پهلوی کبود مادرم سوگند... می آید @golchine_sher
تو مثلِ ماه هستی، کم به چشمت خواب می افتد طلوع ِصبح امیدی که بر مهتاب می افتد به پیچ و تاب ِشب هنگام موهایت گرفتارم نباشد تاب ِگیسویت، زمین از تاب می افتد همینکه با زمین و آسمانت مهربان هستی؛ کنار قند لبهایت دهانم آب می افتد تو را در هر نفس میبوسم و بیدار می مانم به تکرار نفسهایم، گلاب ناب می افتد! نمیدانم که هستی یا کجایی؛دوستت دارم! تو را میخواهمت تا چشم بر محراب می افتد...! @golchine_sher
چه می‌شد هستی ام گل بود تا از شاخه بردارم که محض لحظه ای لبخند، در دست تو بگذارم! جوانی ام، غرورم، آبرویم، آرزوهایم… تمام آنچه را که از خودم هم دوست تر دارم هر از گاهی در آیینه لبم را سیر می‌بوسم تو را در خویش می‌بینم! چنین بی مرز بیمارم! اگر از من بپرسی، عشق راز مطلق است، اما تماماً عشق تو پیداست در اجزای رفتارم! هر از گاهی که بادی می‌گشاید پنجره ها را به فال نیک می‌گیرم که می‌آیی به دیدارم خیالت مایه سرسبزی این عمر بن بست است شبیه پیچکی هستی که گل کردی به دیوارم فقط در لحظه هایم باش، بی دیدار، بی منّت نه اینکه آدمم؟ قدری هوا را هم سزاوارم! بگو با که، کجا، سر می‌گذاری تا بدانم که کجا، تنها، سری بر زانوان خویش بگذارم @golchine_sher
از غربت تو باز بغض آسمان شکست در زیر بار دلتنگیت استخوان شکست جاریست سیل اشک بر گونه های زمین طوفان وزید و شاخه ها بی امان شکست در تاخت و تاز تگرگهای سخت روزگار در راه کوی تو بال کبوتران شکست عالم که به بهتی عجیب فرو رفته بود با ضجه ای سکوت خود را ناگهان شکست در انتظار آمدن تو بیقرارند عاشقان از آن زمان که پهلوی مادرتان شکست (سمن) @golchine_sher
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش ! سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست ! رفتنت یعنی مصیبت ، زجر یعنی باورش یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که خسته از تکلیف شب ، خوابیده روی دفترش جای من این روزها میزی ست کنج کافه ها یک طرف سیگار و من یاد تو سمت دیگرش مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست مرگ یعنی حال من با دیدن انگشترش ‌ @golchine_sher
گفته بود زیبایی را توصیف کنید نوشتم: به نام خدا لبخند های مادرم! @golchine_sher
من رشته ی مُحـــَبت تو پاره میکنم شاید گره خورد به تو نزدیک تر شَوم @golchine_sher
من مثلِ چای تلخ و تو شیرین شبیه قند ما را خدا به نیت پیوند آفرید... @golchine_sher
من حبابی کوچکم، از دار دنیا غیرِ تو در دل تنگم ندارم جا براى هيـچ ‌كس! @golchine_sher
باران، غروب، ما، اتوبوسی که ممکن است باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است این لحظه، لحظه، لحظه، اگر آخرین، اگر بس کن نزن دوباره نفوسی که ممکن است من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است دل‌نـازکـی و دل‌نـگـرانـم چـه می‌شـود من نیستم تو، شهر عبوسی که ممکن است ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی من پشت شیشهٔ اتوبوسی که ممکن است @golchine_sher
کیست این مَن؟ این مَنِ با مَن ز مَن بیگانه‌تر این مَنِ مَن‌مَن کُنِ از مَن کمی دیوانه‌تر؟! @golchine_sher
اگر تسبیح را این روزها کمتر در آوردم به شوق پر زدن در قبله گاهت پر در آوردم تو با عطر دعا باغِ گلِ سجاده ام گشتی و من سجاده را هر بار زیباتر در آوردم چه معصومانه از آهوی چشمم میروی بالا منی که بی هوا از شانه هایت سر در آوردم بهشت از لای انگشتان تو هربار میروید ببین این بار هم با عشق ،انگشتر در آوردم تو در من شعر رویاندی که من دیوانه ات باشم چنان دیوانه ام ،دیوانی از دفتر در آوردم شبیه دکمه ی پیراهنی هر دم در آغوشی و من عمریست این پیراهنم را در نیاوردم! @golchine_sher
مهتاب نتاب غصه دارم امشب ای چشم نخواب غصه دارم امشب بعد از کَم و جمع و ضرب و تقسیم خودم بی حد و نصاب غصه دارم امشب @golchine_sher
در حریم سینه ی من، دل نبودی کاشکی... @golchine_sher
هر آنگاهی که یادت میرسد بر سینه ےِ تنگم دلـم بی اختیار از دردِ عشقت شـعر می بارد ... @golchine_sher
پروانه که هر دم ز گلی بوسه رباید این طبع هوس جوی ندارد که تو داری! @golchine_sher
شب به روی جادهٔ نمناک سایه های ما ز ما گویی گریزانند دور از ما در نشیب راه در غبار شوم مهتابی که می لغزد سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک سوی یکدیگر به نرمی پیش می رانند شب به روی جادهٔ نمناک در سکوت خاک عطر آگین نا شکیبا گه به یکدیگر می آویزند سایه های ما ... همچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین گویی آنها در گریز تلخشان از ما نغمه هایی را که ما هرگز نمی خوانیم نغمه هایی را که ما با خشم در سکوت سینه می رانیم زیر لب با شوق می خوانند @golchine_sher
همیشه می‌خواندم و لاله های دو گوشت را به‌سْحربارترین نغمه گرم می‌کردم و سنگِ تختِ دلت را به شعلهٔ سخنِ گرم، نرم می‌کردم: «مرا به گوشهٔ چشمان خود محبت کن «به نیم‌لبخندی «مرا _به باغ‌های سخاوت _به‌بوسه‌زاران بر «مرا به چهچه مرغان باغ دعوت کن به چشمه ساران بر مرا به تاب تحمل فرا بخوان _به صبوری «ز لوح‌ خاطره‌ام، خاطرات تلخ بشوی «از این تَکُدر دیرینه‌ام رهایی بخش «مرا به خلوتِ خاصِ خودْ آشنایی بخش... @golchine_sher
متولد شدم تا دوستت داشته باشم ... @golchine_sher
حال من، گنجشک خیسی زیر باران مانده است از زمین و از زمان و از خدا هم رانده است با شمایم سنگ‌ها! آباد باشد خانه‌تان! تا خرابی سهم این ویرانه‌ی درمانده است بادها دیگر نگفتند از پریشان‌حالی‌ام؟ شرحِ این دیوانه چندین ابر را بارانده است؟ هرکه در آوازهای زخمی‌ام دقّت کند حرف چشمم را اگر هم بسته باشد، خوانده‌است زندگی می‌رقصد و هرگز نمی‌فهمد کسی بال‌های کوچکش در چرخ او جا مانده‌است... ‏ @golchine_sher
چشمان من شبیهِ تو هرگز ندیده است قربانِ آن کسی که تو را آفریده است! تو مثلِ آن بلورِ روانی که آسمان از شهد و شیر و شعر تو را پروریده است یا آنکه دستِ معجزه‌سازِ خدا تو را از روی کاردستیِ شیطان کشیده است! گویی از آب و آتش و باد و خیال و خاک یک قطره روی بومِ حقیقت چکیده است شاید خدا برای تمام فرشتگان پیغمبری به نامِ شما برگزیده است شیرین که ماهپاره‌ی زیبای قصه هاست پیشِ طلوعِ روی تو حیرت دمیده است یوسف که دست بسته‌ی تقواست، پیشِ تو دستانِ بی اراده‌ی خود را بُریده است! گیسوی چون کمندِ تو یلداتر از شب است پیشانیِ بلندِ تو مثل سپیده است تو آن پدیده‌ای که زبان از تو عاجزاست هرکس بخواهد از تو بگوید پدیده است... @golchine_sher
دیوار های شهر دلم را خراب کرد از من گذشت و غیر مرا انتخاب کرد دیریست در درون دلم خانه کرده است بیچاره من که عشق مرا هم جواب کرد عمری نشسته ام به هوایش در انتظار کاری که کرد با من و انگور ناب کرد رفت از دلم ولی به دل دیگری نشست آتش به پا شد و دل من را کباب کرد پروردگار عالمیان بعد رفتنش غم را برای من دو برابر حساب کرد @golchine_sher
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا @golchine_sher
‍ بگُذارید کمی شعر تلاوت بکنم به خدای غزلم عرضِ ارادت بکنم سرِسجّاده ی دفتر بِنِشینم تا صبح آنقَدَر شعر بگویم که قیامت بکنم نه یهودی،نه مسیحی، نه مسلمانم من بگُذارید خیالِ همه راحت بکنم «بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم» چه لزومی است که احساسِ خجالت بکنم؟! بگُذارید شبان باشم و موسی نشوید که خدا را به فلان شکل عبادت بکنم به کسی ربط ندارد که به جایِ اَشهَد غزلم را سرِ سجاده قرائت بکنم! به خدا میرسم از گوشه ی میخانه اگر بُتِ خود را بگُذارید زیارت بکنم @golchine_sher
هر چند که از گردش دنیا سیریم با نور تو مهر و آشتی میگیریم آنقدر به گرمای تو عادت کردیم یک روز نبینیم تـــــو را مـــیمیــریم @golchine_sher
‌چـون غنچۀ بـاغ ارغوان باش و بخنـد سازی بنـواز و نغمه‌خوان باش و بخنـد صبـح اسـت و شروع تازۀ خـوشـبختـی آسـودۀ غمهای جـهان باش و بخند @golchine_sher
من برای صیدآغوش تو دستم بازباز چون عقابی که دمادم می گشاید بال را @golchine_sher
گاه شاعر بغض دارد در گلو ، در سینه آه... بغض ها گر اشک شد باید قلم گیرد به دست! @golchine_sher