eitaa logo
گلچین شعر
13.7هزار دنبال‌کننده
709 عکس
254 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
این را بنویس یادگاری: گنجشک به قیمت قناری جادوی رسانه مسخمان کرد با شعبده و شلوغ‌کاری چادر ز سر زنان کشیدند گفتند حجاب اختیاری سرباز مدافع وطن را کشتند به جرم پاسداری جلّاد و شهید جابه‌جا شد در مغلطۀ خبرگزاری افسوس که چشم‌انتظاران ماندند به چشم‌انتظاری کو غیرت قیصر امین‌پور؟ کو شور حمید سبزواری؟ از پا منشین، دوباره برخیز ای شعر بلند پایداری @golchine_sher
بلندتر بپر ای دل! مگو که بال نداری مگر برای رهایی پَر خیال نداری؟ بپر به سوی همان‌جا که دوست منتظر توست مگو برای رسیدن به او مجال نداری چه گفته‌اند مگر با تو راویان حقیقت که کنج خانه نشستی؟ که شور و حال نداری؟ مُیسر است عوض کردن قضا به دعایی سکوت کرده‌ای و قصد قیل و قال نداری پر از سؤال نپرسیده‌ای، چه جای تبسم؟ بپرس حرف دلت را، مگر سؤال نداری؟! ز شانه‌ات بِتِکان گرد و خاک غصه و غم را شبیه من شده‌ای طاقت مَلال نداری @golchine_sher
ما را به جرم خوردن مِی حَد زدند و بعد دیدند در پیاله ی ما غیر آب نیست @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پراز فانوسم اما عشق ، حالم را نمی فهمد و این دریای طوفانی ، ملالم را نمی فهمد بهارم رو به پایان است و دنیایم پر از افسوس زمستانم که دنیا ، اعتدالم  را نمی فهمد من و این بغض بی پایان ، دو چشمم نم نم باران ولی افسوس ! غم ، اشکِ زلالم را نمی فهمد دلم یک خانه می خواهد پراز عطراقاقی ها ولی انگار دنیا ، شور و حالم را نمی فهمد پر از موجم در این دریای طوفانی که حتی غم صدای گریه ی موجِ شمالم را ، نمی فهمد خودم با چشم خود دیدم که اقبالم تویی ، اما خدای آرزو ،شوق وصالم را نمی فهمد در این دنیای وانفسا ، منم در دست غم تنها که دنیا چون قفس ، هرگز خیالم را نمی فهمد @golchine_sher
دوباره ماتمی در قلب این مردم نمایان است دوباره اشک و نم بر چشم‌های ما گریبان است صدایی از میان جمعیت برخاست، آه این‌بار صدای انفجارِ بمب، از استان کرمان است صدای جیغ کودک از میان داد ها آمد هدف انگار قتل زائران مرد میدان است چه کردی با سپاه دشمن اسلام تو سردار که از خاک قدوم زائرت حتی هراسان است اگرچه همچو شمعی داغدارِ داغ و حیرانیم اگرچه اشک در هر خانه و کاشانه مهمان است ولیکن نیست مارا هیچ باک از این بریدن‌ها چو مارا رهبری فرزانه از خاک خراسان است وصیت کرد آن مرد بزرگ آن روزها مارا که راه حضرت آقا چو آیاتی ز قرآن است @golchine_sher
گیرم که در قمار محبت ضرر کنم باید که از شکست نترسم، خطر کنم دیدارِ آخر است، کمی بیشتر بمان می‌خواستم که دردِدلی مختصر کنم فرزند آدمم که زِ سیبی گذر نکرد پس من چگونه از لبِ سرخت حذر کنم؟ از من عبور کردی و حالا تمامِ عمر باید کنارِ خاطره‌های تو سر کنم هر جایِ شهر یادِ تو را زنده می‌کند راهی نمانده! باید از اینجا سفر کنم @golchine_sher
برای دیدنم این بار هم مُردَّد بود گناه او که نبود، استخاره ها بد بود کبوترانه‌تر از پیش جلد هم بودیم چرا که من قمی‌ و او هم اهل مشهد بود کنار حوض حرم آشنا شدیم ولی قرار آخرمان روبه روی گنبد بود برای شاعری من شروع خوبی شد «زن جوان غزلی با ردیف آمد بود» تمام درد دلم را فقط به او گفتم برای گریه من شانه ای که باید، بود قرار آخرمان بود و گریه ها کردیم همین که گفت کنارم دگر نخواهد بود @golchine_sher
گوشواره به رُخش باز نمایان شده بود آه شیرینی ریحانه دو چندان شده بود کودکانه دوسه تا جمله ی مبهم می گفت خانه از شادی او عین گلستان شده بود خواستم تا ببرم واکسنش را بزند گُل من پشت دری رفته و پنهان شده بود طاقت درد کجا داشت که از زخم سُرنگ اشک بر گونه ی او نم نم باران شده بود دخترم تاج سرم ،قند و عسل،شاخه نبات چون مسیحا به تن خسته ی ما جان شده بود شب آخر بغلم بود مرا می بوسید شب آخر پسرش بودم ومامان شده بود در مراسم چقَدَر حال خوشی داشت گُلم عاشق موکب وبوی خوش و قرآن شده بود وقت پَرپَر شدن از تیر حسودان چمن آه موکب تو بگو نوگل خندان شده بود کاپشن صورتیم گریه نمی کرد دگر گرچه روی بدنش زخم ،فراوان شده بود زخم ها با دهن باز گواهی دادند راه گلزارپُر از لاله و ریحان شده بود @golchine_sher
خانه‌ای ساده اگر هست دلم می‌خواهد از نگاه گل و پروانه و آیینه و آب سخنی تازه شوم یا شوم شعر تری مثل یک بوسه‌ی باران به لب رود که شب می‌داند غم این حسرت جا‌مانده‌ی من! چون زمستان به تن باغ سکوت است و سکوت... @golchine_sher
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام حتــی اگـــر به خلوت رویــا ببینی ام من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست بر ایــن گمـــان مباش کـه زیبا ببینی ام شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل توست آمــاده_ای کـه بشنـــوی ام یاببینی ام این واژه ها صراحت ِ تنهایـی من اند با این همه مخـواه که تنها ببینی ام مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی بی خویش در سماع غزل ها ببینی ام یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم در خود کــه ناگزیــری دریـــا ببینی ام شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست امـــا تــو با چـــراغ بیـــا تـــــا ببینی ام @golchine_sher
در حنجره اش راز ِمگو دارد عشق صد آتش خفته در گلو دارد عشق هر بار که خواست رو کند رازش را دانست دورو دورو دورو دارد عشق! @golchine_sher
(آغاز ،زندگی)نفسی(اختتام، مرگ) گاهی عذاب مهلک و گاه التیام، مرگ شب ،سرفه ،دست و پا زدن از تنگی نفس هی می کِشد،سر از لبه ی پشت بام،مرگ عمری به مرگ ،خنده زدی زندگی کنی عمری نشسته در عطش انتقام مرگ دل غرق زندگانی و باور نداشتیم همواره داشت فاصله ی یک دو گام،مرگ در هر لباس و هر منشی ،حرف آخر است بدرود زندگی و علیک السلام، مرگ @golchine_sher
عاشق شدن تنها به پیراهن دریدن نیست دلدادگی‌‌ های زلیخا داستان دارد! @golchine_sher
تاریکی و ظلمت را گویند تو پایانی درد همه دل‌ها را گویند تو درمانی وقتی که بیایی تو اینجا همه گلپوش است پایان خزانی تو آغاز بهارانی دارد دل ما امید بر دیدن روی تو بازآی که چون شمعی در محفل جانانی مُردیم چو نیلوفر از تشنگی هجران بازای که بر دل‌ها چون قطره بارانی @golchine_sher
راه می‌آمد و خوش بود اوایل با من دارد امروز اگر این همه مشکل با من صبر کن ای دل دیوانه! ببین تا چه کند عاقبت رفتن معشوقه‌ی عاقل با من نام «دل» بردم و از سینه‌ام آتش برخاست تا بدانی که چه کرده‌ست همین دل با من عمری از عشق چنان بود نصیبم که شده‌ست معنی «حسرت» و «اندوه»، معادل با «من» با چنین بخت سیاهی، چه امیدی به وصال؟! نیست از مزرعه‌ی سوخته، حاصل با من «مرگ، بهتر که از او دور بمانم» این را گفت یک ماهی افتاده به ساحل، با من @golchine_sher
عدم‌الفتح کربلای چهار، زمینه‌ساز پیروزی مقتدرانهٔ کربلای پنج آن شب بسی گل‌های پرپر دید اروند عاشق‌ترین غواص بـی‌سر دید اروند ناگه میــــــــــان آسْـــــــمان تیره‌گونش صد چلچراغی از منـــــــــور دید اروند در کربلای پربـــــــلای پنج و چـارش مه‌پاره‌هایی مثـــــــل اکبر دید اروند با انفجـــــار جـــــــای‌جای آب‌هایش دُردانــه‌هایی قد اصـــــغر دید اروند در التهــاب سهمــــــــگین موج‌هایش دریادلانی همــچو اژدر دیــــــد اروند در بین معبرهای میـــــدان‌های مینش تخریب‌چی‌هایی مثل تـندر دید اروند در کربـــــــلای پنج و رزم بی‌امــانش فتح و ظــــــفرهایی مکرر دید اروند @golchine_sher
دست من را ول نکن، دنیا خرابم می کند در هیاهو، زیر دست و پا خرابم می کند بین هیئت، وقت روضه گرم تسبیح توام دور از گرمای تو، سرما خرابم می کند غیبت و تهمت شده کارم حواسم نیست که آخرش این حرف ها، یکجا خرابم می کند جرم هایم را که تو می بخشی و خط می زنی آه، پیش چشم تو امّا خرابم می کند اشک هایم را بگیر و معصیت ها را ببخش شرم این بار گنه، فردا خرابم می کند دل پریشانم از اینکه معصیت های زیاد پیش چشم حضرت زهرا خرابم می کند دست من را بین دست مهدی زهرا گذار هرکسی غیر از خود آقا خرابم می کند قصه ی لب تشنگی و آب، آبم می کند روضه ی بی دستیِ سقا خرابم می کند های هایِ گریه ی جانسوز آقایم حسین بر سر نعش گل لیلا خرابم می کند @golchine_sher
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
آموزش شعر ترم پاییز و زمستان کارگاه هوای شعر با یاد و خاطره سیدالشهدای جبهه مقاومت و زائران شهیدش در حادثه تروریستی کرمان آموزش و نقد شعر بداهه سرایی شعرخوانی میزبان و مدرس: احمد ایرانی نسب چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۰ تا اذان مغرب ساری، میدان امام خمینی(ره)، حوزه هنری استان مازندران حضور برای علاقمندان به ادبیات آزاد است
هدایت شده از گلچین شعر
😍تو ایتا محاله مثل این کانال پیدا کنی بیا حالت رو خوب کن😍 https://eitaa.com/joinchat/769065447Cf0875d1080
هدایت شده از رباعی_تک بیت
کدبانوی خانه بود مادر جانم بی عذر و بهانه بود مادر جانم دلتنگ دو دست پینه دارش هستم دستش پدرانه بود مادر جانم @robaiiyat_takbait
مدت‌هاست به هوایِ صبح بخیر گفتن‌هایت سحر خیز شده‌ام @golchine_sher
دوست دارد یا نمی‌خواهد مرا معلوم نیست عشق، بازی می‌کند با من چرا! معلوم نیست می‌کشم سر، هرچه می‌ریزد به جامم دست دوست کی در این میخانه می‌افتم ز پا معلوم نیست برگ دست شاخه را وقتی رها می‌کرد گفت: باد با خود می‌برد ما را، کجا؟ معلوم نیست یا نمی‌آید به چشم باغبان پاییز ما یا زمستان و بهار کاج‌ها معلوم نیست با طبیبان رنج ما را بازگوکردن خطاست جای زخم عشق بر دل‌های ما معلوم نیست @golchine_sher
چراغان کن به یُمن هر قدم شام غریبان را بیا آرام کن پروانه ها ی روی ایوان را حیاط خانه خلوت کرده با خود نازنین من بیا شاید به خاطر آورَد آغوش مهمان را قرار این بود برگردی،بهار آرزوهایم بیا تا گل بیفشانم به پایت تا به کرمان را امان از سوختن، از آتش افتاده بر دامن بیاور با خودت از آسمان ها باز باران را امان از فصل دلتنگی، امان از دل پریشانی ببر از خاطر این خاک تاراج زمستان را من این جا ذرّه ذرّه آب خواهم شد نمی دانم کسی می داند آیا حال شمع رو به پایان را؟ شبیه آن سحرگاه شهادت آرزو دارم شکوه رقص خونینی چنین در قلب میدان را @golchine_sher
خود را به چشم دیگران این قدر بالاتر مبین هر سایه ای قد می کشد وقت غروب آفتاب @golchine_sher