eitaa logo
گلچین شعر
13.6هزار دنبال‌کننده
639 عکس
241 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
امان از داستان عشق و فرجام غم‌آلودش نمی‌دانستم این آتش به چشمم می‌رود دودش تو را با دیگری می‌بینم و با گریه می‌پرسم از این دیگرنوازی‌ها خدایا چیست مقصودش چه دنیایی که وقتی در دلِ من خانه می‌کردی نمی‌گفتی که بی‌رحمانه خواهی‌ساخت‌ نابودش درختی ازدرون پوسیده‌ام کِی روز ویرانی‌ست چه فرقی می‌کند وقتی نباشی دیر یا زودش جهان را دادم و حسرت خریدم ای دل غافل ضرر در عاشقی کم دیده‌ بودم این‌ هم از سودش @golchine_sher
نام مارا نوشته اند "غلام" ، نام فامیلمان "امام رضا" به دل ماست روح "امام حسین" ، به تن ماست جان "امام‌ رضا" مادرم جای شعر لالایی ، همه شب از کرامتش میگفت پدرم زیر گوش من خوانده ، لابه لای اذان امام رضا کودکی های من کنار تو بود ، بین این صحن ها بزرگ شدم سالها با کبوتران حرم ، خورده ام آب و نان امام رضا کودکی ام چقدر زود گذشت، دل من تنگ شد برای خودم من حسابی عوض شدم اما ، تو همانی همان امام رضا حرم تو همیشه غوغا بود ، آخرین خانه ی امید همه هفتمین قبله گاه زائرها ، هشتمین آسمان امام رضا بین آغوش صحن ها بودند ، زائرانی که گریه میکردند دختری لال ، ناله زد بینِ ، اشک و لکنت زبان امام رضا مادرش بین صحن ها افتاد ، پدرش گریه کرد و داد کشید یا امام رئوف ممنونم ، حضرت مهربان امام رضا پیرمردی که اهل باران بود ، چشمه ای داشت بین چشمانش با نوای کریمخانی خواند ، خادم روضه خوان امام رضا من که روی سیاه آوردم، کوله بار گناه آوردم به تو آقا پناه آوردم ، بده برگ امان امام رضا @golchine_sher
‌و عشقِ تو به من آموخت؛ غمِ غُربت، دو چندان می‌‌شود شب‌ ها..! @golchine_sher
تحمل کردنِ قهر تو را یک استکان بس نیست تسلی دادن این فاجعه، «میخانه» می‌خواهد! @golchine_sher
داستانم‌ را به‌ مجنون‌ گفتم‌ و با خنده‌ گفت: این‌ همه‌ دیوانگی‌ را از کجا آورده‌ای؟! @golchine_sher
بهار آمد، گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست؟ چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟ که آیینِ بهاران رفتش از یاد چرا می‌نالد ابرِ برق در چشم چه می‌گرید چنین زار از سرِ خشم؟ چرا خون می‌چکد از شاخة‌ گل چه پیش آمد؟ کجا شد بانگِ بلبل؟ چه دَرد است این؟ چه دَرد است این؟ چه دَرد است؟ که در گلزارِ ما این فتنه کردست؟ چرا در هر نسیمی بوی خون است؟ چرا زلفِ بنفشه سرنگون است؟ چرا سر بُرده نرگس در گریبان؟ چرا بنشسته قُمری چون غریبان؟ چرا پروانگان را پَر شکسته‌ست؟ چرا هر گوشه گَردِ غم نشسته‌ست؟ چرا مطرب نمی‌خوانَد سرودی؟ چرا ساقی نمی‌گوید درودی؟ چه آفت راهِ این هامون گرفته‌ست؟ چه دشت است این که خاکش خون گرفته‌ست؟ چرا خورشیدِ فروردین فروخفت؟ بهار آمد گُلِ نوروز نشکفت! مگر خورشید و گل را کس چه گفته‌ست؟ که این لب بسته و آن رخ نهفته‌ست؟ مگر دارد بهارِ نورسیده دل و جانی چو ما در خون کشیده؟ مگر گل نوعروسِ شوی‌مرده‌ست که روی از سوگ و غم در پرده برده‌ست؟ مگر خورشید را پاسِ زمین است؟ که از خونِ شهیدان شرمگین است… بهارا، تلخ منشین، خیز و پیش‌ آی گره واکن زابرو، چهره بگشای بهارا خیز و زان ابرِ سبُک‌رو بزن آبی به روی سبزة نو سر و رویی به سرو و یاسمن بخش نوایی نو به مرغانِ چمن بخش برآر از آستین دستِ گل‌افشان گلی بر دامنِ این سبزه‌ بنشان گریبان چاک شد از ناشکیبان برون آور گل از چاکِ گریبان نسیمِ صبحدم گو نرم برخیز گل از خوابِ زمستانی برانگیز بهارا بنگر این دشتِ مشوّش که می‌بارد بر آن بارانِ آتش بهارا بنگر این خاکِ بلاخیز که شد هر خاربُن چون دشنه خون‌ریز بهارا بنگر این صحرای غمناک که هر سو کُشته‌ای افتاده بر خاک بهارا بنگر این کوه و در و دشت که از خونِ جوانان لاله‌گون گشت بهارا دامن افشان کن ز گلبن مزارِ کُشتگان را غرقِ گل کن بهارا از گل و می آتشی ساز پلاسِ درد و غم در آتش‌ انداز بهارا شورِ شیرینم برانگیز شرارِ عشقِ دیرینم برانگیز بهارا شورِ عشقم بیشتر کن مرا با عشقِ او شیر و شکر کن گهی چون جویبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروز مرا چون رعد و طوفان خشمگین کن جهان از بانگِ خشمم پُرطنین کن بهارا زنده مانی، زندگی‌بخش به فروردینِ ما فرخندگی بخش هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفس‌ها آتشین است مبین کاین شاخة بشکسته خشک است چو فردا بنگری، پُر بیدمُشک است مگو کاین سرزمینی شوره‌زار است چو فردا در رسد، رشکِ بهار است بهارا باش کاین خونِ گِل‌آلود برآرد سرخْ‌گل چون آتش از دود برآید سرخْ‌گل، خواهی نخواهی و گر خود صد خزان آرد تباهی بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام بده کامِ گل و بستان ز گل کام  اگر خود عمر باشد، سر برآریم دل و جان در هوای هم گماریم میانِ خون و آتش ره گشاییم ازین موج و ازین طوفان برآییم دگربارت چو بینم، شاد بینم سرت سبز و دلت آباد بینم   به نوروزِ دگر، هنگامِ دیدار به آیینِ دگر آيی پدیدار… @golchine_sher
می‌میرم اگر دلت پر از غم بشود یا چشم تو میزبان شبنم بشود پاییز و بهار را به هم می‌دوزم یک نخ اگر از پیرهنت کم بشود @golchine_sher
دلم برای تو و شعر تازه‌ات تنگ است دلم هوایی آن لهجه خوش‌آهنگ است من از خودم، به دلم می‌گریزم، آری من منی که عقل و دلم سال‏هاست، در جنگ است قبا به قد من ای عقل پابرهنه! مدوز برای قامت ما،‏ این لباس‌ها تنگ است برای متهمان ردیف اول عشق قبول مصلحت‏‌اندیشی و خرد، ننگ است هنوز پرسه زدن در نگاه او، خوب است هنوز سادگی چشم یار،‏ خوش‏رنگ است چه دیر می‏گذرد لحظه‌های آمدنش همیشه عقربه‌ی انتظارها لنگ است @golchine_sher
‌مرا چشمم به باران می شناسد به اندوهی فراوان می شناسد علاج درد من گفتند: تنها طبیبی از خراسان می شناسد @golchine_sher
‍ پژمرده ام و بر رخ خود رنگ ندارم در سینه به جز یک دل دلتنگ ندارم بر صورت خود میزنم از ترس نقابی پنهان شوم و حوصله ی ننگ ندارم چشمان پر از فتنه ی تو داده به بادم با هیچ کسی جز نگهت جنگ ندارم بی صورت زیبای تو در بزم شبانه من حوصله ی جام و می و چنگ ندارم باید که شوم دور از آن برق نگاهت من شیشه ام و طاقت این سنگ ندارم @golchine_sher
صد بار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت یک جمله شکایت به نگارم، بنگارم... @golchine_sher
رقص موهای تو در باد مرا خواهد كشت ... @golchine_sher
دست هایم به زخم عادت داشت و به دست پدر شباهت داشت دست بابا اگرچه خالی بود قدر یک آسمان سخاوت داشت دشت بود و چقدر آرامش کوه بود و چقدر هیبت داشت پدرم روضه خوان نبود ولی در دلش روضه بی نهایت داشت تا صدایی نگفته بود حسین بغض او نای استقامت داشت خانه از چشم او‌حسینیه بود خانه با اشک او طراوت داشت مشقِ نام حسین بود و حسین هر چه پیشانی پدر خط داشت @golchine_sher
قدم بزن همه ی شهر را به پای خودت و گریه کن وسط کافه ها برای خودت تو خود علاج غم و درد بیشمار خودی برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت ! شبیه نوح اگر هیچکس به دین تو نیست تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست بزن اگر که زدی، تکیه بر عصای خودت بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن تویی که گم شده‌ای بین عکسهای خودت
چشم بستم که شدم غرق خیالی الکی قصه ی عاشقی و شوق وصالی الکی فرض کردم که تو هم عاشق چشمم شدی و… همه ی دلخوشیم فرض محالی الکی پر کشیدیم چه نقاشی زیبایی شد آسمانی الکی با پر و بالی الکی درس خواندی؟ چه خبر؟ حال شما؟ خوبی که؟” عشق پنهانی من پشت سؤالی الکی ! «روز هجران و شب فرقت یار آخر شد» ما رسیدیم به هم آخر فالی الکی @golchine_sher
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ شراب چشم هایت تاک را از ریشه خشکانده زمین می سوزد از بدمستی خورشید در چشمت @golchine_sher
اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور @golchine_sher
چو وصلی نیست باشد ٬ وصله ها ناجورتر بهتر و پیش چشم مردم ، من همان منفورتر بهتر! برای من که از شیرینی لبهات محرومم غم دریای شورانگیز چشمت ٬ شورتر بهتر تو ماه کامل و من کوچه گردی پیر و دیوانه من و تو هر چه از هم بی خبر تر ، دورتر بهتر من این چشمی که رویت را نمی بیند نمی خواهم که یعقوبی که یوسف را نبیند ، کورتر بهتر به چشمان عسل رنگت زبانی تلخ می آید ! که هر چه چشم شیرین تر٬ زبان زنبورتر بهتر ! مگر نه هرکه بامش بیش برفش بیشتر بانو؟ اگردوریت رنج آور٬ دلم رنجور تر بهتر به چشمان تو دل بستم... ز چشم خلق افتادم تو با من باش٬ باشد وصله ها ناجور تر بهتر! @golchine_sher
بگو دو مرتبه این را که: "دوستت دارم" دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است... @golchine_sher
عشق را در من دمیدی، کاش می دیدی ز من بعد از آن طوفان ویرانگر چه باقی مانده است... @golchine_sher
شاید نباشم. تو اما هر روز صبح پنجره ی قلبت را باز کن و "دوستت دارم" ها را و "صبحت بخیر"ها را و "مراقب خودت باش" هارا نفس بکش! سپرده ام به آسمان سپرده ام به صبح.... @golchine_sher
قسمت دشمن انسان نشود روزی که دوستت دارمِ معشوق به اما برسد... @golchine_sher
مپرس شادی من حاصل از كدام غم است  كه پشت پرده عالم هزار زیر و بم است زیان اگر همه سود آدم از دنیاست  جدال خلق چرا بر سر زیاد و كم است اگر به ملك رسیدی جفا مكن به كسی  كه آنچه كاخ تو را خاك می كند ستم است خبر نداشتن از حال من بهانه توست  بهانه همه ظالمان شبیه هم است كسی بدون تو باور نكرده است مرا  كه با تو نسبت من چون دروغ با قسم است تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست  وگرنه فاصله ما هنوز یك قدم است @golchine_sher
شکست بغض و فرود آمد آبشار غزل چنانکه آینه شد مست در کنار غزل بیا به رسم قدیم آرزو کنیم ای دل که روزگار بچرخد به اعتبار غزل تمام کار جهان را تو می دهی سامان تویی که شهره ی شهری به انتشار غزل بدون گوشه ی چشمت شبیه برکهٔ گنگ بغل گرفتمت این غم را در انتظار غزل دلم گرفته از این ایل مانده در پاییز بیا که سبز بمانیم ای بهار غزل اگر حضور تو باشد به بزم انجمنی دوباره باده بنوشیم در جوار غزل @golchine_sher