eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹عبدالکریم خادم‌الشهدایی بود که هیچ‌گاه در بند عکس و دوربین نبود. به واسطه شغل خود، بسیار به ماموریت می‌رفت و طی همین ماموریت‌ها برخی از دوستان و همکاران او به شهادت می‌رسیدند؛ شهدایی همچون شهید «خلیل عسکری»، شهید «مهدی مولانیا» و شهید «علی نظری». عبدالکریم تمام تلاش خود را می‌کرد تا برای زنده نگه‌داشتن یاد آن‌ها یادواره برگزار کند. طی مراسم نیز با لباس شخصی حاضر می‌شد و لباس نظامی خود را نمی‌پوشید. او می‌گفت، «من فقط برای خدا کار می‌کنم. دوست ندارم کسی اعمالم را ببیند.» 🔹به حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) خیلی ارادت داشت. نام حضرت زهرا (س) که می‌آمد بند بند جوارح عبدالکریم گسسته و چشمانش بارانی می‌شد. عبدالکریم پرهیزگار 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨فووری : قاتلین شهدا... 🎥 قاتل رضازاده و زینال‌زاده: برادرکُشی کردم مادر شهید حسین رضازاده: آیا آن زمان که خنجر کشیدی نگفتی این حسین مادر دارد؟ 😭 آیا در چشمان حسین قلب شکسته ی مادرش را ندیدی؟😭 🚨ويدئو بخشی از دادگاه مجیدرضا رهنورد قاتل شهیدان «حسین رضازاده» و «دانیال زینال زاده» ♨️الان دوباره معاندین و شبکه های خارجی و سلبریتی های داخلی و خارجی ، صدای مظلوم نماییشان بلند می شود ...❗️❗️ 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * ✍از تبریز تا دمشق / 🔹تحلیـل می‌کـرد. روزنامہ خوان بود و کیھان را هر روز می خواند.تبریز هم کہ می آمد،اگر از خانہ بیرون میرفت با روزنامہ برمی گشت.در تھران هرروز یک کیھان عربی و انگلیسی هم میگرفت و بہ مھمانانی کہ داشتند میداد تا بخوانند. با کیھان مانوس بود. سال ۸۵یا۸۶ بود کہ بہ من گفت مدتی است بہ جلسات هفتگی در منزل حاج حسین شریعتمداری می رود.از من هم دعوت کرد کہ با او بہ این جلسات بروم. من آن روزها در تھران درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم و بھانہ وقت اوردم. محمودرضا بہ حاج حسین شریعتمداری علاقہ پیدا کرده بود. یادم هست کہ سادگی اتاقی کہ جلسات در آن تشکیل مےشد، کتابخانہ ایشان، وسعت مطالعہ و زبان تند وتیز شریعتمداری، توجہ اش را جلب کرده بود. از این زبان تند و تیز هم تعبیر خاصی میکرد. محمودرضا یادداشت ها وتحلیل های حسین شریعتمداری و سعداللہ زارعی و چند نفر دیگر را دنبال میکرد. بہ من هم توصیہ میکرد مطالب این چند نفر را بخوانم. بہ پایگاه جھان نیوز علاقہ داشت و تحلیل هایش را تعقیب میکرد.گاهی پیامک می داد کہ مطلب خاصی را توی این پایگاه بخوانم. اطلاعات سیاسی اش بہ روز بود.این طور هم نبود که فقط برای خودش بخواند؛درباره خبر یا تحلیلی که مے خواند،با دیگران هم حرف می زد. یکی از هم سنگر هایش می گفت:«وقتی محمودرضا از مسائل سیاسی حرف می زد، من حرف هایش را بہ خاطر می سپردم و همان شب در پایگاه محل، برای بچہ ها بازگو میکردم. » ✍به روایت"احمدرضا بیضائی" http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای نوشابه‌ی اضافه خوردن حاج حسین خرازی ⭕️ فرماندهی که ۱۰ هزار نیرو زیر دستش بوده ولی در حد یک نوشابه‌ی اضافه هم از بیت‌المال نخورده 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید محمدرضا ایزدی ⭐️ 🌷سال 65 در منطقه فاو، براثر اصابت ترکش یکدست من قطع شد. پس از بهبودی به منطقه برگشتم. قبل از عملیات کربلای4 بود. در پادگان دستم کثیف شده بود، آن را به دیواره‌های سیمانی سکویی که جهت شستشو بود می‌کشیدم تا پاک شود و بعد آن را بشورم. دیدم یکی از دور فریاد می‌زند: مسلمان من اینجا هستم... نگاهم به سمت صدا رفت. رضا بود. درحالی‌که با سرعت به سمت من می‌دوید، می‌گفت: مگر رضا مرده است که دستت را با دیوار پاک‌کنی... من دستت را می‌شورم. چرا به سیمان و دیوار بکشی... تا به من رسید من را در آغوش کشید. خیلی قربان صدقه‌ام رفت. دستم را در دست خودش گرفت و تمیز با آب شست. گفت: کاکو حسین، خودم هستم، هر کاری داشتی صدای خودم بزن. هر وقت هم لباس‌هایت کثیف شد، خبرم بده، خودم میام برات می‌شورم. محبتی که نسبت به همه بچه های واحد تخریب داشت... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✾خاطرات شهدا...سالن بسیار شلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند، هیچ کس آرامش نداشت. بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم. پرستارها زخم گردن و پای ابراهیم را پانسمان کردند . در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود، سرو صدای مجروحین بسیار زیاد بود . ناگهان ابراهیم با صدائی رسا شروع به خواندن کرد! شعر زیبایی در وصف حضرت زهرا سلام الله علیها خواند که رمز عملیات هم نام مقدس ایشان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ مجروحی ناله نمی کرد! گوئی همه چیز ردیف و مرتب شده بود. هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد!قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند! ✾ابراهیم همیشه می گفت :بعد از توکل به خدا،توسل به حضرات معصومین مخصوصا حضرت زهرا سلام الله علیها حلال مشکلات است. ✿یا فاطمه الزهرا ادرکنی... .. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔹🔹🔹🔹 در ایامی که متعلق به بی بی حضرت فاطمه (س) می باشد می خواهیم یلدا را بهانه ای برای کمک به نیازمندان شهر نماییم .... خیرین و بانیان خیر، از همین الان لطفا همت کنید تا بتوانیم در هفته آخر آذرماه یک بسته معیشتی مناسب جهت نیازمندان تحت پوشش تهیه نماییم یا زهرا .... 🔹🔸🔹🔸🔹 شماره کارت جهت مشارکت👇👇 6037997950252222 *بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام* 🔹🔺🔹🔺🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃 ای شهید.... دلم را برایت آماده کرده ام... به کدامین نشانی ارسالش کنم...؟ صدامو داری یانه؟!؟ 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰سال 1359 مدرسه‌ها چندان جدي گرفته نمي‌شد. مواد درسي با توجه به تحولات سياسي اجتماعي مورد توجه معلمان نبود. در اين ميان سيد ناصر سعادت در كلاس درس حاضر مي‌شد و به ما درس نهج‌البلاغه مي‌داد. اعتقاد عجيبي به سخنان مولا علي (ع) داشت و همواره كلمات قصار و خطبه‌هاي نهج البلاغه را برايمان تفسير مي‌كرد. با آن همه حركت كه در كلام مولا نهفته بود و آن حس و حالي كه خود داشت، جوششی در ما مي‌افكند. معلم ما، سيد ناصر سعادت، مردي كه شولايي از سكوت بر تن داشت و جز به ضرورت سخن نمي‌گفت. 🔰يكي از محبوب‌ترين معلمان بود و از نظر رفتار و اخلاق، الگو بود. بعد از اتمام كلاس، آستين‌ها را بالا مي‌زد و در سيمانكاري حياط مدرسه حاجي‌پور و درختكاري دور تا دور مدرسه، كمك مي‌كرد . 🔰در زمان استراحت با همان تبسم هميشگي خود، بين بچه‌ها روي سكوها مي‌نشست و سخن مي‌گفت. 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * ✍از تبریز تا دمشق / 🔹مرد کار زیاد درباره ی کارش از او سوال نمی کردم اما می دانستم که پر کار است. به قول خودمان، توی کار اهل دودر کردن نبود. کارش را واقعا دوست داشت. وقتی تهران با هم بودیم، از تماس های تلفنی زیاد، از چشم هایش که اغلب بی خواب و سرخ بود، از اکتفا کردنش گاهی به دو سه ساعت خواب در شبانه روز، از صبح خیلی زود سر کار رفتن هایش یا گاهی دو سه روز خانه نرفتنش، می دیدم که چطور برای کارش مایه می گذارد. در یکی از جلسات اداری در محل کارش به فرمانده ی مستقیمش اصرار کرده بود که روزهای جمعه کارش تعطیل نشود. در آن جلسه این موضوع را به تصویب رسانده بود. در سفری که قبل از سفر آخر به سوریه داشت، به خاطر تخلیه ی بار، کمردرد شدیدی پیدا کرده بود؛ طوری که وقتی برگشت نمی توانست پشت فرمان بنشیند. می گفت:《 آنجا برای این کمردرد رفتم دکتر،مسکنی بهم زد که گفت این مسکن، فیل را از پا می اندازد؛ ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.》 سفر آخر را هم با همین کمردرد رفت و در عملیاتی که به شهادت رسید، جلیقه ی ضد گلوله را به خاطر وزن آن به تن نکرده بود. محمودرضا در حد خودش حق مجاهدت و کار برای انقلاب را ادا کرد و رفت. من اعتقاد دارم شهادتش مزد پر کاری اش بود. بعد از شهادتش دو بار به پادگان محل کارش در تهران رفتم. با یکی از همکارانش به اتاقی که کمد وسایل شخصی محمودرضا در آن بود رفتیم. روی کمدش این جمله از امام خامنه ای را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود:《در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفته اید، همان جا را مرکز دنیا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه ی کارها به شما متوجه است.》 ✍به روایت"احمدرضا بیضائی" http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
و سلام بر او که می گفت: «یقین دارم چشمی که به نگاهِ حرام عادت کند خیلی چیزها را از دست میدهد چشم گناهکار لایق شهادت نمیشود» • شهید هادی ذوالفقاری🕊• 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید محمدرضا ایزدی⭐️ 🌷یکی از همرزمان برایم تعریف می‌کرد وقتی آقا رضا مسئول تخریب بود یک‌شب وقتی به اردوگاه می‌آید متوجه کثیفی محوطه می‌شود. روز بعد نیروهایش را به خط می‌کند و می‌گوید اینکه اردوگاه کثیف و بی‌نظم است، به خاطر مدیریت من است، من اگر خوب مدیریت کرده بودم این وضع پیش نمی‌آمد. اول معاونش شهید سید شمس‌الدین غازی، بعد برادرش رسول و بعد هم خودش را با حرکات سخت ورزشی تنبیه کرد! یک روز رضا به ما آموزش نگهبانی در شب داد. شب من نگهبان بودم. رضا آمد، گفتم رمز شب، نگفت و گفت من فلانی هستم... اجازه عبور ندادم. با من درگیر شد. من هم یک سنگ به سرش زدم و سرش را شکاندم. روز بعد منتظر توبیخ بودم. همه را به خط کردند. آقا رضا با سر باندپیچی شده آمد با خوش‌رویی من را در آغوش گرفت و بوسید. بعد هدیه‌ای را که با خود آورده بود به من داد و گفت: من نیروی این‌چنین می‌خواهم! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر شهید زینال‌زاده: یکبار تقریبا ۱۰روز قبل شهادتش بود و یک بار هم سه روز قبل شهادتش از من خواست که دعا کنم شهید بشه مادر شهید حسین زینال‌زاده: حسین می‌گفت مامان اگر من برم می‌تونم یک نسل رو نجات بدم. خوشحالم فرزندم به آرزویش رسید و مایه افتخار است برای من. ان‌شاالله من را نیز شفاعت کند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 میهمانی لاله های زهرایی 🏴 🏴گرامیداشت عباس نظیری 💢با حاج کاظم نظیری (برادر شهید) 💢 برادر کربلایی احمدرضا نامجو 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۲۴آذر ماه/ از ساعت ۱۶* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 پرده از چشمهایت ڪنار بزن تا خورشید بار دیگر 🌤 در جغرافیاے من طلوع ڪند من با چشمهاے تو بخیر مےشود اے 💔 🕊 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫 🌷در سال 42، آنقدر سخنرانی های آیت الله دستغیب در حمایت از امام خمینی(ره) و محکومیت رژیم پهلوی پس از حادثه مدرسه فیضیه قم، تند و شجاعانه و بی پروا بود، که کم کم خیلی از علما محافظه کاراز مجلس سخنرانی ایشان را ترک کردند. خود آقا وسط هفته به مسجد های آنها می رفت و در نمازهایشان شرکت می کرد و بعد می گفت من برای دیدار شما آمدم، شما هم شب جمعه برای پس دادن دیدار بیائید و حمایت کنید! به دستور امام خمینی(ره) چند نوار ضبط شده این مراسم های شب جمعه تکثیر و در سراسر ایران توزیع شد. ساواک هم مرتب گزارش این مراسم ها را مخابره می کرد، حتی اشرف پهلوی از طرف دربار، یک شب جمعه با لباس مبدل و محافظ برای شنیدن مستقیم سخنان آقا به مسجد جمعه آمده بودند. چون هدف رژیم از بین بردن شعائر دینی و کم رنگ کردن نقش روحانیت بود، آقا در یکی از سخنرانی هایش که حدود 2000 نفر شرکت کرده بودند از مردم می خواهد با دیدن روحانیون به آنها احترام بگذارند و در اوقات نماز اذان بگویند! آن زمان همه شهر شیراز، زمان نماز، یکپارچه اذان می شد! 🌿🌷🌿🌷🌿 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * ✍از تبریز تا دمشق / 🔹همه مان را رنگ کرد و رفت.! هیچ وقت "التماس دعا" نمی گفت. یادم نمی آید این لفظ را از او شنیده باشم. هیچ وقت "قبول باشه" هم از او نشنیدم. می دانستم شهادتش حتمی است، برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم؛ اما سکوت کرد و هیچ وقت حتی از سر شکست نفسی نگفت مثلا 《ما لایق نیستیم》 یا 《ما را چه به این حرفها!》 هیچ وقت از معنویات حرف نمی زد. تا جایی که می توانست آدم را می پیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی. سلوک معنوی اش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچک ترین حکایتی از تقوای او داشته باشد، همیشه پرهیز می کرد. معامله ای را که با خدا کرده بود تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت و بالاخره اینکه، همه را رنگ کرد و رفت 🔹صاف صاف از هم پول قرض می گرفتیم. هر وقت پول لازم داشتم، اگر هیچ طوری جور نمی شد، به محمودرضا زنگ می زدم و جور می شد. این طور نبود البته که همیشه پول داشته باشد، اما با این همه نمی گفت (ندارم). همیشه می گفت:《 جور میشه، یه شماره کارت بده.》و بعد از یک ساعت پیامک می داد که (واریز شد.) می دانستم که این جور وقت ها از کسی برایم قرض گرفته است. این از خصوصیاتش بود. به دفعات پیش آمده بود. هیچ وقت هم نشد که طلبش را بخواهد. یکی دو هفته قبل از آخرین سفرش به سوریه، پیامک داده بود که مبلغی پول لازم دارد و آخرش هم نوشته بود:《زود برمی گردانم.》چند ماه قبلش، من کمی بیشتر از این مبلغ از او قرض کرده بودم و قرار بود تا آخر خرداد ۱۳۹۳ برگردانم. برایش نوشتم:《نمی خواهم برگردانی؛ بگذار من با تو صاف کنم بعدا.》 در جوابم نوشت:《صافیم》، در حالی که نبودیم. محمودرضا واقعا از دنیای خودش صرف نظر کرده بود. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💕 🚨همسر شهیدی که برای شهادت شوهرش چله گرفت 😔 ❣مسجد ڪه میرفتم، چند بارے دیدمش... خیلے ازش خوشم مے اومد چون مرد بودن را در اون مے دیدم... برای رسیدن بهش گرفتم . ❣ساده زیست بود، طوریڪه خرید عروسے اش فقط یه حلقه 4500 تومنے بود ... مهریه ام 14 سڪه و یه سفر حج بود ڪه یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. ❣هےچ وقت بهم نمے گفت ... میگفت میگفت اگه عاشقت باشم به زمین مے چسبم ....😳 ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون مے دیدم ڪه برایش ماندن چقدر سخت است ... برای چله گرفتم چون خیلے دوستش داشتم و میخواستم به آنچه ڪه دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود 🌷 💟همسر شهید براے رسیدن و با مهدے عسگرے چله میگیرد و ده سال بعد براے رسیدن مهدے به چله مےگیرد 💟این است عاشقانه های شهدا 😭 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb نشردهید
⭐️یادی از سردار شهید محمدرضا ایزدی⭐️ 🌹رضا با من تماس گرفت و گفت: امروز ناهار مهمان من هستی! - کجا؟ - سفره‌خانه سنتی سرای مشیر. ظهر رفتم. غیر از من برادرش رسول و (شهید) "بهاءالدین مقدسی" هم بودند. ناهار قورمه‌سبزی برایمان گرفته بود. گفتم: چه خبره رضا، جای باکلاس مهمانی می‌دهی؟ خندید و گفت: می‌خواستم روی تو بچه بالا شهری را کم کنم. خیلی خوش گذشت و خیلی خندیدیم. آقای مقدسی شخصیت متین و سنگینی داشت، مرتب به رضا می‌گفت: رضا زشته جلو مردم شوخی نکن، انقدر نخند! بعد از ناهار هر کس در حال خودش بود. ناگهان رضا سکوت را شکست و بی‌مقدمه گفت: بچه‌ها دعا کنید من هم شهید بشوم! بعد هم صدای خنده‌اش بلند شد. او می خندید و ما ساکت، در خنده‌های زیبایش محو شدیم... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ای شُهدا برای مــا حمدی بخوانید که شُما زنــده ایــد و مــا مـُـرده ...! شهادت یک لباس تک سایز است هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس شهادت رساندی، هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی. "" ❤️شهدا را یاد کنیم با یک ❤️ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 میهمانی لاله های زهرایی 🏴 🏴گرامیداشت عباس نظیری 💢با حاج کاظم نظیری (برادر شهید) 💢 برادر کربلایی احمدرضا نامجو 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۲۴آذر ماه/ از ساعت ۱۶* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 "پنج شنبه" است... می شود محضِ رضایِ خدا، نگاهتان را خیراتِ دلم کنی؟ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💐آهای بسیجی !!! خوب گوش کن چه می‌گویم می‌خواهم به تو پیشنهاد معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود ! منِ دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب📿 و نوافل و روزه ها و تهجّدها و شب زنده‌داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ، ثواب آن دو رکعت نمازی را 🌴که تو در میدان جنگ ، بدون وضو پشت به قبله ، با لباس خونی و بدن نجس خوانده‌ای ، از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟! 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * ✍از تبریز تا دمشق / 🔹مهیای نبرد نهایی اهل مطالعه بود.مخصوصا در مورد بیداری اسلامی و مسائل مربوط به آن، هر کجا چیزی پیدا می کرد، حتما می خواند مثل کتاب یا مقاله های تحلیلی روزنامه ها و پایگاه های خبری تحلیلی. وقت هایی که با هم از تهران به سمت اسلامشهر می رفتیم، توی ماشینش سر صحبت را باز کردم تا حرف بزند. وقتی حرف می زد با دقت گوش می دادم. حتی سعی می کردم بعضی از حرف هایش را حفظ کنم! مثل همیشه بحث کشیده میشد به اتفاقات کشورهای منطقه مثل سوریه و عراق و بحرین. حرفهایش مثل تحلیل های ژورنالیستی یا نظر کارشناسان برنامه های تلویزیونی نبود، یادم هست که می گفت بحث های تلوزیون درباره ی سوریه به دور از واقعیت است. می گفت واقعیتی که آنجا می گذرد، غیر از این حرف هاست. هر چند تحلیل های مطبوعاتی را می خواند و من هم خواندن مطالب بعضی تحلیل گر ها مثل سعدالله زارعی را توصیه می کرد، ولی ببشترین استناد را درباره ی بیداری اسلامی به سخنرانی های آقا می کرد. گاهی نظر خودش را هم می گفت. یک چیز خاصی که توی حرف های محمودرضا بود این بود که هر چه درباره ی بیداری اسلامی می گفت، بدون استثنا به ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) ربط پیدا میکرد. یک بار پشت فرمان گفت:《به نظر من این دست خداست که ظاهر شده و دارد دیکتاتورهایی را که حکومتشان مانع ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) است یکی یکی از سر راه بر میدارد.》 ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و مبارزه برای حکومت آن حضرت، اصلی ترین حرفی بود که محمودرضا توی بحث هایش می زد و مدام هم تکرارش می کرد. ✍به روایت"احمدرضا بیضائی" http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یادی از سردار شهیدمحمد رضا ایزدی⭐️ 🌹سال 65 بود که در هنگام پاکسازی میدان مین در فاو، برای بار دوم روی مین رفتم و پای دوم هم قطع شد. در نقاهتگاهی در شیراز بستری و تحت نظر بودم. یک روز ظهر مادرم به دیدنم آمد. گفت: راستی رضا ایزدی هم آمده! تا اسم رضا را آورد، بدنم لرزید. اخلاقش را می‌دانستم. مثل بقیه نبود که بیاید ملاقات و برود. روی تمام نیروهایش و دوستانش غیرت عجیبی داشت. حاضر بود خودش تکه‌تکه شود اما به کسی که دوست دارد آسیبی نرسد. اگر هرکدام از آشنایانش آسیب یا صدمه‌ای می‌دیدند، به‌شدت واکنش نشان می‌داد. آمد لباس سبز سپاه به تنش بود، مثل همیشه اتوکشیده، شلوار گتر شده، پوتین واکس‌زده و تمیز. محاسنش بلند بود و جهت نور به سمتش بود، صورتش می‌درخشید. از هیبتش ترسم بیشتر شد. تا ربع ساعت من را دعوا می کرد که چرا احتیاط نکرده ام...آن روز رضا به‌ظاهر فقط غضب بود و عصبانیت، اما با همه وجودم حس می‌کردم که زیر آن چهره برافروخته، محبت و غیرتی بی‌نظیر موج می زند. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید