هدایت شده از شهید محسن حججی
🌸#خاطرات🌸
محسن همیشه میگفت:
«غرق دنیا شده را ، جام شهادت ندهند.»
محسن چیزی زیباتر از دنیا را دید. شهادت، خدا و زیبایی را دیده بود که حاضر شد دنیا را رها کند و برود.
به نقل از : همسر شهید حججی
برای شادی روح شهدا #صلوات
🌸کپی فقط با #ذکر_منبع مجاز است:
http://eitaa.com/hojaji
هدایت شده از شهید محسن حججی
#شهید_دهه_۷۰
هر کدام از شهدای #آخرالزمان، برابر #بیست_شهید جنگ بدر هستند.
«رسول اکرم (ص)»
در دفتر #خاطرات ما بنویسید:
ما هرچه داریم از شهدا داریم😭❤
#شهید_محسن_حججی
برای شادی روح شهدا #صلوات
🌸کپی فقط با #ذکر_منبع مجاز است:
@hojaji
هدایت شده از 🌷🌼بیتُ الشُّهدا🌼🌷
#گوشه_ای_ازخصوصیات_سیدمصطفی
🍃🌹در #خاطرات شهید اززبان مادرشهیدآمده است:
🍃🌹با من از شهادت حرف نمیزد.
میدانست ناراحت میشوم.
🍃🌹 اگر #عشق و #ارادهاش قوی نبود، بعد از شهادت #پسرداییاش، بار اولی که برمیگشت، دیگر به سوریه نمیرفت؛ اما خودش میخواست برود.
خودش میخواست وارد رزم شود. خودش آرزوی #شهادت داشت و بالاخره به آرزویش رسید.
🍃🌹خیلی #قانع بود. کم لباس میخرید.
با اینکه میگفتم برو لباس نو بخر، خودش دوست نداشت. پول دستش بود؛ ولی ولخرجی نمیکرد.
با همان لباسهای #کهنهای هم که میپوشید، چهرهاش #جذاب و #زیبا بود. گاهی میشد یک لباس را چند سال به تن میکرد.
🍃🌹بچۀ آرام و ساکتی بود. اهل دعوا و شرارت نبود.
خودش به فکر درس و تحصیل بود و هیچوقت برای شیطنت او در مدرسه مرا نخواستند. اصلاً یادم نمیآید که برای خواندن #نماز_صبح، او را صدا زده باشم.
خودش بیدار میشد و نمازش را میخواند. خودش وظیفه شرعیاش را میدانست و نیازی به گوشزدکردن من نداشت. به امور واجب و شرعی حساس بود.
🍃🌹 #شوخ بود و باروحیه. اهل #ورزش بود.
آدم فعالی که برای ورزش صبحگاهی همیشه اولین نفر بود. اشتیاق سید مصطفی بقیه بچهها را به وجد میآورد.
🍃🌹به قشر طلبه احترام میگذاشت و #درس_طلبگی را دوست داشت. هیچوقت نشنیدم که از طلبه بودن پدرش خجالت بکشد؛ بلکه افتخار میکرد.
🍃🌹در یک حوزه علمیه ثبتنام کرده و چندماهی مشغول تحصیل شده بود تا #طلبه شود. من نمیدانستم؛ چون هیچوقت از کارهایی که انجام میداد، حرفی نمیزد و همه اینها را بعد از #شهادتش فهمیدم.
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#کانال_عشاق_الشهدا
🆔 @oshagheshohada 🕊🕊
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣1⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#عاشقانه
#شهید_مهدی_زین_الدین❤️🕊
🌷میخواستم همونجوری باشم که دلش میخواست...
قرص و #محکم...
سعی میکردم گریه و زاری راه نندازم...
تموم مدت هم بالا سرش بودم...
وقتی تو خاک میذاشتنش...😔
وقتی #تلقین میخوندن...
وقتی روش خاک میریختن...😢
گاهی وقتا...
خدا آدمو پوست کلفت میکنه...
بچه های #سپاه و لشکرش...
میزدن تو سر و صورتشون...
نمیدونستم که ایییین همهههه آدم دوسش داشتن...❤️
🌷حرم بی بی #معصومه (س)...
پر شده بود از سینه زن و نوحه خون...
بهت زده بودم...
مدام با خود میگفتم...
آخه چرا نفهمیدم که #شهید میشه...!😞
خیلیا میگفتن...
"چرا #گریه نمیکنه....😕
چرا به سر و صورتش نمیزنه...؟!"
یه مدت تو خونه ی آقا مهدی موندم...
بعدش برگشتم پیش #خانوم #همت و #باکری...
حالا منم شده بودم مثه اونا...
دیگه منتظر کسی و چیزی نبودم...
اتفاقی که نباید،اتفاق افتاده بود...💔
🌷خیلی #هوامو داشتن و...
تجربه هاشونو بهم میگفتن...
بعد یه مدت #صبر اومد سراغم و آرومتر شدم...
میشِستیم و از خاطرات #شهیدامون میگفتیم...
اون روزا اونقده #مصیبت ریخته بود...
که گریه کردن کار خنده داری به نظر میرسید...
🌷یادگاریهای زندگی باهاش...💕
همین #خاطرات ریز و درشتیه که...
گاهی وقتا یادم میان و...
یه مرجان بزرگ و...
یه #قرآن و #تسبیح هم که بهم داده بود...💕
از دوستش گرفته بود که شهید شده...
🌷بازم انگار #اتاق ذهنم دو قسمت شده و...
داره پشت اون دیوار #کمیل میخونه...
باورتون میشه...
صدای کمیل خوندشو میشنوم...؟😔💚
#شهید_مهدے_زین_الدین🌸
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
7⃣1⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠کارفرهنگی
🌾سید نشست روی #خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد👊!مشت اون پر از خاک بود روبه من کرد وگفت:"مجید،امروز #وظیفه ى من و تو اینه که این خاکریز رو #گسترش بدیم و بیاریم توشهرها! "
🌾ابروهایم را جمع کردم. معنی این حرف سید را نمیفهمیدم🗯. خودش توضیح داد و گفت:" #تیر و و توپ و تفنگ دیگه تموم شد🚫!
ماباید توی شهر، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد🕌، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه #کارکنیم. باید بریم دنبال #جوانها.
🌾باید پیام این هایی که توی #خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر."گفتم: خب اگه این کارو بکنیم چی میشه⁉️برگشت سمت من👥 و باصدایی بلند تر گفت:"جامعه #بیمه میشه. گناه🔞 درسطح جامعه کم میشه. مردم اگه با #شهدا رفیق بشن💞 همه چی درست میشه.
اونوقت جوان ها میشن یار #امام_زمان😍 "
🌾بعد شروع کرد توضیح دادن: "ببین ، ما نمیتونیم❌ چکشی و تند برخورد کنیم.باید بانرمی و #آهسته آهسته کارخودمون رو انجام بدیم👌 .باید #خاطرات کوتاه و زیبای شهدا🌷 را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که مارو دعوت کنند. باید #خودمان برویم دنبال جوان ها.
🌾البته باید قبلش زوی خودمان کارکنیم. اگه مثل #شهدا نباشیم 🚫،بی فایده است😔.
کلام ما تاثیر نخواهد داشت."
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
به نقل از مجیدکریمی دوست شهید
📚کتاب علمدار/ انتشارات ابراهیم هادی .
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید علمدار:
🌱| باید #خاطرات کوتاه و زیبای #شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم،💯
نباید منتظر باشیم که ما را #دعوت کنند، باید خودمان برویم دنبال جوان ها.👌
البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم.
اگر مثل #شهدا نباشیم، بی فایده است. کلام ما تأثیر نخواهد داشت❌ |🌱
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🍃🌹
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده
══ ⚘ ════ ⚘ ═
@shahidtoraji213
══ ⚘ ════ ⚘ ═
شهید علمدار:
🌱| باید #خاطرات کوتاه و زیبای #شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم،💯
نباید منتظر باشیم که ما را #دعوت کنند، باید خودمان برویم دنبال جوان ها.👌
البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم.
اگر مثل #شهدا نباشیم، بی فایده است. کلام ما تأثیر نخواهد داشت❌ |🌱
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🍃🌹
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده
══ ⚘ ════ ⚘ ═
@shahidtoraji213
══ ⚘ ════ ⚘ ═
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
🖋 #خاطرات
پایش را که از پوتین در آورد ، دیدم خیلی شدید عفونت کرده، ولی اسماعیل آرام بود اصلا انگار نه انگار پایش به این روز افتاده...
گفتم : اسماعیل بیا پایت را مداوا کنیم ، این بماند بدتر می شه ها! اسماعیل با همان آرامش گفت : تا پایت زخمی نشود نمی تونی بفهمی بی بی سه ساله ، #رقیه سلام الله علیها تو این بیابون ها چی کشیده
🌹 #شهیـد_اسماعیـل_حیـدری
🌹 #شهدا_را_فراموش_نکنیم
@shahid_beyzaii
🖋 #خاطرات
💢حاجهمّت پيش از آن كه يك فرمانده نظامى باشد، يك عنصر #ايمانى و #فرهنگى بود.
💢حاجى معتقد بود كه جنگ ما بر اساس #اعتقاد بوده و اگر بنا است بين آموزش نظامی و عقيدتى به يكى بيشتر ارزش بدهيم آن #آموزش_عقيدتى است.
💢«قبل از عمليات والفجر 4، وقتى لشكر در اردوگاه شهيد بروجردى بود به من میگفت: حاج آقا! بچهها را جمع كنيد و برايشان كلاس عقيدتى بگذاريد.»
💢يكبار ديگر به من گفت: «من در اين عمليات روى آموزش عقيدتى #بيشتر از آموزش نظامى حساب میكنم.»
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1⃣8⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷تنهایادگار شهید: محمد باقر شهریاری که در زمان شهادت پدر 3 ماهه بود...
🔻همسر شهید:
🔰همسرم عاشق #شهادت بود. تمام کارها و اساس زندگیاش شهادت🌷 و پیرَوی از امام (ره) و #رهبر معظم انقلاب پایه گذاری شده بود. میگفت: آرزو دارم تا جوان هستیم #امام_زمان را ببینیم😍 و شهید شویمـ🕊
🔰و از من میخواست، برای #شهادتش دعا کنم
وقتی رسانهها درگیریهای سوریه را نشان می دادند، نگران میشدم. با خود فکر میکردم💭 احتمال دارد #همسر_من هم شهید شود😢
🔰روزی که میخواست به #ماموریت برود
به او گفتم: بگذار #محمدباقر بیشتر تو را ببیند.
گفتم: تو تازه #بابا شدی⚡️اما او بند این حرفها نبود❌
🔰اکبر #عاجزانه دعا میکرد و زجه میزد😭 و از خدا #شهادتش را میخواست. سال 1390 و1391 اربعین پیاده به #کربلا و زیارت امام حسین (ع)🕌 رفت، عاجزانه از امام حسین(ع) میخواست، #شهادت را نصیبش کند.
🔰مدت زندگی ما آنقدر کوتاه بود که #خاطره و حرف خاصی نمیماند🚫 در طول زندگی 2 سالهام، دو بار سفر زیارتی #مشهد و یک بار سفر کربلا رفتیم🚌
🔰اکبر، آدمِ توداری بود👤 وقتش را بیشتر صرف مطالعه و قرائت قرآن📖 میکرد؛ وقت برایش تنگ بود. به #شهدا خیلی علاقه داشت💞 خیلی از #خاطرات کتاب شهدا را خوانده بود.
🔰آخرین تماس ما شب #دوشنبه بود. از احوال من، از پسرمان" محمد باقر" سوال کرد.میگفت: نماز📿 دعا یادت نرود، میدانستم راجع به #شهادتش میخواهد دعا کنم، ناخود آگاه هنگام دعا یادم میآمد💬 میگفتم: خدایا #اکبر هرچه میخواهد به او بده. هر چه خودت صلاح میدانی، همان شود.
🔰خوب جایی به شهادت رسید🌷 شهادت گوارای #وجودش. به نظرم در دو سال زندگی مان #رفتارش رفتار آدم عادی نبود❌ خیلی معنوی بود؛ به خدا نزدیک بود؛ کسی که نمازش را #اول_وقت میخواند. نمازش را باعشق❤️ میخواند.
🔰به من میگفت: بیا تصمیم بگیریم هرجا بودیم در خیابان و مهمانی #نمازمان را اول وقت بخوانیم☺️ نماز اول وقت، ما را به همه جا میرساند. میگویند: اکبر به پدر و مادرش #احترام میکرد. روی قرائت قران دقیق بود👌 که روزی یک ساعت⏰ قرآن بخواند. به #حلال وحرام و لقمه حلال اهمیت میداد.
راوی:همسر شهید
#شهید_اکبر_شهریاری🌷
#مداح_و_حافظ_کل_قرآن
#سالگرد_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
7⃣1⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠کارفرهنگی
🌾سید نشست روی #خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد👊!مشت اون پر از خاک بود روبه من کرد وگفت:"مجید،امروز #وظیفه ى من و تو اینه که این خاکریز رو #گسترش بدیم و بیاریم توشهرها! "
🌾ابروهایم را جمع کردم. معنی این حرف سید را نمیفهمیدم🗯. خودش توضیح داد و گفت:" #تیر و و توپ و تفنگ دیگه تموم شد🚫!
ماباید توی شهر، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد🕌، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه #کارکنیم. باید بریم دنبال #جوانها.
🌾باید پیام این هایی که توی #خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر."گفتم: خب اگه این کارو بکنیم چی میشه⁉️برگشت سمت من👥 و باصدایی بلند تر گفت:"جامعه #بیمه میشه. گناه🔞 درسطح جامعه کم میشه. مردم اگه با #شهدا رفیق بشن💞 همه چی درست میشه.
اونوقت جوان ها میشن یار #امام_زمان😍 "
🌾بعد شروع کرد توضیح دادن: "ببین ، ما نمیتونیم❌ چکشی و تند برخورد کنیم.باید بانرمی و #آهسته آهسته کارخودمون رو انجام بدیم👌 .باید #خاطرات کوتاه و زیبای شهدا🌷 را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که مارو دعوت کنند. باید #خودمان برویم دنبال جوان ها.
🌾البته باید قبلش زوی خودمان کارکنیم. اگه مثل #شهدا نباشیم 🚫،بی فایده است😔.
کلام ما تاثیر نخواهد داشت."
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
به نقل از مجیدکریمی دوست شهید
📚کتاب علمدار/ انتشارات ابراهیم هادی .
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات
حاج احمد همیشه یک دفترچه همراه داشت نکاتی که به ذهنش میرسید، مینوشت. حتی اگر پای تلویزیون نشسته بود و نکته مهمی را میشنید که ما فکر میکردیم به سپاه ربطی ندارد با دقت تمام گوش میکرد و با جزئیاتش مینوشت!
وقتی سئوال میکردیم این موضوع چه ربطی به سپاه دارد میگفت:«این یک طرحی است که اگر ما در سپاه روی آن کار کنیم، خوب است» نوشتهها معمولاً دو الی سه سطر بود . خوبی دفترچه این بود که اگر ابهامی در مسئلهای داشت یا نکتهای به ذهنش نمیرسید، سراغ دفترچهمیرفت و آن را پیدا میکرد.حتی اگر در حین صحبتهای فردی مطلبی توجهاش را جلب میکرد، وقتی آن فرد میرفت سریع مطلب را یادداشت میکرد.
🌸شهید حاج احمد کاظمی🌸