رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
◾️به مناسبت شهادت شهید حسن تهرانی مقدم 💠چه سعادتمندند آنان که عمری را در خدمت به اسلام و مسلمین بگ
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #خاطرات_شهدا
🌷☘🌷☘
🔹روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانم من گفت: "من هرچه از خدا بخواهم با خواندن #زیارت_عاشورا در کنار مزار سید بر آورده میشود."
🔸آن روز گفت: "آقا سید، من این زیارت عاشورا را به نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات، #حضرت #زینب(سلام الله علیها) را نصیب ما کند."
🔹روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد و گفت: "با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن. باور کردنی نبود شب #جمعه ی بعد در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) نائب الزیاره سید بودیم!"
🌷☘🌷☘
🔸در بین بچه های همکار این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هرکسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود.
🔹هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم. گفت: "#به فلانی(از همکاران محل کار)، این مطلب را بگو..."
🔸روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: "تو درباره ی سید مجتبی چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکل من حل نشد."
#گفتم: "اتفاقا سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!"
از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: "سید پیغام داد و گفت: " مشکل اول تو با توسل به #مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) حل می شود. اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!" رنگ از رخسار دوستم پریده بود. گفت: درسته"
🌷☘🌷☘
🔹توی سفر #راهیان_نور همین مطالب را گفتم. نوروز 1388 بود. یکی از #روحانیان کاروان جلو آمد و گفت: "من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم. برو به این #سید که می شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق می گیره برای اینکه بچه دار نمی شه. بگو آبروی خانواده #شهید در خطره."
🔸من هم بعد از سفر به سراغ مزار سید رفتم و بعد از زیارت عاشورا همین مطالب را گفتم.
نوروز سال 1389 همان روحانی با من تماس گرفت. می خواست آدرس #قبر سید را بپرسد.
🔹گفت: "با همان دختر شهید و همسر و فرزندش می خواهیم بریم سر مزار سید!"
🌷☘🌷☘
🔸#سید به یکی از دوستانش گفته بود: "هروقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا را بخوانید. #سه بار هم در #اول و #آخر آن نام مادرم #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را ببرید."
نقل از: #یوسف_غلامی
📚 کتاب"علمدار" کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
شادی روحش #صلوات
#شهید_سید_مجتبی_علمدار❤️🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣9⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
👈 #شهید_محسن_حججی❤️🕊
💠 پیگیـر #شهــادت بــود ...
🔹محسن #پیگیـری خاصے براے شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمیخواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمیرفت...
🔸روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود کہ بروم؟» گفتم: «محسن، یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: #مـادرم راضی نیست!»
🔹من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا #رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمیرود. ولے با مادرش کہ صحبت ڪردیم، میگوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای #مـادر افتاده و گریه شدید ڪرده که از #گریهاش پاهای ایشان #خیس میشده است.
🔸به مـادر #التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی #عزیز میشوم مادر.»
✍ راوی : جناب حمید خلیلی
( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی )
#شهید_محسن_حججی🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
💌 بدترین انتخاب #پیام_معنوی @Panahian_ir
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠میگفت میروم آلمان، اما از #سوریه سر درآورد
🔰مجید تصمیمش را گرفته است؛ 💥اما با هر چیزی #شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با #شهید شدنش. مجید تمام دنیـ🌍ـا را به شوخی گرفته بود.
🔰عطیه #خواهر درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران میگوید: «وقتی میفهمیم #گردان امام علی رفته است. ما هم میرویم آنجا🚕 و میگوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید🚷 آنها هم بهانه میآورند که چون #رضایتنامه نداری، تک پسر هستی و #خالکوبی داری تورانمی بریم و بیرونش میکنند. بعدازآن گردان دیگری میرود که ما بازهم پیگیری میکنیم و همین حرفها را میزنیم و آنها هم #مجید را بیرون میاندازند😄
🔰تا اینکه مجید رفت #گردان_فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم😔 وقتی هم فهمید که ما #مخالفیم. خالی میبست که میخواهد به #آلمان برود. بهانه هم میآورد که کسبوکار خوب است.
🔰ما با آلمان هم مخالف بودیم. #مادرم به شوخی میگفت مجید همه پناهجوها را میریزند توی دریا🏝 ولی ما در فکر و خیال💬 خودمان بودیم. نگو مجید میخواهد #سوریه برود و حتی تمام دورههایش را هم دیده است.
🔰ما #روزهای_آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری🛌 میشود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو #نمیروی. حاضر نشد🚫 بگوید. به شوخی میگفت: «این #مامان_خانم فیلم بازی میکند که من سوریه نروم» وقتی واکنشهایمان را دید گفت که نمیرود🚷
🔰چند روز مانده به رفتن لباسهای #نظامیاش را پوشید و گفت: «من که نمیروم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید📸 که مثلاً مرا از زیر قرآن📖 رد کردهاید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم #رفتهام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمیکردند. بعد #پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمیدانستیم همهچیز #جدی است.»😔
#شهید_مجید_قربانخانی
@AhmadMashlab1995