چارجوی جنت اندرحکم ماست.mp3
4.65M
چار جوی جنت اندر حکم ماست
این نه زور ما ز فرمان خداست
هر کجا خواهیم داریمش روان
همچو سحر اندر مراد ساحران
همچو این دو چشمهٔ چشم روان
هست در حکم دل و فرمان جان
گر بخواهد رفت سوی زهر و مار
ور بخواهد رفت سوی اعتبار
گر بخواهد سوی محسوسات رفت
ور بخواهد سوی ملبوسات رفت
گر بخواهد سوی کلیات راند
ور بخواهد سوی جزییات ماند
همچنین هر پنج حس چون نایزه
بر مراد و امر دل شد جایزه
هر طرف که یک اشارت کردشان
میرود هر پنج حس دامنکشان
دست و پا در امر دل اندر ملا
همچو اندر کف موسی آن عصا
دل بخواهد پا در آید زو به رقص
پا گریزد سوی افزونی ز نقص
دل بخواهد دست آید در حساب
با اصابع تا نویسد او کتاب
دست در دست نهانی مانده است
او درون تن را برون بنشانده است
گر بخواهد بر عدو ماری شود
ور بخواهد بر ولی یاری شود
ور بخواهد کفچهای در خوردنی
ور بخواهد همچو گرز دهمنی
دل چه میگوید بدیشان ای عجب
طرفه وصلت طرفه پنهانی سبب
دل مگر مهر سلیمان یافتست
که مهار پنج حس بر تافتست
پنج حسی از برون میسور او
پنج حسی از درون مامور او
ده حس است و هفت اندام و دگر
آنچه اندر گفت ناید میشمر
چون سلیمانی دلا در مهتری
بر پری و دیو زن انگشتری
بعد از آن عالم بگیرد اسم تو
در جهان محکوم تو چون جسم تو
ور ز دستت دیو خاتم را ببرد
پادشاهی فوت شد بختت بمرد
بعد از آن یا حسرتا شد للعباد
بر شما محتوم تا یوم التناد
ور تو ریو خویشتن را منکری
از ترازو و آینه کی جان بری
#خوانش
#بهروز_رضوی
#شرح
#بشیری_راد
#مثنوی_معنوی
دفتر اول
#جلال_الدین_محمد_بلخی
@hafez_adabiyat
خوانش و شرح غزل۱۷۹.mp3
2.48M
غزل ۱۷۹
کیست آن ماه منور که چنین میگذرد
تشنه جان میدهد و ماء معین میگذرد
سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای
نتوان گفت که زیباتر از این میگذرد
حور عین میگذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد
کام از او کس نگرفتست مگر باد بهار
که بر آن زلف و بناگوش و جبین میگذرد
مردم روی زمین رفتن او پندارند
کآفتابست که بر اوج برین میگذرد
پای گو بر سر عاشق نه و بر دیده دوست
حیف باشد که چنین کس به زمین میگذرد
هر که در شهر دلی دارد و دینی دارد
گو حذر کن که هلاک دل و دین میگذرد
از خیال آمدن و رفتنش اندر دل و چشم
با گمان افتم و گر خود به یقین میگذرد
گر کند روی به ما یا نکند حکم او راست
پادشاهیست که بر ملک یمین میگذرد
سعدیا گوشه نشینی کن و شاهدبازی
شاهد آنست که بر گوشه نشین میگذرد
#غزلیات_سعدی
#استاد_امیرنوری
@hafez_adabiyat
حکایت ۳۲ باب اول گلستان.mp3
10.26M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
☘🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
☘
حکایت شمارهٔ ۳۲
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان
شیّادی گیسوان بافت که یعنی علوی است و با قافله حجاز به شهری در آمد که از حج همیآیم و قصیدهای پیش ملک برد که من گفتهام.
نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت من او را عید اضحی به بصره دیدم! معلوم شد که حاجی نیست. دیگری گفتا پدرش نصرانی بود در ملطیه، پس او شریف چگونه صورت بندد؟!، و شعرش را به دیوان انوری در یافتند.
ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ در هم چرا گفت.
گفت: ای خداوند روی زمین یک سخنت دیگر در خدمت بگویم اگر راست نباشد به هر عقوبت که فرمایی سزاوارم.
گفت: بگو تا آن چیست؟
گفت:
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ
اگر راست میخواهی از من شنو
جهاندیده بسیار گوید دروغ
ملک را خنده گرفت و گفت: از این راست تر سخن تا عمر او بوده باشد نگفته است.
فرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و به خوشی برود.
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
@hafez_adabiyat
💫
✨
☘
🌹🕊
🍃✨🕊
☘🍃✨🕊
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
جلیل صفربیگی رباعی.mp3
741.6K
آن روح زلال و صیقلی زینب بود
آیـیـنـه ی غیـرت علی زیـنـب بود
هر چند امام و مقتدا بود حسین
پیـغمـبر کـربـلا ولـی زیـنــب بود
هم یاور و خواهر برادر هایش
هـم بـود بـرادر بـرادرهـایـش
یک عمر برای پدرش مادر بود
حـالا شـده مـادر برادرهایش
آن روز حسین یک صدا زینب بود
آیینه ی غـیـرت خـدا زیـنـب بـود
زینب ، زینب، زینب ،زینب، زینب
آن روز تـمـام کـربـلـا زیـنـب بـود
دستان بریده ،نعش بی سر دجله
تنـها و غـریـب و بـی بـرادر دجله
یک سوی حسین وسوی دیگرعباس
یک چشم فرات و چشم دیگر دجله
#شعرخوانی
#جلیل_صفربیگی
@hafez_adabiyat
هدایت شده از دهکده ارغوان / تابلو و ساعت
🏴🏴🏴🏴🏴
تو کــــــوه صبـــــــــر باشی و من
نگــــــاهم به بی صبرانی باشد
که ادعای اسوه بودن دارند؟!
تو فرمانبــــــردار امــــــام خویش
باشی و من غــــــافل از امــــــام
حــــــاضر و حــــــیّ خود باشم؟!
♥️یاری ام کن♥️
#شهادت_حضرت_زینب
📱 @dehkadeharghavan
کیست زینب.mp3
1.62M
🏴🏴
کیست زینب مظهر صبر خدا
بر زمین و آسمان فرمانروا
#شعرخوانی
#حبیب_الله_چایچیان_(حسان)
🏴🏴
@hafez_adabiyat
کیست این زن.mp3
1.3M
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده
کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش
روبهروی صاحبان سبحه و زر ایستاده
گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده
مثل کوهی باز هم اللهاکبر، ایستاده
گاه بالای سر سرهای بیتن گریه کرده
گاه بالای سرِ تنهای بیسر ایستاده
در کلامش خشم و آرامش تو گویی تواَمانند
آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده
کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی
اینکه در این مسجد بیبام و بیدر ایستاده
زن مگو، بنتالجلال اختالوقاری آسمانی
مثل کوه محکمی پشت برادر ایستاده
با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه
راستقامت مثل عباس دلاور ایستاده
خم به ابرویش نیامد از ملامتهای دشمن
بر سر حکم الهی چون پیمبر ایستاده
کیست این زن، اینکه چون سروی میان آتش و دود
با وجود آن همه داغ مکرر ایستاده
شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور
زینب اما مثل ماهی روی منبر ایستاده
زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم
آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده
پرچم شاه شهیدان تا ابد بالاست بالا
بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده
#شعرخوانی
#سعید_بیابانکی
@hafez_adabiyat
غزل شماره 330 - بخش 31582711110.mp3
2.59M
غزل ۳۳۰ شرح ابیات ۱ تا ۳ حافظ
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
#استاد_آهی
@hafez_adabiyat
غزل شماره 330 - بخش 31582713284.mp3
1.71M
شرح ابیات ۴ تا ۷ غزل ۳۳۰ حافظ
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله
که روز بی کسی آخر نمی روی ز سرم
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه می کند لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
#استاد_آهی
@hafez_adabiyat
غزل شماره 330 - بخش 41582714720.mp3
609.5K
شرح بیت تخلص غزل ۳۳۰
#استاد_آهی
@hafez_adabiyat