eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
669 دنبال‌کننده
471 عکس
218 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش.m4a
4.18M
شرح بیت غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش کز دم صبح مدد یابی و زانفاس نسیم @hafez_adabiyat
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد.mp3
5.05M
غزل شمارهٔ ۱۱۵ درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد در این باغ ار خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد @hafez_adabiyat
من پرکاه و غم عشق همسنگ کوه گران شد.mp3
1.47M
من پر کاه و غم عشق همسنگ کوه گران شد در زیر این بار اندوه و ای دل مگر می‌توان شد چون تیر با استقامت از قوس من بست قامت بی قامت آن قیامت قد چو تیرم کمان شد چون زعفران بود و چون نی در چشم چون ارغوانم رخسار من ارغوانی بالای من ارغوان شد تا شد غمش هاله دل بر مه رسد ناله دل دل رفت و دنباله دل جانم به حسرت روان شد بی گوهر و بی عقیقش در آب و در آتشم من اشکم چو باران نیسان آهم چو برق یمان شد ره بردم از دل به کویش دل بستم از جان به مویش عشق من و حسن رویش افسانه و داستان شد در کار خود محو و ماتم اعجوبه نادراتم عقلم به طفلی چنان پیر عشقم به پیری جوان شد از دیده و دامنم زاد طوفان نوح از غم عشق هر دامنم همچو دریا هر دیده ام ناودان شد دل مرغ بربسته پر بود پر داد و پرواز عشقش سیمرغ قاف حقیقت طاوس باغ جنان شد این طفل بی درک و دانش در مکتب پیر تعلیم شاگردی درس غم کرد صاحبدل و نکته دان شد @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۸۵ حافظ.mp3
3.86M
غزل شمارهٔ ۲۸۵     در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست تا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش ساقی بهار می‌رسد و وجه می نماند فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش تا چند همچو شمع زبان آوری کنی پروانه مراد رسد حافظا خموش ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۸۵ حافظ❇️
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم.mp3
4.84M
غزل شمارهٔ ۳۷۸ ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد التفاتش به می صاف مروّق نکنیم خوش برانیم جهان در نظر راهروان فکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیم آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم @hafez_adabiyat
حکایت ۳۵ باب اول.mp3
5.52M
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۵ با طایفهٔ بزرگان به کشتی در نشسته بودم. زورقی در پی ما غرق شد. دو برادر به گردابی در افتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که: بگیر این هر دوان را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم. ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگر هلاک شد. گفتم: بقیت عمرش نمانده بود از این سبب در گرفتن او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل. ملاح بخندید و گفت: آنچه تو گفتی یقین است، و دگر میل خاطر به رهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم و مرا بر شتری نشانده، و از دست آن دگر گفتم: صدق الله من عَمِل صالحاً فَلنفسهِ و مَن اَساءَ فَعَلیها. تازیانه‌ای خوردم در طفلی. تا توانی درون کس مخراش کاندر این راه خارها باشد کار درویش مستمند بر آر که تو را نیز کارها باشد @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۸۶ حافظ.mp3
6.11M
غزل شمارهٔ ۲۸۶     دوش پنهان گفت با من کاردانی تیزهوش کزشما پوشیده نبود راز پیر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۸۶ حافظ❇️
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم.mp3
1.05M
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی به نهان از او بپرسم به شما جواب گویم به قدم چو آفتابم به خرابه‌ها بتابم بگریزم از عمارت سخن خراب گویم من اگر چه سیب شیبم ز درخت بس بلندم من اگر خراب و مستم سخن صواب گویم چو دلم ز خاک کویش بکشیده است بویش خجلم ز خاک کویش که حدیث آب گویم بگشا نقاب از رخ که رخ تو است فرخ تو روا مبین که با تو ز پس نقاب گویم چو دلت چو سنگ باشد پر از آتشم چو آهن تو چو لطف شیشه گیری قدح و شراب گویم چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادم نه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویم @hafez_adabiyat
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش.mp3
5.33M
غزل شماره ۲۷۷: فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل جانب عشق عزیز است فرومگذارش صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود نازپرورد وصال است مجو آزارش   @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۸۷ حافظ.mp3
4.31M
غزل شمارهٔ ۲۸۷     ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش دلم از عشوه یاقوت شکرخای تو خوش همچو گلبرگ طری بود و وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش در ره عشق که از سیل فنا نیست گذار کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش پیش چشم تو بمیرم که بدان بیماری می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۸۷ حافظ❇️
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش.mp3
4.53M
غزل شمارهٔ ۲۷۶     باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید این دل شوریده تا آن جعد کاکل بایدش ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش      @hafez_adabiyat
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش.mp3
3.95M
غزل شمارهٔ ۲۷۳     اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف خانه و گرمابه و گلستان باش شکنج زلف پریشان به دست باد مده مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش گرت هواست که با خضر همنشین باشی نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش طریق خدمت و آیین بندگی کردن خدای را که رها کن به ما و سلطان باش دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار وز آن چه با دل ما کرده‌ای پشیمان باش تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش کمال دلبری و حسن در نظربازیست به شیوه نظر از نادران دوران باش خموش حافظ و از جور یار ناله مکن تو را که گفت که در روی خوب حیران باش        @hafez_adabiyat
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است.mp3
4.94M
غزل شمارهٔ ۴۶ گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلسِ ما ماهِ رخِ دوست تمام است در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن بی‌روی تو ای سرو گُل‌اندام، حرام است گوشَم همه بر قولِ نی و نغمهٔ چنگ است چشمم همه بر لَعلِ لب و گردشِ جام است در مجلسِ ما عِطر مَیامیز که ما را هر لحظه ز گیسو‌ی تو خوش بوی مَشام است از چاشنیِ قند مگو هیچ و زِ شِکَّر زان رو که مرا از لبِ شیرینِ تو کام است تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه‌، مُقیم است همواره مرا کویِ خرابات مُقام است از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است مِی‌خواره و سرگشته و رندیم و نَظَرباز وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟ با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است حافظ منشین بی‌مِی و معشوق زمانی که‌ایّامِ گل و یاسمن و عیدِ صیام است    @hafez_adabiyat
🕊برسان سلام ما را به رفوگران هجران، که هنوز پاره ی دل، دو سه بخیه کار دارد..
دو خوانش غزل ۲۸۸.mp3
4.35M
غزل شمارهٔ ۲۸۸     کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولتی طالع که قدر وقت می‌دانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش هر آن کس را که بر خاطر ز عشق دلبری باریست سپندی گو بر آتش نه که داری کار و باری خوش عروس طبع را زیور ز فکر بکر می‌بندم بود کز نقش ایامم به دست افتد نگاری خوش شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش میی در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد که مُستی می‌کند با عقل و می‌بخشد خماری خوش به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه که شنگولان خوش باشت بیاموزند کاری خوش @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۸۸ حافظ❇️
این دهان بستی دهانی بازکن.mp3
723.5K
اين دهــان بستي دهــاني باز شـــد تا خورنده لقمه های راز شد لــب فـروبــند از طـعـام و از شـــــــراب ســـوي خوان آسـمــاني كن شـــتاب گـر تــو اين انبان ز نـان خــالي كـــني پـر زگـــوهــــر هـــاي اجــــلالي كـــني طــفل جـان از شـير شــيطان بــاز كن بــــعـــد از آنـــش بـا مـــلك انـــباز كــن چند خوردي چرب و شيرين از طـعــام امـــتحـــان كــن چـــند روزي در صــيام چــند شــب ها خواب را گشتي اسير يــك شـــبي بــيدار شــو دولـــت بـگير مثنوي معنوي - مولوي @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای خدای پاک و بی انباز و یار.mp3
1.19M
ای خدای پاک بی انباز و یار دستگیر و جرم ما را درگذار یاد ده ما را سخنهای رقیق که تو را رحم آورد آن ای رفیق ای دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنی از تو مهابت هم ز تو گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن مصلحی تو ای تو سلطان سخن کیمیا داری که تبدیلش کنی گر چه جوی خون بود نیلش کنی این چنین مینا گریها کار توست این چنین اکسیرها زاسرار توست این همه گفتیم لیک اندر بسیچ بی عنایات خدا هیچیم هیچ ای خدا ای فضل تو حاجت روا با تو یاد هیچ کس نبود روا قطره دانش که بخشیدی زپیش متصل گردان به دریاهای خویش قطره ای علم است اندر جان من وارهانش از هوا ، از خاک تن تو بزن یا ربنا آب طهور تا شود این این نار عالم جمله نور @hafez_adabiyat
الها پادشاها بی نیازا.mp3
528.4K
الها پادشاها بی‌نیازا خداوندا کریما کارسازا به صدق سینهٔ پاکان راهت به شوق عاشقان بارگاهت به شب نالیدن پا در کمندان به آه سوزناک مستمندان به حق صبر بی‌پایان ایوب به آب چشم خون افشان یعقوب به حق ره نوردان طریقت به حق نیک مردان حقیقت که بر جان من مسکین ببخشای در رحمت بر این بیچاره بگشای @hafez_adabiyat
ای تو به آمرزش و آلوده ما.mp3
846.3K
ای تو به آمرزش و آلوده ما وی تو به غمخواری و آسوده ما رحمت تو کعبه طاعت نواز عدل تو مشاطه عصیان تراز لطف تو دلال متاع گناه حلم تو بنشانده غضب را پناه منفعلیم از عمل ناسزا گر همه نیک است بپوشان ز ما راستی ما ز ریا شرمسار بندگی از نسبت ما شرمسار تا ابد از معصیت آزرم ده حوصله ی ضامن این شرم ده کام مرا شهد عبادت ببخش چون بچشم فهم حلاوت ببخش شهپر جبریل نیازم بده راه به خلوتگه رازم بده در حرم عشق درون آورم شیفته و مست برون آورم @hafez_adabiyat
الهی باز کن چشم صوابم.mp3
1.19M
الهی باز کن چشم صوابم جمال خویش بنما بی حجابم چراغم را به نور خود برافروز شبم را زآفتاب خویش کن روز ز چاه معصیت آور برونم به نزهتگاه طاعت خوان درونم بزن از گریه بر رخساره ام آه که از غفلت نماند در سرم خواه نباشد طاقت بار گناهم مکن کوه گنه را سدّ راهم گناه و جرم بیش از پیش دارم ز خود بر جان خود صد نیش دارم به غفلت صرف شد نقد جوانی تلف گردید گنج زندگانی چو پیری بر سر آرد ترکتازم بکن از خواب غفلت دیده بازم ز نور خود شبم را روز گردان به لطف آن روز را فیروز گردان سرشک دیده را کن عذرخواهم غبار معصیت بنشان ز راهم اگر چه ترسم از نار جحیمت نییم نومید چون دانم رحیمت چو بینم روز محشر کرده خویش سر خجلت چه سان بردارم از پیش من نادان اگر نیکم اگر بد چو اول بنده ام خواندی مکن رد @hafez_adabiyat